تاریخ انتشار: 
1402/05/27

یک بهار عربی و چند واکنش نظامی؛ چرا؟

ریسا بروکز

زنی مصری در میدان التحریر و زیر یک تانک نظامی پیروزی انقلاب را جشن می‌گیرد، فوریه ۲۰۱۱ (REUTERS/Suhaib Salem)

بهار عربی در انتهای سال ۲۰۱۰ از تونس آغاز شد و به فاصله‌ی کوتاهی به دیگر کشورهای عربی هم سرایت کرد. برخورد نظامیان با قیام‌های بهار عربی متنوع بود و نتایج گوناگونی هم به بار آورد. یکی از پرسش‌های اصلی که توجه محققان را جلب کرد این بود که چرا نظامیان در کشورهای مختلف درگیر بهار عربی واکنش‌ها و رفتارهای متفاوتی از خود بروز دادند؟ نظریه‌هایی که تا پیش از این، انقلاب‌ها یا ماهیت حکومت‌های اقتدارگرا را توضیح می‌دادند حرف چندانی برای پاسخ به این پرسش نداشتند.

ریسا بروکز استاد علوم سیاسی و محقق مسائل خاورمیانه، به مرور و مقایسه‌ی تحلیل‌های مختلفی می‌پردازد که درباره‌ی نحوه‌ی واکنش نظامیان به قیام‌های بهار عربی ارائه شده‌اند. 

 

تلاش‌های اولیه برای پاسخ به مسئله

ماهیت نهاد نظامی
نخستین موضوعی که توجه محققان را جلب کرد ماهیت متفاوت نهادهای نظامی در کشورهای مختلف درگیر در بهار عربی بود. یکی از جالبِ توجه‌ترین تحلیل‌ها از نقش نظامیان در بهار عربی را اوا بلین در مقاله‌ای در سال ۲۰۱۲ ارائه کرد. بلین میان دو شکل از سازمان‌دهی نظامی تمایز می‌گذارد: سازمان‌دهی «پدرسالارانه» (patrimonial) در برابر سازمان‌دهی «نهادینه» (institutionalized). ارتش‌هایی که سطح بالایی از نهادینه‌شدن سازمانی داشته باشند «پیرو قواعد هستند، رفتار قابل پیش‌بینی دارند، و شایسته‌سالارند». چنین ارتش‌هایی از رفتار تهاجمی نسبت به جامعه پرهیز می‌کنند، افسران را بر اساس عملکردشان ارتقا می‌دهند، و همکاری درون‌گروهی بالایی دارند. ادعای بلین این است که چنین ارتش‌هایی بیش‌تر آماده‌اند که «از قدرت کناره‌ بگیرند و به اصلاحات سیاسی مجال پیشرفت بدهند»، چون اصلاحات به آنها لطمه نمی‌زند. 

حرف بلین این است که اگر در تونس و مصر ارتش‌ها مردم را سرکوب نکردند، دلیلش این بود که علاوه بر در‌نظر‌گرفتن هزینه‌های سرکوب، ارتش‌ها به صورت نهاد درآمده بودند و نهادینه بودنشان مانع از شرکتشان در سرکوب شد، و به این ترتیب بود که هر دو ارتش از فرمان حاکم مستبد سرپیچی کردند. برعکس، ارتش‌هایی با سازمان‌دهی پدرسالار که حول شخصیت رهبرشان و پیروی از او شکل گرفته بودند در سرکوب شرکت کردند؛ مانند ارتش سوریه. در این ارتش‌ها وفاداری سیاسی و پیوند با مرکز قدرت شرط ارتقا بوده است و نه عملکرد افسران. از نظر بلین حامی‌پروری و فساد ملاط پیوند ارکان چنین نیروهای نظامی‌ای است. شرکت فرماندهان این ارتش‌ها در سرکوب برای حفظ منافعی است که بر اثر اصلاحات به خطر می‌افتد و همچنین در راستای وفاداری به رهبرانی است که به این فرماندهان بال و پر دادند.

