"اِلکلاسیکو" و زوالِ سنت در فوتبال باشگاهی اسپانیا: دیدگاههایی دربارهی الگوهای متغیّرِ هویّت فرهنگی
در فصلهای 2011-2010 و 2012-2011، رئال مادرید و بارسلون 11 بار با یکدیگر روبرو شدند[1]؛ رقابت میان این دو تیم در فاصلهی 16 آوریل تا 3 مه 2011 به اوجِ خود رسید زیرا در کمتر از سه هفته چهار بار در لیگ برترِ فوتبال اسپانیا،[2] جام اعلیحضرت فلیپهی ششم[3] و لیگ قهرمانان اروپا با یکدیگر بازی کردند. این امر نمونهای از زیادهروی مصرفی پستمدرن و همچون نمایشی جهانی است که جدال مورینیو و گواردیولا، رونالدو و مسی، مادرید و بارسلون، و اسپانیا و کاتالونیا[4] را به عنوان جلوهها و نمادهای ذات فوتبال اسپانیا در اوایل قرن بیستویکم به مخاطبان رسانههای جهانی ارائه میکرد. پیشتازی رئال مادرید و بارسلون در رقابتهای بینالمللی، همراه با قهرمانی تیم ملی اسپانیا در جام ملتهای اروپا (2008 و 2012) و جام جهانی (2010) به لطف درخشش بازیکنان این دو تیم، بهویژه بارسلون، و سبک بازی مبتنی بر بههمپیوستگی شدیدِ بازیکنان، بحث تازهای را پیرامون قومیّت و هویّت فرهنگی و رابطهی آنها با فوتبال به راهانداخته و پرسشهای جدیدی را دربارهی شعائر و ارزشهای سنتی این بازی، که بازتاب هویّتهای منطقهای و ملی در اسپانیا است، مطرح کرده به گونهای که به نظر میرسد فرایند هویّتسازی بیپایان است و هویّتهای اسپانیایی و کاتالان تا ابد نامشخص و مناقشهانگیز خواهند بود. پوشش گستردهی رویاروییهای این دو تیم توسط رسانههای دنیا و فریفتگی هواداران فوتبال در سراسر جهان توسط نبوغ مسی، رونالدو، مورینیو و گواردیولا نشان میدهد که این رقابت به مظهر فوتبال اسپانیایی بدل شده و اختلافهای سیاسی و فرهنگی میان اسپانیا و کاتالونیا بر سرِ تعریفِ "کاتالان مداری" و "اسپانیایی بودن" را در کانون مسائل مربوط به قومیّت و هویّت درعرصهی منازعهآمیز اسپانیا قرار داده است. این مقاله به قدرتِ فوتبال برای بازنمایی و تحریف فرهنگی میپردازد و سازههای سیاسی و فرهنگی متغیّرِ "اِلکلاسیکو" را بررسی میکند.
مقدمه
"جنگ داخلی اسپانیا و دوران طولانی دیکتاتوری فرانکو رقابت میان این دو باشگاه را شدت بخشید و به پیدایش دو هویّت قومی و فرهنگی متمایز انجامید. رئال مادرید به مظهر اسپانیای متحد و تجزیهناپذیرِ فرانکو و بارسلون به عامل و نمادِ کاتالانمداری تبدیل شدند."
ابتدا باید دید که ورود فوتبال به اسپانیا و توسعهاش در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم چه تأثیری بر تنشهای موجود میان بارسلون و مادرید، کاتالونیا و اسپانیا داشت. تأسیس باشگاههای فوتبال بارسلون (1899) و رئال مادرید (1902) به سرعت فوتبال را نمایندهی محل، زبان، طبقه و فرهنگ کرد. هر چند رشد این بازی تدریجی بود اما از همان آغاز، محور بارسلون-مادرید چنان در میان دیگر عوامل گستردهترِ اجتماعی-اقتصادی جای گرفت که فوتبال در باسک،[5] اَندُلُس[6] و گالیسیا[7] هم به دغدغههای اجتماعی-اقتصادی گره خورد. فوتبال اسپانیایی نماد رقابت میان مرکز و پیرامون و ضعفِ نهادها و هویّتهای ملی بود. جنگ داخلی اسپانیا (1939-1936) و دوران طولانی دیکتاتوری فرانکو (1975-1939) رقابت میان این دو باشگاه را شدت بخشید و به پیدایش دو هویّت قومی و فرهنگی متمایز انجامید. رئال مادرید به مظهر اسپانیای متحد و تجزیهناپذیرِ فرانکو و بارسلون به عامل و نمادِ کاتالانمداری تبدیل شدند. افزون بر این، به ویژه در سالهای پایانی حکومتِ فرانکو، این دو باشگاه به عرصهی رویارویی سیاسی بدل شدند؛ در آن دوران، طرفداری از باشگاه بارسلون یکی از معدود راههای ابرازِ مخالفت با فرانکو بود. به ویژه در کاتالونیا و در ایالت باسک، فوتبال تجلی پارادوکسها، پیچیدگیها و تنش میان آمالِ سرکوب شدهی خودمختاری و جدایی بود و در عین حال برای حصول اجماع پیرامون ملتِ همگون از آن استفاده و سوء استفاده میشد. در این دوران، بازیهای میان رئال مادرید و بارسلون به تلویح و تصریح حاکی از این پارادوکسها بود.
