تاریخ انتشار: 
1398/09/26

روایت یک زندانی فراری از اردوگاه‌های کار اجباری در چین

دیوید استاورو

economist

بیست زندانی در اتاق کوچکی زندگی می‌کنند، به آنها دستبند زده‌اند، سرهایشان را تراشیده‌اند و دوربین‌های آویزان از سقف حرکاتشان را زیر نظر دارند. توالت آنها سطلی در گوشه‌ی اتاق است. روال روزانه از ساعت ۶ صبح آغاز می‌شود. آنها زبان چینی می‌آموزند، ترانه‌های تبلیغاتی حفظ می‌کنند و به گناهان ناکرده اعتراف می‌کنند. در میان آنها هم نوجوان هست و هم کهن‌سال. غذای بخورونمیری به آنها می‌دهند: سوپی قاراشمیش و تکه‌ای نان.

شکنجه در «اتاق سیاه» رخ می‌دهد ــ آن‌ها را میخ‌کوب می‌کنند، ناخن‌هایشان را می‌کِشند، و به بدنشان شوک الکتریکی وارد می‌کنند. تنبیه و مجازات بی‌وقفه ادامه دارد. به زندانیان قرص می‌خورانند و آمپول می‌زنند. کارکنان زندان به آن‌ها می‌گویند هدف از این کار پیشگیری از بیماری است اما در واقع موش آزمایشگاهی به شمار می‌روند و سرگرم انجام آزمایش‌های پزشکی روی آن‌ها هستند. قوای ادراکی بسیاری از زندانیان کاهش یافته است. برخی از مردان عقیم شده‌اند. به زنان مرتباً تجاوز می‌شود.

به شهادت سایراگول سوتبای، معلمی که از چین گریخته و سوئد به او پناهندگی داده، اوضاع در اردوگاه‌های بازآموزی چین از این قرار است. تنها اندکی از زندانی‌ها توانسته‌اند از این اردوگاه‌ها بگریزند و داستان خود را تعریف کنند. شهادت سوتبای استثنایی است زیرا در اردوگاه هم به زور معلم شده بود. چین می‌خواهد به دنیا بقبولاند که اردوگاه‌هایش محل کارآموزی و اجرای برنامه‌های آموزشیاند اما سوتبای یکی از معدود کسانی است که می‌تواند روایت دست‌اول و معتبری از اوضاع این اردوگاه‌ها ارائه دهد.

من سه بار با سوتبای دیدار کردم، یک بار در جلسه‌ای که از طرف «انجمن اویغورهای سوئد» برگزار شده بود و دو بار پس از موافقت او برای مصاحبه با روزنامه‌ی هاآرتص در استکهلم که در مجموع چند ساعت طول کشید. سوتبای فقط به زبان قزاقی حرف می‌زند و مصاحبه از طریق مترجم انجام شد اما معلوم بود که بااطمینان حرف می‌زند. او هنگام مصاحبه اغلب خوددار و آرام بود اما وقتی به یاد فجایع رخ‌داده می‌افتاد اشک در چشمانش حلقه می‌زد. بخش عمده‌ای از حرف‌هایش را قبلاً از زبان دیگر زندانیانی که به غرب گریخته بودند، شنیده بودم. سوئد به سوتبای پناهندگی داد زیرا استرداد وی به چین پس از ادای شهادت در حکم فرستادنش به کام مرگ بود.

این زن مسلمان قزاق‌تبارِ ۴۳ ساله در ناحیه‌ی مونگولکور، نزدیک به مرز چین و قزاقستان، بزرگ شده است. او هم مثل صدها هزار نفر دیگر، که اکثرشان اویغور هستند، قربانی سرکوب جدایی‌طلبان در ایالت سین‌کیانگ، واقع در شمال غربی چین، شد. در دو سال گذشته اردوگاه‌های فراوانی در این منطقه برای مبارزه‌ با «سه شر» تروریسم، جدایی‌طلبی و افراط‌گرایی برپا شده است. بنا به تخمین رسانه‌های غربی، بین یک تا دو میلیون نفر از اهالی این ایالت در جریان کارزار ظالمانه‌ی دولت در این اردوگاه‌ها زندانی شده‌اند.

سایراگول سوتبای. عکس: الینور کالین


 

گونیِ سیاه

سوتبای جوان تحصیلات پزشکی را به پایان برد و به کار در بیمارستان مشغول شد. بعد از مدتی مدیر پنج کودکستان دولتی شد. هر چند زندگی باثباتی داشت اما او و همسرش از سال‌ها قبل می‌خواستند که با دو فرزندشان چین را ترک کنند و به قزاقستان بروند. برنامه‌ی آنها بارها به تعویق افتاد و در سال ۲۰۱۴ مسئولان کشور شروع به ضبط گذرنامه‌های کارمندان دولت، از جمله سوتبای، کردند. دو سال بعد، درست قبل از مصادره‌ی گذرنامه‌های همه‌ی چینی‌ها، همسر سوتبای با دو فرزندشان کشور را ترک کرد. سوتبای امیدوار بود که به محض صدور روادیدِ خروج در قزاقستان به آنها بپیوندد اما این اتفاق هرگز رخ نداد.