با این حال، محققان دیگری الگوی اوا بلین را اتفاقاً با اتکا به همان مورد مصر نقد کرده‌اند. درک لوتربِک در مقاله‌ای به این موضوع پرداخته است و پرسش‌هایی تحلیلی و تجربی را درباره‌ی مفاهیم مورد نظر بلین پیش می‌کشد. لوتربِک می‌گوید خصوصیت نهادینه‌بودن سازمان ارتش البته مهم است، ولی شاید نتوان ارتش مصر را مصداق آن دانست. این ارتش از لحاظ نظم و سلسله‌مراتب، سازمان‌دهی نهادینه‌ای دارد، اما شیوه‌های ارتقا در آن شایسته‌سالارانه نیست و وابستگی‌های سیاسی و فردی در این امر نقش بسیار پررنگی دارد. ملاک‌بودن وابستگی‌های فردی و سیاسی برای ارتقا در رده‌های مختلف ارتش باعث بروز ناکارآمدی‌های جدی در آن شده است، چنان که از نظر لوتربِک، نمی‌توان ارتش مصر را مصداق آن چیزی دانست که بلین ارتش  نهادینه می‌خواند. از نظر لوتربِک برکنار‌ماندن ارتش از سرکوب انقلاب ۲۰۱۱ مصر بیش‌تر بر اساس منفعت‌جویی سیاسی و اقتصادی قابل توضیح است تا ملاک نهادینه و حرفه‌ای‌بودنش. تحرکات بعدی ارتش نیز این موضوع را تأیید می‌کند.

جوشوآ استاچر نیز به همین دوگانه‌ی ارتش‌های ساختارمند و پدرسالار توجه می‌کند و در کتابش راجع به قدرت حکومت در مصر و سوریه می‌گوید که پیچیدگی وضعیت در ارتش‌های مصر و سوریه بیش از آن بود که بشود با این مفاهیم توضیحش داد. از نظر استاچر مسئله‌ی ارتش سوریه نداشتن نهاد و سازمان و نظم عملیاتی نبود، بلکه مسئله ساختار تمرکززدایی‌شده‌ی اقتدار در حکومت سوریه بود که پذیرش تغییرات یا تحمیل آن به ائتلاف حاکم را دشوار می‌کرد. استاچر می‌گوید قدرت و اقتدار در سوریه در رئیس‌جمهور متمرکز نیست، بلکه در حزب بعث، ارتش، و دستگاه‌های امنیتی پراکنده است. به‌این‌ترتیب، پیوستگان نظام برای حفظ ساختاری که محورش بشار اسد بود دست به دست هم دادند. برعکس، در مصر، اقتدار رئیس‌جمهور بسیار بیش‌تر، و قدرت در دست قوه‌ی مجریه متمرکز بود. استاچر می‌گوید همین تمرکز قوا در کانون حسنی مبارک بود که به ارتش مصر امکان داد حکومت را متقاعد به تغییر کند. در سوریه، ارتش از این نمی‌ترسید که با عوض‌شدن دیکتاتور حکومت هم سقوط بکند، و در عین حال، ارتش حتی اگر خواهان تغییر هم می‌شد فقط با یک کانون قدرت طرف نبود.

استاچر می‌گوید اگر به این نکته توجه کنیم که ارتش مصر در ارزیابی خود از شرایط به این نتیجه رسید که می‌تواند بدون از‌دست‌دادن انسجامش از مبارک سرپیچی کند، تصمیم ارتش برای سرکوب‌نکردن قیام ژانویه‌ی ۲۰۱۱ را بهتر می‌فهمیم.

ترنس لی، استاد علوم سیاسی دانشگاه ملی سنگاپور، در کتابی که راجع به برخورد ارتش با اعتراضات مردمی در آسیای اقتدارگرا نوشته، به ارتش برمه (میانمار) پرداخته است. لی می‌گوید این ارتش بسیار منظم و سازمان یافته است، ولی همیشه به سرکوب تمایل داشته و سربازانش را هم متقاعد کرده که بدون تردید در سرکوب مشارکت کنند. همچنین، زولتان بارَنی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تگزاس، در کتابش با نام ارتش‌ها چگونه با انقلاب‌ها برخورد می‌کنند و چرا، در نقد دیدگاه بلین به این موضوع اشاره می‌کند که اگر نگاهمان را از خاورمیانه فراتر ببریم، می‌بینیم که تکیه بر ساختارمند‌بودن ارتش برای توضیح سرپیچی‌اش از سرکوب کافی نیست. برای نمونه، ارتش‌های بسیار‌ سازمان‌یافته‌ی کشورهای کمونیستی بارها از رهبران به‌شدت فاسد خود حمایت کردند و به سرکوب قیام‌ها دست زدند. 

