برای پیشبرد حقوق بشر، باید از عصبشناسی الهام گرفت
Quanta Magazine
قانون حمورابی. ماگنا کارتا. اعلامیهی استقلال. در طول تاریخ بشر، چنین نوشتههایی ادعا کردهاند که مردم شایستهی آزادی، امنیت و شرافتاند.
چرا بهرغم تفاوتهای فرهنگی عظیم میان قارهها و تنوع اجتماعی شدید در پهنای هر قاره، مفاهیم بنیادین در این بیانیههای حقوق بشر عمدتاً ثابت باقی ماندهاند؟
به گفتهی دو نفر از دانشمندان دانشگاه براون، علت این است که همهی انسانها از نظر نظام عصبی به یکدیگر شباهت دارند.
پژوهشگران در یک مقالهی علمی جدید، مفهومی تازه را معرفی کردهاند: «عصبشناسی شرافت». بر اساس این ایده، حقوق فراگیر نوع بشر در شناخت مغز انسان ریشه دارد. به باور نویسندگان این مقاله، پژوهشهای بی شماری در رشتههایی همچون روانشناسی رشد و عصبشناسی، این تصورات دیرینه را تقویت میکند که پیشرفت مردم به بهرهمندی آنها از حقوق اولیهای مانند عاملیت، استقلال در تصمیمگیری، آزادی از نیاز یا ترس و آزادی بیان وابسته است. آنها میگویند که علم نیز این ایده را تأیید میکند و وقتی جوامع نمیتوانند به شهروندان خود چنین حقوقی اعطاء کنند و اجازه میدهند که در فقر و فاقه و خشونت و جنگ فرو افتند، چنین وضعیتی پیامدهای عصبشناختی و روانشناختی بلندمدتی برای مردم خواهد داشت.
به گفتهی تارا وایت، نویسندهی اصلی این مقاله و استاد علوم رفتاری و اجتماعی در دانشگاه براون، بنا نهادن حقوق فراگیر نوع بشر بر اساس علم، میتواند به مردم کمک کند که خود را مشمول ادعاهای وسیعی بدانند که در اعلامیهی فراگیر حقوق بشر در سال ۱۹۴۸ بیان شده است.
وایت میگوید: «به نظرم افراد معمولی در جامعه حقوق فراگیر نوع بشر را مفهومی مرتبط با حقوق بینالملل میدانند که بیشتر به تعاملات کشورها ربط دارد تا زندگی افراد. اما این چیزها آرمانهای خیالپردازانه نیستند، و بر زندگی همهی ما تأثیر میگذارند. میخواهیم به مردم نشان دهیم که اطمینان از رعایت حقوق فراگیر نوع بشر، بنیانی حیاتی برای جامعهی سالم است، نه تنها از نظر اجتماعی و جسمی بلکه از نظر روانشناختی و عصبشناختی.»
وایت (که زیر نظر بنیاد علوم مغزشناسیِ کارنی در دانشگاه براون کار میکند) و دیگر نویسندهی این مقاله، مگان گوناسلِیوز، دانشجوی دکترا در رشتهی عصبشناسی در دانشگاه براون، پنج مفهوم محوری را توصیف میکنند که اکثر اعلامیههای حقوق بشر بر آنها مبتنی است: امکان عاملیت و استقلال در تصمیمگیری برای خود؛ آزادی از احتیاج؛ آزادی از ترس؛ حق منحصربهفرد بودن؛ و مقید و دربند نبودن. به باور آنان این پنج مفهوم بازتاب ویژگیهای اساسی ساختار مغز انسان و کارکرد و رشد آن هستند.
برای نمونه، پژوهشهای متعددی دربارهی یادگیری و احساس نشان دادهاند که مادهی خاکستری در بخشهای متعددی از مغز به افراد کمک میکند که با کمک حافظهی خود اهداف مختلف را ارزیابی و مشخص کنند که آیا این اهداف ارزش دنبال کردن را دارند و آیا خطراتی را باید به جان خرید یا نه. این پژوهشها نشان میدهند که عاملیت، ویژگیِ ذاتیِ مغز است. به علاوه، پژوهشها نشان دادهاند که شاهدان، قربانیان و جنگجویان در جنگ حتی پس از آنکه خطر خشونت رفع شده، آسیبهای مغزی بلندمدتی را تجربه میکنند، از جمله به شکلِ دلهرهی شدید، احساسات منفی و ترس از تهدیدهای جسمی. این موضوع توجیه علمی برای بیانیههایی فراهم میکند که بر مبنای آنها همهی مردم حق دارند تا حد امکان از جنگ محفوظ بمانند.
گوناسلیوز میگوید: «با نگارش این مقاله، فرصت یافتیم که نشان دهیم ایدهی حقوق فراگیر نوع بشر در مقام بنیاد یک جامعهی سالم، تنها پدیدهای اجتماعی نیست بلکه ماهیتی عمیقاً تجربی و علمی نیز دارد. انطباق دادن پژوهشهای علمی و شواهد واقعی با حقوق فراگیر نوع بشر، میتواند به روشن شدن این موضوع کمک کند که چرا باید در سراسر جهان از این حقوق دفاع کرد و به آنها احترام گذاشت.»
هیچ دو مغزی و در نتیجه هیچ دو انسانی کاملاً به هم شبیه نیستند.
