آیا میتوان حس زیباییشناختی داشت و از هنر سررشته نداشت؟
Photo by Michal Dolnik on Unsplash
خانمی در برابر اثری هنری که به نظرش جالب میآید، ایستاده و فکر میکند که خوب است آن را بخرد. جایی دیگر، زوجی جوان میخواهند از میان جامهای سفالین رنگارنگ، یکی را برای خانهی جدیدشان انتخاب کنند. در باغوحشی، شامپانزهای سعی میکند که از میان تصاویری که دانشمندان به او ارائه کردهاند، یکی را انتخاب کند. در میان عوامل این سه صحنه یک چیز مشترک است: آنها حواس خود را به کار میگیرند تا از میان محرکها بر اساس ارزشی که به ویژگیهای بصریِ مختلف نسبت میدهند، یکی را برگزینند. میتوان گفت که همهی آنها از نوعی تجربهی زیباییشناختی بصری برخوردارند.
مردم مجذوب فرایندی هستند که بر اثر آن گاهی ادراک سبب شادی یا حتی لذت میشود. این امر به ایجاد صنایع عظیمی انجامیده و زیباییشناسی تقریباً در تمام جنبههای زندگی بشر نفوذ کرده است.
هرچند تجربهی درک زیبایی امری عمومی است اما اکثر مردم موافقاند که بعضی از افراد از حس زیباییشناسی بیشتری برخوردارند. اما این امر به چه معنی است؟ ما گاهی در صحبتهای روزمره ادعا میکنیم که مثلاً فلان اتوموبیل زیبا است و فکر میکنیم که در ساختار آن، چیزی هست که سبب میشود جالب و خوشایند به نظر برسد. استنتاج منطقیِ حاصل از آن این است که حس زیباییشناسی عبارت است از توانایی تشخیص و تحسین زیبایی در هر جایی که موجود است. اما من بر این باورم که «زیبایی» نه در خود اتوموبیل بلکه در فرایندهایی ادراکی است که به تجربهی زیباییشناختیِ بصری، خوشایند یا ناخوشایند، میانجامد. افزون بر این، من حس زیباییشناسی را توانایی تشخیص یک معیار معین بیرونی برای زیبایی نمیدانم بلکه آن را بیشتر نتیجهی میزان آمادگی شخص برای فهم تغییرات ادراکی میدانم.
برای روشن شدن مطلب، اجازه دهید از بازیای بگویم که با شریک زندگیام انجام میدهم. ما عاشق این هستیم که فیلم جدیدی را تماشا کنیم و بگوییم کدام صحنهی آن جذابتر و خوشایندتر است (برای این منظور فیلم «مکس دیوانه: جادهی خشم» بسیار مناسب است). وقتی در این مورد دچار اختلاف نظر شدید میشویم، هر کدام سعی میکنیم که علت آن را ناتوانی طرف مقابل از درک زیبایی واقعی موجود در صحنه قلمداد کنیم (باید بگویم که صحنهی زیبای مورد نظر من در این فیلم انفجار اتومبیلها است!) ظاهراً این فقط یک جور سرگرمی است اما بعضی ایدههای ضمنی دربارهی مفهوم زیبایی را آشکار میکند، ایدههایی که از مدتها قبل در آثار دانشوران و پژوهشگران مطرح بوده است ــ این ایده که زیبایی امری عینی و سنجیدنی است، و از طریق نوعی ویژگی یا مهارت منحصربهفرد که به حساسیت و ارزیابی زیباییشناسی مربوط است فهمیده میشود.
اینگونه اندیشهها دربارهی عینی و تشخیصپذیر بودن زیبایی، از مدتها قبل در گفتگوهای روزمرهی ما وجود داشته است. منشأ چنین افکاری آثار شخصیتهای بانفوذی مثل روانشناس آمریکایی، نورمن مایر (Norman Meier) و روانشناس تربیتی انگلیسی، سیریل برت (Cyril Burt)، است که در اوایل قرن بیستم منتشر شد. مطابق این نظر، زیبایی در اشیاء بیرون از ذهن وجود دارد و ما آدمها آن را کشف میکنیم. اگر قادر به کشف زیبایی نباشید، به این معنی است که نسبت به شناخت آن حساس نیستید؛ یا به عبارت دیگر، از دستیابی به آن ناتواناید. یک فردِ حساس میداند چگونه باید دربارهی یک اثر هنری به نحو صحیح داوری کند.