سوتبای می‌گوید «در پایان سال ۲۰۱۶، پلیس شروع به دستگیری مخفیانه‌ و شبانه‌ی آدم‌ها کرد. این دوره از نظر سیاسی و اجتماعی بی‌ثبات بود. سر و کله‌ی دوربین‌ها در اماکن عمومی پیدا شد؛ حضور نیروهای امنیتی پررنگ‌تر شد. از دی‌اِن‌اِی همه‌ی اقلیت‌های این منطقه نمونه‌گیری کردند و سیم کارت‌های تلفن‌هایشان را از آنها گرفتند. یک روز همه‌ی کارکنان ارشد دولت را به جلسه‌ای دعوت کردند. شاید ۱۸۰ نفر از کارکنان بیمارستان‌ها و مدرسه‌ها آن‌جا بودند. مأموران پلیس، با روخوانی از سندی، اعلام کردند که به زودی مراکز بازآموزی افتتاح خواهد شد تا ثبات به این منطقه بازگردد.»

منظور چینی‌ها از ایجاد ثبات، سرکوب مبارزه‌ی جدایی‌طلبانه‌ی دیرین اویغورها بود. سابقه‌ی حملات تروریستی در این ایالت به دهه‌ی ۱۹۹۰ و اوایل دهه‌ی ۲۰۰۰ می‌رسید. در پی حملات تروریستی سال‌های ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۶، دولت سیاست سخت‌گیرانه و همه‌جانبه‌ای را اتخاذ کرد.

سوتبای می‌گوید «در ژانویه‌ی ۲۰۱۷، شروع به دستگیری کسانی کردند که خویشاوندانی خارج از کشور داشتند. شبانه به خانه‌ام ریختند، گونیِ سیاهی روی سرم کشیدند و مرا به جایی بردند که شبیه به زندان بود. مأموران پلیس از من بازجویی‌ کردند؛ می‌خواستند بدانند که شوهر و بچه‌هایم کجا هستند و چرا به قزاقستان رفته‌اند. در پایان بازجویی به من دستور دادند که به شوهرم بگویم به چین برگردد اما نباید از بازجویی حرف می‌زدم.»

سوتبای شنیده بود که در موارد مشابه افراد را به محض بازگشت به چین دستگیر کرده و به اردوگاه فرستاده‌اند. در نتیجه، پس از آزادی با شوهر و فرزندانش قطع رابطه کرد. مدتی گذشت و خانواده‌اش برنگشتند اما مسئولان او را به حال خود رها نکردند. بارها شبانه او را برای بازجویی بردند و به جرم‌های دروغین گوناگون متهم کردند.

او می‌گوید «باید قوی می‌بودم. هر روز وقتی از خواب بیدار می‌شدم، خدا را شکر می‌کردم که هنوز زنده‌‌ام.»

در اواخر سال ۲۰۱۷، اوضاع عوض شد: «در نوامبر ۲۰۱۷، به من دستور دادند که به محلی در حومه‌ی شهر بروم، به شماره‌‌‌ای که داده بودند زنگ بزنم و پیام بگذارم و منتظر پلیس بمانم.» وقتی سوتبای به محل مورد نظر رسید و پیام گذاشت، چهار مرد مسلح اونیفرم‌پوش آمدند، سرش را پوشاندند و او را در اتوموبیلی چپاندند. پس از یک ساعت به محل ناآشنایی رسیدند که سوتبای به زودی فهمید اردوگاه «بازآموزی» است. او ماه‌ها در این محل زندانی بود. گفتند او را به اردوگاه آورده‌اند تا زبان چینی تدریس کند و بی‌درنگ مجبورش کردند که سندی را امضاء کند که شامل وظایف او و قوانین اردوگاه بود.

سوتبای می‌گوید «از امضای آن سند خیلی می‌ترسیدم چون می‌گفت اگر وظیفه‌ام را انجام ندهم یا از قوانین پیروی نکنم، به مرگ محکوم خواهم شد. بنا به این سند، حق نداشتم با زندانی‌ها حرف بزنم، بخندم، گریه کنم یا به سؤالات کسی جواب دهم. به این علت آن را امضاء کردم که چاره‌ای نداشتم. بعد به من اونیفرمی دادند و مرا به اتاق خواب کوچکی بردند که یک تخت بتنی و یک بالش پلاستیکی نازک داشت. پنج دوربین از سقف آویزان بود ــ یکی در هر گوشه و یکی در وسط.»

