تاریخ انتشار: 
1401/08/15

زنی که در تنهایی سوخت اما تمام نشد؛ هما دارابی به روایت خواهرش

ندا سانیج

در یکی از روزهای سرد اسفند ۱۳۷۲، هما دارابی، از بهترین‌ روانپزشکان و استادان دانشگاه در ایران، گالن بنزین را برداشت و راهیِ میدان تجریش شد. روسری‌اش را درآورد، فریاد «زنده باد آزادی» و «مرگ بر دیکتاتور» سر داد و کبریت را روشن کرد. در «تنهایی» مقابل چشم انسان‌های متحیر سوخت اما تمام نشد. ۲۹ سال بعد در همان میدان، کنار حوضچه‌ی میدان تجریش، جوان‌هایی ایستاده‌اند که شعارهای او را تکرار می‌کنند. اما آنها مثل هما دارابی تنها نیستند.

پروین دارابی نمی‌داند صبح یکشنبه، اول اسفند، دقیقاً در فکر خواهرش چه می‌گذشته است. با مادرشان نهار خورده و وقتی مادر در خواب عصرگاهی بوده، ماشین را برداشته و بیرون رفته است. احتمال می‌دهند که سرِ راه بنزین هم خریده باشد.

می‌داند که خواهرش مدت‌ها افسرده بود، از انقلابی که در آن نقش فعال داشت، احساس پشیمانی و عذاب وجدان می‌کرد، دلش برای دختران جوان می‌سوخت و تن ندادن به قوانین حجاب اجباری، او را از زندگی حرفه‌ای مثل درس دادن در دانشگاه و درمان در مطب خصوصی محروم کرده بود.

پروین تنها خواهر هما دارابی و بازمانده‌ی خانواده‌ی چهارنفره‌شان در آمریکاست. به یاد می‌آورد که چطور خبر را شنید. به او گفته شد که خواهر بزرگش درگذشته است. نه روز اول اسفند که هما خود را آتش زد، نه روز دوم که در بیمارستان جان داد، هیچ‌کس جرئت نکرد به او بگوید هما خودسوزی کرده است.

پروین دارابی در خانه‌ای با پنجره‌های بزرگ به روی کوه‌های تراکی در شمال کالیفرنیا نشسته، عکس‌های دوران جوانی‌ را ورق می‌زند و دوران کودکی‌شان را روایت می‌کند.

 

* ویدیو از سپهر عاطفی و ندا سانیج

او در آمریکا مهندسی الکترونیک خوانده، مدیر یک شرکت فنی بوده و زندگی موفقی داشته است. اما بعد از مرگِ تنها خواهرش بخشی از زندگی را وقف او کرده و با تأسیس بنیادی به نام هما دارابی و نگارش کتابی درباره‌اش، بارها درباره‌ی پیامدهای حجاب اجباری برای زنان سخنرانی کرده است.

در همین خانه در کوه‌های نزدیک دریاچه‌ی تاهو در کالیفرنیا، تلفن را برداشت تا مرگ خواهر بزرگش، پزشکی که اولین زن ایرانی عضو «بورد تخصصی روان‌پزشکی و عصب‌شناسی آمریکا» بود، را در روزنامه‌های کالیفرنیا آگهی کند. عصر از روزنامه به او زنگ زدند و گفتند «خواهرت همانی است که در تجریش خودسوزی کرده؟» نمی‌دانست. مثل بسیاری دیگر که حتی تا سال‌ها بعد هم نمی‌دانستند.

پروین دارابی کتابی درباره دکتر هما دارابی نوشته و بنیادی به اسم او تاسیس کرده است


هما دارابی که بود؟

هما دارابی ‌سال‌های سیاهی را پشت سر گذاشت تا در اعتراض به حجاب اجباری تن خویش و تنها سلاح باقی‌مانده برای مبارزه‌اش را بسوزاند. دردمندان خاموش در آن سال‌ها کم نبودند. اما داستان زندگیِ بیشترِ آنها را نمی‌دانیم.

۲۶ دی‌ماه ۱۳۱۸ در تهران به دنیا آمد. از جوانی دنبال فعالیت‌های سیاسی بود و خواهرش پروین را هم که به این فعالیت‌ها علاقه‌ای نداشت، به دنبال خود می‌برد.

از راست پروین و هما دارابی قبل از انقلاب


در سال ۱۳۳۸ برای تحصیل در رشته‌ی پزشکی وارد دانشگاه تهران شد. از فعالان دانشجویی و عضو جبهه‌ی ملت به رهبری داریوش فروهر بود. علاوه بر رابطه‌ی فامیلی با پروانه اسکندری (فروهر)، از هم‌رزمان سیاسی او بود و در جوانی با هم به نشست‌های سیاسی می‌رفتند و همراه با یکدیگر سازمان زنان جبهه‌ی ملی را تأسیس کردند.