پس از مرگ فرانکو فوتبال نقشی محوری در گذار اسپانیا به دموکراسی در فاصلهی سالهای 1975 و 1982 داشت. در این سالهای سرشار از بیثباتی، فوتبال از یک سو نماد سنت و استمرار، و کانون انسجام و هویّت ملی، و از سوی دیگر پیشگام تغییر و پیدایش اسپانیایی چندملیتی شامل جوامع خودمختار منطقهای بود. قانون اساسی سال 1978 راه را برای چنین اسپانیایی هموار کرد. موفقیت تیمهای فوتبال اتلتیک بیلبائو، بارسلون و رئال سوسیداد در اوایل دهه 1980 بازتاب این رنسانس زبان، فرهنگ و هویّت منطقهای، و حاکی از برچیدهشدن وحدت تکفرهنگی تحمیلی دوران فرانکو بود. در این دورهی گذار، با طرح مجدد سؤالات دشوارِ مربوط به قومیّت و هویّت، بار دیگر معلوم شد که هویّت ملی در اسپانیا بسیار شکننده و پیچیده است.
" 'اِلکلاسیکو' دیگر جزء ذاتی مجموعهای از سازههای فرهنگی اسپانیامحور نیست بلکه به عرصهای برای رقابت قومیّتها بدل شده که در آن جهانیشدن، رسانههای جهانی و بافتار متغیّر اسپانیا و فوتبالش بر رقابت این دو تیم تأثیر میگذارند."
تغییر و تحول در رسانهها پس از رهایی از قید و بندهای دوران فرانکو بُعد منطقهای اسپانیا را تقویت کرد و به آن مشروعیت بخشید، امری که پیامدهای مهمی برای رسانهای شدن فوتبال داشت. با بلوغ اسپانیای دموکراتیک، نه تنها رقابت رئال مادرید و بارسلون از "اِلداربی" به "اِلکلاسیکو" تغییر نام یافت بلکه تقارن رئال مادرید، مرکزگرایی و فرانکو از میان رفت و چارچوبهای ثابتِ مرکز-پیرامون جای خود را به مجموعهی سیّالی از سازههای فرهنگی داد. با افزایش موفقیت بارسلون در مقایسه با رئال مادرید، رابطهی میان بازنماییهای فرهنگی و قومی آنها پیچیدهتر شده است. از سال 1982، با افزایش خودمختاری کاتالونیا و تقویت هویّت فرهنگی و سیاسیاش تیم فوتبال بارسلون به تدریج به مظهرِ طبیعی خودِ کاتالونیا بدل شده به گونهای که 9 بازیکن از 11 بازیکنی که در فوریهی 2012 در برابر والنسیا به میدان رفتند در آکادمی محلی بارسلون پرورش یافته بودند. برای هواداران فوتبال در سراسر جهان، تیم فوتبال بارسلون عامل و نماد کاتالونیا به شمار میرود، در حالی که موقعیت رئال مادرید به عنوان نماد اسپانیا و اسپانیایی بودن تضعیف شده است. برخلاف بارسلون، تعداد بسیار اندکی از بازیکنان رئال مادرید محصول آکادمی فوتبال این باشگاهند. در همین حال، رئال مادرید بیش از پیش خود را به عنوان قطب مقابل بارسلون و مادرید را به عنوان قطب مقابل کاتالونیا تعریف کرده است. "اِلکلاسیکو" دیگر جزء ذاتی مجموعهای از سازههای فرهنگی اسپانیامحور نیست بلکه به عرصهای برای رقابت قومیّتها بدل شده که در آن جهانیشدن، رسانههای جهانی و بافتار متغیّر اسپانیا و فوتبالش بر رقابت این دو تیم تأثیر میگذارند. به نظر میرسد که تمرکز بر رقابت این دو تیم به ضرر فوتبال باشگاهی اسپانیا بوده است. هر چند هنوز پژواکی از گذشته به گوش میرسد و نوستالژی و فولکلور همچنان نقش مهمی در فوتبال و رسانهای شدنش دارند اما رقابت این دو تیم از هر نظر با سال 1902 تفاوت دارد. سیاست، بازیکنان، هواداران و رسانهها به تدریج این رقابت را از امری محلی به نمایشی باشکوه و جهانی تبدیل کردهاند.
رقابت تاریخی
رقابت فوتبالیِ 110 سالهی بارسلونا و رئال مادرید در منازعهی سیاسی و فرهنگی دیرینهی کاتالونیا و کاستیل ریشه دارد. در اواخر قرن نوزدهم، این کشمکش در بستر تغییرات مهم اجتماعی-اقتصادی، به ویژه صنعتی شدن و شهرسازی، در ایالت باسک و کاتالونیا صورت گرفت و بیلبائو و بارسلون مرکز این فرایندها بودند. دههی 1890 اهمیتی حیاتی داشت و سال 1898 به "سال فاجعه" برای مادرید و کاستیل ملقّب شد زیرا واگذاری کوبا، پورتوریکو، فیلیپین و گوام به آمریکا نشانهی پایان امپراتوری استعماری اسپانیا و از دست رفتن جایگاه "اسپانیای قدیمی" به عنوان مرکز دنیای اسپانیایی زبان بود. در همین دهه بود که طبقهی متوسط بالای کاتالونیا امید خود به اسپانیا را از دست دادند و به ملیگرایی ناحیهای روی آوردند. این دوران که به "رنسانس" شهرت یافت، شاهد شکوفایی تدریجی ایالت باسک، کاتالونیا و گالیسیا و رهایی آنها از چند قرن سرکوب و انقیاد بود. در بارسلون، در هر دو سپهر فرهنگی و سیاسی، حس جدیدی از هویّت قومی به وجود آمد و به آرزوی استقلال و خودگردانی پر و بال داد.
