بقا و فراموشی: وضعیت اسفبار یهودیان در مصر
دختران یهودی در اسکندریه، در مرایم بت میتصوا، دههی 1950 تا 1960.
امروزه، «مصر» کشوری با هویتی اسلامی را به ذهن متبادر میکند، و گاهی از اقلیت مسیحیان قبطی آن نیز حرفی به میان میآید. این ذهنیت اغلب با این فرضِ ناخودآگاه همراه است که، اگر یهودیانی هم در مصر وجود داشته باشند، تعداد آنها بسیار اندک است. این ذهنیت درست و دقیق نیست.
با این حال، فهم این که چرا روایتِ غالب از این قرار است، دشوار نیست. مهاجرت دوم[1] یهودیان از مصر در سال 1956 و بنا به دستور ژنرال جمال عبدالناصر روی داد؛ او شهروندیِ مصر را از تمام یهودیان سلب و آنها را از کشور اخراج کرد. اغلب یهودیان مصر به یکی از این سه منطقه پناه بردند: اسرائیل، اروپای مدیترانه (اکثراً فرانسه و ایتالیا) و قارهی آمریکا (در درجهی نخست، آرژانتین). با این حال، این نه سرآغاز دشواریها برای یهودیان مصری در دوران معاصر بود و نه آخرین آنها.
با این که از قرن نوزدهم و مقارن با انتشار پروژهی تئودور هرتسل برای ایجاد یک دولت یهودی، احساسات ضدیهودی به آرامی و به طور مداوم در حال قویتر شدن بود، از دههی 1920 اوضاع دگرگون شد. از آنجا که یهودیان در اروپا، به طور خاص آلمان، ایتالیا، و روسیه، به شکل روزافزونی با آزار و اذیت مواجه بودند، تعداد مهاجران به اراضی مقدس چند برابر شد. از میان یهودیان تازهوارد، گروه شبهنظامیان صهیونیست شکل گرفت که هدف آن محافظت از یهودیان و انجام عملیات نظامی در فلسطین بود؛ این کار تنها وضعیت را بدتر کرد و باعث افزایش خصومت بین یهودیان، مسیحیان، و مسلمانان ساکن در فلسطین شد. نشریات در کشورهای مجاور (کشورهایی که زیر ستم استعماری قرار داشتند) افکار عمومی را نسبت به یهودیان و شهرکهای یهودینشین بر آشفتند و آن را تجاوزی تهدیدآمیز و شکل دیگری از استعمار معرفی کردند. همچنین فراخوانهایی برای ایجاد همبستگی برادرانه بین مسلمانان علیه دیگریِ «یهودی» انتشار یافت. پروژهی دولت یهودی برای یهودیانِ اروپایی پناهگاهی فراهم آورد، اما به ضرر یهودیان شرق مدیترانه و شمال آفریقا تمام شد. در آن دوران، درگیریهای ناشی از نفرت دینی در مصر رو به ازدیاد بود، و اعلام تشکیل دولت اسرائیل در سال 1948 همان توجیهی بود که مقامات دولتی مصر به دنبال آن بودند تا بتوانند به طور رسمی یهودیان را به عنوان جاسوسان بالقوه و «تروریستهای» سازمانیافته مورد آزار و اذیت قرار دهند.
در این دوران بود که بسیاری از یهودیان برای نجات یافتن از سونامی آزار و اذیت، شروع به حذف پیشینهی خود کردند. برای این کار، دین خود را، حداقل در ظاهر، تغییر میدادند. افراد مشهور که به خاطر دشمنی مردم حرفهی خود را در خطر میدیدند، برای کسب مقبولیت به طور علنی و عمومی تغییر دین میدادند. یکی از جالب توجهترین مواردی که ثبت شده اسلام آوردن خوانندهای به نام لیلا مراد در سال 1947 است. برخی یهودیان تلاش کردند با استفاده از حمایت همسران مسلمان خود همرنگ جماعت شوند. برخی تصمیم گرفتند از نامهای اسلامی استفاده کنند، مانند توگو میزراحی، پیشگام صنعت سینما در اسکندریه، که نام خود را به احمد مشرقی تغییر داد. دیگران نیز نامهایی خنثا برای خود و فرزندانشان برگزیدند تا توجه مقامات را جلب نکنند. زمانی که فرمان رسمی اخراج یهودیان در سال 1956 صادر شد، بسیاری از یهودیان (اما نه اکثریت آنها) دین خود را، حداقل در ظاهر، تغییر داده بودند یا با مسلمانان ازدواج کرده بودند، و در نتیجه این مهاجرت دوم به طور مستقیم بر آنها تأثیر نگذاشت.
انطباق یافتن به منظور بقا نه برای یهودیان تازگی داشت و نه برای مصریان. یوسف، نگاهبان انبارهای غله، زمانی که به منصبی رسمی رسید نامی غیرعبری داشت. زمانی که اسکندر کبیر مصر را فتح کرد، مصریان تصمیم گرفتند خدایان قدیمی مصر و یونان را در هم بیامیزند و دین و فرهنگی ترکیبی – مصر یونانیمآب – ایجاد کنند. زمانی که اعراب در قرن هفتم مصر را فتح کردند، بسیاری از مصریان، حداقل به صورت ظاهری، باید تغییر دین میدادند اما آنها بسیاری از مراسم و سنتهای باستانی خود را زنده نگاه داشتند. برای مثال، شمالنسیم یکی از تعطیلات ملی کنونی است که سابقهی آن به دوران فراعنه باز میگردد.
