جودوی فمینیستی با دولت پدرسالار
(Source: Pexels / Rodnae Productions)
حدود دو دهه بعد از آغاز فعالیت «فمینیسم دولتی» در استرالیا، یعنی کشوری که فمینیستهایش از اصلیترین نظریهپردازان این مفهوم بودند، هِستِر آیزنشتاین، فمینیست و جامعهشناس، در سال ۱۹۹۶ کتابی نوشت با عنوان در میان مبارزان: فموکراتهای استرالیایی و دولت و در آن به بررسی جامع فمینیسم دولتی پرداخت. آیزنشتاین که خود در زمرهی همین فمینیستها است، تجربهای دستاول و داخلی از این نظریهپردازی و کنش دارد که باعث میشود روایتش از پستیوبلندی این جنبش روایتی قابلتوجه باشد. او بهطور خاص در فصل پنجم این کتاب که در نوشتهی حاضر آن را گزارش میکنیم، به نقدهایی میپردازد که به فمینیسم دولتی از زاویهی پیامدهای ایدئولوژیک همکاری با دولت ایراد شده است. راهبرد پیگیری مطالبات فمینیستی از داخل دولت منجر به این شد که اقسام مسائل و تردیدها در داخل جنبش زنان به میان آیند: «وابستگی به دولت؟ اصلاح در برابر انقلاب؟ سلسلهمراتب در برابر تصمیمگیری جمعیِ غیرسلسلهمراتبی؟»
آیزنشتاین برای واکاوی این مجادلات به آغاز ماجرا برمیگردد، یعنی به اینکه اصلاً اصطلاح فموکرات (femocrat) برای وصف فمینیستهای دولتی چطور پدید آمد: ظاهراً به فاصلهی نزدیکی در میانهی دههی ۱۹۷۰ برخی از فمینیستهای راهیافته به دولت از این واژه بهمزاح برای خود استفاده میکردند؛ در همان اوان، نویسندگان دستراستی منتقد سیاستهای دولت وقت استرالیا در جذب فمینیستها نیز از این اصطلاح بهنحوی تحقیرآمیز برای اشاره به همین فمینیستها استفاده میکردند.
آیزنشتاین که برای نوشتن کتابش با بسیاری از فمینیستهای بیرون و درون دولت در آن زمان گفتوگو کرده است، میگوید که در دههی ۱۹۷۰ تقریباً همهی فمینیستها از این اصطلاح دلالت یکسانی را موردنظر داشتند: «فموکرات» یعنی زن فمینیستی که با برنامهی مشخص وارد دستگاههای دولتی شده است تا تحقق برخی خواستهای فمینیستی را پیگیری کند و بر مردانی که او را به این سِمَت منصوب کردهاند نیز معلوم است که او قرار است پیگیر چنین مطالباتی باشد. در این دوره فموکراتها معمولاً مشاور بودند یا مقامات اجرایی پایینی داشتند. در دههی بعدی، ۱۹۸۰، دلالت این اصطلاح عوض شد: در این دوره اصطلاح فموکرات به زنان قدرتمندی در دستگاه دولتی اطلاق میشد که تعهد ایدئولوژیک و سیاسی به فمینیسم داشتند. این تغییر، پیامد ارتقای زنان در دولت و دستیافتنشان به مقامات اجراییِ مهمتر بود. آیزنشتاین میگوید: «تغییر در معنای این اصطلاح بازتاب افزایش نفوذ و مشروعیت فموکراتها در درون دستگاه دولت و نیز در معنای وسیعتر سیاسی بود.»