فوتبال در چنین شرایطی وارد بارسلونا شد؛ تأسیس باشگاه فوتبال بارسلون در سال 1899 توسط یک تاجر سوئیسیِ مهاجر حاکی از علاقهی طبقهی متوسط به مدرنیسم بود. این باشگاه به سرعت به پاسدار و مرجع کاتالانمداری بدل شد و افرادی با گرایشهای سیاسی گوناگون و از طبقات اجتماعی مختلف به صف هوادارانش پیوستند. از همان آغاز، این باشگاه به عرصهای برای مخالفت با مواضع فرهنگی و سیاسی مادرید تبدیل شد، امری که سرانجام در سال 1968 در شعار رئیس وقتِ این باشگاه تجلی یافت که بارسلون را چیزی "بیش از یک باشگاه" خواند. تأسیس باشگاه فوتبال اسپانیول در سال 1900، که در ظاهر پاسخ طبقهی کارگر به طبقهی متوسط کاتالونیا بود، موقعیت فوتبال به عنوان آئینهای برای بازتاب پیچیدگیهای سازههای قومیّتی را تثبیت کرد. در نتیجه، در خودِ بارسلونا سنتهای متمایزی شکل گرفت که براساس آن، به ویژه در دوران فرانکو، بارسلون مدافع کاتالونیا و مخالف مرکز، و اسپانیول مدافع مادرید و مرکز به شمار میرفت. بنابراین، دغدغههای سیاسی و فرهنگی به فوتبال شکل داد، فوتبالی که نمایانگر تنشهای محلی و منطقهای و همچنین تنشهای مرکز-پیرامون بود.
" ترور رئیس باشگاه فوتبال بارسلون در حومهی مادرید در اوت ۱۹۳۶ او را برای نسلهای بعدی به شهید و نماد پایدارِ هویّت و مظلومیتِ کاتالونیا و شاهدی بر توحّش فاشیستهای مادریدی بدل کرد."
در مادرید، فوتبال به آهستگی توسعه یافت. آنجا هم فوتبال وارداتی بود، اما واردکنندگانش تنها انگلیسیها نبودند بلکه اهالی دیگر نقاط اسپانیا هم در این امر شریک بودند. در سال 1902 دو دگراندیشِ کاتالونیایی باشگاه فوتبال مادرید را تأسیس کردند، باشگاهی که نماد طبقهی متوسط بود و در سال 1920 با مُهر تائید آلفونسو سیزدهم پادشاه اسپانیا به رئال مادرید تغییر نام داد. دیگر باشگاه این شهر، اتلتیکو مادرید، که نماد طبقهی کارگر بود، در سال 1903 توسط گروهی از دانشجویان باسکی که در مادرید درس میخواندند، تأسیس شد. این امر حاکی از پیشتازی بیلبائو و بارسلونا به عنوان مراکز سنتی فوتبال در اسپانیا است که باعث شدند فوتبال به آئینهی تمامنمای سیاست، فرهنگ، طبقه و قومیّت در اسپانیا بدل شود.
نخستین رویاروییهای بارسلون و رئال مادرید همچون دیگر رقابتهای فوتبال اسپانیا در دهههای آغازین قرن بیستم، رویدادی محلی، ناحیهای، آماتوری، با پوشش خبری ناچیز و تماشاگران اندک بود. با وجود این، در حالی که مادرید به سختی میکوشید تا فوتبال را به مرکز ثقلِ هویّتش بدل کند، تیم فوتبال بارسلون به عنوان نماد کاتالونیا تثبیت شده بود. هر چند تعداد بازیها در این دورهی اولیه کم بود اما رویدادهایی مثل اعتصاب عمومی ژوئیهی 1909 در بارسلونا، که در پی استفاده از سرباز وظیفههای کاتالان در جنگ اسپانیا و مراکش رخ داد و به "هفتهی سوگناک" شهرت یافت، حاکی از طغیان بارسلونا علیه مرکزگرایی مادرید بود و تیم فوتبال بارسلون را به نماد اختلاف سیاسی و فرهنگی تبدیل کرد. در دههی 1920 هم آشوبهای پراکندهای بر اثر فوتبال رخ میداد که مهمترین نمونهاش هو کردن سرود ملی اسپانیا پیش از شروع مسابقهای در استادیوم اختصاصی بارسلون در سال 1925 بود. در واکنش به این امر، رژیم دیکتاتوری ژنرال پریمو دو ریوِرا این استادیوم را 6 ماه تعطیل کرد که بر اثرِ آن باشگاه بارسلون در معرض ورشکستگی قرار گرفت. ایجاد لیگ ملی فوتبال در سال 1928 چارچوبی منظم و حرفهای برای این رقابتِ سیاسی و فرهنگی فراهم آورد و به سنّتی مشروعیت داد که فوتبال باشگاهی را به کانون عشق اسپانیایی به فوتبال تبدیل کرد.
