مرا مناقشهانگیزترین و سانسورشدهترین نویسندهی چین نخوانید
در چین سخنی بر سرِ زبانها است مبنی بر اینکه مطالعهی یک کتابِ ممنوع در شبی برفی یکی از لذتهای واقعیِ زندگی است. از این گفته میتوان تصور کرد که با خواندن کتابی ممنوع چه نوع رضایتی حاصل میشود ــ مانند آبنباتی محبوس در کابینت، کنجی خلوت را پر از رایحهای مطبوع میکند. هنگامی که به خارج از چین سفر میکنم همواره مرا مناقشهانگیزترین و سانسورشدهترین نویسندهی چین معرفی میکنند. من با این توصیف نه موافقم و نه مخالف ــ ناراحتم نمیکند اما مایهی افتخارم هم نیست.
نویسندگان باید به خوبی آگاه باشند که ممنوع بودن مترادف با موفقیت هنری نیست. گاهی، ممنوع بودن با شجاع بودن برابر دانسته میشود و بیتردید میتوانیم معنای این اظهار نظر گوته را دریابیم که بدون شجاعت هیچ هنری وجود نخواهد داشت. حتی با بسط منطق این گفته میتوان گفت که بدون شجاعت هیچ آفرینش هنریای هم وجود نخواهد داشت. با این حال، بسیاری از خوانندگان فقط از منظر شجاعت به مسئلهی سانسور و مناقشه مینگرند ــ بهویژه در رابطه با نویسندگانی از چین، اتحاد جماهیر شوروی و دیگر کشورهای بهاصطلاح جهان سوم.
کتابهای نویسندگان بیشماری ممنوع شدهاند، از جمله الکساندر سولژنیتسین، بوریس پاسترناک، ولادیمیر ناباکوف، دی. اچ. لارنس، خورخه لوئیس بورخس، ماریو بارگاس یوسا، هنری میلر، میلان کوندرا، سلمان رشدی، اورهان پاموک و اسماعیل کاداره. اگر در کتابخانهای ایستاده باشیم یا در برابر صفحهی کامپیوتر، این اسامی شبیه به رژهی فاتحانی خواهد بود که از دورانِ باستان تا امروز صف بستهاند.
با این حال، دلیلِ آنکه همگان این نامهای پرآوازه را از میان فهرستِ بسیار طولانیتر نویسندگانی که آثارشان ممنوع بوده است به یاد دارند تنها این نیست که کتابهایشان سانسور شده بلکه مسئلهی مهمتر این است که این آثارِ سانسورشده آثار فوقالعادهای بودند. در مورد نویسندگانی که در راه آزادیِ بیان ایثار کردند، وظیفه داریم که از صمیم قلب نسبت به فداکاریهای آنها به نمایندگی از ملتِ خود و تلاشِ ایشان برای ترویج آزاداندیشی، ترقی، آزادی، دموکراسی و برابری ادای احترام کنیم.
با این همه، اگر آثار این نویسندگان گروه اخیر را از منظری صرفاً زیباشناختی در نظر بگیریم، باید بپذیریم که ما ــ یا دستکم من ــ بهندرت از آنها یاد میکنیم. اگر این نویسندگان را به یاد نمیآورم، علتش، علاوه بر حافظهی ضعیفم، کیفیت نازلِ آثار خودشان است.
هنر میتواند بسیار بیرحم باشد. درست همانطور که بهعلت موقعیت اجتماعیِ کسی نمیتوان روز را به ۳۶ یا ۴۸ ساعت افزایش داد، موفقیت یک اثر هنری هم صرفاً بهعلت آزار و اذیتی که هنرمند ممکن است با آن مواجه شود، افزایش پیدا نمیکند. حتی اگر جایگاه یک اثر هنری صرفاً بر اساس چنین معیاری ارتقا یابد ممکن است روزی مردم به این نتیجه برسند که چنین ارتقای مقامی نامناسب بوده و این شأن و منزلتِ اضافی را از ذهن و ضمیرِ خود بزدایند.