حاشیه و متن
پرسشی که از دههی ۱۹۸۰ مطرح شد این بود: حال که زنان توانستهاند در جهت پیگیری مطالبات فمینیستی در دولت پیشرفت کنند و صاحبنفوذ شوند و بهاینترتیب به «جریان اصلی» سیاست وارد شوند، آیا باز هم لازم است نهادهایی مختص پرداختن به امور زنان در دولت وجود داشته باشند؟ پاسخ فعالانی که در این نهادها بودند عموماً مثبت بود: فایدهی چنین نهادهایی این است که فشار جامعه را به دولت منتقل میکنند و نیز محلی برای آموزشیافتن زنان در خصوص مسائل و محیط اداری و دولتی هستند. بااینحال پرسش بالا از آنجا میآمد که چنین نهادهایی برای همهی فعالان فمینیست خوشایند نبودند. بهنظر برخی از فمینیستها با رسمیتیافتن بخشی از عقاید فمینیستی در قالب نهادهای رسمی، بخش قابلتوجهی از فعالان و گروههای فمینیست، بیشتر به حاشیه رانده میشدند و سرکوبشان از سوی نظام مردانه آسانتر شده بود. درعینحال همین نهادها هم، بهدلیل پیگیری مطالباتی کمابیش رادیکال، خود بهنوعی در درون دولت در حاشیه قرار داشتند و ازاینگذشته محتاج پیوند مؤثر و مداوم با جنبش زنان در خارج از دولت بودند تا بتوانند فشار لازم برای پیشبرد برنامههایشان را بسیج کنند. این امر مستلزم ساختن فرهنگ خاصی در نهادهای زنان بود که نسبتشان را با بیرون و درون دولت تعیین و مدام تصحیح کند.
فموکراتها با نوع مهم دیگری از تقابل متن و حاشیه هم روبهرو بودند: حتی وقتی زنان به دولت راه یافته بودند، توقع میرفت که منحصراً به «مسائل زنان» بپردازند؛ همان چیزی که برای پیگیریاش به دولت راه داده شده بودند. ازاینگذشته، از دید دولتمردان «مسائل زنان» دایرهی تنگی را در بر میگرفت. فموکراتها، هم برای گسترش دید مردان دولتی نسبت به مسائل زنان میکوشیدند و هم برای جاانداختن این موضوع که همهی مسائل، در حوزهی اظهارنظر و تصمیم زنان قرار میگیرد. این کاری بود که فموکراتها با تکیه بر امکانات نهادهای مختص زنان قادر به انجامش میشدند. ازاینگذشته، صعود زنان به مناصب جریان اصلی سیاست با تکیه بر کار تخصصی و کفایتی که در نهادهای زنان از خود نشان داده بودند، ممکن شده بود.
فموکراتها چهجور فمینیستهایی بودند؟
بهنظر برخی از فمینیستها با رسمیتیافتن بخشی از عقاید فمینیستی در قالب نهادهای رسمی، بخش قابلتوجهی از فعالان و گروههای فمینیست، بیشتر به حاشیه رانده میشدند و سرکوبشان از سوی نظام مردانه آسانتر شده بود.
آیزنشتاین که برای نوشتن کتاب با بسیاری از فمینیستهای بیرون و درون دولت مصاحبه کرده است، میگوید که با وجود گذشت سالها از اوج و فرود فمینیسم دولتی، اغلب هنوز اصطلاح «فموکرات» را بهنحوی تحقیرآمیز به کار میبرند و از خلال همین مصاحبهها درمییابد که حتی خود فمینیستهای دولتی نیز اغلب از پذیرش این عنوان ابا دارند چون فمینیستهای رادیکال «فموکراتها را کسانی میدانند که جنبش زنان را به حقوق خوب فروختهاند». بیان نظریتر این واکنش در تقسیم فعالان فمینیست به «اصلاحگر» و «انقلابی» بازتاب مییافت؛ تقسیمی که در تقابل دو طرز فکر لیبرالی و مارکسیستی ریشه داشت. بااینحال در عمل، این دوگانگی پیچیدهتر از آن بود که مثلاً بتوان صرفاً بر اساس گرایشهای نظری یا حتی تعلق طبقاتی تکلیفش را روشن کرد: طی دهههای ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۰، و بهطور خاص در استرالیا، زنانی که تصمیم گرفتند برای تحقق آرمانهای فمینیستی وارد دستگاه اداری دولت شوند، به طیف متنوعی از لیبرال تا سوسیالیست تعلق داشتند و از پایگاههای طبقاتی متنوعی هم میآمدند. وضع فمینیستهای مخالف با رفتن به دولت نیز تا حدی شبیه همین بود.
