معنویت حالتی ذهنی است که همه، دیندار یا غیر دیندار، میتوانند به آن دست یابند
wikiart
ویلیام جیمز، پدر روانشناسی غربی، در سال 1902، تجارب معنوی را حالاتی از آگاهی برتر تعریف کرد، فرایندی که نتیجهی تلاش انسان برای درک اصول کلی یا ساختاری جهان از طریق تجربهی درونی است. عصارهی نظریهی او دربارهی معنویت را میتوان با واژهی «احساس تعلق» بیان کرد؛ حالتی دال بر این واقعیت که اهداف فردی فقط در چارچوب منافع جمعی، یا به عبارت دیگر در ارتباط با دیگران و کل جهان تحقق مییابد.
نگرش سنتی، این حالت معنویت را الهی خواندهاند و گفتهاند که از طریق فعالیتهای ذهنی و اعمال بدنیای همچون دعا، مراقبه و شعائر توأم با حرکات موزون دستیافتنی است. در بسیاری از سنتهای دینی و مذهبی، از آیین بودایی تا تصوف و از یهودیت تا مسیحیت، از این حالت متعالیِ آگاهی و احساس تعلق سخن گفتهاند. اما پژوهشهای اخیر در حوزهی عصبشناسی نشان داده است که این حالتها به کمک بعضی از اعمال غیردینی نیز به دست میآید. خلاقیتها و کشفیات آنیِ علمی، همراه با حالتهای سکرآور همراه با احساس وحدت و شعف، شبیه به تجربیات مذهبیاند و هر دو متضمن حالت متعالیِ حضور و شهودند. بسیاری از نوابغ، از جمله آلبرت اینشتین و سرینیواسا رامانوجان، ریاضیدان نامدار، گفتهاند که در خلال تأملات و اکتشافات خود حالتهایی معنوی را تجربه کردهاند. البته چنین حالتهایی را نباید فقط تجربهای نادر برای برگزیدگان و نخبگان شمرد؛ چنین حالتهایی ممکن است در خلال زندگی روزمره هم رخ دهد. چسواو میوش، شاعر برندهی جایزهی نوبل، این حالتهای را چنین توصیف میکند: «این تجربه با شور و شعف فراوان همراه است، به گونهای که حجاب عادتهای روزمره کنار میرود و اموری که بسیار عادی به شمار میرفت و هیچ توجهی به آنها نداشتیم، شبیه به معجزه به نظر میرسد.»
من دانشمند علوم اعصاب هستم و، علاوه بر کارهای دیگر، شیوهی انعکاس حالتهای معنوی در مغز و دیگر اعضای بدن را مطالعه میکنم. در این مسیر نشان داده شده است که مناسک معنوی رابطهی نزدیکی با خودآگاهی، وحدت و احساس پیوستگی دارد؛ پدیدههایی که همهی آنها را میتوان به بسامد امواج مغز، آنگونه که در نوار مغزی (EEG) ظاهر میشود، ربط داد. مطالعات متکی به این روش ثابت کرده است که اغلب کل فعالیت مغزی ما بسیار آشفته و «درهمریخته» است؛ وضعیتی که از تناقض بین رفتار و پندار و احساس و ارتباطمان ناشی میشود. از طرف دیگر، دیده شده که امواج مغزی مراقبهکنندگان متبحر، «هماهنگتر» است؛ امری که نشانهی انطباق و اتصال افزونتر در درون و در امتداد نواحی عصبی مختلف است. خلاصه این که معنویت، همانند محبت، در مغز و بدن، تأثیرات فیزیولوژیک بر جای میگذارد، و نوار مغزی پنجرهای است برای مشاهدهی این تأثیرات و تغییرات.