در دههی 1920 نخستین ستارهها ظهور کردند و توجه مطبوعات به بازیها و بازیکنان افزایش یافت. در نتیجه، فوتبال بیش از پیش در معرض انظار عمومی قرار گرفت و جایگاه باشگاههای فوتبال بارسلون و رئال مادرید به عنوان نمادهای هویّت فرهنگی تقویت شد. افزون بر این، با درغلتیدن اسپانیا از نظام سلطنتی به دیکتاتوری و نزدیک شدن جنگ داخلی، فوتبال بیش از پیش سیاسی و رقابت میان باشگاهها شدیدتر از قبل شد. ترور رئیس باشگاه فوتبال بارسلون در حومهی مادرید در اوت 1936 او را برای نسلهای بعدی به شهید و نماد پایدارِ هویّت و مظلومیتِ کاتالونیا و شاهدی بر توحّش فاشیستهای مادریدی بدل کرد. دوران طولانی دیکتاتوری فرانکو باعث شد تا کاتالانمداری از کلیشههای تاریخیِ تقدیرگرایی و قربانیپنداری تأثیرپذیرد و ابرهای تیرهی ظلم و ستم و بدبینی بر بارسلونا سایه افکنَد. در فاصلهی دهههای 1940 و 1960 رژیم فرانکو با دخل و تصرف فزاینده در فوتبال آن را به نمایشی عامهپسند برای مشروعیت دادن به خود و ایجاد حس اسپانیایی بودن و هویّت ملی تبدیل کرد. در این دوران، رئال مادرید به تیم فرانکو، و نماد مادرید، مادریدیها و اسپانیای متحد کاتولیک بدل شد. موفقیت چشمگیر این تیم در کسب پنج عنوان قهرمانی در جام باشگاههای اروپا از سال 1956 تا سال 1960، که با شکست 3-7 اینتراخت فرانکفورت در برابر چشمان حیرتزدهی بینندگان تلویزیون به اوجِ خود رسید، نام رئال مادرید را در عرصهی بینالمللی بر سرِ زبانها انداخت. بیتردید، اعتبار بینالمللی رئال مادرید به سودِ رژیم فرانکو بود و باعث شد که برتری این تیم نشانهی استیلای رژیم فرانکو به شمار رود.
در دوران فرانکو، جام پادشاهی به جام ژنرال تغییر نام یافت، زبان کاستیلی یا همان گویشِ رایج در شمال و مرکز اسپانیا به تنها زبان رسمی تبدیل شد و دولت مرکزی کنترلِ فوتبال را در دست گرفت. ادارهی باشگاهها در نواحی بالقوه دردسرآفرین به دستنشاندگانِ رژیم واگذار و فوتبال به کاتالیزورِ ملیگرایی تبدیل شد. در نظر رئال مادرید، بارسلون دشمنی لازم برای تحکیمِ سلطه و مشروعیتِ مرکز بود. به نظر بارسلون، به ویژه پس از بنای ورزشگاه نوکمپ در سال 1957 به عنوان محلی برای به رخ کشیدن هویّت متمایز خود، این باشگاه تنها ابزار قانونیِ ابراز هویّت قومی و فرهنگیِ کاتالونیا و مخالفت با فاشیسم بود. در این شرایط، به نظر کاتالانها، سنگینترین شکست بارسلون (1-11) در جام ژنرالِ سال 1943، انتقال دی استفانو به رئال مادرید در سال 1953 و رسوایی گوروچِتا در سال 1970[8] از جمله نشانههای مداخلهی رژیم به سود رئال مادرید بود. علاوه بر این، افزایش شدید تعداد تماشاگران در دههی 1950، همراه با رسانهای شدن تدریجی فوتبال، باعث شد تا این بازی به یکی از سرگرمیهای فرهنگیای بدل شود که فکر مردم را از واقعیتهای سختِ ریاضت اقتصادی منحرف میکرد.
نقش رسانهها
رسانهها با تمرکز بر قومیّت به تقابل این دو باشگاه دامن میزدند؛ روزنامهی مارکا از بدو تأسیس خود در سال 1938 به سخنگوی رئال مادرید و رژیم فرانکو بدل شد، در حالی که اِل موندو دِپورتیوو، روزنامهای باسابقه که از سال 1906 منتشر میشد، از بارسلونا و کاتالونیا حمایت میکرد. در دوران فرانکو تلویزیون به شدت کنترل میشد و کارکردش ارائهی تصویری جذاب از فرانکو و رژیم او و آفرینش کلیشههای فرهنگیای بود که به نظر رژیم به ایجاد هویّت ملی کمک میکرد. با گسترش مالکیت تلویزیون در دههی 1960، شبکهی اول تلویزیون ملی اسپانیا شنبهشبها به پخش مسابقهی زندهی فوتبال، معمولاً بازی رئال مادرید، و گاوبازی میپرداخت. جالب این که مشهورترین ماتادور آن دوره، مانوئل بنیتِز پِرِز (ملقّب به "قرطبهای") هم طرفدار رئال مادرید بود. این انگارههای ملیگرایی با تقویت سلطهی مادرید از بهرهبرداری جنبشهای جداییطلبانه در باسک و کاتالونیا از تلویزیون برای ترویج هویّتهای قومی متمایز جلوگیری میکرد. در دوران فرانکو، فوتبال در عمل تنها عرصهی عمومیای بود که نواحی گوناگون اسپانیا، از سویل تا بیلبائو، از والنسیا تا ویگو، و از مادرید تا بارسلونا میتوانستند در ساختار منسجم یک لیگ ملی، قومیّتهای متمایز خود را حفظ و ابراز کنند. این امر همچون سوپاپ اطمینانی بود که به تداوم سلطهی مرکز، به ویژه پس از افزایش فعالیتهای خشونت آمیز جداییطلبان باسک در سالهای پایانی رژیم فرانکو، یاری میرساند.
