تاریخ انتشار: 
1402/05/12

سیاست خارجی باید مبتنی بر اصول اخلاقی باشد

واتسلاو هاول

The Guardian

واتسلاو هاول می‌گفت: «تجربه‌ی یک نظام تمامیت‌خواه کمونیست، یک چیز را کاملاً آشکار می‌کند... : اینکه پیش‌شرطِ هر چیز سیاسی‌ای، اخلاقی است. سیاست واقعاً باید عمل کردن به اصول اخلاقی باشد... این یعنی اتخاذ موضعی اخلاقی نه به خاطر اهدافِ عملی و به امید حصول نتایجی سیاسی، بلکه ]صرفاً[ به خاطر پایبندی به اصول اخلاقی.»

او می‌پرسید: «آیا چشم‌انداز آینده‌ای بهتر، مبتنی بر چیزی مثل جامعه‌ی بین‌المللیِ لرزیدگانی نیست که با نادیده گرفتن مرزهای میان کشورها، نظام‌های سیاسی، و بلوک‌های قدرت، و تن ندادن به بازی سیاستِ سنتی، و در سر نپروراندن سودای کسب مقام و منصب، خواهند کوشید تا وجدان انسان ــ پدیده‌ای دست‌مایه‌ی استهزای شدیدِ تکنیسین‌های قدرت ــ را به نیروی سیاسیِ واقعی تبدیل کنند؟»

آنچه در ادامه می‌خوانید، بخشی از تأملات تابستانی، اولین کتابی است که هاول نه به‌عنوان روشنفکری دگراندیش بلکه در مقام نخستین رئیس‌جمهور چکسلواکیِ پساکمونیست نوشت. او در جای‌جای این کتاب بر نقش مهم «اخلاق» در «سیاست» تأکید می‌کند. در باب اهمیت این کتاب، که ثمره‌ی تعطیلاتی ده‌روزه در تابستان پرتلاطمِ سال ۱۹۹۱ است، همین‌ بس که پل ویلسون، مترجم بسیاری از آثار هاول به زبان انگلیسی، آن را «اثری خارق‌العاده، به قلم انسانی خارق‌العاده، در زمانی خارق‌العاده» دانسته است. [مترجم]

***

بی‌تردید معاهدات، نوآوری‌های بین‌المللی، و اقدامات خاصِ ما در سیاست خارجی و دیپلماسی همگی باید اهدافی وحدت‌بخش داشته باشند.

من پیشتر درباره‌ی اهداف سیاست خارجی‌مان سخن گفته‌ام. اما اگر قرار است که این اهداف، علت وجودی و معنای مشترکی داشته باشند، و اگر قرار است که با یکدیگر ارتباطی منطقی داشته باشند، در این صورت این اهداف باید از چیزِ دیگری هم بهره‌مند شوند، چیزی که آن را «روح سیاست خارجی» می‌خوانم. درست همان‌طور که یک کشور باید به روح خاصِ خود، ایده‌ی خاصِ خود و هویت معنویِ خاصِ خود مزیّن باشد، سیاست خارجی‌اش هم باید روح، ایده و هویت معنویِ خاصِ خود را داشته باشد.

هر چیزِ دیگری باید مبتنی بر این روحِ بنیادین باشد. همین روح است که سیما یا سبک سیاست خارجی را تعیین می‌کند... .

روح سیاست خارجیِ ما چیست و چه باید باشد؟

رئوس کلیِ آن را باید در جنبش مقاومت بیست سال گذشته، و در تأکیدمان بر حقوق بشر و مبارزه‌ی خشونت‌پرهیز برای رعایت این حقوق جُست.

آری، سیاست‌های ما ــ داخلی و خارجی ــ هرگز نباید مبتنی بر ایدئولوژی باشد؛ این سیاست‌ها باید بر ایده‌ها، و از همه مهم‌تر ایده‌ی مدرن حقوق بشر، متکی باشد.

آزادیِ فرد، برابری، حقوق مدنیِ عام (از جمله حق مالکیتِ خصوصی)، قانون‌مداری، نظام سیاسیِ دموکراتیک، خودگردانیِ محلی، تفکیک قوای مقننه، مجریه و قضائیه، احیای جامعه‌ی مدنی ــ همه‌ی اینها مبتنی بر ایده‌ی حقوق بشر و ثمره‌ی آن‌اند.