در دوران دانشجویی در جریان اعتراض‌ها علیه منوچهر اقبال، رئیس وقت دانشگاه تهران، مدتی به زندان افتاد. خواهرش می‌گوید امنیتی‌ها او را کشان کشان از خانه بردند و هیچ‌کس نمی‌دانست که زنده است یا مرده. پزشک زندان قصر که از هم‌دانشگاهی‌های هما بود به خانه‌شان زنگ زد و گفت هما آنجاست. حدود دو هفته‌ی بعد آزاد شد.

هما دارابی در یکی از تظاهرات‌های زمان فعالیت دانشجویی وقتی که جمع زنان بسیار کوچک و محدود بود


در سال ۱۳۴۶ برای ادامه‌ی تحصیل به همراه همسرش به آمریکا رفت. روان‌پزشکی خواند و پس از شرکت در آزمون‌های فراوان، پروانه‌ی طبابت در دو ایالت مهم نیویورک و کالیفرنیا و همچنین نیوجرسی را به دست آورد.

او به طور تخصصی درباره‌ی کودکان مطالعه کرده بود و فکر می‌کرد که با بازگشت به ایران می‌تواند به‌عنوان یکی از معدود متخصصان در این زمینه کمک زیادی به آنان بکند.

همسر او هم پزشک بود و با هم برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتند و پیش از انقلاب دوباره به تهران بازگشتند


این کار را کرد و به تهران برگشت. فعال بود، سخنرانی می‌کرد و در نشریات می‌نوشت.

آزادی سیاسی خواسته‌ی اولیه‌ی او و هم‌فکرانش بود و بعد از انقلاب اولین چیزی که از او دریغ شد، همین حق انتخابش بود.

مراسم ازدواج دکتر هما دارابی. تنها خواهرش کنار او ایستاده است


بعد از انقلاب چه بر سرش آمد؟

از روزهای اول انقلاب، شمار زیادی از زنان متوجه شدند که «بوی خوش نمی‌وزد از این اوضاع». شماری دیگر در کنار مردانی که دستی در سیاست داشتند، از حجاب اجباری دفاع می‌کردند یا دست‌کم آن را مانع بزرگی نمی‌دیدند.

نماد این امر تقابل دو «همای» سرشناس در آن روزها بود:

یکی هما دارابی و دیگری هما ناطق، استاد تاریخ و فعال سیاسی چپ. اولی حواسش بود که اجباری‌کردن حجاب مقدمه‌ی‌ تسلط بر بدن و افکار زنان است و دومی غرق در تفکرات انقلابی و مبارزه با «امپریالیسم» آن را سد راه نمی‌دانست.

هما ناطق اعتقاد داشت که «حجاب برای زنان مسئله‌ای نیست» و برای پیروزی انقلاب حتی میتوان «پتو سر کرد». او بعدها پشیمان شد و شجاعانه گفت که برهم زدن تظاهرات زنان مخالف حجاب اجباری «خیانت» به آنان بوده و عذرخواهی کرد.

اما هما دارابی جزو گروهی بود که تا آخرین روز عمر با حجاب کنار نیامد. او که از بهترین روان‌پزشکان ایران بود و شاگردان زیادی داشت، در خیابان می‌شنید که «یا روسری» باید سر کند یا منتظر «توسری» باشد. خشمگین از آن وضعیت، در جمع انقلابیون تنها بود.

دکتر دارابی در سال‌های آخر عمر. او سال‌ها با حجاب اجباری مبارزه کرد و تن به پوشش تحمیلی دانشگاه نداد


پروانه فروهر جایی اشاره کرده بود که در تمام تظاهرات‌ اعتراضی اوایل انقلاب علیه حجاب اجباری حضور فعال داشته و هرچند نقش فعالی در جریان مبارزات قبل از انقلاب داشت، بعد از پیروزی نادیده گرفته شد: «خوشه‌چینان پس از پیروزی انقلاب، چهره‌های پرارج و کارا را یکی پس از دیگری کنار زدند و جای آنها را به از‌راه‌رسیدگانِ بی‌مایه دادند.»

اهل سازش نبود. همراه دیگر زنان به دیدار ابوالحسن بنی‌صدر، رئیس‌جمهور وقت، رفت.

هما دارابی از دیدار با نفر دوم مملکت نتیجه‌ای نگرفت، همان‌طور که تظاهرات زنان معترض هم نادیده گرفته شده بود.

هما دارابی و خواهرش 


مردان نیامدند

«اول انقلاب زنان زیادی در خیابان اعتراض کردند. اما مردان دنبال آنها نیامدند.» پروین دارابی چند بار از «تنها ماندن» زنانی مانند خواهرش حرف زد که کسی حرفشان را نشنید و نادیده گرفته شد. او می‌گوید انقلاب زنان زمانی موفق می‌شود که مردان هم دنبالشان بیایند.

