در جستوجوی نامی تازه؛ مروری بر تاریخ متأخر نامگذاری رابطهی انسان و زمین
yesmagazine
احتمالاً زندگی در زیر سایهی کرونا اولین تجربهی ساکنان زمین از مواجهه با مخاطرهای واحد و مشابه است. پیش از این، بیماریهای همهگیر وجود داشتند اما شبکههای ارتباطی هیچگاه آنقدر گسترده نبودند که همهی ساکنان زمین همزمان پیامدهای نوعی بیماری جمعی را زندگی کنند. آیا این اضطراب جمعی میتواند به پیشبینیِ آیندهی زمین و مخاطرات پیشِ رو کمک کند؟ حال فرض کنیم که آینده را پیشبینی کردیم و همهی انسانها، اعم از سیاستگذاران و مردم، پیامدهای تغییرات اقلیمی را باور کردند. آن وقت چه؟ چقدر برای مواجهه با مخاطرات ناشی از تغییرات اقلیمی آمادهایم؟ چنانچه تاریکی فرا رسد، آیا میتوانیم از عصر ظلمت عبور کنیم؟
در این یادداشت، بخش متأخر تاریخچهی نامگذاری رابطهی انسان و زمین را مرور میکنیم. خواهیم دید که اندیشمندان حوزهی محیطزیست چه صورتبندیای از رابطهی انسان و زمین ارائه میکنند و چه آیندهای را برای آن متصورند. با آیزاک آسیموف (Isaac Asimov)، نویسندهی داستانهای آیندهنگرانه، شروع میکنیم و سپس با مروری بر آثار بعضی از نظریهپردازان، دوباره به آسیموف بازمیگردیم تا ببینیم که آثار او چه جایگاهی در میان صورتبندیهای نظری در مورد رابطهی انسان و زمین دارد. آیا بنیادِ آسیموف راه نجاتی پیش روی ما قرار میدهد؟
ضرورت ایجاد بنیادی جدید
حدود نیمقرن پیش، آیزاک آسیموف در آثارش آیندهای را ترسیم کرد که کمابیش با این سرفصل سروکار دارند: پدیدارشدن نشانههای آغاز عصر ظلمت و انکار آن توسط سیاستگذاران.
تاریکی در راه است و این واقعیتی است انکارناپذیر. بیایید کاری کنیم تا پیامدها و عوارض این دوران سیاه را تا حد ممکن کاهش دهیم؛ بنیادی بسازیم که کار اصلیاش کاهش درد، کاستن از عوارض و پیامدها تا حد ممکن، و همزمان مراقبت از دستاوردهای تمدنها باشد، تا ساکنان بعدیِ این سیاره ناچار نباشند که چرخ را از اول اختراع کنند.
این جملات را هری سلدون (Hari Seldon)، ریاضیدانِ «روانتاریخ (Psychohistory)» پژوه و شخصیت اصلیِ رمان بنیاد، اثر آیزاک آسیموف، زیر لب زمزمه میکند. او به لطف مطالعهی تاریخ، فروپاشی امپراتوری و آغاز عصر ظلمت را پیشبینی میکند.[1] بنیاد (Foundation) عنوان اولین کتاب از مجموعه کتابهایی است که آسیموف در سال 1951 منتشر کرد. سهگانهی بنیاد، بنیاد و امپراتوری و بنیاد دوم از اصلیترین آثار این مجموعه و بهنوعی آغازگر جهانهای خلقشده و زنجیرهایِ آسیموف هستند.
داستان بنیاد در حدود پنجاههزار سال بعد میگذرد؛ زمانی که زندگی انسانی به وسعت کهکشانها گسترش یافته و ترانتور (زمین) بهتنهایی شهری است با بیش از چهلمیلیارد جمعیت، و به پایتختیِ امپراتوری «کلئون» که بر 25میلیون سیاره حکم میراند و حالا ادعای سلدون و پیروانش، استحکام تمدن و قدرت امپراتوری را به چالش میکشد. سلدون میگوید که فروپاشی تمدنها در مسیر کنونی حتمی است و باید بهدنبال راهی برای کاهش عوارض ظلمت بود. سلدون بهاتهام تشویش اذهان عمومی دستگیر و محاکمه میشود. او در دادگاه ادعا میکند که میتواند بر اساس الگویی که به دست آورده، «بنیادی» برای کاستن از پیامدهای فروپاشی و حفظ و نگهداری دستاوردهای تمدنها تأسیس کند.