حقوق بشر، جهان‌شمول و تفکیک‌ناپذیر است. آزادی انسان هم تفکیک‌ناپذیر است: اگر یک نفر در دنیا از آزادی محروم شود همه‌ی آدمیان، به طور غیرمستقیم، از آزادی محروم شده‌اند. به همین دلیل است که نمی‌توانیم در برابر شر یا خشونت ساکت بمانیم؛ سکوت صرفاً به شر و خشونت دامن می‌زند. چکسلواکی از سیاستِ تسلیم شدن و تن دادن به شر خاطره‌ی تلخی دارد؛ در آن زمان، این سیاست سبب شد که کشورمان از بین برود.[1] بنابراین، تصادفی نیست که ما به تفکیک‌ناپذیریِ آزادیِ همه‌ی انسان‌ها فوق‌العاده حساس‌ایم. ما ]پس از تجاوز عراق به خاک کویت[ واحدهای نظامیِ خود را به خلیج فارس فرستادیم ــ نه به این علت که می‌خواستیم برای آمریکایی‌ها خودشیرینی کنیم بلکه چون می‌خواستیم بارِ دیگر بر حمایتِ خود از این اصل تأکید کنیم.

مسلّماً احترام به جهان‌شمولیِ حقوق بشر و حقوق مدنی، و تفکیک‌ناپذیری و سلب‌نشدنی‌بودنِ این حقوق تنها در صورتی امکان‌پذیر است که هرکس ــ دست‌کم در معنای فلسفی ــ بفهمد که «نسبت به کل دنیا مسئول» است و باید همان‌طوری رفتار کند که همه باید رفتار کنند، حتی اگر همه آن‌طور رفتار نکنند.

این احساس مسئولیت برخاسته از درک فرامین اخلاقیِ مشخصی است که آدمی را وامی‌دارد تا از افق منافع شخصیِ خود فراتر رود و آماده باشد تا در هر لحظه از خیرِ مشترک دفاع کند، و حتی در این راه متحمل درد و رنج شود. درست همان‌طور که «مخالفتِ» ما ]با رژیم کمونیست[ مبتنی بر این پایه و اساسِ اخلاقی بود، روح سیاست خارجیِ ما نیز باید متکی بر همین مبنای اخلاقی باشد و بر همین پایه و اساس استوار شود و استمرار یابد.

به عبارت دیگر، سیاست خارجی نباید خودخواهانه، بی‌ملاحظه، به شکل نسنجیده‌ای عمل‌گرایانه، معطوف به پیشبرد غیراخلاقی و غیرمسئولانه‌ی منافع کشورِ خودمان، و به زیانِ دیگران باشد. سیاست خارجی باید سیاستی باشد که منافعِ خودمان را بخش جدایی‌ناپذیری از منافع مشترکِ ]جهانیان[ بشمارد، و همیشه، حتی وقتی پای منافعِ آنی در میان نیست، ما را به مشارکت ]در عرصه‌ی بین‌المللی[ تشویق کند. بنابراین، سیاست خارجی باید مبتنی بر «مسئولیتی متعالی‌تر» باشد و با نگرشی جامع به دنیا و خطرات جهانی بنگرد؛ سیاستی انسانی، خردمندانه، حسّاس و آبرومندانه.

این مسئولیتِ متعالی‌تر به هیچ‌وجه به این معنا نیست که به شیوه‌ای خودبزرگ‌پندارانه احساس می‌کنیم که ما چک‌ها و اسلواک‌ها از بقیه بهتریم، یا می‌توانیم به دیگران نشان دهیم که باید چه کار کنند، یا اینکه پاسخ همه‌ی پرسش‌ها را می‌دانیم. بر عکس، فروتنی و متانت از جمله ویژگی‌های چنین سیاستی است ــ یعنی همان صفاتِ همیشه توأم با مسئولیت‌پذیریِ واقعی. تدبیر، خویشتن‌داری، فهم واقعیت، درک دیگران، و تواناییِ ارزیابی‌های واقع‌گرایانه ــ این صفات مستقیماً از همین روح سرچشمه می‌گیرند.

بی‌تردید روشنفکری دگراندیش که در اتاق مطالعه‌اش درباره‌ی سرنوشت و آینده‌ی دنیا نظریه‌پردازی می‌کند، فرصت‌ها، موقعیت و آزادی‌ای دارد متفاوت از سیاستمداری که با واقعیت‌های اجتماعیِ پیچیده‌ی زمان و مکانی خاص دست‌و‌پنجه نرم می‌کند و دائماً با ملاحظات بغرنج و متضادِ آن زمان و مکان کلنجار می‌رود. اما کسی که به ارزش‌ها ایمانِ راسخ دارد و برای آنها مبارزه می‌کند، و کسی که می‌داند به هیچ‌وجه نمی‌تواند به این ارزش‌ها خیانت کند، معمولاً می‌تواند بفهمد که در هنگام عملی‌کردن آرمان‌هایش چقدر باید کوتاه بیاید و چه وقت باید از مخاطره‌جویی بپرهیزد.