بارَنی در کتابش برای توضیح رفتار نظامیان در برابر قیام مردمی عوامل متعددی را شناسایی و آنها را در چهار گروه دسته‌بندی کرده است: «عوامل نظامی» مانند انسجام ارتش؛ «عوامل دولتی» مانند نوع رفتار حکومت با ارتش؛ «عوامل اجتماعی» مانند ابعاد، ترکیب و ماهیت قیام؛ و «عوامل خارجی» مانند احتمال مداخله‌ی کشورهای دیگر. از نظر بارَنی اگر اطلاعات کافی داشته باشیم، می‌توانیم وزن و نقش هر یک از این عوامل در تصمیم ارتش را ارزیابی کنیم، اما هیچ‌وقت «نمی‌توانیم» یک نظریه‌‌ی جامع و مانع درباره‌ی الگوهای تصمیم‌گیری ارتش در هنگام قیام داشته باشیم، بلکه تنها می‌توانیم به بررسی عوامل مختلف در موقعیتی خاص اکتفا کنیم.

با این حال، محققان دیگری هم هستند که می‌گویند اتفاقاً الگوهای تصمیم‌گیری در ارتش‌های عربی قابل تشخیص و متمایز بود و می‌شود نظریه‌پردازی‌شان کرد. حال به این نظرات می‌پردازیم.

 

روابط نظامیان و دولت
برخی محققان معتقد بودند که به جای تمرکز بیش از حد روی شناسایی خصوصیت‌های ارتش‌ها و دولت‌ها، باید بیش‌تر روی روابط بین نظامیان و دولت‌ها تمرکز کرد. از جمله، مهم‌ترین اجزاء سازنده‌ی روابط میان دولت‌ها و نظامیان اقداماتی است که دولت برای جلوگیری از تمرد نظامیان ترتیب می‌دهد؛ یعنی چیزی که دقیقاً به مسئله‌ی مورد نظر ما مربوط است، اما مشخصاً نه از خصوصیات دولت‌هاست و نه از خصوصیت نظامیان.

در این زمینه، مقاله‌ای که تئودور مک‌لاکلین پیش از بهار عربی نوشته قابل تأمل است. حکومت‌ها برای اطمینان‌یافتن از اینکه نیروهای مسلح دست به ساقط‌کردن نظام نخواهند زد راه‌های مختلفی در پیش می‌گیرند: به افراد پاداش‌ و مشوق می‌دهند و از پیوستگی‌های قومی و اجتماعی موجود در بین نظامیان برای ایجاد محافظی در برابر خود استفاده می‌کنند. این راهبردها وقتی موثرتر خواهند بود که ذهنیت سربازان راجع به احتمال بقای نظام هم توسط حکومت به‌خوبی کنترل شود. به‌این‌ترتیب، حکومت‌ها سعی می‌کنند وفاداری نظامیان را به دست آورند، اما در مواجهه با قیام مردمی سربازان ممکن است در وفاداری بقیه‌ی هم‌رزمانشان تردید کنند؛ تکیه بر وابستگی‌های قومی و اجتماعی مهم‌ترین ابزاری است که فرماندهان با آن به سربازان این اطمینان را می‌دهند که همه وفادار خواهند ماند. اما اگر قیام از سوی گروه‌های اجتماعی خاصی باشد که برخی سربازان به آن تعلق دارند، احتمال پیوستن این سربازان به قیام‌کنندگان بیش‌تر است.

مایکل ماکارا و هشام بو ناصیف در مقالاتشان میان شیوه‌های مختلف فنون ضد‌کودتا تمایز گذاشته‌اند. ماکارا به روش‌های مختلفی پرداخته است که رهبران سیاسی برای جلب حمایت فرماندهان به آنها امتیاز می‌دهند؛ امتیازات مادی به شخص آنها یا امتیازاتی به گروه‌های اجتماعی‌ای که این افسران به آن تعلق دارند. این شیوه‌ها باعث می‌شوند افسران نظامی به‌نسبت گروه‌های غیرنظامیِ مخالف با رهبران برتری‌هایی داشته باشند که برای حفظ و تداوم آنها به سرکوب دست بزنند. بو ناصیف به جز امتیاز‌دادن به، پروپاگاندای نفرت‌افکنی علیه مخالفان در بین نیروهای نظامی هم اشاره می‌کند و می‌گوید توسل به امتیاز‌دادن و نفرت‌افکندن، می‌تواند بر رده‌های مختلف نیروهای نظامی تأثیرات متفاوتی بگذارد و در نحوه‌ی تصمیم‌گیری‌شان درباره‌ی شلیک به غیر‌نظامیان دخالت کند.