در نیمهی دوم قرن گذشته، روانشناس بریتانیاییِ متولد آلمان، هانس آیزنک (Hans Eysenck)، برای سنجش این توانایی آزمایشی انجام داد. شرکتکنندگان در آزمایش باید تعیین میکردند که از دو اثر هنری ارائهشده به آنها کدامیک طرح بهتری دارد (زیباتر است). او در این مورد با هنرمند آلمانی، کارل اتو گوتز (Karl Otto Gotz)، همکاری کرد. گوتز ابتدا تعدادی نقشهای هندسی ساده و سیاه و سفید، و سپس به همان تعداد و به همان سبک، نقشهایی با کیفیت پایینتر ترسیم کرد. سپس آنها به کمک همکارانشان، هر زوج نقش را در اختیار هر یک از داوطلبان قرار دادند و از آنها خواستند نقش «بهتر» را مشخص کنند. در نهایت، هر فردی که نقش اولیه را انتخاب کرد، از لحاظ زیباییشناختی حساستر به حساب آمد.
بر اساس این رویکرد، آیزنک حس زیباییشناختی را نوعی توانایی زیستشناختی برای تشخیص و تحسین زیبایی عینی تعریف کرد. به نظر او این توانایی، قابلیتی فطری و مستقل از سایر ویژگیها و مهارتها است. مطابق این چارچوب، حس زیباییشناختی هر فرد را میتوان با مقایسهی داوریهای او با یک معیار مشخص هنری سنجید.
اما تجربهی زیباییشناختیِ انسان چیزی وابسته به خود او است و نه مفهومی مرتبط با شیئی بیرونی. گروه تحقیق من اخیراً تصور رایج دربارهی حس زیباییشناختی بصری را به چالش کشیده است. به نظر ما، این حس به صحت داوری دربارهی نفس زیبایی ربط ندارد بلکه به این ربط دارد که چه میزان تغییر در برخی ویژگیهای زیباییشناختی لازم است تا میزان خشنودی از یک محرک بصری تغییر کند. بر اساس یافتههای پژوهش ما، اگر حس زیباییشناختی شما قوی باشد، فقط کافی است که تغییر اندکی در یک صحنه یا شیء ایجاد شود تا تجربهی شما از زیبایی تحت تأثیر قرار گیرد.
تجربهی زیباییشناختیِ انسان چیزی وابسته به خود او است و نه مفهومی مرتبط با شیئی بیرونی.
ما این موضوع را آزمایش کردیم؛ به این ترتیب که محرکهایی بصری با ویژگیهای مختلف (تقارن، تعادل، انحنا و پیچیدگی) را به داوطلبان ارائه دادیم و از آنها خواستیم میزان خشنودی خود را با اعداد یک تا هفت مشخص کنند. همانگونه که پیشبینی کرده بودیم، متوجه شدیم که بعضی از داوطلبان برای تغییر در ارزیابی خود نیاز به تغییرات زیادی در شکلهای ارائه شده دارند، در حالی که میزان خشنودی دیگران فقط با کمی جابهجایی تغییر میکند. به این ترتیب، فهمیدیم که حس زیباییشناسی عبارت است از میزان تأثیر محرکها در خشنودی انسان و ربطی به صحت قضاوت او در مورد زیبایی آن محرکها ندارد. به نظر ما، وقتی افرادِ برخوردار از حس زیباییشناسیِ قویتر به یک محرک بصری نگاه میکنند، برای این که تأثیر آن در میزان خشنودی خود را حس کنند و گزارش دهند، به تغییر کمتری در ویژگیهای آن محرک نیاز دارند.