پس از نابودی تاروپود اجتماع ما، علم هزاران تکه خواهد شد. همه بیپناه میمانند و هیچکاری از دست کسی برنمیآید. اما اگر خلاصهای از تمام آگاهی بشر را گردآوری کنیم، هرگز از بین نخواهد رفت. یک دانشنامهی کهکشانی. (بنیاد)
سلدون مجرم شناخته شده و تبعید میشود اما به او اجازه میدهند که «بنیاد» را در جایی در حاشیهی کهکشان (ترمینوس) راهاندازی کند، بهشرطی که خللی در نظم امپراتوری ایجاد نکند. «بنیاد» تأسیس میشود و حتی پس از مرگ او ادامه پیدا میکند.
در جستوجوی نامی دیگر
هوا گرم و گرمتر میشود. یخهای عظیم قطبی آب میشوند و کشورهای میانی همزمان با خشکسالی و گرمای بیسابقهای روبهرو خواهند شد. باید بحران بیآبی و در نتیجه کمبود مواد غذایی را به این ترکیب اضافه کرد؛ آفتاب زمین را میسوزاند و همزمان با بالاآمدن سطح آب اقیانوسها، تمامی زیرساختهای تمدنی صدمه خواهند دید. گسترهی بحران، رقابت بر سر استفاده از منابع طبیعی را تشدید میکند و در چنین وضعیتی احتمال وقوع جنگهای بزرگ و هستهای افزایش مییابد.
بسیاری از پژوهشگران وقوع چنین سناریویی را محتمل و حتی قطعی میدانند. نتیجهی این نگرانیها پیدایش اصطلاحاتی است که در علوم اجتماعی، علوم انسانی و ادبیاتِ گمانهزنانه (Speculative Literature) فراگیر شدهاند: آنتروپوژنیک (Anthropogenic)، آنتروپوسین (Anthropocene)، کَپیتالوسین (Capitalocene) و کِتولوسین (Chthulucene). هرکدام از این واژهها میخواهند دستکم بخشی از داستان رابطهی انسان و زمین را در قالب یک صورتبندی تازه بازسازی کنند و چشماندازی از مسیر آینده ارائه دهند.
چند دهه پیش از آنکه آسیموف نگارش بنیاد را آغاز کند، الکسی پاولف، زمینشناس روس، عبارت آنتروپوژنیک (انسانساخت) را برای توصیف دورهی کنونی زمین پیشنهاد کرد؛ واژهای که قرار بود حاکی از تأثیر مخرب انسان بر طبیعت باشد. کمی پس از آن، آرتور تنسلی (Arthur Tansley)، بومشناس انگلیسی، از این واژه در زبان انگلیسی استفاده کرد تا تأثیر فعالیتهای انسان، بهطور خاص پس از انقلاب صنعتی، را بر گونههای طبیعی و گیاهی توضیح دهد. داستان نامگذاری دورهی کنونی تا چند دههی بعد ادامه پیدا کرد و سرانجام پاول کروتزن (Paul Jozef Crutzen)، شیمیدان و جَوشناس، واژهی آنتروپوسین را در اشاره به دورهی کنونیِ زمین پیشنهاد داد.
دورهبندی تاریخ زمین و نامگذاری بر آن تلاشی بود که از قرن هفدهم با مطالعهی سنگها آغاز شده بود. سنگها، کهنهترین ساکنان این سیاره، بهنوعی نقش حافظهی تاریخی زمین را بر عهده دارند.