در اغلب موارد می‌توان یکی دو قدم از دیگران جلوتر بود. برای مثال، وقتی من دالایی لاما را به چکسلواکی دعوت کردم و به نخستین رهبر یک کشور که با او دیدار کرده تبدیل شدم، بسیاری از سیاستمدارانِ عمل‌گراتر به من هشدار دادند که چین عصبانی خواهد شد. با وجود این، چین نه به نشانه‌ی تلافی به ما حمله کرد و نه هیچ‌یک از قراردادها را لغو کرد. اما بعد از آن، سرانِ بسیاری از دیگر کشورها نیز با دالایی لاما دیدار کردند. بی‌تردید کاری که انجام دادم تا حدی مخاطره‌آمیز بود اما احساس می‌کردم که این کار به‌طور کلی خوب است، و بنابراین خطر را به جان خریدم. به همین ترتیب، عمل‌گرایان ادعا می‌کردند که برقراریِ روابط با بوریس یلتسین به مصلحتِ ما نیست. سفر او به چکسلواکی در ماه مه ۱۹۹۱ اولین سفر رسمی‌اش به‌عنوان رهبر کشور به خارج از اتحاد جماهیر شوروی بود، و دنیا هنوز با دیده‌ی تردید به او می‌نگریست. در این مورد هم رعایت ضوابط اخلاقی در نهایت مؤثر واقع شد.

از طرف دیگر، معمولاً خوب نیست که خیلی جلوتر از دیگران باشیم. آری، چنین کاری آدمی را بلندآوازه می‌کند اما خطرش می‌تواند بسیار بیشتر از اهمیتِ واقعیِ حسن‌نیتمان باشد. افزون بر این، چنین وضعیتی ممکن است به آسانی بین ما و دیگران فاصله بیندازد، و در نتیجه دیگر نتوانیم تأثیر مثبتی بر آنها بگذاریم.

پیش از هر اقدامی باید دید که آیا این کار مشوّق و الهام‌بخشِ دیگران خواهد بود یا اینکه نوعی تظاهر به شجاعت و بازی کردن با سرنوشت شمرده خواهد شد و در نتیجه فقط مقاومتِ شرکایمان را برخواهد انگیخت. اما تواناییِ چنین ارزیابی و قضاوتی نه تنها در انحصار عمل‌گرایانِ حسابگرِ بی‌تفاوت نیست بلکه آنها معمولاً از چنین ظرفیتی بی‌بهره‌اند. چنین قابلیتی صرفاً یکی از دیگر جلوه‌های همان مسئولیت اخلاقی‌ای است که از آن سخن می‌گویم.

به عبارت دیگر، سنجیده عمل کردن نه به معنای بی‌اعتنایی به اصول اخلاقی بلکه به معنای توجه و پایبندی و حتی تکیه بر اصول اخلاقی است زیرا سنجیده عمل کردن و اعتنا به اصول اخلاقی منشأ واحدی دارند ــ تفکر مسئولانه، توجه، و گفت‌وگو با وجدانِ خود.

گاهی مردم می‌گویند که من در زمینه‌ی سیاست خارجی بیش از حد آرمان‌خواه، خیال‌باف، فیلسوف، شاعر و آرمان‌شهرباورم. نمی‌خواهم تصورات یا احساساتِ دیگران درباره‌ی خودم را انکار کنم. فقط می‌خواهم بگویم که اگر امروز چکسلواکی در دنیا احترام و آبرویی دارد، یکی از علل آن عبارت است از پایبندی به ضوابط اخلاقی و انسانی در نحوه‌ی براندازیِ کمونیسم در این‌جا، و سمت‌وسوی اخلاقیِ سیاست خارجی‌مان.

آیا این احترام دوام خواهد آورد، یا اینکه به‌زودی در اثر ناتوانی از سر و سامان دادن به امور داخلی‌مان از دست خواهد رفت؟

 

برگردان: عرفان ثابتی


[1] تن دادن بریتانیا و فرانسه به خواسته‌های هیتلر به امضای «توافق‌نامه‌ی مونیخ» (در ۳۰ سپتامبر ۱۹۳۸) و الحاق بخش‌هایی از چکسلواکی به خاک آلمان انجامید. طولی نکشید که بخش‌های دیگری از چکسلواکی هم از آن جدا شد. [م.]