درسهایی از اجداد غارنشینمان
History
در سال ۱۹۴۰ چهار پسر نوجوان از فرانسه که در آن زمان تحت اشغال آلمان بود قدم به عصر پارینهسنگی گذاشتند. روایتهای مختلفی در این مورد وجود دارد اما آن طور که میگویند این پسرها در جنگلی نزدیک شهر مونتنیاک مشغول قدم زدن بودند که ناگهان سگی که همراهشان بود ناپدید میشود. آنها پس از اندکی جستوجو متوجه میشوند که حیوان داخل گودال عمیقی افتاده است. پسرها تصمیم میگیرند که برای نجات سگ، خطر پایین رفتن در گودال پانزده متری را به جان بخرند. هنگامی که پا به گودال میگذارند علاوه بر سگشان چیزهای دیگری نیز پیدا میکنند. آنها برای کاوشِ بیشتر بار دیگر با چراغهای پارافینی به محل بازمیگردند. گودال به غاری منتهی میشد که دیوارها و سقفهایش با نقاشیهای رنگارنگ حیواناتی که برای فرانسویهای قرن بیستم ناآشنا بود پوشیده شده بود، حیواناتی از جمله گاومیش کوهاندار، نیاگاو و شیر. یکی از پسرها که شاگرد مکانیکی بود بعدها در توصیف صحنهی مواجهه با نقاشیهای داخل غار گفته بود که او و دوستانش هیجانزده «مثل یک مشت آدم وحشی» دور غار بالا و پایین میپریدند. یکی دیگر از نوجوانها این طور به یاد میآورد که حیوانات نقاشیشده روی دیوارهای غار به نظر میرسید که زیر نور لرزان مشعلها در حال حرکتاند. یکی دیگر از اعضای گروه گفته بود که همهی آنها پاک عقلشان را از دست داده بودند. البته شاید انباشت گاز منواکسید کربن در محیط بستهی غار هم در این تصورات بیتأثیر نبوده باشد.
این داستان متعلق به غار مشهور و توریستی لاسکو است که عاقبت برای آنکه بازدم مردم، آثار هنری موجود در آن را تخریب نکند به روی بازدیدکنندگان بسته شد. امروز، تقریباً یک قرن بعد از کشف این غار، میدانیم که لاسکو نمونهای از یک پدیدهی جهانی موسوم به «غارهای تزئینی» است. نمونهی این غارها در همهی قارهها بجز قطب جنوب کشف شدهاند و تنها در اروپا به لطف رشته کوههای پیرنه ۳۵۰ غار این چنینی کشف شده است. جدیدترین غارهای تزئینی در بورنئو (۲۰۱۸) و منطقهی بالکان (آوریل ۲۰۱۹) کشف شدهاند. هرچند این غارها از هم فاصله دارند عجیب است که تزئینات داخلی مشابهی دارند: رد دست یا گرتهبردای از دست انسان، طرحهای انتزاعی با استفاده از نقطه و خطوط هاشور خورده و حیوانات عظیمالجثهی گوشتخوار یا گیاهخوار که اکثراً منقرض شدهاند. البته همهی این تصاویر در همهی غارها دیده نمیشوند و در برخی از غارها تنها رد دست یا طرح حیوانات عظیمالجثه ترسیم شده است. گرچه در هیچ یک از غارها تصویری که انسانی را در حال نقاشی کردن نشان دهد وجود ندارد اما باستانشناسان دوران پارینهسنگی بر این باورند که این نقاشیها آثار نیاکان دورِ ما هستند.
اما در این تصاویر موجوداتی شبیه به انسان نیز دیده میشوند، آدمکهای دوپایی که در برخی از غارها در حاشیهی قابهای تصاویر حیوانات دیده میشوند و باستانشناسان با احتیاط آنها را «انساننما» مینامند. در این نقاشیها چهرهها و پیکر حیوانات غیرانسانی با جزئیات فوقالعادهای ترسیم شدهاند اما انساننماهای ترسیم شده بر دیوارهای غارها هیچ چهرهای ندارند.
این مسئله توجه من را که ۲۰ هزار سال پس از خلق این آثار هنری به آنها نگاه میکردم بهشدت به خود جلب کرد. در سال ۲۰۰۲، ما وارد عصر سلفی (selfie) شدیم، عصری که در آن به نظر میرسد همه مجذوب پرترهی شخصی خود میشوند و در پی هر چه بیشتر نمایش دادن چهرهی خودشان هستند: چه پوشیده، چه برهنه، چه طبیعی چه با آرایش، چه غرق در تأمل و تفکر، چه در حال رقص و شادی. علاوه بر این، به نظر میرسد که در دورانی زندگی میکنیم که حکم تخلیهی کرهی زمین را به دستمان دادهاند: یخهای نواحی قطبی در حال ذوب شدن هستند و ساکنان نیمکرهی جنوبی به دنبال اقلیمهای مساعدتری برای کشت به سمت شمال روانه شدهاند.
