قدم خودمان را برداریم
پنجشنبه ۱۲ تیر مراسم دهمین دورهی جایزهی شعر ژاله اصفهانی با حضور شاعران و هنرمندان و علاقهمندان به شعر و ادبیات از نقاط مختلف جهان به صورت آنلاین برگزار شد. این جایزه که یکی از برنامههای بنیاد فرهنگی ژاله اصفهانی در لندن است هر سال در دو بخش شعر کلاسیک و آزاد، به شاعران جوان فارسیزبان ایرانی، افغانستانی و تاجیکستانی که کمتر از ۳۰ سال سن دارند تعلق میگیرد. در روزهای پس از این مراسم گفتگویی داشتم با آریا معصومی، شاعر ۲۶ سالهی اهل دهدشت، واقع در کهگیلویه و بویراحمد، که برگزیدهی امسال این رقابت در بخش شعر آزاد است. از آریا معصومی تا کنون یک مجموعه داستان به نام «آدمهای معمولی دستشویی نمیروند» (۱۳۹۱، ماه باران) و دو مجموعه شعر «تنهایی خانم این خانه است» (۱۳۹۴، ماه باران) و «مرگ آدم را زیباتر میکند» (۱۳۹۵، ماه باران) منتشر شده است.
آیدا حقطلب: ورود شما به دنیای شعر و ادبیات چگونه بود؟
آریا معصومی: در دوران کودکی، پدرم در خانه کتابخانهی بزرگی داشت و خانهمان محل رفتوآمد هنرمندان شهر و دوستان او بود. این جو فرهنگی و نشست و برخاستها خیلی در علاقهام به ادبیات تأثیر گذاشت. نکتهی دیگر حسین پناهی بود که آن موقع تنها کسی بود که در تلویزیون میدیدیم و لر بود؛ لرِ شهر ما و از منطقهی ما و شاعر بود. شروع فعالیت ادبیام برمیگردد به سال پنجم ابتدایی که نمایش طنزی ساختم. آن زمان در شهرمان اگر هم جایی وجود داشت که به صورت حرفهای تئاتر در آن کار میشد همسنوسالان مرا راه نمیدادند. تئاتر به دلیل فضای جامعهی ما مورد قبول نبود. این که یک گروه دور هم جمع شوند، تمرین بدن و بیان داشته باشند، موسیقی و رقص باشد یا زن آواز بخواند، اینها در آن زمان پذیرفته نبود. اما خودم در مدرسه تئاتر میساختم. نمایشنامه مینوشتم، کارگردانی میکردم و آنها را در جشنها و برنامههای دانشآموزی روی صحنه میبردم. در طول دوران راهنمایی، معلم ادبیات و معلم پرورشیمان به اینکه چیزی بنویسیم یا تئاتر بسازیم اهمیت میدادند. فکر میکنم که در مجموع ۱۳-۱۴ نمایش طنز ساختم، ۲ فیلم کوتاه و ۳-۴ کتاب که البته همهی اینها در حوزهی دانشآموزی بودند نه اینکه حرفهای باشند. نکتهی دیگری هم که باعث شد علاقهام به هنر جدیتر شود این بود که در شانزده سالگی متوجه شدم دچار بیماری مزمنی هستم که درمان ندارد. این موضوع شوک بزرگی برایم بود. علاوه بر علاقهای که خودم از قبل داشتم این بیماری هم خیلی به روی آوردنم به هنر مؤثر بود.
اولین سرودههایتان به چه زمانی برمیگردد؟
دورانی بود که تابستانها شهر خودمان نمیماندم و به یاسوج که هوای بهتری داشت، میرفتم. یک بار در سطح شهر بنر تبلیغاتیِ جلسهای را دیدم. از تصاویر روی بنر فکر کرده بودم که یکی از بازیگران سینما از تهران به شهر آمده است. برایم جالب شد. به محل برنامه رفتم و تازه نیمساعت بعد از شروع جلسه متوجه شدم که راجع به سینما صحبت نمیشود و موضوع جلسه ادبیات است. با اینکه اشتباهی آنجا بودم اما فیالبداهه چند شعر نوشتم و اشعار را همانجا خواندم. منتقدی که در جلسه حضور داشت بسیار مرا تشویق کرد و بعدها همان شعرها را انتخاب کرد و در مجموعهای چاپ کرد. شعر نوشتن من این طور شروع شد.