دیگر زندانی‌ها، که بار تدریس بر دوششان نبود، اوضاع سخت‌تری داشتند. او می‌گوید «حدود ۲۰ نفر در اتاقی به مساحت ۱۶ متر مربع زندگی می‌کردند. در اتاقِ آن‌ها و در راهرو هم دوربین بود. در هر اتاقی به جای توالت یک سطل پلاستیکی وجود داشت که فقط روزی یک بار آن را خالی می‌کردند. اگر پر می‌شد، باید تا فردا صبر می‌کردید. زندانیان اونیفرم داشتند و سرشان تراشیده بود. آن‌ها تمام روز، جز هنگام نوشتن، در غل و زنجیر بودند. حتی در خواب هم دستبند و پابند داشتند و باید به پهلوی راست می‌خوابیدند ــ‌ در غیر این صورت، تنبیه می‌شدند.»

سوتبای باید به زندانیان ــ که اویغور یا قزاق بودند ــ زبان چینی و آوازهای تبلیغاتیِ حزب کمونیست را یاد می‌داد. او تمام روز با آن‌ها بود. روال روزانه از ساعت ۶ صبح آغاز می‌شد. پس از صبحانه‌ای ناچیز، آموزش زبان چینی شروع می‌شد و بعد نوبت به تمرین و یادگیری طوطی‌وار می‌رسید. آموزش ترانه‌های تبلیغاتی و شعارخوانی وقت مشخصی داشت: «من چین را دوست دارم»، «از حزب کمونیست متشکرم»، «من چینی هستم»، «من شی جین‌پینگ ]رئیس جمهور چین[ را دوست دارم».

عصرها و شب‌ها به اعتراف به گناه و خلافکاری‌ اختصاص داشت. «بین ساعت ۴ و ۶ عصر، دانش‌آموزان باید به گناهانشان فکر می‌کردند. تقریباً هر چیزی گناه بود، از انجام شعائر و مناسک مذهبی و ناآشنایی با زبان و فرهنگ چینی گرفته تا رفتار غیراخلاقی. زندانی‌هایی که ]به دروغ[ به گناهان کبیره اعتراف نمی‌کردند تنبیه می‌شدند.»

بعد از شام هم اعتراف به گناهان ادامه می‌یافت. «وقتی غذا خوردن تمام می‌شد، دانش‌‌آموزان باید رو به دیوار می‌ایستادند و دست‌هایشان را بالا می‌بردند و دوباره به جرائم خود فکر می‌کردند. ساعت ده شب به آن‌ها دو ساعت وقت می‌دادند تا به طور مکتوب به گناهانشان اعتراف کنند و ورقه‌ها را به مسئولان تحویل دهند. این کار تا نیمه‌شب ادامه داشت، و گاهی زندانی‌ها را به نگهبانیِ شبانه می‌گماشتند. بقیه می‌توانستند از نیمه‌شب تا شش صبح بخوابند.»

سوتبای تعداد زندانیان اردوگاه را حدود ۲۵۰۰ نفر تخمین می‌زند. پیرترین زندانی‌ای که می‌شناخت زنی ۸۴ ساله بود؛ جوان‌ترینشان پسری ۱۳ ساله بود. «در میان زندانی‌ها بچه‌مدرسه‌ای، کارگر، تاجر، نویسنده، پرستار، پزشک، هنرمند و دهقانان ساده‌ای بودند که پایشان را به شهر نگذاشته بودند.»

محلی که به نظر می‌رسد یک اردوگاه بازآموزی در سین‌کیانگ است. عکس: گِرِگ بِیکِر/ا‌ی‌اف‌پی


استاورو: آیا می‌دانید در چه اردوگاهی بودید؟

سوتبای: «اصلاً نمی‌دانم که این اردوگاه کجا بود. وقتی آن‌جا بودم، حتی یک بار هم اجازه ندادند که بیرون بروم. فکر می‌کنم که ساختمانش جدید بود چون نمای آن بتنی بود. اتاق‌ها سرد بود. برقراری ارتباط با دیگران ممنوع بود. زن و مرد از هم جدا بودند اما در طول روز کنار هم درس می‌خواندند. پلیس همه‌جا همه‌چیز را زیر نظر داشت.»

استاورو: غذایتان چه بود؟

سوتبای: «سه وعده غذا می‌خوردیم. همه‌ی وعده‌ها شامل سوپ برنج یا سوپ سبزیجات آبکی و یک تکه‌ی کوچک نان چینی بود. جمعه‌ها گوشت می‌دادند اما گوشت خوک بود. زندانیان مجبور بودند که آن را بخورند، حتی اگر مسلمانانی مقید بودند و قبلاً گوشت خوک نخورده بودند. در غیر این صورت، تنبیه می‌شدند. کیفیت غذا بد بود، کم می‌خوابیدیم و وضع بهداشت افتضاح بود. در نتیجه، زندانی‌ها مثل جسد بی‌روح بودند.»