شاید بتوان گفت که علاقهی ناگهانی من نسبت به هنر غارها نسخهی رنگورورفتهی هیجان آن پسرهای نوجوانی بود که از فرانسهی تحت اشغال آلمان به غار لاسکو قدم گذاشته بودند. در حالی که روزنامهها و مجلات، خوانندگان مضطربی مثل من را تشویق میکردند که به روشهای خود-مراقبتی پناه ببرم، کارهایی مثل مراقبه، قدم زدن در طبیعت و ماساژ گرفتن، هیچیک از این فعالیتها برای من جذابیتی نداشت. در عوض، هر از گاهی سراغ مطالعات باستانشناسیِ پارینهسنگی میرفتم. هدفم تنها فرار نبود. برایم بسیار جذاب بود که نیاکان ما برای خلق زیباترین آثار هنری جهان، سختیِ زیادی را به جان خریده بودند اما آنچنان از بند نفس آزاد بودند که حتی زحمت امضا کردن آثار و به جا گذاشتن نامشان را نکشیده بودند.
نیاگاو انسان را گاز میگیرد
هنر غار تأثیر عمیقی بر تماشاگران قرن بیستم داشت، از جمله اکتشافگران جوان غار لاسکو. یکی از آنها تمام طول زمستان ۱۹۴۰-۱۹۴۱ در کنار گودالی که به غار منتهی میشد چادر زد تا غار را از حملهی خرابکاران و احتمالاً آلمانیها حفاظت کند. بازدیدکنندگان برجستهی دیگری نیز عکسالعملهای مشابهی داشتند. در سال ۱۹۲۸، هنرمند و منتقد معروف، آمده اوزنفانت (Amédée Ozenfant) در مورد نقاشیهای غارهای لز ایزیس (Les Eyzies) چنین نوشت: «آه... آن دستها، آن سایهی دستها، گسترده و سیاهروشن بر پسزمینهی اخرایی! بروید و ببینیدشان. قول میدهم که عمیقترین فوران احساسات را تجربه خواهید کرد.» او هنرمندان دوران پارینهسنگی را الهامبخش هنر مدرن میدانست و البته این نگاه تا حدی هم صحیح است. جکسون پولاک برای ادای احترام به این هنرمندان، رد دستهایی در قسمت بالایی حداقل دو اثر نقاشی خود برجای گذاشت. گفته میشود که پابلو پیکاسو قبل از فرار از اسپانیا در سال ۱۹۴۳ از غار معروف آلتامیرا بازدید کرد و هنگامی که از غار بیرون آمد گفت: «جز آلتامیرا همهچیز دچار انحطاط است».
البته این تصاویر مثل تمامی آثار مهم هنری این پرسش را نیز در ذهن مخاطبش ایجاد کرده است: «اما معنای اینها چیست؟» مخاطبان این آثار چه کسانی بودند و چه چیز از این نقشها استنباط میکردند؟ پسرانی که غار لاسکو را کشف کرده بودند این پرسش را از مدیر مدرسهشان پرسیدند. او هم سراغ آنری بریل، کشیش باستانشناسی رفت که به «پاپ ما قبل تاریخ» معروف بود. بریل، همانطور که انتظار میرفت، تفسیری دینی و جادویی از این آثار ارائه داد. او از پیشوند «جادویی» به عنوان نوعی تحقیر برای باورهای پارینهسنگی که با یکتاپرستی حاکم بر جهان مدرن تفاوت داشتند استفاده میکرد. بریل معتقد بود که حیوانات ترسیمشده بر دیوارها قرار بوده به شکلی جادویی حیوانات حقیقی را به سمت خود جذب کنند تا انسانها بتوانند آنها را شکار و بهعنوان غذا مصرف کنند.
نقاشیهای روی دیوار غارها به خوبی از گزند باران و باد و تغییرات آب و هوا در امان بوده و توانستهاند دهها هزار سال دوام بیاورند. آنچه غارها را به مکانهایی خاص تبدیل کرده بود این بود که صندوقخانههایی ایدئال بودند که از رنگها و نقشها محافظت میکردند.
از بخت بدِ این نظریه، به نظر میرسد که حیوانات ترسیمشده روی دیوار غارها حیواناتی نیستند که انسانهای آن دوران معمولاً بهعنوان غذا از آنها استفاده میکردند. برای مثال، خالقان غارنگارههای لاسکو از گوشت گوزن تغذیه میکردند و نه از گوشت حیوانات گیاهخوار عظیمالجثهای که تصاویرشان در غار ترسیم شده است. شکار این حیوانات عظیمالجثه برای بشر که در آن زمان تنها به نیزهی سنگی مسلح بود غیرممکن به نظر میرسد. امروزه بسیاری از پژوهشگران در پاسخ به پرسش از معنای این آثار شانههایشان را بالا میاندازند و میگویند: «ممکن است هیچوقت معنای این آثار را درک نکنیم.»
اگر کنجکاوی صرف، چیزی شبیه به همان کنجکاوی کاشفان غار لاسکو، برای تلاش جهت یافتن پاسخ این پرسش کافی نیست، شاید حکایتی پندآموز از غار لاسکو بتواند انگیزهی مناسب برای این تلاش را فراهم کند. مدت کوتاهی پس از کشف آثار هنری در این غار، تنها پسر یهودی عضو گروه کاشفان جوان، به همراه خانوادهاش دستگیر و در مسیر اعزام به اردوگاه مرگ بوخنوالد به بازداشتگاه فرستاده شد، جایی که به طرز معجزهآسایی توسط نیروهای صلیب سرخ فرانسه نجات پیدا کرد. او احتمالاً تنها فردی است که هم جهنم فاشیسم قرن بیستم و هم بقایای هنری عصر پارینهسنگی را از نزدیک لمس کرده است. آن طور که اسناد باستانی نشان میدهند، دوران پارینهسنگی دورانی نسبتاً صلحآمیز برای انسانها بوده است. هیچ شکی نیست که کشتار و منازعات میان گروههای مختلف وجود داشته اما اختراع جنگ بهعنوان نوعی فعالیت سازمانیافتهی جمعی حدود هزار سال بعد رخ داد. آثار هنری موجود در غارها نشان میدهد که بشر زمانی شیوهی بهتری برای گذران اوقات فراغت خود داشته است.