گذار به دموکراسی در فاصلهی سالهای 1975 و 1982 به بحثی پرشور دامن زد. از یک سو، "فراموشی جمعی" در عمل به دشمنان پیشین اجازه داد تا برای ایجاد اسپانیای دموکراتیک با یکدیگر همکاری کنند؛ از سوی دیگر، اختلافات سیاسی شدید پیرامون قانون ثبت خاطره (2007) به سرباز کردن زخمهای برجای مانده از گذشتهی دردناک کشور انجامید و به اجماع پس از سال 1978 پایان داد. در دوران گذار، فوتبال هم از تغییرات گستردهی جامعهی اسپانیا مصون نماند؛ به نظر برخی از پژوهشگران، فوتبال نقش مهمی در این روند داشت زیرا علاوه بر تعریف و انعکاسِ ناحیهگرایی احیاشده به ترویج شیوههای دموکراتیک در ساختارهای سازمانی خودِ باشگاهها پرداخت به گونهای که در سالهای پایانی رژیم فرانکو و در دوران گذار، انتخاب رئیس باشگاه بارسلون و دیگر مقامهای ارشد با رأی عمومی انجام میشد. پس از دوران فرانکو، نخستین رویارویی بارسلونا و رئال مادرید در نوکمپ در دسامبر 1975 شاهد اولین حضور گستردهی پرچمهای کاتالونیا در محلی عمومی پس از پایان جنگ داخلی بود. پیش از شروع داربی رئال سوسیداد و اتلتیک بیلبائو در سَن سباستیَن در سال 1976 کاپیتانهای هر دو تیم پرچم باسک را به زمین بازی بردند، در حالی که چند ماه پیش از آن تصور چنین کاری به ذهن هیچ کسی خطور نمیکرد.
" جذب اکثر ستارههای فوتبال جهان توسط بارسلونا و رئال مادرید به تدریج جذابیت رقابتهای ناحیهای و فرهنگی در فوتبال اسپانیا را از بین برده و دیگر تیمها را به ناظران حاشیهای ابَرنمایشِ جهانیِ 'اِلکلاسیکو' تقلیل داده است."
قانون اساسی سال 1978 مشروعیت جوامع دیرپای ایالت باسک، کاتالونیا و گالیسیا را به رسمیت شناخت. تمرکززدایی از قدرتِ سیاسی و فرهنگی باعث شد تا سؤالات مربوط به قومیّت و هویّت دوباره مطرح شود. توسعهی تلویزیون ناحیهای در اوایل دههی 1980 امکانات جدیدی را در اختیار فرهنگها و زبانهای گوناگون قرار داد. موفقیت تیمهای فوتبال بارسلون، رئال سوسیداد و اَتِلتیک بیلبائو نمادِ این تغییر قدرت و بازگشت به سنت بود. در واقع، قهرمانی اتلتیک بیلبائو در لالیگا و کوپا دِل رِی در سال 1984 در فرهنگ باسک جاودانه شده است. از سال 1982، با انتخاب دولتی سوسیالیست و عضویت اسپانیا در اتحادیهی اروپا، مسائل مربوط به قومیّت و هویّت همواره دستخوش مناقشههای سیاسی بوده است. تا مدتی، فوتبال نماد این سیّالیّت بود زیرا قدرت از باسک و کاتالونیای احیا شدهی اوایل دههی 1980 به مادریدِ سوسیالیست انتقال یافت و رئال مادرید، که اکثر بازیکنانش محلی بودند، پنج سال متوالی از 1986 تا 1990 قهرمان لالیگا شد. این امر حاکی از تجدیدِ اعتماد به نفس و نوزایی فرهنگی پایتختی سرزنده بود؛ در نتیجه، محور بارسلونا-رئال مادرید در بستر جدید دموکراسی جای گرفت. در آن دوران، مناقشهی مرکز-پیرامون بیشتر فرهنگی بود تا سیاسی و فوتبال همچنان نقش مهمی در انعکاس یا شکل دادن به هویّتهای ملی/ناحیهای داشت.
با وجود این، سوءظنهای دیرینه و میراثِ گذشته بر این تصاویرِ نوظهورِ اسپانیای جدید سایه افکنده بود. در دههی 1990، تغییرات مهم در خودِ فوتبال و به ویژه رسانهای شدنش به ورود کنشگران تازهای انجامید که این امر بحث دربارهی قومیّت در اسپانیا را پیچیدهتر کرد و رقابت سیاسی و فرهنگی رئال مادرید و بارسلونا را به شدت متأثر ساخت. از دههی 1990 تمرکززداییِ تدریجی از قدرت به گونهای بوده که اکنون جوامعِ دیرپا بخش عمدهای از سیاستگذاریهای خود را به طور مستقل انجام میدهند. در نتیجه، تیم فوتبال بارسلون در داخل و خارج از کاتالونیا بیش از پیش به نماد و نمایندهی فرهنگی و سیاسی کاتالانمداری بدل شده است. تغییرات در خودِ فوتبال و هوادارانش، رسانهای شدن، فنآوریهای جدید و جهانیشدنِ سریع، همگی به پیشبرد این روند در اسپانیای دموکراتیکِ عضو اتحادیهی اروپا یاری رساندهاند. این ترکیبِ پیچیده به ایجاد تصورات جدیدی از قومیّت انجامیده و هر باشگاهی مسیرِ متفاوتی را برای آمیزش فرهنگ عامه، فوتبال، سنت و جهانیشدن درپیشگرفته است.