 

گناهان و سقط جنین‌ها

سوتبای می‌گوید که فرماندهان اردوگاه اتاقی را به شکنجه اختصاص داده بودند، اتاقی که زندانیان آن را «اتاق سیاه» می‌خواندند زیرا هر گونه اشاره‌ی صریح به آن ممنوع بود. «همه جور شکنجه وجود داشت. برخی از زندانی‌ها را از سقف آویزان می‌کردند و با باتون الکتریکی می‌زدند. بعضی از زندانیان را روی صندلی میخ‌دار می‌نشاندند. با چشم خودم دیدم که چند زندانی آغشته به خون را از آن اتاق بیرون آوردند. ناخن بعضی‌ از آنان را کشیده بودند.»

استاورو: چرا زندانی‌ها را شکنجه می‌کردند؟

سوتبای: «زندانی‌ها را برای هر چیزی شکنجه می‌کردند. هر کسی که از قوانین پیروی نمی‌کرد مجازات می‌شد. کسانی که زبان چینی را به خوبی یاد نمی‌گرفتند یا ترانه‌های تبلیغاتی را نمی‌خواندند تنبیه می‌شدند.»

استاورو: آیا زندانی‌ها را به علت چنین چیزهای پیش‌پاافتاده‌ای شکنجه می‌کردند؟

سوتبای: «برایتان مثال می‌زنم. یکی از زندانی‌ها پیرزنی بود که پیش از دستگیری چوپان بود. متهم شده بود که با کسی در خارج از کشور با تلفن حرف زده است. این زن نه تنها تلفن نداشت بلکه حتی نمی‌دانست که چطور از تلفن استفاده کند. او در دفتر اعترافات اجباری نوشت که این اتهام بی‌اساس است. در نتیجه، بی‌درنگ او را مجازات کردند. وقتی از شکنجه‌گاه برگشت، او را دیدم. بدنش خونین بود، ناخن‌هایش را کشیده بودند، پوستش را کنده بودند.»

خود سوتبای هم یک بار تنبیه شد. او می‌گوید «یک شب، حدود ۷۰ زندانی جدید را به اردوگاه آوردند. یکی از آن‌ها زن قزاق سالخورده‌ای بود که حتی فرصت نکرده بود کفش بپوشد. فهمید که من قزاق هستم و از من کمک خواست. از من خواهش کرد که نجاتش دهم و مرا بغل کرد. من او را بغل نکردم اما با این حال تنبیه شدم. کتکم زدند و دو روز به من غذا ندادند.»

سایراگول سوتبای. عکس: الینور کولین


سوتبای می‌گوید با چشم خود دیده است که بی‌دلیل زندانیان را به اتاق جراحی می‌برند و عمل می‌کنند. به نظر او، این بخشی از آزمایش‌هایی است که به طور منظم روی زندانی‌ها انجام می‌دهند. «به زندانی‌ها قرص می‌دهند و به آن‌ها آمپول می‌زنند. می‌گویند این کار برای پیشگیری از بیماری لازم است اما پرستارها مخفیانه به من گفتند که این قرص‌ها خطرناک است و نباید آن‌ها را بخورم.»

استاورو: چه بر سر آن‌هایی آمد که این قرص‌ها را خوردند؟

سوتبای: «این قرص‌ها تأثیرات متفاوتی داشتند. قوای ادراکی بعضی از زندانی‌ها کاهش یافت. عادت ماهانه‌ی زنان متوقف شد و مردها عقیم شدند.» (دست‌کم، این شایعه به شدت رواج داشت.)

از طرف دیگر، وقتی زندانی‌ها واقعاً مریض می‌شدند به آن‌ها رسیدگی نمی‌کردند. سوتبای زن جوان مبتلا به مرض قندی را به یاد می‌آورد که پیش از دستگیری، پرستار بود. «مرض قندش شدید و شدیدتر شد. آن‌قدر ضعیف شد که حتی نمی‌توانست بایستد. نمی‌توانست غذا بخورد. نه به او کمک کردند و نه مداوایش کردند. زن دیگری هم بود که قبل از دستگیری مغزش را عمل کرده بود. هر چند برایش قرص تجویز کرده بودند اما دارویش را به او نمی‌دادند.»

سوتبای می‌گوید وضعیت زنان فوق‌العاده سخت بود: «مأموران پلیس هر روز دخترهای زیبا را با خود می‌بردند و تمام شب برنمی‌گشتند. قدرت پلیس نامحدود بود. هر کسی را که می‌خواستند، می‌بردند. تجاوز دسته‌جمعی هم وجود داشت. در یکی از کلاس‌ها، یکی از این قربانی‌ها نیم ساعت بعد از شروع درس وارد شد. پلیس‌ها به او دستور دادند که بنشیند اما او نمی‌توانست بنشیند. بنابراین، او را برای تنبیه به اتاق سیاه بردند.»