چرا نقاشان این غارنگارهها در حالی که میتوانستند تصاویری کاملاً واقعگرایانه از حیوانات ترسیم کنند، هیچ تصویری از خود بر جای نگذاشتند؟ همان قدر که غیبت تصاویر انسانی بر دیوار غارها عجیب است، بیعلاقگی به پژوهش در این زمینه هم جای تعجب دارد. ژان کلوت، باستانشناس نامدار دوران پارینهسنگی، در کتاب هنر پارینهسنگی چیست؟ تنها چند صفحه را به این موضوع اختصاص داده است. او نتیجه میگیرد: «نقش مهمی که حیوانات در آن دوران ایفا میکردند کم بودن تصاویر انسانها را بهروشنی توضیح میدهد. انسانها بازیگران اصلی جهان پارینهسنگی نبودند.» مقالهای که به نحو غریبی توسط «مرکز کنترل و پیشگیری بیماری» در ایالات متحده منتشر شده از حذف تصاویر انسانها از هنر آن دوره اظهار تعجب میکند و دلیل این موضوع را «علاقهی شدید و توجیهناپذیر انسانهای دوران پارینهسنگی به حیاتوحش میداند» (گویی در آن زمان حیوانات غیروحشی هم وجود داشتهاند).
فقدان چهرههای انسانی در این نقاشیها نشان میدهد که حداقل از نظر انسان، نبرد اصلی دوران پارینهسنگی میان بزرگزیاگان مختلف، یعنی همهچیزخواران و گیاهخواران عظیمالجثه، بوده است. بزرگزیاگان چنان از جهان امروز ما رخت بربستهاند که بهسختی میتوان تصور کرد زمانی پستانداران موجود بر کرهی زمین تا چه حد عظیمالجثه بودهاند. اسطورهها نشان میدهند که حتی حیوانات گیاهخوار آن دوران برای انسان خطرناک محسوب میشدند. برای مثال، میتوان به میش اهریمنی اشاره کرد که توسط دورگا یکی از ایزدبانوان هندو کشته شد یا مینوتور در اسطورههای کرتی (هیولایی با سر گاو و بدن انسان) که در یک غار کشته شد. به همان اندازه که حیوان گیاهخواری همچون نیاگاو (گوسالهای عظیمالجثه که نسلش منقرض شده) میتوانست برای انسان خطرناک باشد، بر عکس، همهچیزخواران مرگبار میتوانستند برای انسان و خویشاوندان انسانگونهی او سودمند باشند. طبیعت دوران پارینهسنگی حیوانات عظیمالجثهی بسیاری در خود داشت و انسانها به دلایل متعددی باید به دقت مراقب این حیوانات میبودند. برخی از این حیوانات بعد از اینکه به دام انسان میافتادند، میتوانستند بهعنوان غذا مصرف شوند اما بسیاری از آنها از انسان تغذیه میکردند.
بهرغم رابطهی پیچیده و مرگبار میان انسانهای عصر پارینهسنگی و بزرگزیاگان پیرامونشان، دانشمندان قرن بیستم اغلب غارنگارهها را شاهدی بر پیروزی قاطع انسان بر دیگر گونهها شمردهاند. یکی از اساتید برجستهی تاریخ هنر، که خود از نازیها در گریز بود، ادعا میکند که این تصاویر «نماد معنوی مهمی» هستند. او از زمانی صحبت میکند که «انسان تازه از هستیِ کاملاً حیوانی سربلند بیرون آمده بود و به جای آن که مغلوب دیگر حیوانات شود توانسته بود آنها را مغلوب کند.» اما در آدمکهایی که بر دیوارهای غارهای لاسکو و شووه کشیده شدهاند نشانی از پیروزی به چشم نمیخورد. بر اساس معیارهای زمان ما، این آدمکها بسیار خجالتی و در مقایسه با تصاویر حیواناتی که در اطرافشان ترسیمشده بهشدت ضعیف و خوار به نظر میرسند. هیچ راهی وجود ندارد که مطمئن باشیم این موجودات بدون چهره لبخند پیروزی بر لب دارند.
سرخوشها
برای این فرضیه که هنرمندان غارها درک درستی از جایگاه خود در جهان پارینهسنگی داشتند تنها یک شاهد ضعیف وجود دارد. هرچند باستانشناسان قرن بیستم اغلب هنر ماقبل تاریخ را «جادویی-دینی» یا «شمنی» میخواندند ناظران امروز که بیشتر سکولارند رگههایی از طنز و سرخوشی صرف را در این آثار میبینند. برای مثال، وقتی به نقاشیهای صخرهای دوران میانسنگی در هند نگاه میکنیم تعدادی آدمکهای خطی میبینیم که اکثر ناظران آنها را «مضحک» و «گروتسک» توصیف میکنند. تصویر «مرد پرنده»ی معروف در غار لاسکو را به یاد بیاورید، تصویری که در آن آدمک لاغری به حالت نعوظ در حالی که یک گاومیش کوهاندار به او نزدیک میشود، از پشت بر زمین افتاده است. جوزف کمپبل با تکیه بر پارادایم جادویی-دینی این تصویر را چنین توصیف میکند:
نیزهای وارد مقعد یک گاومیش کوهاندار عظیمالجثه شده، از آلت تناسلیاش بیرون آمده و تمامی امعا و احشایش را در آورده است. در مقابل حیوان مردی روی زمین دراز کشیده است. مرد که تنها شخصیت انسانی نقاشیهای غار است با زمختی و بیدقتی کشیده شده و در حالت نوعی خلسهی شمنی به سر میبرد. او نقابی شبیه پرنده بر صورت دارد، آلت تناسلیاش در حالت نعوظ به سمت گاومیش زخمی قرار دارد. پایین پای او یک نیزه و کنارش یک گرز یا چماق با سری به شکل پرنده دیده میشود. پشت مرد یک کرگدن بزرگ کشیده شده است که به نظر میرسد در حال دفع مدفوع است...