در چینِ معاصر هر سال چند ــ یا حتی چند دوجین ــ کتاب نوشته میشود که بهعلت سانسور یا ممنوعیت از انتشار بازمیماند. حتی اگر از این نوع سانسور بیزار باشیم و بخواهیم به هر قیمتی که شده آن را لغو کنیم، نمیتوانیم نتیجه بگیریم که تمام کتابهای سانسورشده ضرورتاً آثار هنریِ فوقالعادهای به شمار میروند.
میدانم که وقتی نویسندگان معاصر چینی به خارج از کشور سفر میکنند، بهویژه هنگامی که به ایالات متحده میروند، دوست دارند که دربارهی نقد، سانسور و ممنوعیت کتابهایشان صحبت کنند ــ زیرا امیدوارند که این امر ناشرانِ خارجی را به آثارشان علاقهمند کند. اما امیدوارم که دوستانِ ارجمندم مرا به خاطر این حرف ببخشند که سانسور و مناقشه صرفاً لکهی ننگی بر نظام سانسور چین نیست بلکه دمدستیترین ابزاری است که غرب میتواند در برخورد با آثار چینی به کار گیرد.
با این حال، سانسور ضرورتاً معیاری برای سنجش کیفیت هنریِ این آثار نیست. چند سال قبل، نویسندهای چینی صدها هزار یوآن به صنعت نشر چین رشوه داد تا آثارش را به باد انتقاد بگیرند و ممنوع کنند. این نمونهی مضحک نشان میدهد که سانسور چگونه واقعاً راهی برای معروف شدن است و نه معیاری برای ارزیابیِ کیفیت هنریِ اثر.
به همین دلیل، هر وقت که به خارج میآیم و مرا سانسورشدهترین نویسنده معرفی میکنند، سکوت میکنم و این توصیف نه مایهی غرورم میشود و نه از آن لذت میبرم. این نوع معرفی را لطفی نامناسب تلقی میکنم ــ درست مثل زمانی که با یکی از آشنایانتان روبهرو میشوید و گونهی خود را برای بوسیده شدن جلو میبرید اما او تنها دستش را دراز میکند تا با شما دست بدهد.
نخستین اثرم که در دسترس خوانندگان غربی قرار گرفت رمانِ ممنوعم با عنوان به مردم خدمت کن! بود. فارغ از اینکه ارزیابی شما از این اثر چیست، به نظرم این کتاب در مجموعهی آثارم چندان اهمیتی ندارد. این اثر صرفاً نشانه، رویداد و خاطرهای در زندگی و کارم بود و بیتردید شاهکار نیست. خوانندگانی که به مردم خدمت کن! را دوست داشتند باید سخت مانند آب را بخوانند. زمانی که مردم میگویند که سخت مانند آب را دوست داشتند بسیار لذت میبرم اما هنگامی که به مردم خدمت کن! را تحسین میکنند تنها میتوانم لبخند بزنم.
مجموعهای از آثارم با عنوان غروب تابستان (۱۹۹۴) نیز در چین ممنوع است. اگر آن را در بستر ژانر ادبیات نظامیِ چین و سنت معاصر واقعگرایانهی آن در نظر بگیریم اثر مهمی است اما در بستر کل مجموعهی آثارم اهمیتِ چندانی ندارد. هر چه این بستر گستردهتر باشد نشان دادن اهمیت اثر نیز دشوارتر خواهد بود. از میان تمام کتابهای ممنوعم، امیدوارم مردم رؤیای روستای دینگ و بوسههای لنین را بخوانند. به همین نحو، ترجیح میدهم که وقتی دربارهی من بحث میشود صرفاً بهعنوان نویسنده به من ارجاع دهند و نه مناقشهانگیزترین یا سانسورشدهترین نویسندهی چین.
در سراسر زندگیام کوشیدهام تا آثار خوبی تولید کنم و نویسندهی خوبی باشم و بیشک آرزویم این نبوده که به مناقشهانگیزترین یا سانسورشدهترین نویسندهی چین تبدیل شوم.
تقریباً در همهی کشورهای جهان برای نشان دادن دوراهیِ انتخاب بین دو نتیجهی نامطلوب از سناریوی پیشپاافتادهای بهره میگیرند: اگر همسر و مادرتان در رودخانهای بیفتند و شما تنها بتوانید یک نفر را نجات دهید، کدامیک را نجات خواهید داد؟ این پرسش تلهای اخلاقی است: هر کدام را که نجات دهید خشکهمقدسانِ غرقه در پیشداوری شما را سرزنش خواهند کرد.