خود بروکز در مقاله‌ی دیگری به راهبردهای متفاوتی در فنون ضد‌کودتا اشاره می‌کند که می‌توان آنها را توسل به «روش‌های مهار سیاسی» نامید. مثلاً زین العابدین بن علی، دیکتاتور تونس، برای اینکه خطر کودتای ارتش را مهار کند تا حد ممکن نظامیان عالی‌رتبه را از سیاست دور کرد. همین امر در مرحله‌ی قیام مردمی تونس باعث شد تا فرماندهان ارتش انگیزه‌ای برای دخالت در امور نداشته باشند. از روش‌های دیگر مهار سیاسی می‌توان به بستن پیمان‌های قابل توجه میان حاکم با فرماندهان به قصد جلب رضایت و تعهد شخصی آنها اشاره کرد و نیز استفاده از شیوه‌ی تفرقه بینداز و حکومت کن میان نظامیان.

 

انسجام ارتش
موضوع دیگری که در زمینه‌ی تصمیم ارتش برای آتش‌گشودن بر مردم یا سرپیچی از سرکوب مورد توجه محققان قرار گرفته مسئله‌ی انسجام نیروی نظامی است. منسجم‌ماندن ارتش از نظر فرماندهان نظامی از اولویت‌های اساسی است. برآورد اینکه شرکت در سرکوب یا کناره‌گیری از آن چه تأثیری بر انسجام نیروی نظامی می‌گذارد در تصمیم فرماندهان ارتش مؤثر بوده است، و چنان که بو ناصیف می‌گوید، از عوامل کناره‌گیری ارتش‌ تونس و حتی ارتش مصر از سرکوب مخالفان همین امر بود. افسران عالی‌رتبه در مصر و تونس از جمله به این دلیل به سرکوب دست نزدند که مطمئن نبودند افسران رده‌پایین‌تر از چنین دستوراتی پیروی خواهند کرد. به‌همین‌ترتیب، دوروتی اوهل و هولگار آلبرشت در مقاله‌ای که در همین مجموعه هم به آن پرداخته‌ایم به روابط میان رده‌های مختلف نظامیان و عوامل پیروی‌کردن یا نکردن زیردستان از فرماندهان عالی‌رتبه‌تر پرداخته‌اند و نقش این روابط و روابط بین فرماندهان عالی‌رتبه با حکومت را در شکل وفادار‌ماندن یا تمرد نظامیان بررسی کرده‌اند. از نظر فرماندهان رده‌بالای ارتش، ارزیابی از سرنوشت حکومت عاملی مهمی در تصمیم‌گیری برای وفادار‌ماندن است؛ زیردستان اما بیش‌تر نگران وضع اقتصادی و آسیب‌دیدن خود هستند. 

از نظر استیون کوک، نویسنده‌ی مجله‌ی فارن‌پالیسی، برخی نظامیان شرکت‌کردن در سرکوب قیام مردمی را خلاف اصول حرفه‌ای نظامی خود می‌دانند و به همین دلیل از اینکار اجتناب کرده‌اند. او همین عامل را در برکنار‌ماندن ارتش تونس از سرکوب تعیین‌کننده می‌داند.

 