وقتی سوتبای هولناک‌ترین داستان دوران بازداشتش در اردوگاه را تعریف می‌کند اشک از چشمانش جاری می‌شود. «یک روز، پلیس‌ها به ما گفتند که می‌خواهند ببینند آیا بازآموزی موفقیت‌آمیز بوده و آیا به خوبی اصلاح شده‌ایم یا نه. دویست زن و مرد زندانی را بیرون بردند و به زنی گفتند به گناهانش اعتراف کند. او روبه‌روی ما ایستاد و گفت که آدم بدی بوده اما حالا زبان چینی یاد گرفته و آدم بهتری شده است. وقتی حرفش تمام شد، پلیس‌ها به او دستور دادند که برهنه شود و، جلوی چشم همه‌، یکی بعد از دیگری به او تجاوز کردند. وقتی سرگرم تجاوز به او بودند به ما نگاه می‌کردند تا ببینند چه واکنشی نشان می‌دهیم. کسانی را که سرشان را برگرداندند یا چشمشان را بستند یا عصبانی و شوکه‌شده به نظر می‌رسیدند، بردند و دیگر هرگز آن‌ها را ندیدیم. وحشتناک بود. هیچ وقت این احساس درماندگی را فراموش نمی‌کنم، این احساس که نمی‌توانستیم به او کمک کنیم. بعد از آن واقعه، خوابیدن برایم سخت شد.»

شهادت دیگر زندانیان اردوگاه‌های چین شبیه به روایت سوتبای است: گونی سیاه روی سر کشیدن و ربودن، دستبند و پابند زدن، و خوراندن داروهای منتهی به تضعیف قوای ادراکی و عقیم شدن. توصیفات سوتبای از حملات جنسی با روایت‌های دیگر زندانیان اردوگاه‌های سین‌کیانگ که اخیراً در روزنامه‌های واشنگتن پست و ایندیپندنت منتشر شده است، همخوانی دارد. چند زن گفته‌اند که به آن‌ها تجاوز شده است، و برخی دیگر از سقط جنین اجباری و استفاده‌ی اجباری از وسایل پیشگیری از بارداری حرف زده‌اند.

رقیه پِرهَت، زن اویغور ۳۰ ساله‌ای که چهار سال در این اردوگاه‌ها زندانی بود و اکنون در ترکیه زندگی می‌کند، می‌گوید که زندانبانان چند بار به او تجاوز کردند و دو بار حامله و مجبور به سقط جنین شد. او به روزنامه‌ی واشنگتن پست می‌گوید: «به همه‌ی زن و مردهای زیر ۳۵ سال تجاوز و از آن‌ها سوءاستفاده‌ی جنسی کردند.»

گلزاره اولخان، زن ۴۰ ساله‌ای که یک سال و نیم در این اردوگاه‌ها زندانی بود، به واشنگتن پست گفته است که زندانبان‌ها به سلول وارد می‌شدند «و روی سر هر کسی که می‌خواستند گونی می‌کشیدند.» یک زندانبان قزاق نامه‌ای را به طور قاچاق از زندان بیرون فرستاد و مشخص کرد که تجاوزها در کدام قسمت از آن اردوگاه سین‌کیانگی رخ داده است: «در آشپزخانه دو میز وجود دارد، یکی برای خوراکی‌ها و مشروبات، و دیگری برای "آن کارها"».

روزنامه‌نگاری به نام بن ماک، که برای نشریاتی مثل نیویورک مگزین مقالاتی درباره‌ی چین نوشته است، به تحقیق درباره‌ی اردوگاه‌های سین‌کیانگ پرداخت و روایت‌های بعضی از زندانیان سابق را در نشریه‌ی بیلیوِر منتشر کرد. یکی از آن‌ها ژارکینبِک اوتانِ ۳۲ ساله است که هشت ماه در اردوگاهی زندانی بود. اوتان می‌گوید «در اردوگاه لباس‌هایمان را از ما گرفتند. اونیفرم مخصوص اردوگاه را به ما دادند و به بهانه‌ی پیشگیری از آنفلوانزا و ایدز آمپول زدند. نمی‌دانم آیا حرفشان درست بود یا نه اما جایش چند روز درد می‌کرد.»

محل تأسیس اردوگاه «بازآموزی» دابانچِنگ در منطقه‌ی سین‌کیانگ چین، 2015. عکس: ای‌اس‌اِی/گوگل مپس


اردوگاه دابانچنگ پس از تأسیس در سال 2018. عکس: ای‌اس‌اِی/گوگل مپس


 

اوتان می‌افزاید که از آن زمان عقیم و حافظه‌اش ضعیف شده است. او می‌گوید اردوگاهش ساختمانی عظیم و محصور و پر از دوربین بوده است: «ممکن بود به هر علتی مجازات شوید: به علت بیش از حد آهسته غذا خوردن یا بیش از حد در توالت ماندن. آن‌ها ما را می‌زدند. سرمان فریاد می‌کشیدند. بنابراین، همیشه سرمان را پایین نگه می‌داشتیم.»