پروین دارابی سال‌های آخر زندگی خواهرش را سال‌هایی «تیره و تار» می‌داند:

«خیلی احساس شماتت می‌کرد که انقلاب کرده. می‌گفتم "فقط تو نبودی. همه بودند." اما می‌گفت "ما تحصیلکرده بودیم. باید می‌فهمیدیم." برای جوانانی که در جنگ کشته شدند، خودش را مقصر می‌دانست. برای دخترانی که به خاطر بی‌حجابی شلاق می‌خوردند.»

او حتی خود را در تلاش برای شلاق نخوردن دختران هم مقصر می‌دانست: «بعضی وقت‌ها خیلی ناراحت می‌شد که مجبور می‌شد برود در دادگاه و شهادت بدهد که این دختر که حجابش را برداشته، بیماری روانی دارد. خیلی از پدر و مادرها فکر می‌کردند که دخترشان زیر شلاق می‌میرد و به خواهرم التماس می‌کردند که در دادگاه شهادت بدهد. بعد می‌آمد خودش را سرزنش می‌کرد که "با گفتن اینکه بیمار روانی است، زندگی این دختر را برای تمام عمرش خراب کردم."»

بالا از سمت راست پروین دارابی و پسرش و پایین هما دارابی در میان مادر و مادربزرگش در یکی از آخرین سفرهای پروین به ایران


رئیس گروه روان‌پزشکی دانشگاه شهید بهشتی بود اما شغلش را از دست داد چون حاضر نبود که مطابق میل مسئولان دانشگاه لباس بپوشد.

«هما دوست نداشت که چادر سر کند و پوستش به جوراب هم حساسیت داشت». پروین به نقل از دایی‌اش، حسین، می‌گوید هما به رئیس مذهبی بیمارستان وابسته به دانشگاه که در آن مشغول بود، گفت ترجیح می‌دهد که بمیرد تا چادر سر کند. در یک سخنرانی در حضور وزیر بهداشتِ وقت به اجباری‌کردن پوشش چادر برای زنان اعتراض کرده بود. او از اینکه به جای آموزش علمی،‌ وقت پرستاران را صرف کلاس قرآن می‌کنند، آزرده بود.

مطب او در زمینه‌ی بیماری‌های روان کودکان مدتی پلمپ شد. بعضی از بیماران که به گفته‌ی خواهرش پاسدار یا نزدیک به آنها بودند، گزارش داده بودند که حجاب را رعایت نمی‌کند. جوراب نمی‌پوشد و چیزهای دیگر. روی درِ مطب نوشته بودند که این مطب به علت رعایت نکردن شئونات اسلامی بسته شده است. شکایت کرد و در دادگاه توانست حکم را بشکند. اما کارش در کلینیک به‌تدریج کم و کم‌تر شد، ضربه‌ای بزرگ به زنی که می‌دانست درمان بیماری‌های روانی کودکان در ایران چه اهمیتی دارد و به خاطر آن به وطن بازگشته بود.

«همسرش همچنان طبابت می‌کرد اما او به خاطر پوشش از خانم دکتر تبدیل شده بود به زنی که هیچ کاری نداشت.»

پروین به نقل از هما در کتابش نوشته است:‌ «اینها دلیل زندگی کردن را از من گرفته‌اند. می‌خواهند من را بشکنند. در زندگی جز دانشجویانم چه دارم؟ چه کس دیگری می‌تواند مثل من به آنها درس بدهد؟ اینجا هیچ‌کس نیست، خودت می‌دانی. همه‌ی این بچه‌ها. این ذهن‌های درخشان باید استادشان را از دست بدهند به خاطر این حجاب احمقانه.»

دکتر هما دارابی در کنار دایی حسین که از نزدیک‌ترین اقوامش بود


پروین می‌گوید در چند سفرش به ایران به چشم خود دید که خواهرش دارد «غرق» می‌شود.

تبدیل شد به پزشکی که بیمار نداشت. استادی که درس نمی‌داد. مادری که دو دخترش خارج از کشور بودند. آرمان‌هایی که از دست رفته بود. خواننده‌ای که دیگر صدا نداشت. سال‌هایی تاریک برای بسیاری از مردم ایران و مخصوصاً زنانی که بال و پرشان را بسته بودند. مثل فائقه آتشین، معروف به گوگوش، که در مصاحبه‌ی‌ مفصلش با هما سرشار از آن سال‌های دهه‌ی ۷۰ می‌گوید که افسرده شده بود، حتی با اینکه «نتوانسته» بودند او را «له» کنند.

در ایران، به گفته‌ی پروین دارابی، برای درمان به خواهرش شوک الکتریکی داده بودند.