کروتزن ادعا میکرد که هرچند فعالیت مخرب انسان سابقهای طولانی دارد اما از قرن هجدهم بود که زمین آشکارا حالوهوایی انسانی یافت. این رویداد مقارن است با آغاز استفاده از ماشین بخار برای استخراج منابع کربنی (زغالسنگ و سپس نفت و گاز) و جابهجایی آن در سطح زمین. آنتروپوسین در اوایل قرن بیستویکم به واژهای رایج بدل شد اما پس از آن نیز اصطلاحات دیگری برای تعریف رابطهی میان انسان و زمین وضع شد. چرا نامگذاری و تاریخ آن اهمیت دارد؟
دورهبندی تاریخ زمین و نامگذاری بر آن تلاشی بود که از قرن هفدهم با مطالعهی سنگها آغاز شده بود. سنگها، کهنهترین ساکنان این سیاره، بهنوعی نقش حافظهی تاریخی زمین را بر عهده دارند. سنگها نشانههای تغییرات فیزیکی زمین را در خود حفظ کردهاند. بر این اساس، الگوبندی کلاسیک، تاریخ زمین را به ابردوران (Eon)، دوران (Era)، دوره (Period)، دور (Epoch) و عصر (Age) تقسیم میکند که هرکدام زیرمجموعههایی دارند. این صورتبندی ثمرهی مطالعهی تغییرات و فعلوانفعالات جوی و طبیعی در تاریخ زمین است. تنها استثنا، تاریخ پس از قرن هجدهم است؛ دورهای که در آن رشد روزافزون صنعت و فناوری و استفادهی جنونآمیز انسان از منابع کربنی سبب شده تا برای اولین بار شاهد ایجاد تغییراتی در زمین بر اثر فعالیت ساکنانش باشیم. به همین دلیل، به نظر پژوهشگرانی همچون کروتزن دورهی کنونی نیازمند نامی متفاوت است، نامی که حاکی از این تفاوت و در عین حال هشداری نسبت به پیامدهای رفتار انسان باشد. با رواج این واژه در حوزههای مختلف علوم انسانی و اجتماعی این پرسش مطرح شد که آیا آنتروپوسین میتواند وضعیت زندگی انسان بر روی زمین و مخاطرههای آتی را بهخوبی توضیح دهد؟
انسان مقصر است یا سرمایهداری؟
چهچیزی زندگی انسان پس از قرن هجدهم را از دوران پیشین متمایز میکند؟ آغاز عصر جدید را عموماً معلول افزایش توانایی انسان در استخراج منابع کربنی میدانند. ترکیب زغالسنگ با بخار و فلز (اختراع ماشین بخار) انقلابی در استخراج، جابهجایی و مصرف منابع کربنی به وجود آورد، قطارها و کشتیها جابهجایی و حرکت روی سیاره را شتاب بخشیدند و سلاحها و ابزارهای جدید برتریجویی انسان بر انسان و انسان بر طبیعت را بهنوعی تضمین کردند. جیسون مور (Jason W. Moore)، جغرافیدان و جامعهشناس در دانشگاه بینگهمتون (Binghamton University)، کوشید با وضع اصطلاح جدیدی، صورتبندی دیگری از رابطهی انسان و زمین در دوران جدید ارائه کند.