اینکه شمار قابلتوجهی از فمینیستهای استرالیایی کار با دولت را انتخاب کردند یا مجاز دانستند، باعث شد که فمینیستهای غربی دیگر، حتی کلیت فمینیسم استرالیایی را هدف این طعن قرار دهند و بگویند که آنها میخواهند از طریق نظام پدرسالار به اهداف خود دست پیدا کنند. آیزنشتاین با این تعبیر موافق نیست و میگوید که فرایند تصمیمگیری برای واردشدن به دولت پیچیدهتر از آنی بوده است که چنین تعابیری بتواند توضیح درستی برایش باشد. آیزنشتاین میگوید بسیاری از زنانی که وارد دستگاه دولتی شده بودند، عقاید رادیکال و انقلابی داشتند و با ورود به دولت هم، نه عقایدشان را کنار گذاشتند و نه نسبت به نتایج کاری که میکردند توهمی داشتند، بلکه در آن زمان به مفیدبودن نتایجی که میتوانستند از حضور در دولت بگیرند چشم داشتند. البته برخی هم بودند که با عقاید رادیکال به دولت پیوستند و انتظار داشتند در کوتاهمدت نتایج بزرگی بگیرند که مأیوس شدند.
برخی فموکراتها حکایت میکنند که کار با دستگاه اداری برای آنها که از دل جنبش زنان آمده بودند، دشواریهای خاصی داشت. جنبش زنان به ایشان آموخته بود که «همهچیز دنیا غلط است و ما باید کلش را عوض کنیم» اما وقتی تصمیم گرفتند به دستگاه اداری بپیوندند، آنطور که میگویند: «واقعاً بهطور کامل برایمان واضح شد که نمیشود به جلسه رفت و گفت "خوب، ما میخواهیم جهان را تغییر دهیم..." لازم بود چند مسئلهی قابلحل پیش چشم داشته باشیم.»
گزینش چنین مسائلی مستلزم داشتن دید روشنی به این موضوع بود که هرقدر هم آرمانها رادیکال باشند، باز هم باید پذیرفت مسیر تغییر اجتماعی، مسیری بسیار طولانی است و برای پیمودن این مسیر، میتوان از دولت «استفاده کرد». یعنی انتخاب کارکردن با دولت، خصوصاً از سوی فمینیستهای رادیکال، ناشی از نوعی عملگرایی و واقعگرایی سیاسی بود. همانطور که کریس رونالدز، حقوقدان و فمینیست استرالیایی، که کوشش فراوان و مثمر ثمری در تدوین قوانین ضدتبعیض داشته، در مصاحبه با آیزنشتاین گفته، فمینیستهایی که انتخاب کردند با دولت کار کنند، میدانستند که برای طی مسیر اصلاح اجتماعی:
باید راجع به اولویتها تصمیم بگیریم و باید ببینیم چهچیزهایی را میتوان به دست آورد... اگر میکوشیم ساختارهای جامعه را چنان تغییر دهیم که زنان دیگر همواره محروم و مورد تبعیض نباشند، همان کاری که بهباور من باید بهعنوان فمینیست برای انجامش بکوشیم، پس باید به سراغ مسائل اساسی برویم. و اساسیترین مسئله، استقلال اقتصادی زنان است.
این فمینیستها درعینحال میدانستند که در این مسیر، با استفاده از ابزار دولت صرفاً به تغییراتی کوچک، اما مهم، دست مییابند.