ساختار اجتماعی ارتش و ماهیت قیام
لوتربِک در مقاله‌ی دیگری بر ترکیب اجتماعی ارتش و شباهت آن به ترکیب اجتماعی قیام‌کنندگان تمرکز کرده است و می‌گوید هر چه ترکیب اعضای نیروهای نظامی با گروه‌های قیام‌کننده متفاوت باشد، احتمال اینکه این نظامیان به سرکوب مبادرت کنند بیش‌تر است. مثال بارز این امر نظامیان سنی‌مذهب بحرینی بودند که شیعیان قیام‌کننده را سرکوب کردند، و افسران علوی‌مذهب سوری که از اجرای فرمان سرکوب تمرد نکردند. محققان اشاره دارند که معمولاً سربازگیری با نظام وظیفه‌ی عمومی باعث می‌شود که ترکیب جمعیتی سربازان مشابه کلیّت جامعه باشد، و این امر می‌تواند شرکت ارتش را در سرکوب قیام‌هایی که سرتاسری هستند دشوار کند. با این حال، در مورد سوریه، فرماندهان نظامی با این که واحدهای تحت امرشان از سربازان وظیفه تشکیل شده بودند، همچنان تصمیم گرفتند با همین نیروها به سرکوب قیام مردمی بپردازند. شرکت‌دادن ارتش البته باعث فرار بخش قابل توجهی از نیروهای ارتش سوریه شد که با قیام‌کنندگان احساس نزدیکی قومی و مذهبی بیش‌تری داشتند تا با فرماندهان خود. قیام‌کنندگان سوری اکثراً سنی‌مذهبان فقیر بودند. در مقابل علویان، مسیحیان و حتی طبقات برخوردار سنی‌مذهب به حکومت وفادار ماندند، این اقشار نه در جامعه و نه در بدنه‌ی ارتش با معارضان همراهی نکردند. 

 

شکل حکومت
شکل حکومت نیز در این زمینه مورد توجه محققان بوده است؛ با این حال، اتفاق نظری در خصوص شکل حکومت‌هایی که در معرض قیام‌های بهار عربی قرار گرفتند وجود ندارد. برای مثال باربارا گِدیس و نویسندگان همراهش رژیم‌های پیش از انقلاب در مصر و سوریه و تونس را رژیم‌های هیبرید به شمار می‌آورند؛ رژیم‌هایی که نمادهای صوری دموکراتیک مانند رأی‌گیری را به خدمت اهداف اقتدارگرایانه درآورده‌اند. جک گلدستون همه‌ی این نوع حکومت‌ها را نظام‌های سلطانی می‌نامد که «به‌شدت فاسد» هستند و در معرض قیام‌های مردمی قرار دارند. گِدیس در عوض فکر می‌کند نظام‌های واقعاً سلطانی با‌ثبات هستند و حکومت‌های نظامی بیش‌تر در معرض تغییر قرار دارند.

بروکز اما تأکید می‌کند که مستقل از اینکه واقعاً این حکومت‌ها را چگونه باید دسته‌بندی کرد، این محققان بعضاً شکل حکومت را با روابط میان حکومت و نظامیان اشتباه گرفته‌اند. حکومت بن علی در تونس به‌شدت فردگرا و متکی به برکشیدن نزدیکان بود، ولی همان‌طور که اشاره شد، چیزی که باعث شد ارتش از او حمایت نکند نوع روابط خاصی بود که او با ارتش برقرار کرده بود.

استدلال دیگری که باز اساسش نوع حکومت است و شادی حمید آن را مطرح کرده این است که در بهار عربی حکومت‌های جمهوری در برابر قیام‌های مردمی تاب نیاوردند، ولی پادشاهی‌ها تاب آوردند؛ و دلیلش این است که پادشاهی‌ها مشروعیت ریشه‌دارتر و فرهنگی‌تری در این کشورها داشتند. محققان دیگر این استدلال را با ارجاع به اعتراضات بزرگی که در کشورهای پادشاهی رخ داد و در آن مردم خواهان اصلاحات سیاسی شدند رد کرده‌اند. جفری گاوس می‌نویسد که آنچه پادشاهی‌های خاورمیانه را در برابر قیام‌های بهار عربی نجات داد ثروت و منابع نفتی‌شان بود، نه سنت و فرهنگ جا‌افتاده‌ی پادشاهی. به‌همین‌ترتیب، شان یوم هم می‌نویسد که تاب‌آوردن این کشورها در برابر قیام هم به اتکای نفت و هم به اتکای اهمیت استراتژیک آنها در جغرافیای منطقه‌ای و جهانی بود.

محققان دیگری مانند براونلی و مسعود و رینولدز در کتابشان راجع به بهار عربی می‌گویند نوع حکومت مهم است و حکومت‌های موروثی اعم از پادشاهی و جمهوری‌هایی مانند سوریه دوام آوردند، چون حکومت‌های موروثی می‌توانند از وفاداری بیش‌تری در بین نیروهای نظامی برخوردار شوند. همچنین، دولت‌هایی که از منابع نفتی قابل توجهی برخوردارند نیز می‌توانند وفاداری نظامیان را بخرند.

