تابلوی مرگ سقراط
metmuseum
در تابلوی برخورد سقراط با مرگ، اثری از تاریکی مرگ نیست مگر در چهرهی مشایعتکنندگان سقراط در سفر آخرت، که درمانده و سر در گریباناند و روی برتافته از مرکز تابلو که غرق در نور است. مرکزی که سقراط بر تخت نشسته است و کوچکترین اثری از تاریکی و اضطراب در چهرهاش نیست. برخلاف، هر دو دستش در کار است و در نور و روشنایی غوطهور است، و در حالی که با دست راست میرود که جام زهر را بگیرد هنوز نگرفته با دست چپ به بالا و آسمان اشاره میکند. پیش از آنکه بمیرد میداند که به کجا میرود، میداند که این پایان همه چیز نیست. تابلو به نورِ یقین سقراط به نامیراییاش روشن است.
تابلوی رنگ روغنی مرگ سقراط اثر ژاک لوی داوید یکی از زیباترین تابلوهایی است که آخرین لحظات زندگی سقراط را نشان میدهد.
این تابلوی مرگ سقراط است. آتن سقراط را به سبب انکار خدایان محکوم کرده است. کسنوفانس پیش از سقراط به سنتهای دینی یونان حمله کرده بود؛ او خدایانِ آدمیشکل و آدمیرفتار را شایسته پرستش نمیدانست و به این سبب بود که میگفت اگر مورچهها میتوانستند برای خود خدایی ترسیم کنند آن را با شاخهای بزرگ و عظیمالجثه تصور میکردند. اما سقراط به این بسنده نکرد اتهام حقیقی سقراط این بود که خدای جدید آورده است و جوانان را منحرف میکند. آتن میتوانست انکار خدایانش را قبول کند، باور به آن را شخصی تلقی کند و افراد را در قبول آن مختار بداند ولی نمیتوانست هم انکار را تاب آورد و هم خدای جدید را، که خیل جوانان به آن راغب بود، بپذیرد.
سقراط در این تابلو حدوداً هفتاد سال دارد با اندامی کشیده و عضلانی، مطابق با سنت یونانی. یونانیان به همان اندازه که به خصایص ارزشمند شخصی بها میدادند با برجسته کردن عضلات در پیکرتراشی، در کنار زیبایی و تناسب اندام از زیبایی روح سخن میگفتند و در پی هماهنگی کامل هیکل جسمانی و روح آدمی بودند.
یونانیها بر خلاف ما جسم را در تقابل با روح نمیدیدند، بین روح و جسم تفاوت ذاتی قائل نبودند. روح را از گوهری خاص که متمایز از عالم ماده باشد و به عالم مجردات تعلق داشته باشد نمیشمردند. روح را در عرض اشیاء دیگر تلقی میکردند نه ورای آن. از ظاهرْ حکم به باطن میکردند آنچه در سیما میدیدند به سیرت نسبت میدادند، صورت زیبا را نشان از سیرت زیبا میدانستند. از منظرشان زشتی و زیبایی ظاهر از سیرت میگفت. هر چه در این میدیدند به آن نسبت میدادند. اما وقتی با سقراط مواجه میشدند متحیر میشدند. سیمای زشت سقراط آنها را به خطا میانداخت. تنها مجاورت با او بود که گوهر درونش را نشان میداد. سقراط در میان شهر از میدانی به میدانی گذر میکرد. با گفتگو سطحیگرایی را به چالش میکشید. متذکر میشد که حقیقت و معنا همواره چنان نیست که به چشم میآید یا به نظر میرسد.
سقراط زشت بود، با سری طاس، صورتی گرد و بزرگ، بینی عقابی و چشمانی گودرفته. در این تابلو زشتی او از نظر پنهان شده است و در عوض درونِ او در بیرون ترسیم شده است. در اینجا ما با هیکل عضلانی سقراط و پیکری تماماً درخشان و عریان روبرو هستیم. بخشی از صورت در سایه است. تصویرگر به سیرت و روح زیبای سقراط ناظر است و تا آنجا که توانسته زشتی صورت را با پرنورکردن و برجستهترکردن پیکر که نمادی از روح سقراط است از نظر دور داشته است. این مرکز تابلو است که میدرخشد و بر پیکر برهنهی سقراط پرتو دانایی میافکند. بدن دیگر حجاب روح نیست، هیکلی است با روح یکی شده و روح او را راه میبرد. روح زیبا بر پیکری زیبا نقش بسته است. صورت آرام سقراط و پهنای این پیکر که نماد سلطه روحی زیباست، زشتی ظاهری سقراط را از نظرها محو کرده است.