اگر واژههای شمن و شمنی را از این توصیف کنار بگذاریم با توصیفی عاری از ظرافت از ارتباط یک انساننما با دو حیوان بسیار بزرگتر و قویتر مواجهایم. آیا انساننمای این تصویر در حالت خلسه به سر میبرده یا اینکه برای یک لحظه مجذوب قدرت و زیبایی دیگر حیوانات شده است؟ چه چیز او را به یک شمن تبدیل میکند؟ چرا پژوهشگران دوران پارینهسنگی بر اساس مطالعهی فرهنگ کنونیِ سیبریایی، استفاده از طرح پرنده در این اثر را به شمنباوری نسبت میدهند؟ یک مورد مشابه دیگر تصویر یک موجود دوپا با سری به شکل گوزن در غار تغوا فرر (Trois Frères) در فرانسه است. این موجود هم شمن نامیده میشود، در حالی که با بررسی بیغرضانهی این تصویر میتوان آن را فردی تعبیر کرد که کلاه مهمانی بر سر دارد. جودیث ترمن در مقالهای که الهامبخش ورنر هرتزوگ برای ساخت فیلم غار رؤیاهای فراموششده (The Cave of Forgotten Dreams) بوده مینویسد: «هنرمندان دوران پارینهسنگی بهرغم علاقهی شدیدشان به واقعگرایی، بهندرت انسانها را به تصویر میکشیدند و وقتی هم که این کار را میکردند با نوعی زمختی استیضاحگونه بود.»
اما آنها چه کسی جز خود یا نوادگان دورشان، یعنی ما، را به سخره میگرفتند؟ البته این امکان وجود دارد که عکسالعمل امروز ما به هنر پارینهسنگی هیچ ارتباطی با قصد یا احساسات هنرمندان آن دوره نداشته باشد. اما شواهدی در دست است که سبب میشود بتوانیم قبول کنیم که مردم دوران پارینهسنگی حس طنزی داشتند که آنقدرها هم با دوران ما فرق ندارد. در هر صورت، به نظر میرسد که ما حس زیباشناختی مشترکی داریم که نشانههایش را میتوان در عکسالعملهای دوران مدرن به تصاویر چشمنواز حیوانات دید. یک زمینشناس در سال ۲۰۱۸ گزارشی در مورد مجموعهای از ردپاهای فسیلی در نیومکزیکو منتشر کرد که شاید نشان از شوخیهای مردم دوران پارینهسنگی داشته باشد. این گزارش ردپاهای یک تنبل عظیمالجثه را نشان میدهد که درون آنها ردپاهای بسیار کوچکتری که متعلق به انسانهاست دیده میشود. به نظر میرسد که انسانها آگاهانه جانور را از فاصلهی نزدیکی دنبال میکردهاند و بر جای قدمهای او پا میگذاشتهاند. شاید این کار برای تمرین شکار بوده اما یکی از نویسندههای مقالات علمی نشریهی آتلانتیک معتقد است که این ردپاها «نوعی سرخوشی و بازیگوشی» را نشان میدهند، شاید «یک گروه نوجوان دنبال جانور کرده بودند و میخواستند او را وادار به لگد زدن کنند».
پیام این نقشها فقط این نبوده که «این حیوانات را در اطراف این غار خواهید دید» بلکه آنها به ناظرانشان میگفتند: «این ما هستیم، موجوداتی درست مثل خود شما و این چیزی است که ما میدانیم.»
نمونهی اسرارآمیز دیگری که در آن نیز مرز باریکی میان یک پدیدهی دینی-جادویی یا شوخی طنزپردازانه دیده میشود داستان «ونوسهای منفجرشونده» است. در دههی ۱۹۲۰ در محل کنونی جمهوری چک، باستانشناسان، یک کارگاه سرامیک متعلق به دوران پارینهسنگی کشف کردند که به نظر میرسد در آن به طور خاص پیکرههای کوچکی از حیوانات و زنان (زنانی با پستانها و نشیمنگاههای بزرگ و بدون صورت) ساخته میشده است. این مجمسههای زن که «ونوس» نامیده شدند، ابتدا به عنوان نماد باروری یا هرزهنگاریِ دوران پارینهسنگی در نظر گرفته شده بودند. اما آنچه نسلهای پیاپی پژوهشگران را متعجب میکرد این بود که پیکرههای حیوانات و زنان که با دقت ساخته شده بودند پر از ترک بودند. شاید فکر کنید که با صنایع دستیِ نامرغوبی مواجه بودیم یا اینکه کوره بیش از حد داغ بوده است. اما در سال ۱۹۸۹ یک گروه از باستانشناسان خوشفکر متوجه شدند که گلی که برای ساخت این مجسمهها از آن استفاده شده عامدانه به شکلی تهیه شده بوده که در تماس با آتش منفجر شود و صدایی بلند از خود ایجاد کند. یعنی کارکرد این مجسمهها راه انداختن نوعی آتشبازیِ پارینهسنگی بوده است. گزارش واشنگتن پست با این نتیجهگیری نه چندان خوشایند تمام میشود که این مجسمهها «نخستین شاهد و مدرک بر این هستند که انسان تندیسی را خلق میکند تا بعد آن را تخریب کند.»
