گفتاری دربارهی هویت و چندفرهنگیگرایی: قطبیسازی عمدی
pdcnet
چندفرهنگیگرایی (Multiculturalism) به کلمهای گولزننده تبدیل شده است. این اصطلاح بیش از آنچه در نگاه اول به نظر میرسد بر موضوعات مختلفی دلالت دارد. وقتی به چندفرهنگیگرایی فکر میکنیم، ذهنمان قبل از هر چیزی به تلاقی سنتهای متنوع و رنگارنگ میرود، آداب و رسوم، غذاها، لباسها، موسیقیها و ... . اما چندفرهنگیگرایی عواقب سیاسی هم دارد و میتواند از تکثرگراییِ (Pluralism) سنتها به تکثرگرایی در حقوق بینجامد. اینجاست که مشکل آغاز میشود.
بر اساس چندفرهنگیگرایی همهی فرهنگها را باید چنان که هستند پذیرفت و نمیتوان آنها را زیر سؤال برد. مشکل اما این است که فرهنگها ابژههای تغییرناپذیر و صلب نیستند بلکه بیش از آن روندهای اجتماعیای هستند که مدام در حال تغییرند و در نهایت از برهمکنش تکتک انسانها جان میگیرند، تکتک انسانها با تجربهها، افکار، باورهای سیاسی و اخلاقیشان که چندان مستقل از خاستگاه یا تعلق مذهبیشان نیستند.
تلهی چندفرهنگیگرایی این است که احترامِ آشکار به همهی فرهنگها این خطر را به همراه دارد که نقض حقوق انسانهای منفرد نادیده گرفته یا حتی تشویق شود.
کودکان و آموزش اجباری
در سال ۱۹۷۲ یک خانوادهی آمیش* در ایالات متحدهی آمریکا خواهان این شد که فرزندشان مشمول آموزش اجباری نشود زیرا بر اساس باورهای مذهبی این خانواده مدرسهی ابتدایی برای کودکان کافی است و آموزش فراتر از آن «رستگاری» آنها را به خطر میاندازد. زیرا پایه و اساس این درخواست بر مبانی دینی استوار شده است.
به رسمیت شناختن چنین حق ویژهای برای آمیشها با زیر پا گذاشتن حق آموزش کودکان توأم است و باعث تبعیض علیه کودکان متعلق به این آیین در مقایسه با دیگر کودکان دیگر میشود. تبعیضی که عواقب زیادی دارد: چون کودکان آمیش نمیتوانند به مدرسه بروند [و مهارت خاصی بیاموزند]، در آینده از این آزادی محروم خواهند بود که خودشان برای زندگیشان تصمیم بگیرند.
برای این که از حقوق انسانها همیشه و همهجا حفاظت کنیم، به حد سختگیرانهای از سکولاریسم (جدایی دین از سیاست) نیاز داریم که حقوق انسانها محورش باشد و هر چیز دیگری را در ذیل حقوق بشر تعریف کند. هرجایی که دین نقش مهمی در زندگیِ اجتماعی بازی میکند، حقوق انسانها، و بهویژه حقوق زنان، زیر پا گذاشته میشود. برای اثبات این ادعا لازم نیست به دوردستها بنگریم: در لهستان دولت، که عمیقاً متأثر از کلیساست، میخواهد از «کنوانسیون شورای اروپا برای جلوگیری از خشونت علیه زنان و خشونت خانگی و مبارزه با آن» (موسوم به کنوانسیون استانبول) خارج شود.
چرا سکولاریسم مهم است
اما سکولاریسم یعنی چه؟ سکولاریسم یک اصل سیاسی است که در پی روند و مبارزهی تاریخی برای جدایی کلیسا (دین) از دولت (سیاست) به وجود آمده و غالب شده است، این اصل امروز باید یک قدم دیگر پیش برود. تا کنون مسئله تنها مسئلهی قدرت بود: دولت علیه دینی که بلندپروازیهای غیردینی دارد ــ بشر این مشکل را از طریق تقسیم حوزههای قدرت حل کرده است، به این ترتیب که قیصر (پادشاه/دولت) حوزهی کار خود را دارد و تنها آنچه به ساحت خداوند تعلق دارد در حوزهی قدرت کلیسا است.
امروز اما این دیگر کافی نیست و دولت باید از یک طرف مانع از این شود که «خداوند» (کلیسا/مذهب) اصول اساسی را زیر پا بگذارد، از جمله حقوق اساسی تکتک انسانها را؛ و از طرف دیگر دولت باید شرایط و زمینهی فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و مادیِ لازم را فراهم کند تا تکتک شهروندان در عمل بتوانند برای زندگیشان تصمیم بگیرند.
نزدیک به بیست سال است که در محاصرهی این روایت هستیم که میخواهد ما را به دو گروه «ما» و «دیگری» تقسیم کند و ما را به سمت تقابل فاجعهآمیز فرهنگها سوق دهد. واقعیت اما این است که چیزی به نام تعارض فرهنگها وجود ندارد، چیزی که عملاً وجود دارد نوعی تقابل و تعارض سیاسی بین نیروهای ارتجاعی و بنیادگرا در یک طرف و نیروهای پیشرو و مدافعان حقوق بشر در سمت دیگر است. بیشتر وقتها، و البته در اغلب موارد سهواً، طرفداران چندفرهنگیگرایی در سمت مرتجعین ایستادهاند.