بوسمَن
تصویب قانون بوسمَن در سال 1995 بر نقش فوتبال در ترویج هویّتهای ناحیهای و ملی در اروپا به شدت تأثیرگذاشت. پیش از آن، غیر از یکی دو مورد استثنائی نظیر پوشکاش در رئال مادرید و کوبالا در بارسلون در دهههای 1950 و 1960، اکثر بازیکنان تیمهای باشگاهی اسپانیا، اسپانیایی و اقلیتی از آنها اهل مستعمراتِ پیشینِ اسپانیا در آمریکای مرکزی و جنوبی بودند که این امر انسجام فرهنگیِ شعائرِ محلی، ناحیهای و ملیِ فوتبال در این کشور را حفظ میکرد. البته دولت گاه و بیگاه در این روند به سود رئال مادرید و به ضرر بارسلونا دخالت میکرد؛ جنجال طولانی بر سرِ انتقال یوهان کرایف از آژاکس آمستردام به بارسلونا در سال 1974، در واپسین روزهای رژیم فرانکو که همچنان در پی تداوم سلطهی فرهنگی بود، گواه این امر است. اتلتیک بیلبائو از بدو تأسیس در سال 1898 تنها از بازیکنان محلی پرورشیافته در آکادمی فوتبالِ خود استفاده میکرد تا یکپارچگی قومی و خودگردانی فرهنگی و سیاسی را ترویج کند.
"برنابئو یا نوکمپ دیگر اماکن محلی، ناحیهای یا حتی ملیِ رقابت بر سرِ هویّت نیستند بلکه به کانون توجه هواداران جهانی و گردشگری فوتبالی بدل شدهاند."
قانون بوسمن این وضعیت را دیگرگون ساخت و راه را برای مهاجرت بازیکنان و ظهور دلالان، در اروپا و در بازار جهانی، هموار کرد. در نتیجه، ورود تعداد انبوهی از بازیکنان خارجی به لالیگا نگرشهای موجود به قومیّت را تغییر داد. در مورد بارسلونا، این امر کاتالانمداری را تداوم بخشید زیرا "غیرخودیها" حساسیتها، ارزشها و شعائر باشگاه را، به ویژه بهواسطهی حضور خود کرویف، فراگرفتند، کرویفی که بازیکن و سرمربی این باشگاه بوده، تبعهی کاتالونیا شده و اکنون مربی تیم ملی کاتالونیا است. در پی انتقاد از حضور چشمگیرِ هلندیها در بارسلونای دورانِ لویی فن خال در اواخر دههی 1990، این باشگاه در سالهای اخیر، به ویژه در دوران پِپ گواردیولا (2012-2008)، به تدریج کاتالانمدارتر شده و اکثر بازیکنان اصلیاش را کسانی تشکیل میدهند که در آکادمی محلی این باشگاه پرورش یافتهاند. تأکید بر نمادها و شعائرِ کاتالونیایی و تداوم مادریدستیزی، همسانی فرهنگی را تقویت کرده و مخالفت با مرکزگرایی در استادیوم نوکمپ همچنان یکی از جلوههای ملیگرایی کاتالان است.
از سوی دیگر، رئال مادرید با استفاده از قانون بوسمن، انبوهی از ستارگانی نظیر زیدان، روبرتو کارلوس، بکام، فیگو، بنزِما، اوزیل، و رونالدو را به خدمت گرفته تا بتواند به برتری بارسلونا در عرصههای داخلی و خارجی پایان دهد. در نتیجه، غرور مادریدیها بیش از پیش جریحهدار شده زیرا رائول آخرین شمایل فرهنگی و فوتبالی این باشگاه بوده است. جذب اکثر ستارههای فوتبال جهان توسط بارسلونا و رئال مادرید به تدریج جذابیت رقابتهای ناحیهای و فرهنگی در فوتبال اسپانیا را از بین برده و دیگر تیمها را به ناظران حاشیهای ابَرنمایشِ جهانیِ "اِلکلاسیکو" تقلیل داده است.
آزادسازی رسانههای اسپانیا در دههی 1980 به کشمکش دائمی باشگاهها، رسانهها، مقامهای دولتی و مسئولان باشگاهها بر سر حقِ پخش زندهی بازیها انجامیده است. جدیدترین نمونهی این امر، اعتصاب اکثر باشگاههای لالیگا بود که شروع فصل 2012-2011 را به تأخیر انداخت، اتفاقی که ممکن است هر سال تکرار شود. از اواخر دههی 1980، شیوههای گوناگون پرداختِ حقِ اشتراک برای تماشای بازیها رواج یافته که هر یک بازتاب نگرش سیاسی متفاوتی است. برای مثال، دولت آزنار طرفدارِ تمامعیارِ بازار آزاد بود، در حالی که دولت عوامگرای زاپاتِرو تعداد محدودی از بازیها را به طور رایگان از شبکهی شش پخش میکرد. ابتدا حق پخش همهی بازیهای لالیگا یکجا واگذار میشد اما پس از مدتی بزرگترین باشگاهها، از جمله بارسلونا و رئال مادرید، خواهان عقدِ قراردادهای جداگانهای برای واگذاری حق پخش بازیهای خود شدند. اخیراً پیشنهاد شده که دوباره به نظام مبتنی بر واگذاری حق پخش همهی بازیها بازگردند. این امر نه تنها حاکی از بیثباتیِ بازار آزاد بلکه نشانهی اشباع در مصرف فوتبال است. گُل تیوی، کانال پِلوس، شبکهی شش، تلویزیون ناحیهای، و شبکههای اختصاصی رئال مادرید و بارسلونا شبانهروز سرگرم غوغاسالاری رسانهای و پوشش اخبار فوتبالند. قدرت تلویزیون در شکل دادن، تعریف و تقویت هویّتهای فرهنگی و قومی و دخل و تصرف در بقایای نوستالژیک فرهنگ عامه، سازههای فرهنگی رقابت این دو باشگاه را تغییر داده است.