بر اساس این یافتههای ابتدایی، چارچوبی را ارائه دادهایم که نشان میدهد تجربهی زیباییشناختی، پدیدهای درونی است و نه ادراک نوعی زیبایی بیرونی. بنابراین، میزان حساسیت در ذائقهی زیباییشناختیِ افراد متفاوت است و این امر کاملاً مجزا و مستقل از هر نوع معیار مفروض بیرونی است. این مسئلهی مهم را نیز دریافتیم که حس زیباییشناسی، آنگونه که ما تعریف میکنیم، عمومیت دارد. یعنی این که حساسیت انسان به ویژگیهای بصریِ یک تصویر، مستقل از نوع آن تصویر است؛ خواه آزمایش با الگوهای انتزاعی باشد یا با تصویر اشیای واقعی. در کل، پژوهش ما معنای حساسیت زیباییشناختی را تغییر میدهد.
حال به فیلم «مکس دیوانه: جادهی خشم» باز میگردیم. من و دوستم از لحاظ واکنش قوی به صحنههای گوناگون و نیز تعیین اینکه بعضی از آنها از نظر زیبایی خوشایندتر از بقیه هستند، مانند هم هستیم. اما در عین تحسین تفاوتها، همیشه با هم سازگار نیستیم. تأثیرپذیری ما از ویژگیهای بصریِ یکسان در هر صحنه، متفاوت است. اما مسئلهی مهم این است که تغییر در هر ویژگی صحنه، طیفی از فرایندهای احساسی و ادراکی را در هر دوی ما برمیانگیزد. به نظرم، حساسیت ما نسبت به این ویژگیهای بصری بسیار زیاد است و به شکلهای مختلف ظاهر میشود. عوامل متنوعی در این امر دخیلاند، از جمله: تجارب گذشتهی هر یک از ما، رابطهای احساسی که نسبت به این ویژگیها در خود پروراندهایم، انگیزههای متضادی که داریم، و شیوههای منحصربهفردی که برای پردازش محرکها به کار میبریم. اما بهرغم این تفاوتها، یک چیز در هر دوی ما مشترک است و آن حساسیتی است که نسبت به ویژگیهای صحنه بروز میدهیم.
حتی اگر دربارهی ماهیت حس زیباییشناسی به توافق برسیم، این موضوع خود پرسشهای فراوان دیگری را پیش میآورد؛ از جمله اینکه چرا بعضی از افراد حساستر از دیگران هستند؟ آیا این حساسیت قابل آموزش و پرورش و یادگیری است؟ چرا ترجیحات زیباییشناختی افراد متفاوت است؟ و چرا گروهی از مردم جذب بعضی از ویژگیها میشوند و گروهی دیگر نمیشوند؟ تجارب زیباییشناختی ما از حالات درونی، امیال و انگیزههای شخصی و حوادث زندگیمان در طول زمان سرچشمه میگیرد. دانشمندان به مطالعه دربارهی تعاملات خاص این عوامل گوناگون و اینکه چگونه آنها به تجارب زیباییشناسی میانجامند، مشغولاند. میدانیم که ساختار تجربهی زیباییشناختی بر عناصر بنیادین گوناگونی استوار است، عناصری که در حوزهی فرهنگها یافت میشوند و از جمله عبارتاند از تراز، تعادل، تقارن و پیچیدگی بصری. اما معنای شخصیِ این ویژگیهای سادهی بصری، مختص به فرهنگ و متأثر از تجربهی شخصی است.
به این ترتیب، معلوم میشود که تغییر در ویژگیهای بصری تأثیرات متفاوتی بر شناخت مردم از زیبایی دارد؛ پدیدهای که آن را حساسیت زیباییشناختی مینامم. هرچند همچنان پرسشهای زیادی باقی است اما یک موضوع روشن است و آن اینکه اگر میخواهیم گام مهمی در گسترش دانش زیباییشناسیِ بصری انسان برداریم، باید این تصور قدیمی را که زیبایی در اشیاء بیرونی نهفته است، رها کنیم و به جای آن، به این نظر روی آوریم که زیبایی در درون خود ما قرار دارد.
برگردان: افشین احسانی
گوئیدو کورادی پژوهشگر و مدرس روانشناسی در دانشگاه کاملیو خوزه سلا در مادرید است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Guido Corradi, ‘You can be aesthetically sensitive and know nothing about art’, Psyche, 18 November 2020.