اگر من با چنین انتخابی مواجه شوم کسی را نجات خواهم داد که برای خانوادهام در آینده بیشترین اهمیت را داشته باشد. زیرا من تنها در برابر مادر و همسرم مسئول نیستم بلکه در برابر خانوادهام نیز مسئولیت دارم. اگر در آینده مادرم برای خانوادهام بیشترین سود را داشته باشد مادرم را نجات خواهم داد و اگر همسرم بیشترین سود را داشته باشد، او را نجات خواهم داد. کسی که رودِ خروشان او را با خود خواهد برد، اگر بتواند مخمصهای را که در آن گرفتار شدهام درک کند بزرگترین مایهی تسلای روحیام خواهد بود. اما اگر در حال دست و پا زدن در رودخانه نفرینام کند تا واپسین دمِ حیات بارِ این نفرین بر دوشم سنگینی خواهد کرد.
در چین معاصر، نویسندگان با معادلِ انتخاب بین نجات مادر یا همسرشان مواجهاند. دلیلش این است که بازار در مواجهه با ترکیبی از قدرت و ایدئولوژی، تحت سیطرهی قدرت قرار خواهد گرفت. قدرت، بازارها را در سیطرهی خود دارد، درست همانطور که بازار بورس را کنترل میکند. (اغلبِ) خوانندگان نیز تحت سیطرهی قدرتاند زیرا دههها است که تمام روزنامهها و شبکههای تلویزیونیِ کشور و همچنین سکوهای ارتباطی مدرن مانند ویبو و ویچت در کنترل قدرت است.
(امروز صبح، در حالی که سرگرم مرور یادداشتهای این سخنرانی بودم در مقالهی یکی از روزنامهها خواندم که قانون ملیِ جدیدی در مورد بیش از پانصد مرتبه بازنشر «شایعه»ای در سکوهایی مانند ویبو و ویچت وضع شده است. در چین، جایی که بیش از دویست میلیون نفر از تلفن همراه استفاده میکنند، پانصد بار بازنشر یک خبر به همان سادگیِ تبدیلِ حبابی به پانصد، پنج هزار یا حتی پانصد هزار قطره است.
حالا که شایعات باید تحت بررسیِ حقوقی قرار بگیرند، چالشِ موجود این است که بین شایعهی محض و مبالغهی صرف، بین کذب و جعل کامل، چگونه میتوان تمایز قائل شد؟ اگر افشاگریِ صادقانه از مصادیق شایعه باشد آیا ستایش مبالغهآمیز هم نوعی شایعه نخواهد بود؟)
زمانی که تمام رسانهها تحت کنترل و نظارت دولت قرار دارند (تقریباً) همهی خوانندگان و سرگرمی و رنج مردم نیز به شکلی مشابه تحت کنترل قرار خواهد داشت و یکسان خواهد بود. امروزه چین به شما اجازه میدهد تا «جایی که توان دارید خوش بگذرانید» اما اجازه نمیدهد که دربارهی مسائل به شکلی انتقادی بیندیشید؛ اجازه دارید که به پول باور داشته باشید و پول را تقریباً مانند خدا بپرستید اما اجازه ندارید که آزادی عقیده داشته باشید. در حوزهی ادبیات هم برخی چیزها مجازند و برخی چیزها مجاز نیستند.
برای مثال، شما اجازه دارید اهدافی را دنبال کنید که مبتنی بر این اصول باشند: حق با خواننده است، بازار بسیار مهم است، لذت ابدی است و کمال مطلوبِ هنرِ ناب، مهارتِ ناب و تمرکز بر جنبهی زیباشناختیِ اثر است. با این حال، اجازه ندارید که کند و کاو در حقیقت هنری یا کاوش بیوقفهی ادبیات در واقعیتِ روح بشر را انتخاب کنید. کسانی که این اصول را میستایند تمجید خواهند شد اما کسانی که این اصول را به پرسش بگیرند مهار خواهند شد.