گزارش یک مادر
آنچه در پی میآید گزارش مادری است که دخترش، یک زن مسلمان در بریتانیا، قانوناً از شوهرش جدا بود: «داماد سابقم به مسجد محلهیمان (در شرق لندن) آمد و به نمازگزاران گفت که من یک زن بیوجدان هستم که دخترم را مجبور به تنفروشی میکنم. دامادم از ریشسفیدهای مسجد خواست کمکش کنند تا همسر و فرزندانش را پس بگیرد و روح آنها را از دست من نجات دهد. مسجد محل یک هیئت مصالحه به خانهی ما فرستاد. پنج مرد به خانهی من آمدند با این پیام که باید دخترم را مجبور کنم نزد شوهرش برگردد. به آنها گفتم دخترم لُبنِه از شوهرش طلاق گرفته اما جوابشان این بود که طلاق بریتانیایی ارزشی ندارد و طبق قواعد اسلامی معتبر نیست.»
این زن در نهایت مجبور شد به «دادگاه شریعت» برود و حکم «طلاق اسلامی» بگیرد تا سرانجام شوهر سابقش او را راحت بگذارد.
بر اساس تخمین دولت بریتانیا، در این کشور دهها دادگاه شریعت مشغول به کار هستند که یکی از فعالیتهای آنها جاری کردن طلاق است. و البته این فقط مشکل زنان است زیرا طبق قانون شریعتِ اسلام مردان مسلمان حق طلاق شرعی دارند. از این گزارش به شدت انتقاد شد زیرا دولت این دادگاهها را غیرقانونی نمیدانست. استدلال دولت این بود که «شوراهای شرعی در برخی مناطق مسلماننشین به برخی ضرورتها پاسخ میگویند. نیاز به طلاق شرعی عملاً وجود دارد و دادگاههای شریعت این نیاز را برآورده میکنند.»
پرسش من این است: این دادگاهها نیازهای چه کسانی را برآورده میکنند؟ نیاز زنانی که فقط میخواهند آرامش داشته باشند یا نیاز مردان جامعهی اسلامی را که آزادی زنان را نمیپذیرند؟
ایستادن در سمت غلط
در این ماجرا اگر عنصر مذهب را حذف کنیم، با پروندهی کلاسیک تعقیب و پاییدن (Stalking) روبهرو هستیم و شک نخواهیم داشت که در کدام سمت باید ایستاد. اما وقتی عنصر مذهب را هم در نظر بگیریم، موضوع به یکباره دیگر تعقیب نیست بلکه یک مسئلهی مذهبی و فرهنگی است که باید با احتیاط و احترامِ لازم با آن برخورد کرد.
لفاظی دربارهی «احترام به فرهنگها» برای حقوق انسانها بینهایت خطرناک است. در ماجرای ریتا آتریا (Rita Atria) این موضوع را دقیقاً میتوان دید: دختری که مثل من در سیسیل به دنیا آمده بود. ریتا فرزند یکی از اعضای مافیای سیسیل بود که وقتی دخترش ۱۱ سال داشت کشته شد. بعد از مرگ پدر، برادر بزرگترِ ریتا نقش پدر را در دمودستگاه مافیا بر عهده گرفت. در ژوئن ۱۹۹۱ برادر ریتا هم کشته شد. ریتا که تنها ۱۷ سال داشت تصمیم گرفت با پلیس همکاری کند و نزد قاضی پائولو بورسلینو رفت.
ریتا فوراً تحت پوشش یک برنامهی حفاظتی قرار گرفت، هویت جدید گرفت و محل زندگیاش از مافیا مخفی شد. در ژوئیهی ۱۹۹۲ قاضی بورسالینو در جریان کشتار خیابان داملیو (Strage di via D'Amelio) در پالرمو به دست مافیا ترور شد. ریتا دیگر توان تحمل شرایط را نداشت و یک هفته بعد در رم از طبقهی هفتم خانهای که تحت پوشش پلیس در آن زندگی میکرد پایین پرید.
خانوادهی ریتا همواره او را انکار کرد، مادرش به مراسم خاکسپاریاش نرفت و بعدها حتی سنگ قبر دخترش را با دستهای خودش خرد کرد.
احترامِ دریغشده
چرا؟ چون ریتا به خانوادهاش خیانت کرده بود، چون احترام را از محفل و قبیله دریغ کرده بود. اما ریتا چه احترامی به فرهنگ خودش بدهکار بود؟ ریتا در این فرهنگ به دنیا آمده بود، اما جرئت داشت که فرهنگ خود را زیر سؤال ببرد، بهخاطر برابری و آزادی از احترام به این فرهنگ سرباز زند، و البته بهای سنگینی هم برای این کار پرداخت.
داستان ریتا داستان همهی کسانی است که در گوشهگوشهی این سیاره در همهی زمینهها الگوهای مردسالار و اقتدارگرا را زیر سؤال میبرند و در مظان این اتهام قرار میگیرند که به سنتها، فرهنگ و جامعهی خود احترام نگذاشتهاند. و کسانی آنها را سرزنش و متهم میکنند که میخواهند وضع موجود را حفظ کنند.
برگردان: امید رضایی
چینزیا شوتو دانشآموختهی فلسفه و عضو هیئت تحریریهی مجلهی فلسفی و سیاسیِ «میکرومگا» در ایتالیا و نویسندهی کتاب «تلهی چندفرهنگیگرایی: سکولاریسم و حقوق بشر در یک جامعهی متکثر» است. او در رسانههای اروپا (از جمله آلمان) به عنوان ستوننویس فعالیت میکند و دربارهی سکولاریسم، حقوق زنان، حقوق بشر و دموکراسی مینویسد. شوتو به همراه خانوادهاش در فرانکفورت زندگی میکند. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Cinzia Sciuto, ‘Die gewollte Spaltung’, Taz, 19 August 2020.
* آمیش آیینی برگرفته از مسیحیت است که پیروان آن (اعم از کاتولیک و پروتستان) به استفاده از دستاوردهای دنیای جدید اعتقاد ندارند و اغلب با ابزارهای سنتی مشغول کشاورزی و دامداریاند.