زندگی یک شاعر ۲۶ ساله امروز در دهدشت چه شکلی دارد و چگونه میگذرد؟
من در شهر کوچکی زندگی میکنم. فعلاً شرایط طوری است که مجبورم اینجا باشم. زندگیام اینجا هیچ هزینهای ندارد. یک دوچرخه دارم که با آن همه جا میروم. تمام مخارجم با خانوادهام است و با حمایت پدر و مادرم زندگی را میگذرانم. البته اگر بخواهم میتوانم درآمد داشته باشم. میتوانم کلاسهای آموزشی برگزار کنم و چند صد هزار تومان شهریه بگیرم ولی میدانم که مردم پول ندارند و برایشان سخت است. تنها دلخوشیام این است که بنویسم و اثر جدیدی خلق کنم. اینجا شرایط کاری خیلی نامساعد است. در ایران حتی اگر بهترین شاعر و نویسنده و هنرمند هم باشید اهمیتی ندارد. من همزمان با فعالیتهایم در زمینهی شعر و داستان، در دورههای تئاتر شرکت میکنم یعنی درآمد که ندارم هیچ، شهریهی تئاتر هم میدهم و البته برای کنکور هم دارم آماده میشوم. میخواهم رشتهی سینما بخوانم و در این زمینه کار کنم، سینمایی که متفاوتتر و شاعرانهتر باشد مثل سینمای سهراب شهید ثالث. فعلاً وضعیت این است اما فکر میکنم که میتوانم یک روز از راه شعر پولدار بشوم البته اگر پولدار هم نشوم برایم مهم نیست چون الان دارم لذت میبرم. من در دهدشت هستم ولی مثل کسی دارم زندگی میکنم که در فرانسه بیست و چهار ساعت دارد عشق و حال میکند. وقتی از درِ سالن تئاتر میروم داخل، دیگر در دهدشت نیستم، در پاریس هستم.
چه چیز باعث میشود در شرایط دشوار و بهرغم فقدان حمایت، همچنان انگیزهی فعالیت هنری داشته باشید؟
من در دهدشت هستم ولی مثل کسی دارم زندگی میکنم که در فرانسه بیست و چهار ساعت دارد عشق و حال میکند. وقتی از درِ سالن تئاتر میروم داخل، دیگر در دهدشت نیستم، در پاریس هستم.
به نظرم چیزی که باعث میشود در این شرایط باز هم کار کنم تعهد است. من کار خودم را میکنم. این که جامعه به منِ هنرمند توجه نمیکند مشکل جامعه است، مشکل من نیست. اگر من کارم را رها کنم آن وقت مشکل من است. من نسبت به استعدادی که به من داده شده تعهد دارم. از وقتی فهمیدم در زمینهی هنر و ادبیات استعدادی دارم، نسبت به این استعداد تعهد احساس میکنم. درست است که شاید کسی اهمیت ندهد اما من خودم اهمیت میدهم. با این که شاید وضعیت بدی داشته باشم یا دیگران بگویند این آدم هر روز یک قیافهای دارد، یک جوری لباس میپوشد با دوچرخه میآید و میرود، اما من خوشحالم که در دهدشت دارم تئاتر کار میکنم و بچهی ششساله میآید تمرین تئاتر، چیزی که اصلاً بیست سال پیش امکان نداشت اتفاق بیفتد. به نظرم این وظیفهی من و امثال من است که در این شهر کار کنیم تا نسلهای بعد بتوانند تغییری ایجاد کنند. ما ترجیح میدهیم که کار هنری انجام بدهیم؛ شاید زیربنایی شکل بگیرد برای نسلهای بعد.
کمی بیشتر راجع به فعالیتهای هنری در شهرتان توضیح میدهید؟ به خصوص در مورد گروه تئاتری که اشاره کردید دوست دارم بیشتر بدانم.
در دهدشت ۳ یا ۴ گروه تئاتر است که البته گروهی که با مداومت و جدیت بیشتری کار میکند گروه ماست. یک کارگردان داریم و ماهیانه مبلغی را به عنوان شهریه به او پرداخت میکنیم. تمرکز گروه ما روی اجرا نیست، هدف این است که کار فرهنگی بکنیم. کارگردان ما روی تقویت زیربنا و فرهنگسازی در دهدشت بیشتر تمرکز دارد تا اینکه بخواهد کارهایش را بفرستد جشنوارهها. اصلاً کار جشنوارهای نمیکنیم. مرتب تمرین میکنیم و هر سی، چهل روز، یک اجرای عمومی در شهرمان داریم. علاوه بر تئاتر، بیشترین گروههایی که در دهدشت فعال هستند، رپرها هستند. ما رپرهای خیلی قویای داریم. رپرهایی که کارهایشان را خودشان مینویسند و ضبط و پخش میکنند و در سطح شهر و در پارکها میخوانند و اجرای خیابانی دارند.
