تاریخ انتشار: 
1398/09/26

اروپا به انقلاب فرهنگیِ دیگری نیاز دارد

آندره ویلکنس

afsa

در سال ۱۹۸۹ میخائیل گورباچف از جمهوری دموکراتیک آلمان دیدار کرد و به رهبران این کشور هشدار داد که اگر تغییر نکنند، زیر پای تاریخ له خواهند شد. در آن زمان، من در برلین شرقی دانشجو بودم. تماشاخانه‌ها و کلیساها به تریبون اصلیِ دموکراسی واقعی تبدیل شدند. گروه‌های موسیقی راک سرود تغییر می‌سرودند و دیگر به سانسور حکومتی اهمیت نمی‌دادند. گردهماییِ نیم میلیون نفری در میدان الکساندرپلاتس نشانه‌ی خوش‌بینی و شجاعتی خارق‌العاده بود. من سرشار از امید و اضطراب بودم. و بعد دیوار برلین سقوط کرد: لحظه‌ای سرنوشت‌ساز در زندگی‌ام. آن وقت بودم که فهمیدم هیچ چیز ناممکن نیست؛ فهمیدم که امید پیروز شده است. اروپا می‌توانست در صلح و آرامش دوباره متحد شود.

طی سه دهه‌ی بعد در عمل به شهروند اروپا تبدیل شدم، با خانواده‌ای بریتانیایی-آلمانی که در شش کشور مختلف این قاره می‌زیستند. اوضاع بر وفق مراد بود.

اما حالا در سال ۲۰۱۹ دوباره همان حس آشنای امید و اضطراب در دلم موج می‌زند. نوع جدیدی از دوقطبی‌شدن همکاری اروپایی‌ها را تهدید می‌کند. نابرابریِ ناپذیرفتنی تار و پود جوامع ما را از هم گسسته است؛ تفاهم و اعتماد میان شهروندان و نخبگان از بین رفته است.

«اولریش موهه، بازیگر اهل آلمان شرقی، از صحنه‌ی تئاتر برای دعوت مردم به انقلاب مسالمت‌آمیز استفاده می‌کرد و بعدها در فیلم زندگی دیگران در نقش یک مأمور پلیس مخفی آلمان شرقی نقش‌آفرینی کرد.» عکس: آلستار/سونی/اسپورتس‌فوتو


اندکی پس از آن که شور و هیجان انقلاب ۱۹۸۹ فروکش کرد، نوعی حس غرور بر ما مستولی شد و گمان کردیم که تاریخ پایان یافته است. چنین می‌پنداشتیم که فقط کافی است دو موتور محشر دموکراسی و سرمایه‌داری را دقیق‌تر تنظیم کنیم. فروپاشی امپراتوری شوروی در دوران شکوفاییِ سرمایه‌داری نئولیبرال رخ داد و به خصوصی‌سازی تهاجمی، حذف نظارت دولتی، و بها دادن به سهام‌داران انجامید. این داروی نئولیبرالی را برای کشورهای کمونیستی سابق تجویز کردند و برای درمان به شوک اقتصادی روی آوردند، امری که نتایج متفاوتی داشت اما همه جا نابرابری را به شدت افزایش داد.

به نظرم، اکثر اهالی اروپای شرقی، از جمله خودم، تا مدتی از تقلید از سبک زندگی غربی راضی بودیم. اما انقلاب مبتنی بر رونویسی، انقلابی واقعی نیست.

بحران مالی سال ۲۰۰۸، مهم‌ترین ضربه به نظام سرمایه‌داری پس از جنگ جهانی دوم، باید به ما می‌فهماند که سرمایه‌داری به چیزی بیش از ترمیم و تغییر ظاهر احتیاج دارد. به جای تقلید از مصرف‌گرایی شدید و دموکراسی بالا به پایین اروپای غربی، اروپای تازه‌متحد باید به دوران اقتصاد پایدارتر و دموکراسی احیاشده‌ی مردمی قدم می‌گذاشت. اما این فرصت تاریخی برای متصور شدن اروپایی بهتر از دست رفت.

هنرمندان و فرهنگیان نقش مهمی در سال ۱۹۸۹ داشتند. آن‌ها نافرمانی کردند، تسلیم نشدند، و به مردمی که به وضع موجود تن در داده بودند امید و قدرت و نیرو بخشیدند. به یاد می‌آورم که اولریش موهه، بازیگر اهل آلمان شرقی، از صحنه‌ی تئاتر برای دعوت مردم به انقلاب مسالمت‌آمیز استفاده می‌کرد و بعدها در فیلم برنده‌ی جایزه‌ی اسکار زندگی دیگران در نقش یک مأمور پلیس مخفی آلمان شرقی نقش‌آفرینی کرد. آندره هِرزبِرگ را به یاد می‌آورم، رهبر گروه موسیقی «پانکوف»، «رولینگ استونزِ» آلمان شرقی، را که هر کنسرت و هر ترانه‌ی آن‌ها دعوت به طغیان و آزادی بود. به یاد واتسلاو هاول می‌افتم، نمایش‌نامه‌نویسی دگراندیشی که رئیس جمهور جمهوری چک شد. انقلاب سال ۱۹۸۹ انقلابی فرهنگی-سیاسی بود.