چهرههای شاخص این تابلو نخست سقراط است و دو مرد که بر کرسی نشستهاند و نقاش در زیر آنها نام خود را امضاء کرده است که حاکی از تعلق خاطر نقاش به این دو است. داوید بهطور مشخص هیچیک از این دو را مشخص نکرده است ولی با توجه به رسالات سقراطی افلاطون میتوان حدس زد کسی که رودرروی سقراط نشسته است و دستی بر زانوی سقراط دارد کریتون است که از سایر شاگردان سقراط مسنتر است. بعضی بر این باور هستند که داوید در اینجا به سقراط به عنوان نماد الگوی اخلاقی خود، یعنی مقاومت در برابر هوس چنگ میزند. اما با توجه به رسالهی کریتونِ افلاطون، میتوان از واقعیت یعنی از شرط لازم الگوی اخلاقی گفت. دستی که بر زانوی سقراط است و به آن چنگ زده است و او را میفشارد خود را به سقراط نیازمند میبیند، خواهان وجود سقراط، این الگوی اخلاقی، است. پایداری دانایی را در وجود سقراط میبیند کسی که اساس راستی را در فضیلت و فضیلت را در نهاد انسان میدید. پیشنهاد فرار از زندان را او به سقراط میدهد و حاضر است آنانی را تطمیع کند که طالب مرگ سقراطاند. اقدام او برای افلاطون چنان باارزش است که یکی از رسالات خود را به او اختصاص میدهد و نام کریتون را ماندگار میکند. اما مردی که از نظر سنی به سقراط نزدیک است و پشت به این دو دارد افلاطون است و این اوست که سقراط را بر کرسی حکمت مینشاند و او را جاودانه میکند. این روایت به واقعیت نزدیکتر است. یکی در پی جان و حفظ آن بود و دیگری در پی آرمانهای سقراط و ثبت آن. یکی منفعت دانایی را در انفاق مال دید و دیگری در انفاق نام. یکی چنگ میزند و با تقدیر زمان مقاومت میکند، چشم در چشم سقراط دارد، گوش به او سپرده است و سخن با او «در لحظهی منجمدِ مجاورِ» دالانِ زمان، که در سمت چپ تابلو ترسیم شده است، میگوید و دیگری پشت به این دو در مجاورت دالان زمان قرار دارد و غرق اندیشه و بازسازی فکر سقراط و یکیشدن با اوست.
داوید در این تصویر بزرگترین رویداد سقراط را ضبط کرده است، پایبند بودن به آرمان در عمل که تنها با به مخاطره انداختن جان است که میتوان عقل محتاط و مشکوک را به حقیقت معطوف کرد.
داوید لحظهی مرگ سقراط را در مجاور دالان زمان، که گزنتیپ از آن گذر کرده و به تاریخ پیوسته، از گزند زمان حفظ میکند. در این تابلو سقراط از دالان زمان گذر کرده و نقاش او را جدا از تفاوتهای قومی و فرهنگی و زبانی به نحوی که همگان او را بشناسند نقش کرده و زمان را در لحظهای منجمد کرده است. رویدادها محکوم زمان هستند اما اگر بتوانند در حافظهی تاریخ بمانند و به مثابهی امر آرمانی اثر گذارند، نه مقهور زمان میشوند و نه کهنه و فرسوده میگردند. داوید در این تصویر بزرگترین رویداد سقراط را ضبط کرده است، پایبند بودن به آرمان در عمل که تنها با به مخاطره انداختن جان است که میتوان عقل محتاط و مشکوک را به حقیقت معطوف کرد.
دستها در این تابلو قابلتوجه است. بالاتر از همهی دستها، دستی که به آسمان بر افراشته شده است، دستی که جام زهر میدهد و دستی که میگیرد. دستی که صورتی را میپوشاند یا بر دیوار تکیه میزند و تکیهگاهی برای جان رنجوری مییابد، و دستی که بر زانو است و ترغیب به نشستن و بودن میکند و دستانی که روی هم قرار گرفته است و غرق تفکر است.