وضعیت شعر به چه صورت است؟
مردم شهرمان به شعر اهمیت میدهند. قشری هستند که برایشان این قضیه مهم است و این باعث شده که در حوزهی شعر و داستان هنرمندان قویای داشته باشیم؛ شاعرانی مثل سیاوش رهانجام، مهرگان نامآور، جهانبخش آموز و خیلیهای دیگر. البته اکثر شاعران شهرمان در حوزهی شعر لری کار میکنند و من جریان شعر لری را بسیار زنده و قوی میبینم. در تئاتر هم آدمهای قوی داریم. فقط مسئله این است که این هنرمندان شناختهشده نیستند. شاید بعدها شعر یا آثارشان دیده شود. شعر منطقهی ما قبل از دههی ۷۰ چندان پیشینهای ندارد، یعنی چیزی مکتوب نمانده است. باید در نظر گرفت که سواد از حدود سال ۱۳۵۰ به منطقهی آمده است و آن هم به دلیل مدرسهسازیها و امکاناتی که در اوایل دههی ۵۰ اینجا شکل گرفت. شما ببینید چقدر پیشرفت زیاد بوده که توانستهایم در این ۴۰ سال به درجهای برسیم که من الان بتوانم با خیال راحت بگویم در شعر لری خیلی قوی هستیم و نه تنها در شعر لری بلکه در غزل هم قوی هستیم، در شعر سپید و شعر منثور و حتی ترانهسرایی. اما یک مسئله این است که شاعرانی که میشناسم آثارشان را منتشر نمیکنند. برایشان مهم نیست که شعرشان جایی ثبت شود. درآمدی نمیتوانند از این اشعار داشته باشند و تنها به این فکر میکنند که پس از مرگ نامشان بر جای بماند. شاعران محلی ما شعرهایشان را به صورت صوتی منتشر میکنند. ممکن است سالها وقت صرف یک شعر کنند و بعد شما همان شعر را روی موبایل هر کسی در این شهر میتوانید ببینید، شعرهایی که به صورت صوتی و بدون نیاز به مجوز منتشر میشوند.
در چنین جوی چطور شد که به سراغ انتشار کتاب رفتید؟
مجموعه داستانم در سال ۱۳۹۱ وقتی ۱۹ سال داشتم منتشر شد. ۸-۷ داستان داشتم که دلم میخواست آنها را یک گوشه کنار هم مرتب کنم. برایم خیلی مهم نبود که کتاب موفق باشد یا نه. آن را هم فقط در صد نسخه چاپ کردم. البته بعدها ناشر تعدادی دیگر از آن را چاپ کرد. در مورد مجموعه شعرهایم، ناشر مسابقهای برگزار کرده بود به نام مسابقهی شعر بهار که من در آن اول شدم و جایزه یک سکه بود و نشر کتاب. این طور شد که من، این دو مجموعه شعر را آنجا منتشر کردم.
بیشتر شعرهای هر دو کتاب شما مضامین عاشقانه دارند و ردپای وقایع اجتماعی در آنها کمرنگ است. آیا این انتخابی آگاهانه و عامدانه بوده است؟
این شعرهایی که شما اشاره میکنید همه در سن پایین نوشته شده است. عشق چیزی است که در آن سن خیلی برایم مهم بود. الان دنبالش نیستم. در کل، اگر دربارهی مجموعههای قبلیام از من بپرسید میگویم شعرهای قشنگی دارند ولی جسارتی که الان دارم آن موقع نداشتم. آن زمان برایم مهم بود چیز قشنگی بنویسم. الان اما چند سالی میشود که کتابی منتشر نکردهام چون میخواهم کار متفاوتی ارائه دهم. سعی میکنم چیزی بنویسم که دیگر فقط قشنگ نباشد. آن مجموعهها فقط شعرهای قشنگیاند. حتی شعرهای خوب و قویای که در میانشان است شعرهای قشنگیاند و به خاطر قشنگیشان شاید تا سالها بعد هم دیده شوند. الان اما به نظرم چیزی که در هنرمند باید وجود داشته باشد وظیفهاش نسبت به اجتماع است. به جای قشنگی باید دغدغه وارد شعر شود. الان دنبال این هستم که در مورد جامعهام بنویسم. فکر میکنم آثار بعدیای که منتشر کنم فضایشان متفاوت باشد. شاید اصلاً شعر ننویسم و به دنبال فیلمسازی بروم. دیگر برایم قالب مهم نیست، حتی مهم نیست اگر اثرم به اسم خودم ثبت نشود. مهم این است که حرفی بزنم که تأثیرگذار باشد. من موفقیت روتین را به دست آوردهام. در جشنوارههای مختلف شرکت کردهام و آن اندازهای که میخواستم دیده و شناخته شدهام. آن شور اولیه یا بهتر بگویم آن غرور اولیه از سرم افتاده. الان دنبال تأثیرگذاری هستم.