«همه‌جا پر از دیوارنوشته و اعلامیه بود. از طنز و هجو به مؤثرترین شکل استفاده می‌شد.» عکس: جوئل روبین/اِی‌اف‌پی از طریق گتی ایمجز


امید در فضاهای عمومی، مراکز شهری، بازارها، تماشاخانه‌ها، ورزشگاه‌ها، و ایستگاه‌های قطار موج می‌زد. همه‌جا پر از دیوارنوشته و اعلامیه بود. از طنز و هجو به مؤثرترین شکل استفاده می‌شد.

امروز فضاهای عمومی و مدنی ما کوچک‌تر، محدودتر، پاره‌پاره‌تر و تجاری‌تر شده و معمولاً غرق در آگهی‌های تبلیغاتی است. دولت‌های خودکامه از فضاهای عمومی برای زیر نظر گرفتن مردم و فریبکاری سوءاستفاده می‌کنند.

در 30 سال گذشته چه بر سرِ هنرمندان آمده است؟ آیا آن‌ها به مبارزه ادامه دادند یا به بی‌خیالی تن دادند؟ آیا ما همگی به بی‌خیالی تن دادیم؟

من عقیده دارم که هنرمندان و فرهنگیان می‌توانند و باید دوباره پیشگام تغییر شوند. آن‌ها می‌توانند اروپایی بهتر ورای حرف‌های ساده‌انگارانه درباره‌ی نرخ رشد را در نظر مجسم کنند. آن‌ها می‌توانند اروپا را از چنگ نوستالژی ملی‌گرایی قرن بیستمی نجات دهند. زیرا مهم‌ترین مشکلات کنونی ما، از جمله تغییرات اقلیمی، جهانی هستند.

فضای عمومی اروپا هنوز ضعیف است. اما هر جا این فضا وجود دارد، هنر و فرهنگ پیشگام بوده‌اند. به طیف گسترده‌ی ارکسترها، جشنواره‌ها، نمایشگاه‌ها، معماری و فرهنگ عامه‌پسند اروپایی توجه کنید. یوروویژن یا چمپیونز لیگ را از یاد نبرید.

اما در زمانه‌ای که نرم‌افزارهای دیجیتال آمریکایی و چینی بر فضای عمومی اروپا غالب شده، دولت‌ها و نهادهای اروپایی هم باید در ساختار دیجیتال مبتنی بر ارزش‌های دموکراتیک و موازین اروپاییِ حفظ حریم خصوصی سرمایه‌گذاری کنند. هنرمندان می‌توانند از فناوری دیجیتال ابهام‌زدایی کنند و دوباره به آن وجهه‌ای انسانی بخشند.

علاوه بر این، باید در انواع گوناگون تجربه‌های اروپایی سرمایه‌گذاری کنیم: با هم درس خواندن، بازی کردن، آشپزی کردن، کار کردن، کسب و کارهای نوپا به راه انداختن، و در هنگام بحران به هم کمک کردن. تجربیات مشترک نوعی حس تعلق ایجاد می‌کند، نوعی حس هدفی مشترک فارغ از بیانیه‌های اتحادیه‌ی اروپا. برنامه‌ی اراسموس اتحادیه‌ی اروپا بزرگ‌ترین برنامه‌ی تبادل دانشجو در جهان است اما باید آن را مقدمه‌ای بر سرمایه‌گذاری بسیار بزرگ‌تری دانست که از دانشجویان و جوانان فراتر می‌رود. ما به برنامه‌ی اراسموس برای همه احتیاج داریم.

دوران اضطراب دوران فرصت است. در چنین دورانی احساس اضطرار به وجود می‌آید و باید قوه‌ی خیال را به کار انداخت. با درس گرفتن از رویدادهای سال ۱۹۸۹ می‌توان دوباره این روزگارِ پراضطراب را به دوران امید تبدیل کرد.

 

برگردان: عرفان ثابتی


آندره ویلکِنس مدیر «بنیاد فرهنگ اروپایی» است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Andre Wilkens, ‘Europe needs another cultural revolution. But who would lead it?’, The Guardian, 13 November 2019.