یا اینکه میتوان به رفتار مردم عصر حجر نگاه کرد. هر چند این رفتارها نمیتواند راهنمای قابلاعتمادی برای رفتار نیاکان دور ما باشد اما شاید بتواند نشانههایی از تواناییهای طنزپردازی آنها را برایمان فراهم کند. روانپزشکان تکاملی معتقدند که مردمشناسان قرن نوزدهم هنگامی که با جمعیتهایی کاملاً منزوی مانند بومیان استرالیا در تماس قرار گرفتند متوجه شدند که شوخیهای این گروهها حتی برای این مردمشناسان نیز قابل درک بود. به علاوه، مردمشناسان گزارش میدهند که بسیاری از مردمان شکارچی-گردآورنده «شدیداً برابریطلب» بودند و از طنز برای شکستن غرور هر کسی که پایش را از گلیمش درازتر کرده بود استفاده میکردند:
بله، وقتی که جوانی گوشت فراوانی شکار میکند، فکر میکند که رئیس کل یا مرد بزرگی است و بقیهی ما فرودست و خدمهاش هستیم. نمیتوانیم چنین رفتاری را قبول کنیم. ما مغروران را میان خود نمیپذیریم زیرا روزی غرورشان باعث میشود که کسی را به قتل برسانند. به همین دلیل همیشه طوری دربارهی گوشت صحبت میکنیم که انگار برایمان هیچ ارزشی ندارد. اینگونه است که آتش غرور او را فرومینشانیم و او را نرم میکنیم.
برخی از شکارچیان خوشاقبال که گوشت شکار کرده بودند صبر نمیکردند تا توسط دیگران به سخره گرفته شوند و در عوض به محض اینکه به محل اقامتشان برمیگشتند خودشان شکارشان را بیاهمیت جلوه میدادند. گاهی در یک جمع، تمسخر خودتان میتواند باعث حفظ جانتان شود.
در دوران پارینهسنگیِ انسانها احتمالاً بسیار کمتر از آن که نگران عقاید همگونههای خود باشند نگران رفتار و نیت بزرگزیاگانِ محیط پیرامون خود بودند و سؤالاتی از این قبیل داشتند که آیا گلهی گاومیشهای کوهاندار لب چاه آب خواهند ایستاد؟ آیا شیرها به آنها حمله خواهند کرد؟ آیا انسانها میتوانند باقیماندهی گوشت گاومیشها را پس از حملهی شیرها برای خود جمع کنند؟ رگههای طنزی که به نظر میرسد در نقاشیهای دوران پارینهسنگی دیده میشود شاید ریشه در درک دقیق انسان از جایگاه خودش در جهان داشته باشد. نیاکان ما در زنجیرهی غذایی حداقل در مقایسه با بزرگزیان جایگاه فرودستی داشتند اما این توانایی را داشتند که متوجه فرودستی خود باشند و آن را به تصویر بکشند. آنها میدانستند که خوراک دیگران هستند و در عین حال به نظر میرسد که این را نیز میدانستند که میتوانند خوراک بودن خود را درک کنند، آنها خوراکی بودند که میتوانست فکر کند. و اگر به اندازهی کافی دربارهی این موضوع فکر کنید نکتهی خندهداری است.
چشمهایی بدون چهره
مردمان عصر پارینهسنگی قطعاً میتوانستند تصاویر واقعگرایانهتری از انسان ترسیم کنند، تصاویری که در آن انسانها بجای آدمکهای خطی پیکرههایی باشند با صورت و ماهیچه و انحناهای طبیعی بدن که حتی بارداری یا چاقیشان مشخص باشد. بر موزائیکهای کف غار لامارش (La Marche) در فرانسه چهرههای مشخصی حک شده که برخی از آنها کلاه هم بر سر دارند. قدمت این تصاویر به چهارده یا پانزده هزار سال قبل میرسد. در اواخر قرن نوزدهم، در فرانسه مجسمهای از چهرهی یک زن که بر مرمر حکاکیشده کشف شد؛ اخیراً قدمت آن را ۲۴هزار سال قبل تعیین کردهاند. همچنین مجسمههای ونوس که پیشتر به آنها اشاره کردیم، از همین حدود زمانی در سراسر اوراسیا پراکنده شده بودند. اما تمامی این موارد، آثار هنریای کوچک یا اشیایی شبیه طلسم هستند که از همان ابتدا به نیت حمل و جابهجایی ساخته شده بودند. نقاشیهایی که بر دیوار غارها ترسیم میشدند مسلماً نمیتوانستند حمل شوند. آنها در غارها ثابت میماندند.