دموکراسی مشارکتی در برابر سلسلهمراتب
از دههی ۱۹۶۰ و بر اساس مباحث برآمده از سنت «چپ نو» این تلقی در میان فمینیستهای غربی جا افتاده بود که فمینیسم باید ضدسلسلهمراتب باشد. ضدیت با سلسلهمراتب به شکلبندی سیاسی دموکراسی مشارکتی میانجامید: یعنی وضعیتی که در آن همهی اعضای گروه حق رأی و اظهارنظر داشته باشند و تصمیمات با حصول توافق پس از بحث کافی گرفته شود. با توجه به محرومیتها و تبعیضهای دیرپایی که متوجه زنان بود، جنبش زنان نسبت به هر نوع سلسلهمراتب و نسبت به ساختهایی که در آنها کسانی دستور میدهند و بقیه اجرا میکنند، بهشدت بدبین بودند و از فکر دموکراسی مشارکتی استقبال میکردند. درعینحال، فمینیستهایی که تجربهی کار در سازمانهای چپ نو را داشتند، نسبت به نوع «برابرخواهی» همتایان مردشان نیز حساس شده بودند؛ برابرخواهیای که عاری از جنسیتزدگی نبود و از نظر فمینیستها نمیتوانست بهعنوان الگویی قابل تعمیم مقبول باشد. ازهمینرو بود که جنبشهای رهایی زنان به راهحلهایی مبتکرانه برای تقسیم قدرت و تقسیمکار رو آوردند تا همهی زنانِ درگیر را به یکسان در فعالیتها مشارکت دهند و به این طریق بر آگاهی فردی و جمعیشان بیفزایند.
درحالیکه راهبرد فمینیستهای غربی عموماً تأکید بر برابری میان زنان و مردان بود، فموکراتهای استرالیایی، در جهت مواضع ایدئولوژیک یادشده، بر تفاوتهای میان زنان و مردان و بر ویژگیهای اختصاصی زنان تأکید نهادند تا بتوانند موقعیت زنان را در مقام گروهی ذینفع و مجزا تثبیت کنند.
این باور برای فموکراتها موجب تنشهای مختلفی میشد: از یک سو تلاش آنها برای زدودن سلسلهمراتبها، چه در محیطهای کارشان و چه در جامعه، موجب تنش میشد. این تنشها فقط از جنس مقاومت محیطهای غیرمترقیتر در برابر تحقق اندیشههایی مترقی نبود، بلکه گاه تلاش فمینیستی برای زدودن سلسلهمراتب از بعضی محیطها باعث افت قابلملاحظهی کارکرد و بهرهوری میشد و این اتهام را متوجهشان میکرد که با ستیز با هر نوع سلسلهمراتبی، نتایج را فدای ایدئولوژی میکنند. از سوی دیگر، کارکردن در دستگاه اداری لاجرم مستلزم پذیرش انواع سلسلهمراتبها بود و این امر فموکراتها را در معرض اتهامی قرار میداد که قبلاً هم از آن یاد کردیم: فروختن آرمانهای زنان و قبول کار تحت سلسلهمراتب پدرسالار.
ایدئولوژی فموکراتی: مطالبه از دولت
درحالیکه بحث سایرین راجع به فموکراتها عمدتاً بر پایهی همان دوگانههای سنتی، مانند اصلاح در برابر انقلاب، دنبال میشد، فموکراتها بهتدریج مواضع ایدئولوژیک خاص خود را شکل دادند. فموکراتها هم برای زنان، در مقام یک گروه ذینفع، همانند گروههایی چون کارگران، صنعتگران و... مدعی منافعی شدند. آنها، هم خواستار مداخلهی قوی دولت جهت برآوردن این منافع بودند و هم درعینحال حضور خود را در دولت نوعی نمایندگی همین منافع شمردند. با این تفاوت که فموکراتها منافع زنان را همانند منافع کارگران یا صنعتگران صرفاً بهنحو اقتصادی تعریف نمیکردند، بلکه چون ریشهی محرومیت زنان را در ساختار پدرسالارِ حاکم میدیدند، میخواستند دولت را علیه همین ساختار به کار بگیرند. بهتعبیر آیزنشتاین، فموکراتها از طریق «جودوی فمینیستی» میخواستند با فراهمکردن وسایل پایاندادن به وابستگی اقتصادی و جنسی زنان، دولت پدرسالارِ سرمایهداری را علیه خودش به کار بگیرند. از جمله مهمترین دشواریهای تبیین این موضع ایدئولوژیک، جاانداختن زنان در مقام یک گروه ذینفعِ مجزا از سایر گروهها بود؛ دشواریای که البته فموکراتها در آن با دیگر فمینیستها شریک بودند.