این امر به بروز دو نوع وضعیت میانجامد زیرا غنیترین و پیچیدهترین واقعیت تحت کنترل قدرتی بیشکل به دو دسته اثر تبدیل میشود: آثاری که تقریباً با اقبال عمومی روبهرو میشوند و آثاری که اکثر مردم آنها را رد میکنند. قدرت با اِعمال این تقسیمبندی گاه به شکلی مستقیم مداخله میکند، مثل تقریباً تمام جوایز ادبی و سانسور ادبیات. اما در بیشتر موارد به شکلی غیرمستقیم عمل میکند، یعنی به واسطهی بازارسازی، لذت مطالعهی مردم و پیشهی نویسنده.
هنگامی که پیشهی نویسندگیِ نویسنده با عناصری مرتبط با بازار، لذت و خوانندگان ترکیب میشود و با ادبیات ناب، زیباگرایی، مهارتگرایی و انرژی مثبت در هم میآمیزد مکتبی به وجود میآید که با اقبال عمومی مواجه است. مستعدترین و آیندهدارترین نویسندگان و کسانی که بیشترین قابلیت را برای تولید آثار بزرگ دارند پذیرفته خواهند شد و اقلیتی از نویسندگان طرد خواهند شد. آثار این گروه اقلیت مخالف ادبیات تلقی خواهد شد و خودشان در دستهی نویسندگان غیرادبی قرار گرفته و کنار گذاشته خواهند شد.
در این حالت، مرز بین ادبیات و غیرادبیات از بین خواهد رفت و تنها چیزی که باقی خواهد ماند تمایز میان آثاری برخوردار از پذیرش همگانی و آثاری مطرود است. در نتیجه، نویسنده در موقعیت همان فردی قرار خواهد گرفت که در کنار رودخانه ایستاده است و میخواهد تصمیم بگیرد که مادرش را نجات دهد یا همسرش را. خواه بازار و خوانندگانش را برگزیند یا به اصطلاح هنر ناب، زیباگرایی یا فنّ خالص را، در نهایت در دامِ پیشداوری و شهرت خواهد افتاد و در پیشداوریِ دیگران غرق خواهد شد.
اگر کسی مجبور است که کنار رودخانه دست به چنین انتخابی بزند، بگذارید انتخابش طرد و سرزنش شدن توسط خشکهمقدسانِ غرقه در پیشداوری باشد.
انتخاب من فقط بین مادر و همسرم نیست بلکه باید کسی را برگزینم که بتواند به من کمک کند تا خانوادهی ازهمگسیختهام را از نو بسازم.
در فرایند انتخاب میان پذیرفته شدن و طرد شدن، من دومی را برمیگزینم و خطر غرق شدن در پیشداوریِ دیگران را میپذیرم.
چند سال قبل، نویسندهای چینی صدها هزار یوآن به صنعت نشر چین رشوه داد تا آثارش را به باد انتقاد بگیرند و ممنوع کنند. این نمونهی مضحک نشان میدهد که سانسور چگونه واقعاً راهی برای معروف شدن است و نه معیاری برای ارزیابیِ کیفیت هنریِ اثر.
هنگامی که قدرت، خوانندگان، بازار و هنر ناب را در کنار یکدیگر و در جبههای متحد قرار میدهد، وجه اشتراک چندانی بین این عناصر وجود ندارد و آنچه پدید میآید نوعی همزیستی و پیروزیِ مشترک است، در حالی که دیگر آثار به اقلیت تبدیل میشوند، زیر سؤال میروند و ممنوع میشوند. هر چه باشد، پس از این تقسیمبندیها و طبقهبندیها، در نهایت این شما نیستید که انتخاب میکنید بلکه انتخاب میشوید. پس از این که انتخاب شدید، این شما نیستید که پیش میروید بلکه شما را به جلو هُل میدهند.