در عین حال، به ندرت از اخلاف آن یهودیان مصری که تغییر دین دادند سخنی به میان میآید. در سال 2014 در قاهره، و شاید سراسر مصر، در برابر جمعیت بیش از 80 میلیونی کشور، 40 زن سالخوردهی یهودی وجود داشت. پدربزرگها و مادربزرگها و پدران و مادران دربارهی میراث خود چیز زیادی به کودکان و نوادگان خود نمیگویند تا مبادا آنها نیز دچار همان آزار و اذیت قدیمی شوند. نسلهای قدیمی را به خاطر این فراموشی آگاهانهی تاریخ و میراث کهن نباید سرزنش کرد: نشانههای هشداردهنده دربارهی یادآوریِ آن دوره اغلب کاملاً محسوس بود. کوچکترین ارتباط با یهودیت یا اسرائیل اغلب برای فرد (فارغ از این که دین او چه بود) و خانوادهاش سختترین عواقب را در پی داشت. یکی از نمونههای این امر، وجیه غالی از مسیحیان قبطی قاهره بود. در رژیمی که با کودتای نظامی سر کار آمده بود به او مشکوک شدند که کمونیست است، و غالی نیز از ترس دستگیری از مصر فرار کرد. زمانی که ساکن لندن بود به عنوان روزنامهنگار برای روزنامهی گاردین کار میکرد، و قبول کرد تا برای مدت کوتاهی در کشور اسرائیل مشغول تهیهی گزارش شود. هنگامی که اعتبار گذرنامهی او منقضی شد، به علت همین ارتباط با اسرائیل، دولت مصر از صدور مجدد گذرنامه برای او خودداری کرد. او بقیهی عمر خود را با غم غربت سپری کرد، و در سال 1964 تنها رمان خود را با عنوان آبجو در باشگاه اسنوکر منتشر کرد، و پنج سال بعد دست به خودکشی زد.
زندگی عمر شریف نمونهای دیگر از عدم تساهل و نارواداریِ رژیم مصر است. او در اسکندریه و در خانوادهای مسیحی به دنیا آمد؛ نام او میشل دیمیتری شلهوب بود و ریشههای خانوادگی او به لبنان باز میگشت. شریف در جوانی برای این که اجازه بیابد تا به طور قانونی با معشوقهی خود، فاتن حمامه، ازدواج کند دین خود را، حداقل در ظاهر، تغییر داد. با این حال، او چند سال بعد و پس از این که از رژیم نظامی جدید دلسرد شد خود را به اروپا تبعید کرد، و به تبع آن زندگی زناشوییاش از هم پاشید. در سال 1968، مقامات دولتی او را به علت روابط عاشقانهاش با باربارا استرایسند، یک یهودی، بر روی پردهی سینما (در فیلم دختر شوخ) از قهرمان به دشمنِ دولت تنزلِ درجه دادند. برخلاف غالی، شریف خودکشی نکرد اما، مانند برخی از شخصیتهای رمان غالی، به قمار و افراط در مصرف مشروبات الکلی روی آورد و تا آخر عمر بر همین روال ماند.
نسل سوم یهودیانی که مجبور بودند اینگونه تحولات و تغییر مذهب را تجربه کنند، لزوماً از میراث خود آگاهی ندارند. برخی خانوادهها اصلاً دربارهی آن صحبت نمیکنند، برخی تنها قسمتی از آن را روایت میکنند، و بعضی اشارهی پنهانی یا گذرا به آن میکنند، اما هیچیک اجازه ندارند دوباره به طور کامل میراث خود را تجربه کنند یا آن را به نحوی مناسب بیاموزند. در اینجا فراموشی ابزاری برای بقا است: یا فراموشی یا مرگ.
رژیم نظامیِ پساپادشاهی و پانعربِ مصر تصویر اسلامی یکپارچهای از مصر را اشاعه داده، که مترادف یک هویت «عربیِ» کاذب است. نظامیانِ حاکم تاریخِ کهنتر، غنیتر، متنوع، و چندلایهی مصر را انکار میکنند، و در همان حال تاریخ مصر باستان را در قالب بلیت مکانهای توریستی به فروش میرسانند. متأسفانه، نظامیان مصری در این برخورد متناقض با تاریخ دوران پیشااسلامی همانند دولت عربستان سعودی عمل میکنند، هرچند با شدتی کمتر. در واقع، مسیحیان قبطی با تهدیدها و چالشهای بسیاری مواجهاند. در ماههای اخیر، شبهنظامیان مسلح چندین خانواده را از شمال سینا به مکانی دیگر منتقل کردهاند، و در اسکندریه و طنطا کلیساهای آنها هدف حملات تروریستی قرار گرفته است. برای کشوری با چنین تاریخ و گروههای جمعیتی متکثری، این وضعیت اسفناک است.
هیثم بسطاوی پژوهشگر دانشگاه لیدز در «مرکز مطالعات ویکتوریایی» است. آنچه خواندید برگردانِ این نوشتهی اوست:
Haythem Bastawy, ‘Survival and Oblivion: Egyptian Jews after the Second Exodus,’ History Today, 8 May 2017.
[1] در متن کلمهی Exodus به کار رفته است، واژهای که در عهد عتیق برای توصیف مهاجرت مردم اسرائیل باستان از مصر به سرزمین کنعان استفاده شده و داستان آن در «سفر خروج» آمده است. با توجه به این امر، نویسنده مهاجرت یهودیان از مصر در دوران معاصر را مهاجرت دوم میخواند.