افزون بر این، از اواخر دههی 1990 این دو باشگاه به مارکهایی جهانی بدل شدهاند و به فرایند کالایی شدن فرهنگی شتاب بخشیدهاند. برای مثال، تصمیم مناقشهانگیز بارسلونا به عقد قرارداد با بنیاد قطر به عنوان حامی مالیِ پیراهن این تیم به معنای گسست از نمادگرایی سنتی و تغییر نقش و نگارِ پیراهن این تیم بود. استفاده از فنآوریهای ارتباطی برای تبلیغ این باشگاهها به زبانهای گوناگون نشان میدهد که برنابئو یا نوکمپ دیگر اماکن محلی، ناحیهای یا حتی ملیِ رقابت بر سرِ هویّت نیستند بلکه به کانون توجه هواداران جهانی و گردشگری فوتبالی بدل شدهاند. پخش بازیهای لالیگا برای بینندگان تلویزیونی در سراسر جهان، جهانیشدن فوتبال اسپانیایی را تقویت کرده است. در دوران تلویزیونهای سیاه و سفیدِ دههی 1960، بازیهای بارسلونا و رئال مادرید به ندرت از شبکههای تلویزیونی دیگر کشورها پخش میشد اما اکنون میتوان همهی بازیهای آنها را به طور زنده از طریق شبکههایی نظیر اِسکای تماشا کرد. پوشش خبری این بازیها در وبسایتها، وبلاگها و مطبوعات سراسر جهان هم بیوقفه ادامه دارد. این امر نه تنها به افسونزدایی از این نمایشِ باشکوه تلویزیونی انجامیده بلکه تمایز قومیّتها را در سپهر رسانهای همگونِ جهانی از بین برده است.
" تمرکز افراطی رسانههای جهان بر این دو تیم به تکثر فرهنگی صدمه زده و باعث شده که مخاطبان این رسانهها درکی سطحی از عمق و دامنهی فوتبال اسپانیایی داشته باشند. هویّت در قاموس فوتبال اسپانیایی همچنان امری پیچیده است و جهانیشدن، مرزهای میان هویّتهای فرهنگی را کمرنگ کرده است."
از سوی دیگر، حضور مخاطبان جهانی باعث جلب توجه به جلوههای افراطیتر استقلال و خودمختاری کاتالونیا شده است. برای مثال، در بازی بارسلونا و آرسنال در لیگ قهرمانان اروپا در سال 2010 روی پرچمی نوشته بودند "کاتالونیا اسپانیا نیست". اندکی بعد، خوان لاپُرته، رئیس وقتِ باشگاه بارسلونا فرصت را غنمیت شمرد و حزب استقلالطلبِ "دموکراسی کاتالونیایی" را تأسیس کرد. پوشش رسانهای گستردهی سخنان بارسلونستیزانهی مورینیو نیز از همین مقوله است. آمیزهای از بازاریابی جهانی و موفقیت خیرهکنندهی بارسلونِ گواردیولا در کسب 14 عنوان قهرمانی و تأمین اکثر بازیکنان تیم ملی، ارزشهای این باشگاه را در عرصهی جهانی رواج داده است. موفقیت چشمگیر آکادمی فوتبال بارسلونا، همراه با میراث غنی هنری و معماری این شهر باعث ایجاد حس اعتماد و انسجام فرهنگی شده، آن هم در شرایطی که اسپانیا گرفتار مشکلات شدید اقتصادی است. در چنین شرایطی عجیب نیست که ائتلاف انتخاباتی کاتالونیاییِ "همگرایی و اتحاد" نقش مهمی در تمرکززدایی از قدرت داشته است. از این نظر، کاتالانمداری را میتوان واکنشی به جهانیشدن و تأکید بر تفاوت و تمایزِ خود دانست.
لغو گاوبازی توسط مجلس کاتالونیا در سال 2010 و کاربرد روزمرهی زبان کاتالان در سپهر خصوصی و عمومی، حاکی از حس متمایزی از ملیتی جداگانه است. گروههای فشارِ شبه مستقلی نظیر "دِپُرتاس کاتالانِس"[9] خواهان تقویت هویّت فرهنگی و دستیابی به استقلال از طریق ورزشند. تیم فوتبال بارسلونا در این فرایند نقشی حیاتی دارد زیرا در پی اجماع بر سرِ مجموعهای از هویّتهای کاتالونیایی، رقابت سنتیِ سیاسی و طبقاتی این تیم و اسپانیول کاهش، و رقابت فوتبالی آنها افزایش یافته است. به اختصار میتوان گفت جایگاه بارسلونا به عنوان نماد فرهنگی کاتالونیا بیش از پیش تثبیت شده است. بر عکس، در شرایطی که به نظر میرسد مادرید پایتختی مصنوعی و غیرطبیعی است، دیگر معلوم نیست که غیر از ستیز با بارسلونا و کاتالونیا، رئال مادرید نماد چیست. توافق و وحدت مصنوعی دوران فرانکو جایش را به تردید دربارهی ارزشهای فرهنگی مادرید و رئال مادرید داده است. ورود انبوهی از ستارگان به این تیم از برتری فرد بر جمع خبر میدهد، امری که حاکی از تأثیر عمیق مصرفگرایی بر پیوند هویّت و منزلت اجتماعی با بازار است. بر خلاف بارسلونا، رئال مادرید، به رغم هواداران پرشمارش در سراسر جهان، هنوز نتوانسته ارزشهای سیاسی و فرهنگی مطلوبش را تعریف کند. این امر حاکی از جابهجایی قدرت فرهنگی از مرکز به پیرامون است. در این شرایط، تیم ملی اسپانیا هم بر خلاف مرکزگرایی گذشته، بر تنوع و تکثر ناشی از ناحیهگرایی تأکید میکند به گونهای که هرچند در سالهای اخیر، ستارگان بارسلونا نقطهی قوت تیم ملی بودهاند اما شیوهی گزینش بازیکنان تیم ملی احتمالاً غیرسیاسیترین روش در کل تاریخ این تیم بوده است.