اورینبِک کوکسِبِکِ ۳۹ ساله، که چهار ماه در این اردوگاه‌ها زندانی بوده، به ماک می‌گوید: «مرا به حیاط بیرون ساختمان بردند. دسامبر بود و هوا سرد بود. گودالی در حیاط بود که عمقش از قد یک نفر بیشتر بود. گفتند اگر نمی‌فهمی، حالی‌ات می‌کنیم. بعد مرا در گودال انداختند. سطل آب سردی آوردند و رویم ریختند. دستانم هم بسته بود...بیهوش شدم.» کوکسبک می‌گوید روزی دو بار زندانی‌های سرتراشیده را به خط می‌کردند و «مثل گله‌ی حیوانات سرشماری می‌کردند.»

شاخیدیام مِمانووا، زنی ۳۱ ساله، در توصیف ارعاب و هراس حاکم بر سین‌کیانگ می‌گوید: «در هر گوشه‌ای جلوی اتوموبیل‌ها را می‌گرفتند، تلفن‌هایمان را وارسی می‌کردند، به خانه‌هایمان می‌آمدند تا ببینند چند نفریم...کسانی را که عکس هنرپیشه‌های ترک را در تلفنشان داشتند بازداشت می‌کردند، تازه‌مادران را از نوزادانشان جدا می‌کردند و مثل برده در کارخانه به کار وامی‌داشتند.» او می‌افزاید که در مدرسه از بچه‌ها درباره‌ی نماز خواندن والدینشان بازجویی می‌کردند؛ علاوه بر این، روسری پوشیدن و قرآن داشتن هم ممنوع بود.

 

پرده‌ی پنهان‌کاری

منطقه‌ی سین‌کیانگ در شمال غربی چین بسیار پهناور است. مساحت این ناحیه از مجموع فرانسه، اسپانیا و آلمان بیشتر است و بیش از ۲۰ میلیون نفر در آن زندگی می‌کنند. حدود ۴۰ درصد از جمعیت آن هان‌تبارند که اکثریت قومی را در چین تشکیل می‌دهند. اما در سین‌کیانگ، اکثر جمعیت را اقلیت‌های قومی تشکیل می‌دهند که عمدتاً گروه‌های مسلمان ترک‌تبارند. بزرگ‌ترین گروه اویغورها هستند که نیمی از جمعیت این منطقه را تشکیل می‌دهند؛ دیگر گروه‌های قومی عبارت‌اند از قزاق‌ها، قرقیزها و دیگران.

سین‌کیانگ در سال ۱۹۴۹ بخشی از جمهوری خلق چین شد و به آن خودمختاری داده شد. در دهه‌های اخیر، تغییرات اجتماعی، سیاسی و اقتصادیِ مهمی در این منطقه رخ داده است. قبلاً در این ناحیه کشاورزی سنتی رایج بود اما اکنون دستخوش صنعتی‌شدن و رشد اقتصادی سریع است. عوامل این امر عبارت‌اند از تولید مواد معدنی، نفت و گاز طبیعی، و این واقعیت که یکی از مراکز عمده‌ی «طرح کمربند و جاده» است که بخش مهمی از توسعه‌ی اقتصادی جهانیِ چین به شمار می‌رود.

مَگنوس فیسکِسجو، مردم‌شناس دانشگاه کورنِل که متخصص اقلیت‌های قومی چین است، می‌گوید: «از دهه‌ی ۱۹۵۰، دولت چین به شدت در سین‌کیانگ سرمایه‌گذاری کرده است.»

«بخش عمده‌ای از این سرمایه‌گذاری را مجتمعی نظامی به نام بینگتوان انجام داده است که فعالیتش، همراه با اقدامات گوناگون سیاسی و اقتصادیِ دولت مرکزی، خشم مردم محلی را برانگیخت. علیه بومی‌ها تبعیض اِعمال می‌شد و داشتند در موطن خود به اقلیت تبدیل می‌شدند زیرا مسئولان کشور تعداد زیادی از چینی‌های هان‌تبار را به سین‌کیانگ منتقل کردند. تنش میان اقلیت‌ها و هان‌تبارها معلول احساسات دینی یا فعالیت‌ اقتصادیِ خاصی نیست. این تنش ناشی از طیف گسترده‌ای از سیاست‌های چین است که به نفع اهالی بومی نیست. تنش‌ها چند بار به اوج خود رسید، و در بعضی موارد به خشونت سازمان‌یافته و حملات تروریستی انجامید.»

اکثریت چشمگیری از اقلیت‌های سین‌کیانگ با خشونت مخالف‌اند اما اویغورهای تندرو توانسته‌اند که حال و هوا را تعیین کنند. فیسکسجو توضیح می‌دهد: «دولت چین با سوءاستفاده از این درگیری‌ها و حملات تروریستی، کل اهالی سین‌کیانگ را تروریست جلوه داد و کارزاری برای نابودی هویت فرهنگی مردم این منطقه به راه انداخت. چینی‌ها سرگرم پاکسازی فرهنگ اقلیت‌ها از حیطه‌های خصوصی و عمومی هستند. آن‌ها هویت‌های قومی را جرم تلقی می‌کنند، هر گونه اثری از اسلام و زبان‌های اقلیت را محو می‌کنند، خوانندگان، شاعران، نویسندگان و افراد سرشناس را دستگیر می‌کنند. حدود ۱۰ درصد از گروه‌های اقلیت قومی را در گولاگ‌های امروزی حبس کرده‌اند.»