مور واژهی «کپیتالوسین» را بهعنوان جایگزین آنتروپوسین پیشنهاد داد. از نظر مور، هرچند آنتروپوسین حاوی پیامی انکارنشدنی است اما بیش از حد کلی و تفسیرپذیر است. مور میگوید ما به صورتبندی محکمتر و مشخصتری نیاز داریم. او استدلال میکند که زمین پس از قرن هجدهم تغییرها و دگرگونیهای بزرگی را تجربه کرده است که معمولاً سرآغازش را به انقلاب صنعتی در اروپا نسبت میدهند. «اما نیرویی که در پشت این دگرگونی قرار دارد چیست؟»[2] به نظر او، آنتروپوسین یک «داستان غمانگیز با حقایقی تلخ» است که بشریت را از شبکهی وسیع زندگی جدا میشمارد؛ «یک طرف انسان را بگذارید و در قسمت دیگر پیامدهای زیستمحیطی را». مور معتقد است که ما نیازمند صورتبندیای هستیم که بتواند بخشهای آسیبپذیر و آسیبزای زندگی امروز را شناسایی کند. او برای بسط این الگو به سراغ ریشههای سرمایهداری میرود. بهعقیدهی مور، چیرگی انسان بر طبیعت بهعلت گسترش سرمایهداری جهانی افزایش یافته است. «آیا ما در عصر آنتروپوسن - عصر انسان - زندگی میکنیم؟» یا «در عصر کپیتالوسین ــ عصر سرمایه ــ که با انباشت بیپایانِ سرمایه شکل گرفته است؟»
جایگزینیِ آنتروپوسین با کپیتالوسین، نشانی است از رواج رویکردهای علوم اجتماعی به مفاهیم زیستمحیطی. پرسش اصلی همچنان این است که چه صورتبندیای میتواند بحرانهای کنونی و مخاطرات آینده را بهتر و کاملتر توضیح دهد؟ میتوان پرسش دیگری را نیز به این صورتبندی افزود. آیا این الگوها میتوانند تمامی جغرافیای زمین، اعم از کشورهای شمالی و کشورهای جنوبی، را بهطور یکسان توضیح دهند؟ آیا میتوانند تضادهای طبقاتی، جنسیتی و قومیتی را دربرگیرند؟
تاریخ نه صرفاً انسانی/مردانه است و نه صرفاً محکوم به شکست
وقتی که انسانِ قرن هجدهمی برای تأکید بر تفاوتش با دیگر موجودات، خود را «انسان خردمند» (Homosapien) نامید، احتمالاً تصور نمیکرد که در پایان قرن بیستم اصطلاحاتی همچون آنتروپوسین و کپیتالوسین چنین پایان غمانگیزی را برای او پیشبینی کنند. اما واقعیت این است که داستان انسان خردمند، داستان کوششی بیپایان و دائمی برای چیرگی بر همهچیز است. شگفت نیست که فیلسوفان و دانشمندان «عصر روشنگری»، «در دست گرفتن افسار طبیعت» را ضرورتی تاریخی میدانستند.
دونا هاروی (Donna Harraway)، فیلسوف و نظریهپردازِ فمینیست، روایت دیگری از رابطهی انسان و زمین ارائه میکند و در نتیجه دوران کنونی را به نام دیگری میخواند: «کتولوسین».[3]
هاروی نامگذاریهای پیشین را به چالش میکشد. از نظر او آنتروپوسین و کپیتالوسین، هرچند تا حدی رابطهی انسان و طبیعت در دورهای پس از انقلاب صنعتی را توضیح میدهند اما معایبی دارند. مهمترین نقص این دیدگاهها این است که هر دو انسان را محکوم به شکست میدانند. آنتروپوسین دورهی کنونی را بهنوعی پایان تاریخ زندگی انسان و بسیاری از گونههای زنده میداند. هرچند کپیتالوسین الگوی پیچیدهتری را ارائه میدهد و توجه ما را به ساختارهای پایدار سرمایهدارانه جلب میکند اما سرمایهداری را نوعی میل سیریناپذیر به انباشت سرمایه میداند. ایراد دوم این است که انسان و ویژگیهای انسانی، محور اصلی هر دو صورتبندی هستند؛ داستان با انسان آغاز میشود و با انسان پایان میپذیرد. انسان تخریبگر، انسان سرمایهدار، انسان غارتگر و... .