مسئله این نیست که شما نمیخواهید با تودهی خوانندگان تعامل کنید، بلکه این است که تودهی خوانندگان به شکل خاصی تربیت شدهاند و تعریف خاصی از خواننده ارائه شده، و این در حالی است که خوانندگانِ شما، چون بهعنوان نوعی اقلیت طبقهبندی شدهاند، در پیشداوریِ دیگران غرق شدهاند. این آرایش و صفبندی پیشاپیش شکل گرفته است و حالا که خودتان در انتخاب شدن نقشی ندارید چرا دست به انتخاب نزنید؟ در نتیجه، اجازه دهید تا با اکثریت رو در رو شوم ــ اجازه دهید تا در جایگاه طرد شدن از سوی اکثر خوانندگان قرار بگیرم ــ و به استقبال کسانی بروم که مایلاند کنارم بایستند، و بگذارم که بقیه مرا ترک کنند. به این ترتیب، امیدوارم به کسی تبدیل شوم که با قلمی آکنده از خونِ واقعیت و تُفِ متعصبانهی تودهها مزار ادبیِ خود را بر پا میکند.
تقریباً همهی دوستان و همکارانم آثاری را که در دههی ۱۹۹۰ خلق کردهام دوست دارند، یعنی زمانی که جریانهای زمان، عصاره و سالها، ماهها و روزها را نوشتهام. آنها میپرسند که چرا آن سبک نگارش را دیگر ادامه ندادم. در جواب آنها میخندم و میگویم: «چون که گل رفت و گلستان درگذشت، نشنوی زان پس ز بلبل سرگذشت.» چرا چنین است؟ زیرا دوران کنونیِ چین دیگر همان دورانی نیست که آن آثار را نوشتم و واقعیت کنونیِ چین نیز دیگر همانند آن دوران نیست. واقعیت و ذهنم تغیر کردهاند و نوشتهی هر فرد باید ضرورتاً در واقعیت و وضعیت ذهنیِ کنونیِ آن فرد ریشه داشته باشد. مسئله این است که واقعیت، من و آثارم را تغییر داده است، نه اینکه آثارم آن واقعیت را خلق کرده، تغییر داده یا حفظ کرده است.
پس از به پایان رساندن جریانهای زمان، سخت چون آب را نوشتم. با این حال، از نظر سانسورچیان سخت مانند آب «ادای احترامی روب-گرییه[1]ای هم به قرمز [انقلاب] و هم به زرد [سکس]» بود. اگر به خاطر یکی از نمایندگانِ ناشرم، که نقش ویراستار کتاب را هم بر عهده داشت، نبود که به پکن رفت و از ارتباطاتش با افراد مختلف کمک گرفت، بیتردید این رمان ممنوع میشد. همه بوسههای لنین را اثری خارقالعاده میدانند اما نتیجهاش اخراجم از ارتش بود. زمانی که به مردم خدمت کن! به زبانهای مختلف ترجمه شد، ناشران خارجی همواره برای مقاصد تبلیغاتی به این نکته اشاره میکردند ــ خواه روی جلد یا پشت آن ــ که این کتاب در چین ممنوع شده است.
بسیاری از خوانندگان از من میپرسیدند که چرا بعد از مناقشهی ناشی از به مردم خدمت کن! تصمیم گرفتم که رؤیای روستای دینگ را بنویسم. آیا این کار مقابله با جریان غالب و تلاش برای بهرهبرداری از فرصتِ کسب شهرت نبود؟ چیزی که این خوانندگان به آن توجه نداشتند این بود که دقیقاً بهعلت مشکلات ناشی از انتشار به مردم خدمت کن! تصمیم گرفتم که رؤیای روستای دینگ را بنویسم. علت این بود که میخواستم ابتکار عمل را به دست بگیرم و خودم را به خوانندگانم عرضه کنم. میخواستم به همه نشان دهم که من عاشق زندگی، واقعیت و همهی کسانی هستم که در این واقعیت حضور دارند. تصمیم گرفتم که به این شیوه بنویسم زیرا میخواستم پایبندیام را به زندگیِ واقعی نشان دهم. تصور میکردم که نگارش رؤیای روستای دینگ، که حاکی از مدارا با تاریخ و واقعیتِ معاصر و مصالحه و سازشِ چشمگیر با تاریخ است، نشاندهندهی علاقه به واقعیت و عشق به هموطنانم خواهد بود.
