هدی برکات: راوی اول شخص مفرد مذکر
L'Orient-Le Jour
هیئت داوران «جایزهی بینالمللی ادبیات عرب»، جایزهی کتاب برگزیدهی سال ۲۰۱۹ را به تازهترین کتاب هدی برکات، نویسندهی نامآشنای لبنانی اهدا کرد. نامهی شب، کمتر از سیصد صفحه و مجموعهای است از شش نامه؛ هر نامه را آدمی نوشته که ربطی به نویسندهی نامهی بعدی ندارد.
نامهی شب را میتوان «داستانِ داستانها» توصیف کرد. نامههای داستان، به دست آدمهای ناشناس میرسد و فرد ناشناس موظف است که خود نامهای برای غریبهی بعدی بنویسد و این چرخه همینطور ادامه دارد. آدمهایی که چه نانوا باشند چه پستچی یا هر حرفهی دیگری که داشته باشند، یک ویژگی مشترک دارند: با معیارهای رایج جامعه «آدم نرمالی» محسوب نمیشوند. مثل بیشتر آثار برکات، مکان این رمان هم بیروت است و پاریس. بیروت که خانهی او تا جوانی بود و پاریس که حالا خانهی دوم او و شهر محل سکونتاش است.
«جایزهی بینالمللی ادبیات عرب»، مهمترین جایزهی ادبی در جهان داستانی عربزبان است و به «نوبل عرب» معروف. غایت آرزوی هر نویسندهای که به زبان عربی مینویسد همین که روزی برندهی این جایزه شود یا نام او و کتاباش در فهرست نهایی نامزدهای دریافت این جایزه قرار بگیرد. هدی برکات، اولین زن نویسندهای است که برندهی این جایزهی مهم ادبی شد.
نامهی شب ششمین رمان هدی برکات است. برکات حالا تمام قلههای جوایز ادبی عرب را فتح کرده است: اولین رمان او برندهی جایزهی «النقد» شد و معروفترین اثر او، خندهای از جنس سنگ، مدال ادبی «نجیب محفوظ» را دریافت کرد که از مهمترین جوایز ادبی عرب است.
نوشتن دربارهی هدی برکات و جهان داستانی یگانهی او را باید از کجا شروع کرد؟ شاید از اینجا که برخلاف بسیاری از نویسندگان، وقایع داستانها و شخصیتهای داستانی او هیچ ارتباط مستقیمی با واقعیت زندگی او ندارند. هشام مطر، نویسندهی شهیر اهل لیبی در مصاحبهای گفته بود که بهنظرش تمام نویسندگان، لاجرم در داستانهای خود، مدام از خود، زندگیشان و تاریخ شخصیشان مینویسند. برای رد این باور مطر، لازم نیست راه دوری رفت. مثال نقض، هدی برکات است که وقایع و شخصیتهای داستانهایش، بنا به گفتهی خودش و همهی آنها که او را از نزدیک میشناسند، اغلب هیچ ربطی به زندگیاش ندارد.
تقریباً تمام قهرمانهای داستانهای برکات را مردان تشکیل میدهند. او شاید از معدود زنان نویسنده باشد که علاقهای به خلق شخصیتهای داستانی زن ندارد و میگوید اگر دربارهی شخصیتهای زن بنویسد، داستانهای او باسمهای و سرسری میشود. داستانهای خود را از زبان اول شخص مفرد مینویسد و علاقهای به راوی سوم شخص ندارد که از دور ایستاده و ماجرا را روایت میکند. خودش میگوید هیچ دلیل روشن و سرراستی ندارد که چرا قهرمانان داستانهای او جنسیت مذکر دارند. بارها تکرار کرده است که «من برای نوشتن به حافظهی خود رجوع نمیکنم. دربارهی زندگی زیستهی خودم نمینویسم، دربارهی خودم نمینویسم. هربار که تصویر شخصیت داستانی تازهای به ذهن من هجوم میآورد، این قهرمان مرد است، اهل لبنان است و جایی ایستاده دور از آنچه که فرهنگ و عرف "نرمال" میداند. اما همهی این مردان انگار در ویژگیای به من شباهت دارند.»
یکی از این قهرمانان داستانی بهیادماندنی برکات، خلیل، قهرمان رمان معروف خندهای از جنس سنگ است که مردی همجنسگراست و پنهانی سالهاست که عاشق دوست خود- ناجی- است. برکات این رمان را در سال ۱۹۹۰ نوشت و یکی از اولین نویسندگان عرب بود که جسارت به خرج داد و قهرمانی همجنسگرا خلق کرد.