افزون بر این، پژوهش نشان داده است که ما به جای صرفاً اندازهگیری کردن این نوع فعالیت، کارهای دیگری هم میتوانیم انجام دهیم. برای مثال، میتوانیم با پرداختن به فعالیتهایی که اتصال یا هماهنگی عصبی بیشتر را تسهیل میکنند، مغز خود را طوری تربیت کنیم که «آگاهانهتر» عمل کند. این هماهنگیِ بیشتر ــ تصور کنید که گروه بزرگی از سلولهای مغز با هم آواز میخوانند ــ وقتی دیده میشود که فرد به تمرین الگوهای تأملی مختلفی همچون مراقبه و دعا مشغول است (چیزی که امواج مغزی را آهستهتر و آرامتر میکند). یک تعبیر برای این پدیده این است که هماهنگیِ عصبی، «هماهنگی» یا «درستی» عملکرد مغز ما را افزایش میدهد؛ به عبارت دیگر، حالتی را برای آن ایجاد میکند که به طریقی همسازتر عمل کند و منظری جهانیتر را بفهمد. یافتههای دیگر هم به تأثیرات روانشناختی این حالت اشاره میکنند. برای مثال، هر چه هماهنگی عصبی فرد بیشتر باشد، توانایی او برای قضاوتهای اخلاقی و خلاقیت او برای حل مشکلات زندگی افزایش مییابد.
هماهنگی عصبی با افزایش احساس ارتباط با خود پیوند دارد که به نوبهی خود، میتواند یگانگی، نوآوری و کارآیی اجتماعی را افزایش دهد. این هماهنگی با خودآگاهی بیشتر همراه است و منافع واقعی فراوانی به بار میآورد. برای مثال، تاشا اوریچ، روانشناس و نویسندهی کتاب «بصیرت» (2017)، در سال 2018، در «نشریهی بازرگانی هاروارد» نوشت: «افرادی که خودآگاهی بیشتری دارند اعتمادبهنفس بیشتری دارند، تصمیمات صحیحتری میگیرند، روابط محکمتری برقرار میکنند و با دیگران به طور مؤثرتر گفتگو میکنند. فرد خودآگاه بیشتر ترقی میکند، کارمندان راضیتری دارد، و شرکتهای سودآورتری تأسیس میکند.» ممکن است نگران باشید که اتخاذ نگرش عصبشناختی برای کسب تجربیات معنوی ژرف و پایدار، تاحدی تقلیلگرایانه است. اما بررسیِ علمیِ چنین تجربیاتی میتواند به سازوکارهایی بینجامد که به همهی ما کمک میکند حتی در دنیویترین لحظات زندگی نیز، مثل وقتی که در ترافیک گیر کردهایم، به این حالات دست یابیم. اکتشاف علمی میتواند تجربیات ظاهراً درونی را به درکی عمومی (و وحدتبخش) تبدیل کند. خلاصه بگویم؛ من دیدهام که معنویت در آزمایشگاه هم تجربه میشود. بگذارید چند نمونه ارائه دهم:
اکثر تحقیقات من در دو دههی گذشته به جنبشی مراقبهای ربط دارد که (Quadrato Motor Training) یا به طور خلاصه (QMT) خوانده میشود. این جنبش، همزمان محتاج هر دو پدیدهی «هماهنگی» و «آگاهی» است. شرکتکنندگان در این مراقبه در حالی که توجه خود را بین پیکر خود در لحظهی حاضر و جایگاه آن در فضا تقسیم میکنند، میان وضعیتی پویا و حالتی ایستا نوسان میکنند. QMT مستلزم ارتباط بین دنیای «بیرونی» و عرصهی «درونی» است و از شرکتکننده میخواهد همزمان و به نحو ارادی، از هر دو «دنیا»ی درونی و بیرونی آگاهی داشته باشد.