اما چرا هنرمندان غارها را برای نقاشیهای خود انتخاب کرده بودند؟ جاذبهی غارها بهعنوان استودیو و گالری هنری به دلیل دسترسی آسان هنرمندان به این غارها نبود. در واقع، هیچ شاهدی برای اقامت طولانیمدت انسانها در غارهای تزئینی وجود ندارد، بهویژه در مورد غارهای عمیق و صخرههای دور از دسترسی که شگفتانگیزترین نقشهای حیوانات را در خود جای دادهاند میتوان با اطمینان گفت که این غارها محل زندگی انسانها نبودهاند. هنرمندان غارها را نباید با انسانهای غارنشین اشتباه گرفت.
افزون بر این، نباید تصور کنیم که انسانها علاقهی خاصی به غارها داشتهاند زیرا هنری که در غارها به دست ما رسیده است فرایند سادهی انتخاب طبیعی را طی کرده است: هنری که در فضای آزاد قرار دارد مثل مجسمهها یا صخرههای رنگآمیزیشده در معرض عناصری قرار میگیرد که به آنها اجازه نمیدهد دهها هزار سال دوام بیاورند. به نظر میرسد که مردمان دوران پارینهسنگی از همان رنگ اخرایی که در نقاشی درون غارها به کار بردهاند برای نقاشی بر انواع سطوح مختلف استفاده کردهاند، از جمله بر پوست حیوانات و بدن و صورت خودشان. تفاوت در این است که نقاشیهای روی دیوار غارها به خوبی از گزند باران و باد و تغییرات آب و هوا در امان بوده و توانستهاند دهها هزار سال دوام بیاورند. آنچه غارها را به مکانهایی خاص تبدیل کرده بود این بود که صندوقخانههایی ایدئال بودند که از رنگها و نقشها محافظت میکردند.
اگر نقاشان غارنگارههای لاسکو از خاصیت محافظتیِ غارها اطلاع داشتند آیا پیشبینی میکردند که خودشان یا دیگران بار دیگر از غار محل نقاشیهایشان بازدید کنند؟ قبل از اینکه پای شهرنشینی به قلمروی شکارچی-گردآورندهها باز شود آنها مردمانی «غیرسکنیگزین» بودند یعنی پیوسته از سویی به سویی حرکت میکردند. آنها با مهاجرت فصلی حیوانات و رسیدن میوهها و حتی برای دور شدن از تودهی مدفوع انسانی که ناگزیر پس از مدتی نزدیک محل اقامتشان جمع میشد جابهجا میشدند. این مهاجرتهای کوچکتر که تغییرات و نوسانات اقلیمی شدید در عاج آفریقا آنها را تقویت کرده بود در نهایت به مهاجرت عظیم و طولانیمدت از قارهی آفریقا به شبهجزیرهی عربستان و از آنجا به سایر نقاط جهان انجامید. با توجه به این جابهجاییها و چرخشهای فراوان، به نظر میرسد که برای مردمان عصر پارینهسنگی ایدهی بازگشت به غارهای تزئینی قابلدرک بوده است و حتی شاید با کمی بلندپروازی بتوان گفت آنها پیشبینی میکردهاند که افراد دیگری شبیه خودشان از آن غارها بازدید کنند. اگر این گونه باشد، باید غارنگارهها را به عنوان یک لوح ذخیره در نظر گرفت و این نقاشیها را حاوی اطلاعات ارزشمندی دید. پیام این نقشها فقط این نبوده که «این حیوانات را در اطراف این غار خواهید دید» بلکه آنها به ناظرانشان میگفتند: «این ما هستیم، موجوداتی درست مثل خود شما و این چیزی است که ما میدانیم.»
بازدیدهای متعدد از یک غار توسط گروههای مختلف در یک بازهی زمانی نسبتاً طولانی شاید بتواند این واقعیت عجیب را توضیح دهد که چرا به نظر میرسد حیوانات ترسیمشده روی دیوار غارها در حال حرکتاند. بحث نیروهای ماورالطبیعه در میان نیست. اگر با دقت به این نقاشیها نگاه کنید، میبینید که تصاویر حیوانات معمولاً با چند خط که روی هم کشیده شده مشخص شدهاند، نکتهای که حاکی از این است که گروههای جدیدی که به هر غار وارد میشدند روی خطوطی که از قبل بر دیوارها بود دوباره نقاشی میکردند، کم و بیش شبیه کودکانی که نوشتن الفبا را تمرین میکنند. بنابراین، غارها فقط موزه نبودند بلکه بیشتر شبیه یک مدرسهی نقاشی بودند که مردم در آن نقاشی کردن را از آنانی که قبل از خودشان در غار بودند میآموختند و مهارتهای جدید خود را روی دیوارههای غار بعدیای که سر راهشان قرار میگرفت پیاده میکردند. این فرایند و سوسوی نور ضعیفی که در غار میتابد به ایجاد تصاویر متحرک کمک کرده است. شاید بتوان گفت که جابهجایی دستههای مردم در دل طبیعت، حیوانات ترسیمشده بر دیوار غارها را نیز به حرکت درآورده است. انسانها بر رد نقاشیهای قدیم، خطوط جدیدی ترسیم میکردند و به حرکت خود ادامه میدادند، تکرار این فرایند طی دهها هزار سال، غارنگاری یا هنر سنگی را به نوعی میم (meme) جهانی تبدیل کرد.