آسمانی که در این تصویر سقراط به آن اشاره میکند آیا از سنخ زمین است و هر دو از یک قانون پیروی میکنند که به حکم عقل باید به آن تمکین کرد؟ آیا این اشاره حاکی از تمکین سقراط از این قانون است؛ تبعیت از فرمان لوگوس (قانون جهان، عقل حاکم بر آن) که بر همه چیز حکم میراند، و فرمان میدهد و تقدیر سقراط را مشخص میکند و دست دیگر را به جام زهر سوق میدهد و سقراط در نگاهش به کریتون از این فرمان و تقدیر خود میگوید؟ میتوان تقابل ظاهری دستی را که به آسمان اشاره میکند و دستی را که بر جام زهر است نمادی از آموزهی سقراطی دانست یعنی تعهد به آرمان در عمل و تبعیت کردن از قانون. قانونی که ریشه در آسمان دارد، منشأ پدیدارها و ناپدیدارها را در لوگوس میبیند. سقراط گوش به لوگوس (قانونگذار الهی و روح جهان) سپرده است چه که لوگوس سازندهی سخن درست و مظهر درستی و خوبی و نظم و هماهنگی است. روحش همسنخ با لوگوس و همنوا با اوست1. مطابق قوانین الهی زندگی میکند. سخنِ درست میگوید زیرا سخنِ درست میشنود و به شایستگی از قانون مدینه تبعیت میکند. تمکین از قانون را درست و عدم اطاعت از آن را نادرست میداند و در عمل نشان میدهد درستی اساس فضائل و نادرستی اساس رذائل است. میدانست بنیاد هیچ انسانی با بدی سرشته نشده است و هیچکس دانسته و از روی اراده مرتکب بدی نمیشود. در این تابلو دستی که به آسمان اشاره دارد، جانی که همنوا با لوگوس و متعهد به آرمان خویش است دست دیگر را به جام زهر سوق میدهد. تعهد به آرمان و درستیِ تبعیت از قانون به نادرستی ظلم ترجیح داده میشود. جان در عمل تسلیم باوری درست میشود، نه حفظ خویش.
بنا به اندیشههای شرقی سقراط موحد بود. آنچه از منظر سقراط باوری درست است از منظر جامعه نادرست است. هیئت جامعه و نمایندگان آن بر اساس آنچه آن را درست و نادرست میدانند قوانین را وضع میکنند. سقراط باور خود را درست میداند و هیئت جامعه قوانین خود را. درستی در برابر درستی میایستد. اعتقاد به باوری درست از منظر سقراط و باوری درست از منظر جامعه. درستی باور سقراط در تقابل با باور یونانیانِ بتپرست بود. این دو قابل جمع نیست بقای یکی نفی دیگری است. همهی اقوال به یک اندازه درست نیستند اگر همهی اقوال به یک اندازه درست باشند درستی از میان میرود. به حکم عقل درستی آنجا معنا دارد که بتواند نادرستی را نفی کند. اما در مورد سقراط اگر شد به استدلال و اگر نشد به جبر، چنانکه چنین کردند. چون دیدند که با او راه به استدلال ندارند او را به حکم قانون، که سقراط به آن سخت پایبند بود، مجازات کردند. سقراط مجبور میشود بهائی گزاف بپردازد تا هیئت جامعه دریابد درستی دیگری وجود دارد گرانبهاتر از جان که تابع خواست و وضع هیئت جامعه نیست. قوانین بعد از وضع اجرا میشوند اما باور درست سقراط به یکتاپرستی وضع نمیشود تنها باور میشود و باور باقی میماند. این درستی به گونهای است که یا باید آن را باور کرد و یا انکار، وضع آن نه از جانب هیئت جامعه است و نه انسان، سقراط تابع آن است نه واضع آن و میدانست که باور به آن بنا به عقل مصلحتاندیش به معنی از دست دادن همهچیز و انکار آن حفظ همهچیز است.