به گفته‌ی او، چینی‌ها ابتدا این ادعاها را رد کردند اما وقتی عکس‌ها و اسناد در غرب منتشر شد، و تصاویر ماهواره‌ای نشان داد که در سراسر این منطقه اردوگاه‌هایی در دست ساخت است، در حرف خود تجدیدنظر کردند. حالا مقام‌های چین می‌گویند که کارزاری قانونی برای مبارزه با افراط‌گرایی و فقر از طریق مراکز بازآموزیِ فنی‌حرفه‌ای در جریان است.

نمرود بارانوویچ، از دپارتمان مطالعات آسیایی دانشگاه حیفا، می‌گوید: «چینی‌ها ادعا می‌کنند که این اردوگاه‌ها مرکز بازآموزی فنی‌حرفه‌ای هستند و زندانیان را به زور به آن‌جا نبرده‌اند اما این دروغ محض است. من به طور مستقیم و غیرمستقیم صدها نفر از بازداشت‌شدگان قبلی این اردوگاه‌ها را می‌شناسم و می‌دانم که به بازآموزی فنی‌حرفه‌ای نیاز نداشتند. روشنفکران، استادان دانشگاه، پزشکان و نویسندگان ناپدید شده‌اند. یکی از آن‌ها ابلِت عبدالرشید برقی است که این‌جا در دانشگاه حیفا دانشجوی دوره‌ی پسادکترا بود. امیدوارم هنوز زنده باشد.»

به نظر بارانوویچ عجیب است که کشورهای اسلامی ظلم و ستم چین را نادیده می‌گیرند. «چند قرن است که نه تنها از هم‌دینان بلکه از پیوندهای قومی حرف می‌زنیم زیرا اویغورها ترک‌تبارند. مسئله این است که بسیاری از کشورهای اسلامی در ]طرح کمربند و جاده‌ی[ جاده‌ی ابریشم مشارکت دارند. به نظرم، این طرح توجیه اقتصادی چندان مشخصی ندارد و یکی از علل تبلیغ آن تسهیل حل مشکلی به نام اویغورها است. چین از طریق سرمایه‌گذاری و وعده‌ی سرمایه‌گذاری‌های انبوه آتی بسیاری از کشورهای اسلامی را به سکوت واداشته است.»

در ژوئیه‌ی گذشته، سفرای ۲۲ کشور با ارسال نامه‌ای به شورای حقوق بشر سازمان ملل نسبت به اوضاع سین‌کیانگ ابراز نگرانی کردند اما ۳۷ کشور دیگر، از جمله عربستان سعودی، سوریه، کویت و بحرین، در نامه‌ای از چین حمایت کردند.

یکی از عواملی که سکوت دنیا در قبال اتفاقات سین‌کیانگ را آسان‌تر می‌کند این است که چین این منطقه‌ی پهناور را در پس پرده‌ پنهان نگه داشته و به این منظور از ابزاری همچون نظارت و جاسوسی، سانسور اینترنت و شبکه‌های اجتماعی، محدودیت‌های مسافرت و ممنوعیت تماس اهالی منطقه با دوستان و خویشاوندان مقیم خارج، و کنترل و مراقبت‌های پلیسی گسترده استفاده کرده است. به گفته‌ی فیسکسجو، هدف از این اقدامات سرپوش گذاشتن بر نسل‌کشیِ عملی است ــ هر چند نمی‌توان از کشتار گسترده سخن گفت اما بنا به تعریف سال ۱۹۴۸ سازمان ملل، اقدامات دولت چین معادل نسل‌کشی است.

او می‌گوید: «کودکان را از والدین محبوس در اردوگاه‌های کار اجباری جدا می‌کنند و به پرورشگاه‌های چینی می‌فرستند. در اردوگاه‌ها مایعاتی را به زنان تزریق می‌کنند که آن‌ها را عقیم می‌کند. به خانه‌های افراد می‌روند و فرهنگ محلی را از بین می‌برند و همه را مجازات می‌کنند.»

 

اتهام خیانت

در مارس ۲۰۱۸، سرنوشت سایراگول سوتبای به شکل غیرمنتظره‌ای تغییر کرد زیرا بدون اعلام قبلی به او خبر دادند که آزاد خواهد شد. دوباره گونیِ سیاهی بر سرش کشیدند، دوباره او را در اتوموبیلی چپاندند اما این بار او را به خانه بردند. به او دستور دادند که کارش را به عنوان مدیر پنج کودکستان در ناحیه‌ی آکسو از سر بگیرد، و درباره‌ی اتفاقات گذشته با هیچ کس حرف نزند. اما سه روز بعد از بازگشت به کار، اخراج شد و دوباره او را برای بازجویی بردند. او را به خیانت و ارتباط با افرادی در خارج از کشور متهم کردند. به او گفتند مجازات آدم‌هایی مثل او بازآموزی است و این بار یک زندانی عادی خواهد بود و بین یک تا سه سال در اردوگاه خواهد ماند.