غارها ویژگی خاص دیگری نیز دارند. آنها نه تنها فضای مناسبی برای ذخیرهی آثار هنری پیشینیان بلکه محل مناسبی برای دور هم جمع شدن مردم بودند. برخی غارهای بزرگ احتمالاً تا صد نفر گنجایش داشتند. پژوهشگران دوران پارینهسنگی، بهویژه آنانی که به دیدگاههای دینی-جادویی متمایلاند، غارها را ناگزیر با آداب و رسوم آیینی پیوند میزنند و غارهای تزئینی را نوعی معبد میدانند که انسانها در آنجا با نیرویی برتر ارتباط برقرار میکردند. هنرهای تجسمی شاید تنها یکی از برنامههای معنوی و روحافزای مردمان عصر پارینهسنگی بوده است. اخیراً ویژگیهای صوتی غارهای تزئینی نیز که میتوانستند صداهایی با طنین شگفتانگیز خلق کنند توجه را به خود جلب کرده است. مردم در این غارها احتمالاً سرود یا دعا میخواندهاند، طبل مینواختهاند و به تصاویر زندهی حیوانات روی دیوارها خیره میشدهاند، و شاید حتی به حالت خلسه میرفتهاند. غارها فضای ایدئالی برای از خود بیخود شدن بودند. شاید آنها اول «قارچهای جادویی»ای را که در دل طبیعت پیدا کرده بودند و حاوی مواد توهمزا بودند، میخوردند و بعد شروع به ترسیم حیوانات میکردند. این هم فرضیهای است که گزارشهای عصر مدرن از نحوهی کار هنرمندان بومی آفریقایی آن را تقویت میکند. این هنرمندان ابتدا با رقصیدن وارد حالت خلسه میشوند و بعد شروع به خلق آثار هنری روی سنگ میکنند.
اگر بتوان برای غارنگارهها کارکردی غیر از حفظ اطلاعات و شور بخشیدن به مراسم آیینی در نظر گرفت، آن کارکرد، آموزش ارزش همکاری است، همکاریای که تا حد ازخودگذشتگی برای شکار و دفاع جمعی حیاتی بود. یوال نواح هراری در کتاب انسان خردمند بر اهمیت تلاش جمعی در تکامل انسان مدرن تأکید میکند.
تزئین یک غار جدید یا تزئین دوبارهی نقاشیهای قدیمی یک غار تلاشی جمعی بوده است که به مشارکت دهها یا صدها نفر نیاز داشته است. باستانشناسان قرن بیستم تمایل داشتند که آثار هنری غارها را حاصل نبوغ فرد ــ هنرمند یا شمن ــ بدانند. اما همانطور که گریگوری کورتیس در کتاب نقاشان غارها توضیح میدهد، تزئین یک غار نیاز به جمعیتی انبوه داشته است. ابتدا گروهی برجستگیها و فرورفتگیها و ترکهای دیوار غار را بررسی میکردند تا از نبود بزرگزیاگان مطمئن شوند. گروه دیگری تنههای بزرگ درخت را به داخل غار حمل میکردند تا داربست بسازند. تعدادی رنگ اخرا را مخلوط میکردند و دیگران برای کارگران آب و غذا تهیه میکردند. بررسی اثر دستهای برجایمانده بر بسیاری از غارها نشان میدهد که هم زنان و هم مردان، هم بزرگسالان و هم کودکان در این فعالیتها مشارکت داشتند. اگر بتوان برای غارنگارهها کارکردی غیر از حفظ اطلاعات و شور بخشیدن به مراسم آیینی در نظر گرفت، آن کارکرد، آموزش ارزش همکاری است، همکاریای که تا حد ازخودگذشتگی برای شکار و دفاع جمعی حیاتی بود.
یوال نواح هراری در کتاب انسان خردمند بر اهمیت تلاش جمعی در تکامل انسان مدرن تأکید میکند. مهارتها و شهامت فردی هر چند کمککننده بودهاند اما تمایل به ماندن در کنار قبیله، پراکنده نشدن هنگام نزدیک شدن حیوانات وحشی و رها نکردن نوزاد در مقابل حملهی حیوانات نیز به همان اندازه در بقا و تکامل انسانها نقش داشتهاند. شاید در طبیعتِ پرچالشِ سیارهای که حیوانات بر آن غالب بودهاند، نیاز به همبستگیِ انسانی بسیار فراتر از نیاز به رسمیت شناختن فردیت بوده است و حداقل در آثار هنری، انسانها نیاز به چهره نداشتند.
وقتی نقشها رنگ میبازند
حدود دوازده هزار سال قبل با وقوع «انقلاب نوسنگی»، غارنگاری، مهاجرتهای چندباره و کشف غارهای جدید برای نقشزدنهای مجدد متوقف شد. انسانها که احتمالاً از بار سفر بستن و راه رفتن خسته شده بودند شروع به یکجانشینی در روستاها و در نهایت شهرهایی کردند که با دیوار از دنیای اطراف جدا میشد. آنها کشاورزی را ابداع کردند و بسیاری از حیوانات وحشیای را که اجدادشان در نقاشیهای غارها حضور پررنگی داشتند اهلی کردند. انسانها یاد گرفتند که حصیر ببافند، آبجو به عمل بیاورند، سنگ معدن را بگدازند و چاقوهای هرچه تیزتزی بسازند.