نکتهی دیگری که در این دو کتاب توجه مرا به خود جلب کرد حضور «جنگ» در بسیاری از شعرهاست. حتی اشعار عاشقانهی شما با «گلوله» و «تفنگ» و «بمب» گره خورده است.
وقتی به دنیا آمدم میگفتند جنگ تمام شده اما جنگ تمام نشده بود. جنگ ادامه داشت و هنوز هم ادامه دارد. نه تنها باید با آمریکا جنگید باید با بعضی از هموطنان خودمان هم بجنگیم.
بله. ما داریم جایی زندگی میکنیم به اسم خاورمیانه. هر روز منتظریم موشک بخورد به خانهمان یا حمله بشود به شهرمان. وقتی به دنیا آمدم میگفتند جنگ تمام شده اما جنگ تمام نشده بود. جنگ ادامه داشت و هنوز هم ادامه دارد. نه تنها باید با آمریکا جنگید باید با بعضی از هموطنان خودمان هم بجنگیم. مسئله البته سرمایهداری نیست یا اینکه غرب میخواهد آقا باشد. مسئله این است که ما در ایران هم خودمان را فراموش کردهایم، فراموش کردهایم چه کسی بودهایم و چه کسی هستیم، کجا قرار داشتیم و به کجا رسیدهایم. این جنگ هنوز ادامه دارد و شعرهای من هم تحت تأثیر این فضا و این فکر قرار دارند.
به نظر شما چه چیزی یک شعر را ماندگار میکند؟
مخاطب. اگر مخاطب شعر را دوست داشته باشد شعر میماند. مثلاً ببینید «بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم». این شعر هیچ چیزی ندارد جز حسآمیزی ولی همه آن را میشناسند و از حفظ هستند. یا «تو را من چشم در راهم». همین. خودش یک شعر کامل است، ساده است ولی مخاطب آن را ماندگار کرده است. مخاطب است که شعر را ماندگار میکند نه منتقدان. فقط مخاطب است که با اثر شاعر صادق است و میتواند آن را نجات دهد. البته اثر باید قوی باشد. قدرت شعر هم فقط در یک مؤلفهی خاص نیست که بتوان رویش دست گذاشت و گفت کشف قوی باید داشته باشد یا ساختار قوی. در یک شعر خوب همه چیز سر جایش است.
مخاطب شعر امروز ایران بیشتر به دنبال چیست؟
مخاطب امروز شعر ایران به دنبال سانتیمانتالیسم و چیز دمدستی است. اما همان مخاطب را اگر بشود تربیت کرد میتوان دستش را گرفت و کشید بالا. جامعهی ایران در حال تربیت شدن مجدد است.
میتوانید بیشتر توضیح دهید؟ این تربیت چطور و توسط چه کسانی دارد اتفاق میافتد؟
توسط همین هنرمندان ناشناسی که میآیند چند سال کار میکنند، خودشان را فدا میکنند و میسوزند، همین افرادی که با امکانات محدودی توی سالنهای نمایش دارند تمرین میکنند یا همین رپرهایی که در خیابانها و پارکها اجرا دارند، هنرمندانی که تن به هر چیزی نمیدهند، آدمهایی که دارند یاد میگیرند اعتراض کنند، آدمهایی که باید یاد بگیرند اعتراض کنند. تعهد اصلی به هنر تعهد به اعتراض است، تعهد به این که خودت را نجات دهی. امروز ما در گروه تئاترمان چهار نفر داریم که زیر ۷ سال هستند یعنی سواد خواندن و نوشتن ندارند ولی دارند تئاتر کار میکنند، آن هم تئاتری که مادر همهی هنرهاست. در آن سینما هست، ادبیات هست، رقص و موسیقی هست و اینها این نسلی هستند که الان دارند تربیت میشوند. وجود چنین آدمهایی باعث تربیت جامعه میشود.