هما دارابی هم به خواهرش گفته بود: «بی‌‌مصرف شده است. به درد کاری نمی‌خورد.» مجوز طبابت در کالیفرنیا را داشت و می‌توانست یک بار دیگر از آنجا شروع کند. مدت کوتاهی هم به کالیفرنیا رفت اما دوباره بازگشت. «احساس ناتوانی می‌کرد، انگار دست و بالش را بسته باشند.» بار آخر که پروین را دید به خواهرش گفت: «دیگر نمی‌‌خواهم زنده بمانم. خسته شده‌ام.»

پروین شبی پشت تلفن و از راه دور شنید که هما تمام کتاب‌های پزشکی‌اش را در سطل آشغال انداخته است. «تا صبح نخوابید». می‌دانست که اتفاقی شوم در راه است.

هما یک بار دیگر هم با قرص خودکشی کرده و نجات یافته بود. او پزشک بود و می‌دانست که معنی سوزاندن بدن با بنزین به آن صورت چیست. خواهرش فکر می‌کند که شاید عامدانه بنزین را به قسمت پایین بدنش هم ریخته بود تا کلیه‌ها و اعضای دیگرش از بین برود و نتوانند مثل بارِ اول او را احیا کنند. شاید.

دکتر دارابی دو دختر دارد که هر دو در آمریکا هستند و یکی از آنها هم پزشک شده است


صبحی که فردایش جان نداشت

پروین دارابی اولین بار از مدیر روزنامه‌ای در سن‌خوزه کالیفرنیا شنید که خواهرش خودسوزی کرده است. به دایی‌‌اش زنگ زد و پرسید. دایی‌حسین گفت هیچ‌کس با او نبوده اما چند نفر در تجریش دیده‌اند که از ماشین پیاده شده و با بنزین به میدان رفته است.

روسری را درآورده و از میان جمعیت گذر کرده در حالی که داد می‌زده و شعار می‌داده «زنده‌ باد ایران،‌ زنده باد آزادی، مرگ بر دیکتاتور». چند نفر به طرفش رفته‌اند و گفته‌اند روسری را سر کن تا دستگیر نشوی اما او توجه نکرده است.

کتِ خود را در آورده و در پیاده‌رو انداخته و شروع کرده به ریختن بنزین روی پاهایش. مردم کم کم متوجه شدند که منظورش چیست. بلند شده و بار دیگر شعارهایش را تکرار کرده. کبریت را کشیده. چند دقیقه درد را تحمل کرده و همان‌جا ایستاده. کمی به جلو خم شده وقتی اشک‌ها از صورتش می‌ریخته است. یک نفر شلنگ آب را سمتِ او گرفته که ظاهراً سوختگی‌اش را شدیدتر کرده است.

پروین می‌گوید یکی از افرادی که بعداً به جمع پیوسته یکی از اقوام آنها به نام مستعار «لاله» بوده که اول نتوانسته به دلیل سوختگی صورت هما را تشخیص دهد.

پروین دارابی خواهر کوچک‌تر دکتر هما دارابی، مهندس الکترونیک است و در شمال کالیفرنیا زندگی می‌کند


پروین دارابی در کتاب خشم علیه حجاب: زندگی و مرگ شجاعانه‌ی یک مخالف اسلام نوشته نمی‌داند که خواهرش دقیقاً به چه دلیل مقابل جمعیت اینطور آتش به جان خود زد. در زندگیِ شخصی انسان شاد و خرسندی نبود و احساس حمایت نمی‌کرد اما «نمی‌خواهم فکر کنم که خواهرم فقط به خاطر بیماریِ افسردگی این کار را کرد. برای همین این کتاب را نوشتم که قصه‌ی او را بگویم.»

پروین دارابی تنها عضو خانواده است که درباره‌ی این اتفاق سکوت نکرده است. با دفتر دکتر منوچهر کیهانی، متخصص سرطان و همسر خانم هما دارابی، در بیمارستان تماس گرفتم. گفته شد که آقای دکتر به روال سی سال گذشته حاضر نیست که درباره‌ی این موضوع چیزی بگوید.

یکی از آشنایان خانوادگی گفت که دکتر کیهانی مرد آزاداندیشی است و همیشه در دوره‌ی بیماری همراه همسرش و حامیِ وی بوده و او را تنها نگذاشته است.

پروین همچنان به روز خودکشیِ خواهرش فکر می‌کند و اینکه چرا هما آن روز با بنزین راهیِ میدان تجریش شد. افسردگی و احساس تنهایی و استیصال بود؟ چرا با او به آمریکا نرفت؟ شاید اگر سی سال دوام می‌آورد امروز در میدان تجریش دیگر تنها نبود. می‌دید که جوانان شعارهایی می‌دهند که مدت‌ها روحش را خورده بود. حرف‌هایش را از زبان آنها می‌شنید. آیا آرام می‌گرفت؟