هاروی در آثار خود ابتدا تاریخهای «انسانمحور» را به چالش میکشد و در ادامه در بازخوانی دیگری از تاریخ، شبکههای ارتباطیای را شناسایی میکند که انسان و سایر گونهها حول آن سامان یافته و دگردیسی یافتهاند؛ فرگشتِ (Evolution) داروین در بازخوانی هاروی، فرایندی است که در آن انسان و همهی گونهها و ساختههایش، اعم از ماشین و هوش مصنوعی، دچار دگردیسی شدهاند. پس اگر قرار است که تغییری رخ دهد، این تغییر باید توسط همین شبکههای درهمتنیده ایجاد شود. هاروی در نظریهی کتولوسین از اسطورهی گایا[4] بهره میگیرد. داستان گایا و نبرد او با شر و بدی، میتواند الگویی باشد برای مقابله با شری که امروز با اسامیای نظیر تغییرات اقلیمی، زمستان هستهای و دولتهای استبدادی نامیده میشوند. همچون گایا که برای مقابله با نیروهای شر و بدی نامهای مختلفی را فرامیخواند،[5] ما نیز به تغییر و انقلابی نیازمندیم تا انسان و سایر گونهها، اعم از موجودات و ماشینها، در کنار یکدیگر عاملیت بیابند. تاریکی در راه است اما نه همچون سرنوشتی محتوم و تغییرناپذیر. انسان در این مسیر تنها نبوده و نیست بلکه در کنار سایر موجودات زنده و غیرزنده در حال ایفای نقشی است که هنوز تمام نشده است. بنابراین گونههایی که در شبکههای متنوع زندگی امروزی حیات را شکل دادهاند، حامل نیرویی برای تغییر وضعیت به نفع همگاناند. اما به چه صورتی و در چه مسیری؟ رویکرد تاریخی هاروی اغواگرانه و همزمان حاوی نکتهها و پیشنهادهای شگفتانگیز است. با این حال، بهسختی میتوان آن را به امکانها و محدودیتهایی که در جایجای این سیاره مسئلهی «تغییر» را احاطه کردهاند، نزدیک کرد.
بازگشت به بنیاد
به نظر هری سلدون، با تحلیل الگوی رفتاریِ گذشته و اکنون، میتوان آینده را پیشبینی کرد. با پیشبینی مسیرهای پیشِ رو میتوان برای مقابله با بحران، دستکم تا حد ممکن، آماده بود.
روزی مردی از هری پرسید که آیا به کمک الگوهای پیشبینیشده میتوان ارزش زندگی او را بیان کرد؟
هری پاسخ داد که تنها حرکات و رفتار مردم قابل پیشبینی است. (مجموعهی تلویزیونیِ بنیاد)
اما آیا واقعاً آینده پیشبینیپذیر است؟ در اولین صفحات رمان بنیاد، سلدون با استفاده از تصاویر، سرگرم توضیح محاسبات خود برای یک ریاضیدان جوان است:
سلدون: «این ترانتور(زمین) است در سه قرن بعد. چه تفسیری از این داری؟» سرش را کج کرد و منتظر ماند.
گال ناباورانه گفت: «نابودی محض! ولی... ولی امکان نداره، ترانتور هیچوقت...»
بنیاد روایتی از پایان و زوال یک دوران و آغاز دورانی دیگر است. یکی از وجوه تمایز روایت آسیموف در بنیاد این است که پایانی برای زندگی انسان تعیین نمیکند. مخاطرات و بحرانهایی از راه خواهند رسید؛ تمدنها فرومیپاشند و زندگیهایی از دست میروند اما احتمالاً جمعیتی زنده میمانند و نسلهایی از پی آنها خواهند آمد که از بازتولید دانش و فرهنگ انسانی ناتوان خواهند بود. ازاینروست که سلدون تأسیس «بنیاد» را ضروری میداند؛ بنیادی که عصارهی دانش انسانی را در خود ذخیره خواهد کرد.