منتقدان ادبی و خوانندگان جسارت او را ستودند که از مردی همجنسگرا و از زندگی همجنسگرایان در کشاکش جنگ داخلی و عرف و دین و مذهب و قوانین دستوپاگیر نوشته است. برکات اما بدون اینکه تحتتأثیر قرار گیرد، سالها یک جواب را تکرار کرد: «من علاقهای به خلق آثار رادیکال، سنتشکن، جنجالبرانگیز و تحریکآمیز ندارم و داستانهایم را یکی از آثار ادبی اینچنینی نمیدانم. شخصیتهای داستانی من ناگهان با هویت خود به ذهنم هجوم میآورند، من آگاهانه دنبال انتخاب گرایش جنسی یا باور سیاسی آنها نمیروم.»
هدی برکات در سال ۱۹۵۲ میلادی در «بشری»، همان روستایی که زادگاه جبران خلیل جبران است، در خانوادهای مسیحی مارونی متولد شد. در بیروت بزرگ شد و در رشتهی ادبیات فرانسه از دانشگاه فارغالتحصیل شد. بعد از راهی شدن به سوی پاریس، سرگرم نوشتن پایاننامهی دکتری خود در رشتهی ادبیات فرانسه بود که جنگ داخلی لبنان شروع شد. برکات پایاننامه را نیمهتمام رها کرد و به بیروت بازگشت. میان آتش بمب و گلوله و ویرانیهای شهر خود راه میرفت و به غم میدید که چطور مردم شهر علیه هم صف کشیدند: «قبل از آن همهی ما یک دشمن مشترک داشتیم: اسرائیل. اما حالا چی؟ همه صفکشیده در برابر هم.»
برکات اما تنها درگیر جنگ داخلی لبنان نبود. در چهار دیواری خانه هم درگیر جنگ دیگری بود؛ عاشق مردی مسلمان بود و میخواست با او ازدواج کند. در میانهی جنگ داخلی لبنان و صفکشی مذاهب علیه یکدیگر، ازدواج یک مسیحی مارونی با یک مسلمان خود جنگی تمامعیار بود. برکات بالاخره با آن مرد ازدواج کرد و دو پسر به دنیا آورد. تمام این سالها چیزهایی مینوشت، اما نوشتهها را پنهان میکرد و به کسی نشان نمیداد، چه برسد به اینکه خیال چاپ کردن آنها را در سر داشته باشد.
در سال ۱۹۸۵، اولین مجموعهی داستانهای کوتاه خود به نام ملاقاتکنندگان را در بیروت منتشر کرد. تا چند سال بعد هنوز میترسید رمان بنویسد و فکر میکرد نباید پای خود را از گلیم داستان کوتاه، درازتر کند.
گفت چندان اهل جایزه نیست، با اینحال خوشحال است که اولین زنی است که این جایزهی مهم ادبیات عرب را میبرد: «جوایز ادبی من را درگیر یکجور بحران هستیشناسی میکند. اول ذوقزده میشوی و امیدوار، بعد وقتی برنده نمیشوی، چارهای جز ناامیدی نیست.»
برکات لبنان را در سال ۱۹۸۹، چند ماه قبل از پایان جنگ ترک کرد. بعدها نوشت که ناگهان دید دیگر توان و انرژی ندارد، تمام مدت در دلهره و هراس زندگی میکند و نگران دو فرزندش است. برای اولینبار حس میکرد دیگر هیچ کس و هیچ چیز در بیروت نیست که به او وابسته باشد یا او بتواند مرهمی برای زخمهای آن باشد. از همسرش جدا شد، دست دو پسرش را گرفت و بار دیگر راهی پاریس شد تا ماهها در آپارتمان یک اتاقه و تنگ خواهرش زندگی کند، گیج و حیران در خیابانهای شهر پرسه بزند و همهی بودن و هویت خود را از نو تعریف کند. اولین رمان خود، خندهای از جنس سنگ، را در آخرین سال زندگیِ توأم با هراس در بیروت نوشت و در سال ۱۹۹۰ منتشر کرد.لبنان در داستانهای هدی برکات، از جنس لبنانی نیست که در آثار بسیاری از نویسندگان این کشور تصویر میشود. لبنان در داستانهای برکات، انگار جایی است دور و گاه نزدیک، لبنانی که شهرونداناش را انگار جایی در «لبهی پرتگاه» نگه میدارد. نه فرو میافتی و نه نجات پیدا میکنی. برکات میگوید این لبنان، لبنانی است که در قلب و ذهن او جاری است: «لبنان برای من مثل آدمی است که نه میتوانی به تمامی دوستاش داشته باشی و نه میتوانی رهایش کنی. انگار همیشه سایهی هراس از لبنان و بهویژه بیروت بالای سرم پرسه میزند. هراسی که فیزیکی نیست، مثل سایهای است که بالای سرت پرسه میزند. تنها نقطهی امن و آرام لبنان برای من، زادگاهم بشری است. اما من با بیروت صلح نکردم، دیگر هم مجالی برای صلح نیست. چون آن بیروتِ خاطرات من، دیگر وجود ندارد و بیروت فعلی، ربطی به آن بیروت ندارد.»