جهانیشدن "اِلکلاسیکو" به تحریف فرهنگی انجامیده زیرا غوغاسالاری و توجه بیش از حد رسانههای جهان به بارسلونا و رئال مادرید، ناقوس مرگِ دیگر تیمهای اسپانیایی را به صدا درآورده است. نابرابری فزاینده در تخصیص منابع و ثروت باعث شده که پس از قهرمانی والنسیا در سال 2005 هیچ تیم دیگری نتواند سلطهی انحصاری بارسلونا و رئال مادرید را درهمشکند.[10] فقدان رقابت پایاپای در لالیگا و کوپادِلرِی نگرانکننده است زیرا از کاهش ظرفیت فوتبال برای بیان ارزشهای محلی و ناحیهای در موزائیک ایدئولوژیکیای متوازن خبر میدهد. این تقلیلگرایی و فرسایش فرهنگی حاکی از آن است که تنها کاتالونیا، و تا حد کمتری، باسک توانستهاند در برابر امیال رسانههای جهانی مقاومت کنند. بنابراین، هر چند "اِلکلاسیکو" ممکن است که امر محلی، ناحیهای، ملی و جهانی را در ملغمهای پستمدرن به هم بیامیزد اما سلطهاش به انسجام فرهنگی در گالیسیا، اندلس، کانتابریا و آستوریاس آسیب رسانده است.
سخن آخر
تقلیل فوتبال باشگاهی اسپانیا به رئال مادرید و بارسلونا اسفناک است. تمرکز افراطی رسانههای جهان بر این دو تیم به تکثر فرهنگی صدمه زده و باعث شده که مخاطبان این رسانهها درکی سطحی از عمق و دامنهی فوتبال اسپانیایی داشته باشند. هویّت در قاموس فوتبال اسپانیایی همچنان امری پیچیده است و جهانیشدن، مرزهای میان هویّتهای فرهنگی را کمرنگ کرده است. تا زمانی که رقابت پایاپای در لالیگا از سر گرفته نشود، خطر نابودی سنت را تهدید خواهد کرد. اگر نابرابریهای فرهنگی و ورزشیِ جهانیشدن کاهش نیابد، همه چیز در پای کالا، مصرف و تجارت قربانی خواهد شد.
[1] آنچه در ادامه میآید، ترجمهی گزیدههایی از مقالهی زیر است:
Jim O’Brien (2013) ‘‘El Clasico’ and the Demise of Tradition in Spanish Club Football: Perspectives on Shifting Patterns of Cultural Identity’’, Soccer & Society, vol.14, no.3: 315-330.
جیم اُبرایِن مدرس ارشدِ روزنامه نگاری در دانشگاه ساوتهَمپتُن سُلِنت در بریتانیا است. او کتابی دربارهی فوتبال، سیاست و رسانه در اسپانیا نوشته است.
[2] La Liga
[3] Copa Del Rey
[4] ناحیهای خودمختار در شمال شرقی اسپانیا که دارای چهار استان و مرکزش بارسلون است. این ناحیه بیش از 7.5 میلیون نفر جمعیت دارد و 20 درصد از تولید ناخالص داخلی اسپانیا در آن صورت میگیرد. در سالهای اخیر گرایشهای جداییطلبانه در این ناحیه افزایش یافته است.
[5] ناحیهای خودمختار در دامنهی غربی کوههای پیرنه در مرز اسپانیا و فرانسه که از سه استان تشکیل شده و مرکزش بیتوریا است. این ناحیه بیش از 2 میلیون و صدهزار نفر جمعیت دارد. به رغم اعطای خودمختاری به این ناحیه پس از پایان دیکتاتوری فرانکو، جداییطلبان باسک، از جمله گروه مسلح مارکسیستی "اِتا"، خواهان تأسیس کشوری مستقلند.
[6] یکی از هفده ناحیهی خودمختار اسپانیا که هشت استان دارد و مرکزش سویل است. این ناحیه 8.5 میلیون نفر جمعیت دارد و مسلمانان حدود 800 سال در قرون وسطا بر آن حکومت کردند.
[7] ناحیهای خودمختار با حدود 2.8 میلیون نفر جمعیت در مرز اسپانیا و پرتقال که از چهار استان تشکیل شده و مرکزش سانتیاگو دِکمپوستِلا و زبان رایج در آن گالیسی است.
[8] داور بازی مرحلهی یک چهارم نهایی جام ژنرالِ سال 1970 که پس از خطای یکی از بازیکنان بارسلون که سه متر بیرون از محوطهی جریمه رخ داد، یک پنالتی به رئال مادرید تقدیم کرد.
[9] به معنی "ورزشهای کاتالونیایی".
[10] این مقاله پیش از قهرمانی اتلتیکو مادرید در فصل 2014-2013 نوشته است.