ما در تحقیقات خود دریافتیم که QMT انعطافپذیری ذهن را افزایش میدهد. برای مثال، اکثر مردم هنگام اندیشیدن به یک جام، عمل نوشیدن را به یاد میآورند؛ اما کسی که به روش QMT تربیت شده باشد، «عوالم کاربردی دیگر»ی را به یاد میآورد؛ مثلاً «جام مقدس» (جامی که حضرت مسیح در شام آخر به کار برد) و حتی یک کلاه را تصور میکند. مطالعات ما نشان داد که در مقایسه با روشهای سادهی پرورش حرکت و کلام، یک جلسهی هفت دقیقهای آموزش QMT، انعطافپذیری ذهن را 25 درصد افزایش میدهد. افزون بر این، اندازهگیریهای نوار مغزی نشان داد که انعطافپذیری ادراکی تقویتشدهی حاصل از پرورش QMT همراه است با افزایش هماهنگی مغز، از همان نوعی که قبلاً به تمدد اعصاب، مراقبه و آرامش نسبت داده شده بود. به این ترتیب، شاید کسی بگوید که روش QMT مولد معنویت است.
چه چیز دیگری به ایجاد هماهنگی عصبی کمک میکند؟ شاید قرار گرفتن در فضایی تهی از عوامل محرک، با کمترین محرکات و تأثیرات خارجی. محفظهی موسوم به OVO بر اساس همین فکر درست شده است (به زبان ایتالیایی uovo به معنی «تخممرغ» و معرف شکلی فضایی است). مبتکر این محفظه پاتریزیو پائولتی (Patrizio Paoletti)، یکی از مربیان برجستهی مراقبه بوده و آن را بر اساس «مدل کروی شعور» متعلق به خود درست کرده است. (این مدل یک ماتریکس کروی است برای نشان دادن تجربیات درونی، از عادتهای خودبهخود معمولی گرفته تا حالتهای برتر شعور که هنگام تمرینهای تعمقی به وجود میآید.)
هر چه هماهنگی عصبی فرد بیشتر باشد، توانایی او برای قضاوتهای اخلاقی و خلاقیت او برای حل مشکلات زندگی افزایش مییابد.
من و همکارانم دریافتیم که حالت استغراق در OVO سبب افزایش هماهنگی عصبی در اینسولا میشود، یعنی ناحیهای از مغز که به وحدت و خودآگاهی بدنی مربوط میشود. همچنین فهمیدیم که این پدیده با افزایش حس «انجذاب» همراه است (وقتی غرق تماشای صحنهی زیبای غروب آفتاب هستید و به طور ارادی تمام توجه خود را معطوف به این پدیده میکنید، همین حس را تجربه میکنید.) انجذاب رابطهی نزدیکی با روحانیت، مراقبه و وحدت دارد؛ تجربیاتی که فرد را از درون دگرگون میکند و آگاهی ارادی او را پیوسته افزایش میدهد.
هرچند اکثر ما به یک محفظهی تخممرغگونهی بیرونی دسترسی نداریم اما میتوانیم خود را در مرکز «کره»ی زندگی روزمرهی خود قرار دهیم. با تکان دادن به خود، گوش سپردن به آرمانهای والای خود، و توجه دقیقتر به نفسکشیدن خود، و نیز به کسانی که دوست میداریم و به لحظهی حال، میتوانیم از اکنون و اینجا فراتر رویم و برای خود حیاتی «کروی»تر خلق کنیم؛ حیاتی که تمرکزمان را از نیازها و ترسهای اساسی منحرف کند و به ارزشهای والای زندگی معطوف سازد. این روند با تغییر جهتی ارادی به سمت «هدفی» روشن توأم میشود؛ هدفی که بر اساس مدل پائولتی، در مرکز کرهی درونیمان قرار میگیرد. در این معنا، روحانیت را میتوان مجموعهای از اعمالی دانست که نه تنها از جریان زندگی روزمره جدا نیستند بلکه با جنبههای گوناگون آن، مثل بدن، بستگان، شغل، دوستان، رابطهها، پول و جامعه درهمآمیختهاند.