اما تمام این آسودگیهای یکجانشینی هزینهی بالایی داشت: داشتن زمین و ملک به معنای امکان انبار کردن غلات و نگهداری از دامهایی بود که میشد بهعنوان غذا از آنها استفاده کرد. جوامع بر اساس تملک زمین به طبقات مختلفی تقسیم شدند. این فرایند که مردمشناسان محتاطانه آن را «قشربندی اجتماعی» مینامند در نهایت بشر را سوی جنگ سوق داد. جنگ به شکلگیری نهاد بردهداری، بهویژه زنان طرف شکستخورده، انجامید (مردان معمولاً کشته میشدند). ننگ کنیزی و بردگیِ جنسی از همین جا با کل جنسیت زنانه گره خورد. وضعیت مردان، حداقل برخی از آنها، بهتر بود. بیشتر فرماندههان برجسته به مقام پادشاهی و در نهایت امپراتوری میرسیدند. هر کجا یکجانشینی ریشه دواند، از چین تا آمریکای مرکزی و جنوبی، اعمال زور از سمت قدرتمندان جایگزین همکاری میان افرادی شد که تا پیش از آن خود را در یک رتبه میدیدند. آن طور که جرد دایموند میگوید، انقلاب نوسنگی «بدترین اشتباه تاریخ نوع بشر بود».
اما این انقلاب حداقل باعث شد ما چهره پیدا کنیم. از «الهههای مادر» در خاورمیانهی دوران نوسنگی گرفته تا افزایش ناگهانی تعداد پادشاهان و قهرمانان عصر برنز، به نظر میرسد که ظهور چهرهی انسانها حاکی از تغییر شخصیت انسان بود، تغییر از ویژگیهای قبیلههای کوچک مهاجر که مبتنی بر همبستگی بود به آنچه حال آن را خودشیفتگی میدانیم. پادشاهان و گاهی همسرانشان اولین گروههایی بودند که از نشانههای جدید این خودبرتری بهرهمند شدند ــ تاج، جواهرات، بردههای فراوان و غروری که با این متعلقات همراه میشد. در طول قرنها، خودشیفتگی راه خود را در میان بورژوازی نیز باز کرد که در اروپای قرن هفدهم شروع به نگارش خاطراتشان میکردند و سفارش نقاشی پرتره میدادند. در زمان ما، هر کسی که بتواند از پسِ خرید تلفن هوشمند برآید میتواند تصویرش را ثبت و گذراترین افکارش را در شبکههای اجتماعی «منتشر» کند و برند مخصوص خودش را بسازد. خودشیفتگی حالا دموکراتیزه شده و در لقمههای کوچک در اختیار همهی ما قرار دارد.
پس دیگر چه نیازی به غارهای تزئینی داریم؟ نوعی از کاربری که در دههی اخیر احتمالش پررنگتر شده است استفاده از این غارها به عنوان پناهگاه و مخفیگاه در آخرالزمان است. در حالی که سطح آب دریاها در حال بالا آمدن است، طوفانهای مهیب و ویرانگر یکی پس از دیگری تکرار میشوند و فقرای جهان بیش از پیش بیقرار و خسته هستند، ابرثروتمندان سیلوهای هستهای متروکه را میخرند و آنها را به پناهگاههایی برای آخرالزمان تبدیل میکنند، پناهگاههایی که میتوانند دهها خانواده و محافظ و خدمه را در خود جای دهند. اینها البته غارهایی مصنوعی هستند اما با بهرهمندی از استخر شنا، باشگاه ورزشی، زمین تیراندازی و کافههایی در «هوای باز» به طرز شگفتانگیزی مجهزند، پوشیده از آثار هنری گرانقیمت و نمایشگرهای بزرگ ال.ای.دی که قرار است بقایای جهان بیرون از پناهگاه را نشان دهد.
اما این غارهای پارینهسنگی هستند که باید به آنها بازگردیم. نه فقط به این دلیل که همچنان میتوانند الهامبخش تجربههای شورانگیز ماورایی باشند و ما را با جهان طبیعت ازدسترفته مرتبط سازند بلکه به دلیل پیامی که بیش از ده هزار نسل بر دیوار این غارها حفظ شده تا به دست ما برسد. درست است که ما مخاطبان اصلی این پیام نبودهایم و نویسندگانش هم هرگز نمیتوانستند تصور کنند که چطور نوادگانشان با خیرهسری به تخریب خودشان برخواهند خاست. اما این پیام اکنون در دستان ماست، پیامی که اگر برای از میان برداشتن مرزهای مصنوعی میان تاریخ و ماقبل تاریخ، هیروگلیف و پتروگلیف، «بدوی» و «پیشرفته» تلاش نکنیم همچنان ناخوانا خواهد ماند. کشف این پیام نیاز به تمامی مهارتها و دانش ما دارد، از تاریخ هنر گرفته تا فنون تاریخنگاری اورانیوم-توریم و بهترین روشهای همکاریهای بینالمللی. اما این تلاشها ارزشش را دارد چون نیاکان پارینهسنگیِ ما با انساننماهای بدون چهرهشان و ظرفیت طنز و شوخطبعیشان به نظر میرسد چیزی را متوجه شده بودند که درکش برای ما همچنان دشوار است.
آنها متوجه جایگاهشان در هستی شده بودند، جایگاهی که آنقدرها بالا نبود و همین موضوع آنها را به خنده انداخته بود. عمیقاً معتقدم که تنها در صورتی میتوانیم از انقراض جمعیای که برای خودمان ترتیب دادهایم جان سالم به در ببریم که ما هم بالاخره متوجه این شوخی بشویم.
برگردان: آیدا حقطلب
باربارا ارانرایک یکی از سردبیران وبسایت بفلر و نویسندهی کتاب عوامل طبیعی: اپیدمی سلامتی، اطمینان از مرگ و کشتن خودمان برای عمر طولانیتر (2018) است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Barbara Ehrenreich, ‘The Humanoid Stain’, The Baffler, November 2019.