او می‌گوید: «به من گفتند که قبل از اعزام به اردوگاه باید به خانه بروم تا فوت و فن اداره‌ی کودکستان‌ را به جانشینم یاد بدهم. دو سال و نیم بود که بچه‌هایم را ندیده بودم و دلم برایشان خیلی تنگ شده بود. می‌دانستم که در اردوگاه چه بر سرم خواهد آمد. می‌دانستم که آن‌جا خواهم مُرد و نمی‌توانستم با این امر کنار بیایم. من بی‌گناه بودم. کار بدی نکرده بودم. بیست سال برای دولت کار کرده بودم. چرا باید مجازات می‌شدم؟ چرا باید در اردوگاه می‌مردم؟»

سوتبای تصمیم گرفت که به اردوگاه برنگردد. «به خودم گفتم اگر قرار است که بمیرم، دست‌کم سعی می‌کنم که فرار کنم. ارزشش را داشت که خطر را به جان بخرم چون احتمال داشت که بتوانم بچه‌هایم را ببینم. بیرون از آپارتمانم پلیس گذاشته بودند و گذرنامه نداشتم اما به رغم این‌ها، سعی کردم که فرار کنم. از پنجره به خانه‌ی همسایه‌ها رفتم. از آن‌جا با تاکسی به مرز قزاقستان رفتم و توانستم به طور قاچاق از مرز رد شوم. در قزاقستان خانواده‌ام را پیدا کردم. آرزویم برآورده شد. این بهترین هدیه بود.»

اما این پایان ماجرا نبود: بلافاصله پس از تجدید دیدار با خانواده، پلیس مخفیِ قزاقستان او را دستگیر کرد و ۹ ماه به جرم عبور غیرقانونی از مرز در زندان به سر برد. او سه بار تقاضای پناهندگی داد و هر سه بار درخواستش رد شد. او با خطر استرداد به چین روبه‌رو بود. اما بعد از این که خویشاوندانش با چند رسانه تماس گرفتند، کشورهای خارجی مداخله کردند و سرانجام سوئد به او پناهندگی داد.

سوتبای می‌گوید: «هرگز اردوگاه را فراموش نخواهم کرد. نگاه زندانیان را از یاد نمی‌برم، زندانیانی که انتظار داشتند کاری برایشان بکنم. آن‌ها بی‌گناه‌اند. باید داستانشان را تعریف کنم، باید از آن ظلمت و درد و رنج حرف بزنم. دنیا باید راهی پیدا کند تا هم‌میهنانم بتوانند در آرامش زندگی کنند. دولت‌های دموکراتیک باید با تمام قوا بکوشند تا اقدامات چین در سین‌کیانگ را متوقف کنند.»

سفارت چین در سوئد در پاسخ به روزنامه‌ی هاآرتص گفت که حرف‌های سوتبای «دروغ محض و جوسازی مغرضانه علیه چین است.» این سفارت‌خانه ادعا کرد که سوتبای «هیچ وقت در یک مرکز بازآموزی و کارآموزی در سین‌کیانگ کار نکرده و هرگز پیش از ترک چین بازداشت نشده است» ــ البته این سفارت‌خانه افزود که سوتبای به طور غیرقانونی از چین خارج شده است. افزون بر این، بنا به ادعای این سفارت‌خانه، «سایراگول سوتبای مظنون به کلاهبرداری در چین است و حدود ۴۰۰ هزار یوان ]تقریباً ۴۶ هزار دلار[ بدهی دارد.»

این سفارت‌خانه می‌نویسد که در سال‌های اخیر در سین‌کیانگ، «چین با تهدیدهای جدیِ جدایی‌طلبیِ قومی، افراط‌گرایی مذهبی و تروریسم خشونت‌آمیز مواجه بوده است. مراکز بازآموزی و کارآموزی که مطابق قانون و برای از بین بردن افراط‌گرایی تأسیس شده‌اند "اردوگاه زندانیان سیاسی" نیستند.» بنا به ادعای مقام‌های چین، در نتیجه‌ی تأسیس این مراکز «در سه سال گذشته هیچ حادثه‌ی تروریستی‌ای در سین‌کیانگ رخ نداده است. همه‌ی گروه‌های قومی در سین‌کیانگ از بازآموزیِ فنی‌ و حرفه‌ای حمایت می‌کنند و این اقدام نظر مثبت بسیاری از کشورهای دنیا را جلب کرده است.»

 

برگردان: عرفان ثابتی


دیوید استاورو نویسنده‌ی روزنامه‌ی هاآرتص است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

David Stavrou, ‘A Million People Are Jailed in China’s Gulags. I Managed to Escape. Here’s What Really Goes on Inside’, Haaretz, 17 October 2019.