 

نظریه‌پردازی‌های جدید

بازاندیشی متغیرهای وابسته
نظریه‌پردازی‌های قدیمی‌تر بر یافتن «علت‌های» فرمان‌برداری یا سرپیچی نظامیان از فرمان سرکوب قیام مردمی تمرکز داشته‌اند؛ نظریه‌پردازان جدید متوجه شده‌اند که نظریه های قدیمی اعتنای چندانی به «نتایج» این فرمانبرداری یا سرپیچی نکرده‌اند و این امر پیامدهایی برای نظریه‌های قدیمی‌تر داشته است.

از جمله پیامدهای مهم این بی‌توجهی این بود که محققان قبلی دقت چندانی به مفهوم‌پردازی‌های مقدماتی راجع به این پدیده نداشتند و مثلاً به‌روشنی نمی‌گویند که منظورشان از «تمرد» (defection) کدام پدیده است؟ بروکز می‌گوید تمرد به معنای این است که ارتش به تعهدش برای دفاع از رهبران سیاسی عمل نکند، اما این به خودیِ خود به معنای این نیست که ارتش در کنار معترضان قرار بگیرد یا از آنها حمایت کند؛ این تمایز را محققان به‌درستی در نظر نگرفته‌اند. ارتش‌ها ممکن است از اجرای فرمان آتش به معترضان خودداری کنند، اما در عین حال، رغبتی هم به آمال سیاسی که معترضان دنبال می‌کنند نداشته باشند؛ مانند وضعیتی که در انقلاب ۲۰۱۱ مصر برقرار بود. به قول رابرت اسپرینگبورگ و کلمنت هانری، در مصر تمرد داشتیم، ولی حمایت از معترضان نداشتیم.

علاوه بر این، تمرکز بر پدیده‌ی شلیک‌کردن یا نکردن ارتش به معترضان باعث می‌شود نقش پیچیده‌تر یا نقش‌های متفاوتی را که ارتش‌ها در این موارد ایفا کرده‌اند در نظر نگیریم. برای مثال، ارتش‌های مصر و تونس در بهار عربی هر دو از شلیک به معترضان امتناع کردند، اما زمانی که حسنی مبارک از قدرت کناره گرفت، ارتش مصر عهده‌دار برگزاری جلسات میان مخالفان و رسیدن به راه حل سیاسی شد، و به‌این‌ترتیب، در محور تحولات قرار داشت. در حالی که، به قول نورالدین جبنون، بن علی پیش از خروج از کشور و رفتن به عربستان سعودی فرمانده ارتش را به وزارت کشور فرستاد و حتی به او خبر نداد که دارد از کشور خارج می‌شود، و به‌این‌ترتیب، ارتش تونس از مرکز تحولات سیاسی این کشور دور بود.

نکته‌ی دیگر این است که تمرکز محققان پیشین بر مفهوم کلی «سرکوب» باعث شده تفاوت‌های عملکرد این ارتش‌ها را نبینند. ارتش مصر و ارتش تونس در بهار عربی هر دو از آتش‌گشودن بر جمعیت معترضان خودداری کردند، اما همان‌طور که کریس مک‌گریل نویسنده‌ی روزنامه‌ی گاردین اشاره کرده، ارتش مصر به شیوه‌های مختلف به اعمال زور و خشونت به مخالفان سیاسی می‌پرداخت و مثلاً در دستگیری و تهدید گزینشی مخالفان نقش فعالی داشت. در حالی که، ارتش تونس چنین مداخلاتی نداشت. بنابراین استفاده از مفهوم کلی «سرکوب» نمی‌تواند جزئیات و عملکرد نیروهای نظامی را در این زمینه به‌درستی بازنمایی کند.

مفهوم دیگری که شایان توجه و تدقیق بیش‌تر است مفهوم «گسست» (fracture) است. معمولاً این مفهوم را برای توصیف مرحله‌ای به کار می‌برند که بین وفاداری و تمرد قرار دارد. با این حال، چنان که ویلیام تایلر می‌گوید، چیزی که به عنوان گسست در درون نیروی نظامی نشان داده می‌شود و مشخصاً به از‌دست‌رفتن انسجام این نیروها مربوط است، ممکن است به سبب علت‌هایی باشد که با علت‌های مربوط به وفاداری یا تمرد متفاوتند. چنان که آلبرشت و اوهل در مقاله‌ی دیگری که در همین مجموعه به آن پرداخته‌ایم نشان داده‌اند، عواملی که باعث گسست فرماندهان از دستگاه نظامی می‌شود با عوامل مربوط به سربازان و رده‌های پایین متفاوت است.