ایدهی «عصبشناسی شرافت» نخستین بار سه سال پیش به ذهن وایت رسید، زمانی که از او دعوت شده بود که در کنفرانس حقوق بشر در لندن شرکت کند. در آن زمان به عنوان استاد موقت خارجی در «فرهنگستان بریتانیا» و دانشگاه کیمبریج مشغول به کار بود. وایت تنها عصبشناس رفتاری در برنامهای بود که شرکتکنندگانش عمدتاً مقامهای رسمی سازمان ملل و متخصصان قوانین بینالمللی بودند. در ابتدا او خود را بیشتر شاهدی بیرونی تصور میکرد تا شرکتکننده. وقتی دید که بسیاری از شرکتکنندگان از کمتوجهی جهانی به حقوق فراگیر نوع بشر شکایت دارند (به گفتهی آنان تعداد فزایندهای از رهبران جهان مطبوعات آزاد را سرکوب، حق رأی را محدود و قوانین مؤثر دموکراتیک را با ایجاد مصونیت از مجازات بیاثر میکنند) احساس کرد که توصیهای برای آنان ندارد.
وایت میگوید: «بعد ناگهان انگار رعد و برقی در ذهنم زد: جزء جزء آموزشهایی که دیده بودم، با این ایدهها مرتبط بود. همهی قوانین پیچیدهی حقوق بشر که مورد بحث بود، از پنج نوع بودند و همهی آنها در روانشناسی و عصبشناسیِ رشد ریشه داشتند. در پایان کنفرانس بلند شدم و چیزهایی گفتم که در واقع پایه و اساس مقالهی حاضر بود. از آنها پرسیدم: "آیا آنچه گفتم برای کار شما مفید خواهد بود؟" و سخنرانان گفتند: "بله، ما هرگز به این ایدهها فکر نکرده بودیم و فکر میکنیم که ایدههای مفیدی هستند"».
در سال ۲۰۲۰، زمانی که ویروس کووید-۱۹ در سراسر دنیا شیوع یافته و آمریکاییها در دوگانگی تلخی دربارهی سیاست، نژادپرستی و خشونت پلیس گرفتار شده بودند، وایت احساس کرد که کاوش در همپوشانیهای عصبشناسی و حقوق بشر فوریت بیشتری پیدا کرده است. گوناسلیوز هم با این نظر موافق است.
او میگوید: «احساس میکردم که آتشی در قلبم روشن شده که باید به شکلی نسبت به پریشانی پیرامون انتخابات، نسبت به نابرابریهایی که بیماری عالمگیر به آنها دامن زده و نسبت به خشونت فزایندهای که علیه سیاهان آمریکا جریان دارد، واکنش نشان دهم. میخواستم به دیگران کمک و در ساختن جامعهای بهتر مشارکت کنم، و فکر میکنم که این ایدهها در این زمینه مفید بودهاند. باور دارم که هر چه بیشتر از علم برای بیان وجوه مشترک و تفاوتهایمان کمک بگیریم، در تشویق همدلی میان مردم موفقتر خواهیم بود.»
به گفتهی وایت، این مقاله مجموعهی کاملی از پیوندها میان حقوق فراگیر بشر و علم مغزشناسی ارائه میکند، اما او همچنان امیدوار است که این اثر الهامبخشِ ارتباط بیشتر میان کسانی باشد که در زمینههایی بسیار متفاوت پژوهش میکنند. عبور از مسیرهای علمی که به طور سنتی کاملاً از یکدیگر جدا شدهاند، میتواند باعث جهشی تازه در کار دانشمندان علوم مغز و اعصاب، دانشمندان علوم اجتماعی و متخصصان حقوق شود.
وایت میگوید که فهم و توجه به «عصبشناسی شرافت» در ضمن میتواند به قانونگذاران و رأیدهندگان کمک کند که اهمیت همزمان دو موضوع را بهتر بفهمند: یکی اینکه باید برای همهی افراد حقوقی مشابه قائل بود، و دومی اینکه باید به همه اجازه داد که آنطور که میخواهند زندگی کنند. به گفتهی او واقعیت این است که مغز همهی انسانها به طور کلی به یک شکل عمل میکند؛ برای مثال، نسبت به موافقتهای دیگران واکنش مثبت و نسبت به مشاهدهی آسیب به دیگران واکنش منفی دارد. اما مغز انسان انعطافپذیر نیز هست: در واکنش به تجربههای خود و مشاهدات پیرامونی، شکل میگیرد و خود را با هر تجربه و هر تغییر در محیط وفق میدهد. بنابراین، هیچ دو مغزی و در نتیجه هیچ دو انسانی کاملاً به هم شبیه نیستند.
وایت میگوید: «اگر از این ماجرا یک برداشت داشته باشم، این است که مردم به خاطر خودشان شایستهی احترام هستند، زیرا آنها، هم مثل شما هستند و هم متفاوت. ما همه نیازهای مشترکی داریم و وقتی این نیازها برآورده میشود، شکوفا میشویم. اما در عین حال، هر یک از ما شایستگی لازم برای عاملیت را داریم، زیرا هر یک از ما منحصربهفرد هستیم.»
برگردان: پویا موحد
آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Brown University, ‘To advance human rights, consult neuroscience’, Phys.org, 5 August 2021.