من نه تنها مدل کروی شعور پائولتی را در تحقیقات خود در زمینهی علوم عصبی مفید یافتم بلکه از آن به عنوان ابزاری کارآمد برای نظاره بر خود نیز استفاده میکنم. چون روحانیت رابطهی نزدیکی با وضعیت فرد از لحاظ شعور و خودآگاهی و هماهنگی عصبی دارد، هرچه شعور شخص ارتقاء یابد، اشیاء را بیشتر در ارتباط با هم میبیند. تصور کنید که مشغول رانندگی هستید و چشمتان به غروب آفتاب میافتد. در این حالت آیا به ترافیک میاندیشید یا مجذوب شکوه غروب و رقص پیوستهی سیارهای میشوید که همگان در آن شریک هستیم؟ دوباره فرض کنید که مشغول رانندگی هستید و یک اتومبیل به طرز ناجوری از شما سبقت میگیرد و به سرعت دور میشود. آیا اولین واکنش شما عصبانیت و میل به تعقیب آن است ــ کاری که ممکن است جان خود و دیگران را به خطر بیندازد؟ یا آرامش خود را حفظ میکنید و ضربان قلبتان درست مثل قبل از حادثه است؟
در هر دو مثال، گزینهی دوم مطلوب است زیرا در آن، بخشی پختهتر و آگاهتر از وجودمان را درگیر ماجرا میکنیم و با توجه کامل به منظرهها و صداها و رایحهها، پدیدههایی را تجربه میکنیم که ممکن است فقط یک بار در طول زندگیمان رخ دهند. این همان تجربهای است که بعضیها معنویت میخوانند؛ یعنی درک پیوستگی درونیِ کل عالم هستی. بر عکس، هر وقتی که به طور غیرارادی واکنش نشان میدهیم، بر مرکز وجود خود قرار نداریم و بیشتر، افکار و احساسات هرزی که انتخاب خودمان نیستند، بر ما حکومت میکنند؛ در نتیجه، ارتباطمان، هم با درون خودمان و هم با خیر و خوبیهای اطرافمان کاهش مییابد.
برای من، جنبهی مهم معنویت این است که با توجه و به آرامی، بر دشواریهای زندگی غلبه کنیم. اما وقتی از چنین معنویتی بیبهره باشیم، دقیقاً چه چیزی را از دست دادهایم؟ معلوم است، خودمان را. همهی ما گاهی این فقدان را حس میکنیم اما میتوانیم با تجدید رابطهی مداوم با بهترین جنبههای وجود خود و نیز با دیگران، کمتر گرفتار این کمبود شویم.
اخیراً وقتی برای یک کنفرانس آنلاین آماده میشدم، با ارائهی بعضی از دستاوردهای خود، نشان دادم که سطوح بالاتری از تمدد اعصاب (relaxation) در میان مراقبهکنندگان مبتدی و حدمتوسط و متخصص دیده میشود، فرایندی که روبهرشد هم هست. یک بار دختر کنجکاو 17 سالهام گفت: «مامان، من میدانم که چطور مراقبه کنم. تمرینهایم هم نسبتاً خوب است، نه؟» جواب دادم: «خب، همینطور که در این تصاویر میبینی، فرق زیادی هست بین دانستن طرز مراقبه و انجام دادن منظم آن. فرض کن که میخواهی به بالای پشتبام بروی و نردبانی هم در اختیار داری. چطور میخواهی این کار را انجام دهی؟ معلوم است؛ باید به تلاش خود ادامه دهی و پلهها را یکییکی طی کنی تا به مقصد برسی.»
به عنوان متخصص علوم عصبی، آگاهی از این که تغییر در مغز (حتی برای بزرگسالان) امکانپذیر است، به من امید و انگیزه میدهد تا به تحقیقاتم ادامه بدهم. همهی ما میتوانیم با کاربرد فنونی ساده و سالم، از معنویت خود مراقبت کنیم و با پرورش آن، زندگیمان را پر از سرور و نشاط کنیم.
برگردان: افشین احسانی
تال دوتان بن-سوسان مدیر «مؤسسهی پژوهشیِ عصبشناسی، تعلیم و تربیت و اصول آموزش» و مقیم آسیسی در ایتالیا است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Tal Dotan Ben-Soussan, ‘Spirituality is a brain state we can all reach, religious or not’, Psyche, 21 April 2021.