این دو دست با نگاهی دیگر اشاره به باوری دیگر دارد. از دید بیننده چه بسا در تقابل با هم باشد. دستی که رو به آسمان دارد به اصل و مبدأ باز میگردد نشان از باور سقراط به وجود روح و جاودانگی آن دارد که افلاطون در رسالهی دفاعیهی سقراط به آن اشاره کرده است و دستی دیگر رو به سوی زهر دارد رو به سوی مرگ و نیستی و نگاه بیتفاوت سقراط به جام زهر، حاکی از بیاعتنایی او به جهان هستی. سقراط در این تابلو با دستی که برافراشته شده است گویی با هیکلی ایستاده با کریتون سخن میگوید. این هیکل باصلابت با زاویهی چرخش دست به داخل که به آسمان اشاره میکند، که زاویهی خاص هندسی با سر سقراط دارد و در تقابل با هیکلهای خمیده که نشان از تزلزل دارد، ایستاده است. زاویهی چرخش دست سقراط و انگشت اشاره به بیرون نیست تا در طلبِ خواستِ قدرتِ دیگری باشد همانگونه که کودکان هنگام اجازه گرفتن از معلم میکنند بلکه چرخشِ دستی است به داخل که با قامت کشیدهی سقراط یکی شده و از قدرت و خواستِ تزلزلناپذیرِ ارادهای میگوید که قیام کرده، چیزی را به دست آورده و ارادهی دست دیگر را به دست دارد. در این تابلو اراده، در نماد دست، قیام کرده است. این اراده در برابر کریتون ایستاده است. اراده مادامی که خواستهای نداشته باشد و به چیزی تعلق نگیرد در خفا میماند. خواستِ اراده، اراده را آشکار میکند، فعلیت میبخشد و آن را از خفا به منصهی ظهور میرساند. در این تابلو آسمان امر، آسمان حقیقت و معنای هستی خواسته شده است، این خواسته در گرو خواستهی دست دیگر است تا به آنچه برگزیده و به اختیار باور کرده است، دست یابد. دستِ ایمان و اطمینان و باور به حیات دیگر، فرمان میراند و دست دیگر بیاضطراب، تشویش و واهمه فرمان میبرد. دستی به خواست دست دیگر، به اشتیاقِ مؤانست با حقیقت، از بالا بر جام زهر مشرف است نه از زیر. این بالاترین تنش تابلو است، حاکی از ارادهی او برای گرفتن و تصاحب کردن جام است. اما در این تابلو جام زهر را دستی میدهد و دستی میگیرد، دستی فرمان میراند و دستی فرمان میبرد. جلاد به رنگ قرمز، نماد ارادهی هیئت جامعه است این دست میدهد و سقراط با جامهی سفید، نماد پاکی است این دست میگیرد. دستی با جامهی سفید که نشان از پاکی سقراط دارد از بالا بر جام مشرف است مرگ را میپذیرد و باز باید گفت این دست اشارهای لطیف به مرگی دارد که سقراط در آن نقش داشت. اشارهای لطیف به مرگ خودخواستهی سقراط. سقراط در دادگاه مختار بود به جای مرگ مجازات دیگری، تبعید، را برای خود رقم زند. دادگاه در پایان رأیگیری نخست خود با اختلاف سه رأی او را به مرگ محکوم کرده بود و حال از سقراط میخواست مجازاتی برای خود معین کند تا دادگاه در بارهی آن به شور نشیند و سقراط در برابر این پیشنهاد چنین پاسخ میدهد «به خاطر این رفتار سزاوار چیستام؟ ای آتنیان، اگر لازم باشد به مقتضای لیاقتم مزدی دهید سزاوار پاداشم، پاداشی که در خور من تواند بود ای آتنیان چیزی سزاوارتر از این نیست که در پروتانیون (بنایی که پنجاه تن از سناتورهای آتن در آن انجمن میکنند و معاش آنها تأمین است) معاش او تأمین گردد»2 او نه مجازات بلکه پاداشی برای خود میخواهد. پاداشی برای آنچه کرده است این پاسخ در نظر دادگاه توهین تلقی میشود و با اکثریت آرا به مرگ محکوم میگردد.
حافظهی تاریخ وقایع خوب و بد را به خاطر خواهد داشت. آتن سقراط را به مرگ محکوم کرد تا از گزند زبانش مصون شود حال با روح پرسشگرش چه کند؟