اما روایت بنیاد انسانمحور است. وقتی آسیموف اولین کتاب این سهگانه یعنی بنیاد را مینوشت تنها 21 سال داشت. تقریباً هیچ زنی در داستان وجود ندارد. اما این کاستی بهتدریج در دیگر داستانهای این مجموعه رفع شد. افزون بر این، انسانها در داستانهای آسیموف رنگها و نژادهای متنوعی یافتند. ماجرای مرکز و پیرامون در مجموعهی بنیاد باورکردنی است. اما طبیعت تا حدی غایب است. نشانههای طبیعت (آنچه خارج از انسان و ارادهاش وجود دارد) در داستان بنیاد بهندرت دیده میشود. وقتی گال (ریاضیدان جوان) برای اولین بار وارد زمین میشود، حتی نمیتواند سطح زمین را ببیند.
«زمین در پیچیدگیهای فزایندهی ساختمانهای مصنوع انسان گم شده بود.» (بنیاد)
تصور اینکه زمین چهلمیلیارد جمعیت دارد، چنین فضایی را باورپذیر میکند. مردم در لابهلای لایههای فلزی زندگی میکنند، بهطوری که اغلب خورشید را نمیبینند و نمیتوانند روز را از شب تمیز دهند. اگر داستانهایی را که بعدها به این سهگانه اضافه شده نادیده بگیریم، باید گفت که در بنیاد نهتنها چیزی به اسم طبیعت وجود ندارد بلکه چنین مفهومی کاملاً فراموش شده است. در رمان بنیادانسان همهچیز را بلعیده است و بهجایش ماشینها و رباتهای گوناگونی را تولید کرده است و زندگی تمامی ساکنان در میان تودهی بزرگی از ماشینآلات در جریان است. هرچند تصور چنین وضعیتی در ادامهی مسیر کنونی ناممکن نیست اما حذف طبیعت از این رمان، عامل اصلیِ بحران را حذف کرده است: تغییر میانگین دمای زمین.
داستانهای علمیتخیلی آینده را پیشبینی نمیکنند بلکه میکوشند مسیرهای آینده را باورپذیر کنند؛ مسیری که حالا با تجربهی انسان از رویارویی با مخاطرهای واحد در سراسر زمین ملموستر از همیشه است.
بنیاد یکی از محبوبترین آثار آیندهنگرانه و گمانهزنانه است. آثار آسیموف یکی از مهمترین جهانسازیهای داستانی و آیندهنگرانه محسوب میشوند. در سال 1966 «مجمع جهانی داستانهای علمیتخیلی» جایزهی هوگوی بهترین سهگانهی همهی ادوار را به سهگانهی بنیاد اهدا کرد. با این حال، جهانسازی آسیموف هم کاستیها و ضعفهای زیادی دارد. اما در کنار این کاستیها، بنیاد دستکم یک امتیاز بسیار مهم دارد؛ بنیاد میگوید بیایید کاری انجام دهیم. تنها پذیرش واقعیت و صورتبندی اهمیت ندارد؛ باید خیلی زود به برنامهای جامع و عملی دست یافت تا بتوان خسارتهای قریبالوقوع را کاهش داد. فرارسیدن عصر ظلمت حتمی است.
[1] روانتاریخ: فرض پایه این است که جمعیتهای بشری آنقدر بزرگ هستند که بتوان بهشکل مؤلفههای آماری صحیح با آنها رفتار کرد. اندازهی لازم چنین جمعیتی را شاید بتوان با قضیهی اول سلدون تبیین کرد. (نقل از «دانشنامهی کهکشانی» از رمان بنیاد)
[3] نگاه کنید به سخنرانی دونا هاروی با عنوان:
Donna Haraway: Anthropocene, Capitalocene, Chthulucene — Staying with the Trouble. Link
[4] در اسطورههای یونانی، گایا یکی از اولین خدایان و نماد زمین است. او در چند مرحله برای مقابله با شر، فرزندان شرور خود همچون اورانوس و کرونوس، الاههها و سایر موجودات را فرامیخوانَد.
[5] اصطلاح کتولوسین مشتق از واژهی یونانیِ Chthonios بهمعنای خویشاوندسازی است. در عمیقترین لایههای اسطورهای، همهی موجودات با یکدیگر خویشاوند هستند. نظر هاروی دربارهی تولیدمثل این است: خویشاوند درست کنید، نه بچه.