اما پس از انتشار رؤیای روستای دینگ همین عشق در نهایت به گور اثرم تبدیل شد. نه تنها از انتشار این اثر جلوگیری کردند بلکه این تصور دربارهام شکل گرفت که میخواهم عامدانه مخالف جریانِ غالب حرکت کنم.
میتوانستم دربارهی مناقشه بر سرِ آثارم کتابی بنویسم اما پس از تأملی طولانی به این نتیجهی مشخص رسیدم:
نخست، زمانی که آثار نویسندگانِ مدرنِ چینی بحثانگیز یا ممنوع میشود، معمولاً این امر نتیجهی اقداماتِ خودِ نویسندگان نیست. نویسندگان به دنبال این مناقشات نیستند بلکه جامعه به این بحثها و مناقشات نیاز دارد.
دوم اینکه مناقشه و سانسور چیزهای خوبی نیستند اما ضرورتاً بد هم نیستند. اگر نویسندهای مناقشهبرانگیز است این نشان میدهد که او دستکم صادق و بلندهمت است. آثار نویسندگانی را که صادقاند باید حفظ کرد. از سوی دیگر، با توجه به اینکه نویسندگان نمیتوانند جامعه یا واقعیت را دگرگون کنند آثارِ آنان در نهایت کماثرتر از اشارهای در سندی رسمی یا اقدام و رفتار فردی در مسند قدرت است. با توجه به اینکه آثار نویسنده نمیتواند واقعیت را تغییر دهد تنها خواستهی ما باید این باشد که واقعیت، نویسنده را تغییر ندهد. باید بکوشیم و کمک کنیم تا صداقت و حقیقت در آثار نویسندگان امکان تداوم داشته باشد.
سوم اینکه باید امید داشت که تداوم صداقت نویسنده به این نینجامد که او از جامعه، محیط و اکثر خوانندگان به شکلی فزاینده فاصله بگیرد. گاهی پایداری صرفاً پایداری نیست بلکه مخالفت با وضعیتی تثبیتشده نیز هست. من بهتدریج دریافتهام که وقتی پایداری میکنید و نمیخواهید تغییر کنید همواره در کانون مناقشه قرار میگیرید. اگر پایداری نشان دهید اما مناقشاتِ مربوط به شما متوقف شود به این دلیل است که نه شما بلکه خودِ جامعه تغییر کرده است. اما چنین احتمالی بسیار بعید است! تصور آن به دشواریِ تصور حالتی است که در آن تخممرغ و سنگی با هم برخورد کنند و تخممرغ سالم بماند و سنگ خرد شود.
اگر راستش را بخواهید، باید بگویم که به نظرم هیچگاه تخممرغ نمیتواند سنگ را خرد کند اما امیدوارم که تخممرغِ خردشده بتواند تازگیاش را تا حدی حفظ کند و سفیده و زردهاش تازه بماند.
در این صورت، هنگامی که خوانندگان ــ دستکم اقلیتی از خوانندگان ــ با آثار این نویسندگان مواجه میشوند دلزده نخواهند شد. مردم درگیر مناقشه و سانسور باقی خواهند ماند اما این به نویسندگان ربط ندارد. شما صرفاً میخواهید بنویسید ــ بر اساس درک و فهمتان از مردم، دنیا و ادبیات میخواهید اثر خوبی بنویسید. شما صرفاً امیدوارید که جامعهی قدرتمند و مرفه شما را تغییر ندهد و زمانی که به تخممرغی خردشده تبدیل شدید، زرده و سفیده تازگیِ خود را حفظ کنند.
همین. از حالا به بعد از خوانندگانم میخواهم که مرا مناقشهانگیزترین و سانسورشدهترین نویسندهی چین توصیف نکنند. در عوض، از شما میخواهم که صرفاً بگویید که من نویسندهای چینیام. اینکه بگویید من نویسندهای صادق و مستقل هستم، کافی است.
برگردان: هامون نیشابوری
یان لیانکه نویسندهای چینی است که کتابهای روزها، ماهها، سالها و روزی که خورشید مرد از او به فارسی ترجمه و منتشر شدهاند. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Yan Lianke, "Yan Lianke Wants You to Stop Describing Him As China’s Most Censored Author", Literary Hub, 23 April, 2024.
[1] Alain Robbe-Grillet