این تابلو از چپ به راست و از راست به چپ قابلخواندن است سمت راست عاطفه حاکم است و تصاویر منحنی و خمیده با چهرههای مبهوت و آشفته از سلطهی احساسات میگوید، هر چه به مرکز نزدیکتر میشویم عواطف بیرنگتر میشود و در فیگور سقراط با صلابت به آرامش منتهی میشود. آرامش سقراط در تضاد با چهرههای مبهوت و آشفته است. یکی مترصد مرگ است و آرام و دیگری نظارهگر آن، مطمئن از وجود خود ولی آشفته. آشفتگی و پریشانی حاصل احساسات است و آرامش چهرهی سقراط نشان از عقل. احساسات در لحظه شکل میگیرند و غالباً با گذر زمان کمرنگ میشوند. در اینجا سقراط احساسات را مطیع عقل کرده است، آزمون عقلگرایی، سلطه یافتن بر امیال و احساسات است. نقاش روی این تضاد متوقف شده و بیننده را در تقابل چهرههای آشفته و صورتی مصمم و روحی آرام و مترصد مرگ قرار داده است. مرکز تابلو را با توجه به سمت چپ آن بهتر میتوان درک کرد. سمت چپْ افلاطون است. به سن به سقراط نزدیک است و حال آنکه در واقع بسیار جوان بود که سقراط جام زهر نوشید، پشت به سقراط دارد، در بحر تفکر است، او را نمیبیند، این نشان از عدم حضورش در زندان است که نقاش به آن ناظر است و کهولت سنش نشان از سنین مؤانست با سقراط است. از طرف دیگر نور از سمت چپ به تابلو میتابد که میتوان آن را نمادی از حاکمیت عقل دانست عقل است که نور میتاباند و روشن میکند، از پشت سر افلاطون است که میتابد. سقراط در مرکز نشسته است عقل و احساسات در اینجا وحدت یافته است پیکر سقراط در مرکز بسیار درخشان و پررنگ است سمت راست تابلو مردی پشت به سقراط کرده است دستانش به روی آسمان بلند است شاید شکوه میکند و مردی دیگر خم شده است و صورت خود را میان دستانش پنهان کرده است اینجا احساسات حاکم است و عواطف فرمان میراند. در این میان مردی مشتاق رامکردن امیال و احساسات به دست عقل است در برابر سقراط که به این ایدئال نائل شده است، بر کرسی نشسته است و در تلاش است همچون سقراط با به زیر کشیدن امیال به آنجا رسد که اگر بداند بد چیست مرتکب بد نشود. او کریتون است که به سقراط به مثابه آرمان اخلاقی خود مینگرد. افلاطونی که در جوانی شاگرد سقراط بود در این تابلو تقریباً هم سن سقراط است. در رسالات افلاطون بازتاب تأثیر سقراط انکارناپذیر است. در این تابلو شنل سفید سقراط و افلاطون و نزدیکبودن سن افلاطون به سقراط را میتوان نشان از حضور سقراط در روح و فکر افلاطون دانست. بنا به تعبیر بعضی از محققین، این نشان از تأثیر وجودی سقراط بر افلاطون است. با این حال اگر افلاطون نبود سقراط اینگونه نبود که هست. میتوان اثر پذیرفت و اثر گذاشت. افلاطون تنها کسی است که با تأثیری که از سقراط پذیرفت امکان گفتگو با سقراط را برای اصحاب فلسفه فراهم کرده است. این تابلوی زیبا حضور همواره زندهی سقراط را در وجود افلاطون تا دوران پیری نشان میدهد گویی فکر سقراط افلاطون را از پای انداخته است از این روی بر کرسی نشسته است به او نمینگرد بر خلاف شاگردانش که به او غالباً مینگرند او گوش میسپارد. در تمامی رسالاتش به سقراط گوش سپرده است. سقراط بنا به گزارش افلاطون شنوندهی لوگوس است و افلاطون شنوندهی سقراط. اما افلاطون هرچه بر سن میافزاید از سقراط دورتر میشود و در آخرین اثرش، قوانین، سقراط حضور ندارد دیالوگی شکل نمیگیرد و شاید به این سبب است که افلاطون در این اثر به تصور حاکمی مستبد و دادگاههای تفتیش عقاید راه میبرد!؟
حافظهی تاریخ وقایع خوب و بد را به خاطر خواهد داشت. آتن سقراط را به مرگ محکوم کرد تا از گزند زبانش مصون شود حال با روح پرسشگرش چه کند؟ پیش از این در بین مردم میگشت، نادانی آنان را با پرسشهای پیاپی خود عیان میکرد توجه آنان را، به هر بهایی حتی با جریحهدارکردن احساسات آنان با نیشخند خود، به معنا جلب میکرد. حال با پرسشهای فرزندان خود از سقراط چه کند، اینکه که بود و چه گفت و چرا به مرگ محکوم شد؟ در پی چه بود که زندگی در نظرش بیبها شد؟ مگر میتوان در پی حفظ جان نبود و زندگی را بیمعنا شمرد؟ آن چیست که میتوان با آزادگی جان خود به آن تسلیم کرد؟ این پرسشها که ناظر به معناست، معنایی که سقراط در پی آن بود و از دیگران میخواست، حال در آتن از میدانی به میدانی همچون سقراط گذر میکند و اذهان را به تأمل وامیدارد و در عمل نشان میدهد آتن توانست سقراط را از پا در آورد ولی نتوانست به او بدی کند، روحش را تباه کند.
منابع:
- سقراطِ افلاطون کیست؟ دکتر رضا داوری اردکانی و پری سوسهابی
- سقراط، ژان برن، صفحه ۴۸