این حس هراس از چیزی ناشناخته که نه قابل شناسایی است و نه دیدن، در دومین رمان او، پنجهی آب، کاملاً ملموس است. قهرمان این رمان، مردی است درگیر کابوسهای مدام در میانهی ویرانیهای جنگ داخلی لبنان، مردی که گذشته و آیندهاش درهمتنیده است و او را مدام بیشتر در چنبرهی تنهایی گرفتار میکند. بمبها مغازهی پدرِ پارچهفروش او را ویران کرده است، اما ناگهان میفهمد که بمبها آسیبی به زیرزمین نرسانده است. انبوهی از پارچههای نفیس در زیرزمین، دستنخورده و سالم باقی مانده است. حالا با دست کشیدن بر هر پارچه، خاطرهای از گذشته را به یاد میآورد و هراسی از آینده ریشه میدواند. طاقههای پارچه، نقش پررنگی در سراسر این رمان دارند. برکات در مصاحبهای دربارهی اهمیت تمثیلی این پارچهها و اینکه چرا پارچه را انتخاب کرد، گفته بود که پارچهها برای او نماد ارتباطاند و لایههای پارچه، او را به یاد معما میاندازند و پیچیدگی احساسات آدمیزاد به یک پدیدهی مشخص. درست مثل پیچیدگی احساس خودش به بیروت.
برکات در رمان سیدی و حبیبی به سراغ اصلیترین پرسشهای جهان هستی میرود، از عشق و خیانت گرفته تا معنا و ارزش دوستی. برکات در این رمان، انگار «مردانگی» را با دقت موشکافانهی یک محقق زیر ذرهبین گذاشته و هر جزء آن را میشکافد.
پیروان هوای نفس شاید بیشتر از هر اثر دیگر او، تکهپارههایی از زندگی خودش را به یاد بیاورد: جنگ، ویرانی، عاشق کسی از دین و مذهب دیگر شدن، جنگیدن با همکیشها و خانواده برای رسیدن به معشوق، شکنندگی روان، خاطرات پراکندهای که بوی دود و خون میدهد، زمین خوردن، ترسیدن و … پیروان هوای نفس انگار آسیبشناسی خشونت است و اثرات آشکار و نهانی که بر روان و زندگی آدمی باقی میگذارد. زخمهایی که هرگز بهبود نمییابد و هیچ ضمادی ندارد. انزوایی تحمیلی که هرگز از آن رهایی پیدا نمیکنی.
هدی برکات کاملاً به زبان و ادبیات فرانسه مسلط است و حالا سالهاست که در پاریس زندگی میکند. اما همهی آثار خود را به زبان عربی مینویسد و هیچ تمایلی ندارد به فرانسه بنویسد. خودش میگوید برای این سؤال هم که چرا به فرانسه نمینویسد، جواب سرراستی ندارد: «نوشتن برای من اینجوری است که یک نیرو و فشار درونی عجیبی را در خودم حس میکنم و تا وقتی این فشار را تخلیه نکنم و روی کاغذ نریزم، آرام نمیگیرم. این نیرو همیشه به زبان عربی است. به همین سادگی.»
برکات برخلاف بسیاری از نویسندگان اهل محافل ادبی، حضور در حلقهها، و معاشرت با نویسندگان و شاعران دیگر نیست. به ندرت میتوان او را در مراسم و محافل ادبی دید. درست مثل قهرمانان رمانهای خود، انگار همیشه کنج عزلت را برگزیده، جایی دور از دیگران و با فاصله در انزوا ایستاده است و از دور «جماعت» را نگاه میکند.
بعد از اینکه برندهی جایزهی بینالمللی ادبیات عرب شد، در گفتگو با رسانهها گفت چندان اهل جایزه نیست، با اینحال خوشحال است که اولین زنی است که این جایزهی مهم ادبیات عرب را میبرد: «جوایز ادبی من را درگیر یکجور بحران هستیشناسی میکند. اول ذوقزده میشوی و امیدوار، بعد وقتی برنده نمیشوی، چارهای جز ناامیدی نیست.»
برکات حالا از معدود نویسندگان جهان عرب است که تمام آثارش به زبان انگلیسی ترجمه شده و تمام جوایز مهم ادبی جهان عرب را برده است. با اینحال میگوید هنوز و همیشه، در نهایت برای مخاطب عربزبان داستان مینویسد: «کسی وقت نوشتن به این فکر نمیکند که واژهها و قصهاش وقتی ترجمه شود چهجور و از چه جنس است. من عربام و هیچچیز بیشتر از این خوشحالم نمیکند که این جایزهی مهم ادبیات عرب برای نوشتن کتابی به من تعلق گرفت که به زبان مادریام نوشتم.»