تأکید بر تفاوت
بهاینترتیب، درحالیکه راهبرد فمینیستهای غربی عموماً تأکید بر برابری میان زنان و مردان بود، فموکراتهای استرالیایی، در جهت مواضع ایدئولوژیک یادشده، بر تفاوتهای میان زنان و مردان و بر ویژگیهای اختصاصی زنان تأکید نهادند تا بتوانند موقعیت زنان را در مقام گروهی ذینفع و مجزا تثبیت کنند. اما فموکراتها بر چیزهایی از قبیل نقش جنسیتی، تفاوتهای روانشناختی و جامعهپذیری و مواردی ازایندست که بهطور سنتی «تفاوتهای زنان» شمرده میشد، انگشت نگذاشتند، بلکه محرومیت متمایز زنان را بهعنوان عامل تفاوتشان در جایگاه گروهی ذینفع تبیین کردند. آنها بر پایهی تحقیقات تجربی توانستند نشان دهند که چگونه زنان در عرصههای مختلف دچار محرومیتهایی خاص خود هستند.
بهاینترتیب کل راهبرد فمینیسم دولتی بر پایهی جاانداختن این استدلال قرار گرفت که زنان چون زن هستند، نیازمند کمک دولت برای رهایی از وضعیت دشوارشاناند. مشکل این استدلال اما این بود که تلاشهای مستقل زنان برای ستیز با محرومیت، از جمله تلاشهای خود فموکراتها را، نادیده میگرفت.
اما تأکید بر «تفاوت» از سوی فموکراتهای استرالیایی سویهی دیگری هم داشت: آنها به «فرهنگ زنانه» که از دل تقسیمکار زنان و نقش خانگیشان برآمده بود، توجه کردند و گرچه خودِ محرومیت از زمینههای مهم پدیدآمدن این فرهنگ بود، فموکراتها به ظرفیت فرهنگ زنانه برای ایجاد همبستگی با زنان توجه کردند. آنها از دل این فرهنگ شیوههای زنانهی انجام کار را استخراج کردند. این فرهنگ همچنین چون سلاحی مخفی در دست فموکراتها بود که در صورت نیاز، میتوانستند از آن علیه نهادهای مردانه استفاده کنند.
بهاینترتیب، فموکراتها که خود را کاملاً با ابزار قواعد اداری و سلسلهمراتب آن مجهز ساخته بودند، عناصر متمایز متعلق به فرهنگ زنانه و آموزههای فمینیستی را هم با خود وارد محیط اداری کردند. فموکراتها بخشی از فضای مردانهی قدرت را تسخیر کرده بودند و میخواستند بهاینترتیب کلیت نظام را نسبت به زنان پاسخگو کنند؛ پیداست که این اقدام با محدودیتهای جدی مواجه بود اما درعینحال میتوانست نظام پدرسالار را تا حدی پاسخگو کند، یا دستکم به سخره بگیرد و به دردسر بیندازد.
تلخیص و گزارش از شهرزاد نوعدوست
هِستِر آیزنشتاین استاد بازنشسته جامعهشناسی در دانشگاه کوئینز کالج بریتانیا است. این گزارش مختصری است از منبع زیر:
Eisenstein, Hester. “Using the State” in Inside Agitators: Australian Femocrats and the State. Temple University Press, 1996. pp 67-85.