پس تدقیق بیش‌تر متغیرهای وابسته می‌تواند کمک کند که تحقیقات آینده توصیف بهتری از نقش نیروهای نظامی در سرکوب مخالفان داشته باشد.

 

درس‌هایی که حاکمان از اعتراضات آموختند

قیام‌های بهار عربی متوالی نبودند و برخی در مقاطع زمانی همپوشان با یکدیگر رخ دادند. همین هم برای معترضان و هم برای حاکمانِ امر فرصتی بود که تجربیات کشورهای دیگر را زیر نظر بگیرند و از آنها بیاموزند. برای مثال، بروکز می‌گوید که تصمیم حکومت و ارتش سوریه برای سرکوب بی‌تناسب و خونین تظاهرکنندگان نتیجه‌ی مشاهده‌ی حاصل نوع برخورد با تظاهرات مصر و تونس بود؛ گرچه حتی اگر این‌طور باشد، نمی‌توان گفت که حکومت سوریه تصمیم درستی گرفت. سوادلر و کینگ می‌گویند حکومت اردن گرچه به طور معمول برخورد نسبتاً ملایمی با معترضان داشت، اما در سال ۲۰۱۱ معترضانی که می‌خواستند جلوی وزارت کشور جمع شوند به‌شدت مورد حمله‌ی پلیس و اوباش لباس شخصی قرار گرفتند؛ دلیلش این بود که اعتراضات قبلی در اردن معمولاً در اماکن دیگری چون دانشگاه‌ها شکل می‌گرفت، اما جمع‌شدن جلوی وزارت کشور عملی مشابه با تجمع اولیه‌ی معترضان تونسی جلوی وزارت کشورشان بود که آغازگر تجمع‌های منجر به سرنگونی حکومت شد.

 

شورش‌های نادیده‌گرفته‌شده

بروکز می‌گوید مشکل دیگری که تحقیقات قدیمی‌تر با آن مواجه‌اند این است که تمرکز خود را روی قیام‌هایی گذاشته‌اند که بزرگ بودند و موجودیت حکومت را به خطر انداختند، و به‌این‌ترتیب، شورش‌های کوچک‌تری را که به نتیجه‌ای هم نینجامیدند از دایره‌ی تحقیق بیرون گذاشتند. دلیل موجهی نداریم که بگوییم چون این شورش‌ها به نتیجه نرسیدند یا چشمگیر نبودند پس از لحاظ بررسی روابط نظامیان و دولت و فرمانبرداری و تمرد هم بی‌اهمیت هستند. نکته‌ی مهم در این مورد این است که برخوردهای اولیه‌ی نظامیان با معترضان را نادیده می‌گیرد؛ این برخوردها می‌توانند از عوامل تحریک بیش‌تر یا فرو‌خواباندن اعتراض‌ها باشند. اگر نوع برخورد نیروهای انتظامی و اطلاعاتی اردن با اعتراضات در مقابل وزارت کشور و مجاز‌گذاشتن اعتراض در مناطق دیگر را تدبیری نتیجه‌بخش بدانیم، می‌توانیم بگوییم برخورد خشن نیروهای امنیتی بشار اسد با چند نوجوان شعارنویس در درعا و بازداشت و شکنجه‌ی وحشیانه‌ی آنها از عوامل آغازین شعله‌ور‌کردن بحران سوریه بود.

به‌این‌ترتیب، بروکز تصویری از کلیّت رویکردها و مفاهیم مطرح‌شده در پژوهش‌های راجع به قیام‌های بهار عربی ارائه می‌دهد؛ پژوهش‌هایی که پرسش اصلی‌شان این است که نقش نیروهای نظامی در قیام و سرانجام آن چه بود.

 
تلخیص و گزارش از شهرزاد نوع‌دوست

ریسا بروکز استاد علوم سیاسی در دانشگاه مارکت در ایالت ویسکانسین آمریکاست. این گزارش مختصری است از منبع زیر:

Brooks, Risa A. “Military Defection and The Arab Spring.” Oxford Research Encyclopedia of Politics. 2017.