پس نگاه شما به آیندهی شعر و مخاطبانش در ایران مثبت است؟
من در حوزهی شعر کلاسیک نمیتوانم نظر بدهم اما در حوزهی شعر سپید خیلی ضعیف هستیم. معدودی شاعران قوی داریم. جوانان شاعر نه مطالعه دارند، نه تجربهی زیسته و نه تخیل و با این وجود همه دچار این توهماند که شاعران بزرگی هستند. من خودم را هنوز در ابتدای راه میدانم، فعلاً دارم تجربه میکنم و میخوانم که شاید در دهههای بعد اتفاقهایی بیفتد اما روندی که در شاعران اطرافم میبینم ناامیدکننده است. شعر امروز ایران شعر اینستاگرامی است، شعری که بتواند فالوئر جمع کند. من نمیگویم داشتن فالوئر خوب نیست اما خود شعر باید قوی باشد.
ما در حال گذراندن یک دورهی رکود هستیم اما آگاهیای دارد شکل میگیرد که میتواند نجاتبخش باشد. الان هر کجا میروید دارند از اصالت ایرانی حرف میزنند، ایرانی دارد به تاریخ خودش فکر میکند. به نظرم تنها دورهای است که انسان ایرانی به این شکل از تاریخ خودش آگاهی دارد. یک مثال بزنم. زمان شاه، ساکنان منطقهی ما حتی نمیدانستند این بافت قدیمی شهرشان چیست. در آن دوره به شهر تاریخی میگفتند خرابهها اما الان همه از تاریخچهی این محل خبر دارند و میدانند که زمانی اینجا چه اهمیتی داشته است. من فکر میکنم ایرانی دارد به آگاهی تاریخی نزدیک میشود، چیزی که شاید نتیجهی خودش را در سالهای آتی نشان دهد. به نظرم متولدین دههی هفتاد و هشتاد ــ یعنی زیر سیسالهها ــ سردمدار این بیداری و آگاهی تاریخی هستند. حدسم این است که اتفاق بزرگی در انتظار ایران است و من منتظر آن هستم. فقط امیدوارم کسانی که نسبت به این خاک دغدغهای دارند قدم خودشان را بردارند. همین.
چند شعر از آریا معصومی
۱
سربازانی که از جنگ برنمیگردند
نمردهاند!
شبیه مردانی
که بعد از دیدن تو
دیگر کسی آنها را نمیبیند
.
از جنگ
پوکهی فشنگهایی میماند
که نیمی از آنها رفته است
از زیبایی تو
هزار تهسیگار...
.
نگاه کن
آن مرد که سیگار بهدست میآید
قطار کوچکیست
که اندوه یک رفتن را آورده است
تا قطاری که روی ریل دود میکند
اندوه هزار رفتن را ببرد
.
حالا گیرم که تو
برای تمام مردان جهان
دست تکان بدهی
با شلیک آخرین گلوله
چیزی تمام نمیشود
جنگ تا سفید شدنِ چشمِ هزاران مادر
ادامه دارد
و زیبایی تو
در موهایی که سفید میشوند
به نسلهای بعد ارث میرسد
.
به تو فکر خواهم کرد
آنقدر فکر خواهم کرد
که سالها بعد
روزنامهها تیتر بزنند
«از لبهای جنازهای
دود بلند میشود»
مردم با تعجب به عکسم نگاه کنند
تو لبخند بزنی
زیر لب بگویی:
دیوانه هنوز به من فکر میکند...
.
زیبایی یک زن
مردان زیادی را تنها میکند
تنهاییها
به خیابان میروند
دیوانه میشوند
و چقدر دیوانهها شبیه هماند
و چقدر پوکهها شبیه هماند
و چقدر تهسیگارها شبیه هماند
انگار همه از زیبایی تو برگشته باشند
شبیه من
که یکبار مردهام
برای دوست داشتن تو
و بارها گوربهگور شدهام
برای هزاران زنی
که بعد از تو دوست داشتهام
.
از جنگهای سخت
تنها یکنفر زنده برمیگردد
و تو آنقدر زیبا بودی
که ما ترسیدیم
و هیچیک دوست نداشتیم بدانیم
از هزاران مردی که سیگار بهدست
بهدنبال تو راه افتادهاند
کدام قطار به مقصد میرسد
۲
و شاید سیگار
اختراع سرخپوستی بود
که میخواست
به معشوقهاش
پیام کوتاه بدهد
۳
پرسیدی:
چگونه دوستم داری؟
گفتم:
پرندهای عاشقام
که برخورد گلولهای به سینهام
تا مرگ
بیشتر از چند ثانیه طول نمیکشد
و آن چند ثانیه را
به تو فکر خواهم کرد