ابتذال شر؛ عظمتزدایی از فرومایگانِ هیولانما
grumpusart
«از میانبردن چند هیولای منفرد راحتتر است تا مقابله با میانمایگیِ غیراخلاقی و بیانتهایی که در میلیونها نفر نهفته است.» (ریوکا گالچن)
ابتذال شر، مفهومی دشوار با کاربردی آسان
امروزه در شبکههای اجتماعی، اصطلاح «ابتذال شر» شاهکلید تقریباً هر بحثی است. کوتهعبارتی است که کارِ چند جمله را یکجا انجام میدهد و گره از هر گفتوگویی میگشاید. تعبیری است مناسب مکالمههای کوتاه و تیزگذر در فضای مجازی. کافی است در شبکهی ایکس نگاهی بیندازیم به تعدادی از توئیتهایی که در آنها عبارت «ابتذال شر» به کار رفته است. نتیجهی این نگاه اجمالی آن است که کاربران فارسیزبان برداشتهایی بس متفاوت و متنوع از این اصطلاح دارند و حتی در مواردی، برابرها و تعابیری خلاقانه نیز برای آن یافتهاند. از باب نمونه، کاربری معادل «خوالیگریِ ضحاک» را برای آن یافته که طبعاً برگرفته از این داستان شاهنامه است که اهریمن در پیکر خوالیگر (آشپز) بر ضحاک پدیدار میشود و به او خورشهای حیوانی، که سابق بر این نمیخورده است، میخوراند و خوی بد در او میپروراند، و در ازای طعامهای لذیذ از او میخواهد که دو کتف ضحاک را ببوسد و بر جای آن بوسهها دو مار میروید. کاربری دیگر، اصطلاح هانا آرنت را به زبان خودمانی چنین بازمیگوید که «ما مُرده را میشوریم، کاری نداریم میره بهشت یا جهنم.» در نظر کاربر دیگری نیز ابتذال شر عبارت است از «آنلاککردن مراحلی از شرارت که قبلاً نمیدانستیم وجود دارد.» بسیاری نیز ابتذال شر را به معنای «عادیسازی» بهکار بردهاند.
در مجموع میتوان گفت که در گفتوگوهای ما، ابتذال شر، به مفهومی بسیار پرکاربرد، پرچرخش، با معانی بس متنوع بدل شده است که همه آن را بهکار میبریم در حالی که ممکن است تعریف روشن و یکسانی از آن در ذهن نداشته باشیم. شاید حق با راجر بِرکوویتز، سرپرست مرکز هانا آرنت در بارد کالج در آمریکا، باشد که مینویسد «استناد به "ابتذال شر" آسان، ولی فهم آن بسیار دشوار است.»
ریشههای واژگانی و فلسفی مفهوم ابتذال شر
چالشآفرین بودن این اصطلاح در پیچیدگیِ مفهوم شر و همنشینیِ غریبِ آن با ابتذال ریشه دارد. گذشته از آنکه مفهوم «شر» همواره از مفاهیم دشواریآفرین در مباحث فلسفی بوده است، همنشینیِ «شر» و «ابتذال» ــ تا پیش از آنکه هانا آرنت آن را در آیشمن در اورشلیم به کار گیرد ــ در متون دینی، فلسفی یا ادبی بیسابقه، یا حداقل کمسابقه، بوده است. این امر طبیعی است؛ شر و ابتذال، بنا به تعریف، با یکدیگرند «ناساز»ند. شر در مفهوم سنتی و پیشآرنتیِ خود، میتوانست اهریمنی یا خبیثانه باشد اما مبتذل یا پیشپاافتاده بودنش غریب به نظر میرسید. از سوی دیگر، خود کلمهی banality (ابتذال/پیشپاافتادگی) در ادبیات انگلیسی، واژهای نسبتاً جوان است که نخستین کاربرد مکتوب آن به میانهی سدهی نوزده بازمیگردد. پیش از آن، banal در عصر فئودالیسم فرانسه به آسیابها یا اجاقهایی اطلاق میشد که رعایا میتوانستند بهطور مشترک با اربابان از آن استفاده کنند. در این شکل، banal به معنای همگانی (communal) به کار میرفت. در دوران مدرن banal از فرانسه به دیگر زبانهای اروپایی نیز راه یافت و با انبساط معنایی، معانیِ مختلفی، از جمله «عادی»، «پیشپاافتاده»، «عمومی»، «همهجایاب» را به خود گرفت.
آرنت از اوان جوانی واژهی banal را در نوشتههای خود به کار میبرد. از جمله در سایهها (۱۹۲۵) جستاری خودافشاگرانه که در نوزدهسالگی به مارتین هایدگر نوشت، دو بار از این واژه، یا همخانوادهی آن، استفاده کرد.[1] آرنت به مفهوم شر نیز توجه مخصوصی مبذول داشت و در سال ۱۹۴۵ با لحنی پیشگویانه نوشت «مسئلهی شر، بنیادیترین پرسش در حیات فکریِ اروپای پس از جنگ خواهد بود.»[2] او در مورد مسئلهی شر، بهویژه طی مطالعهی معتقدات مسیحی و فلسفهی کانت، بسیار فکر سوزانده بود. کانت، که آرنت از نوجوانی با آثارش آشنا بود، در رسالهای با عنوان دین در محدودهی عقل صِرف (۱۷۹۳) از «شر رادیکال/بنیادین» سخن گفته بود. واژهی انگلیسیِ رادیکال (radical) یا برابر آلمانی آن (radikal) در اساس، از کلمهی لاتین (radix) به معنای «ریشه» گرفته شده است.[3] کانت در همین رساله، شر را «میلی» طبیعی و «فهمناپذیر» به ارتکاب شرارت دانست که «ریشه در وجود انسان دارد و این مدعا بر نمونههای فراوان و چشمگیر کردارهای انسان مبتنی است و حاجت به اثبات ندارد.»[4] او نمونههای شر رادیکال یا بنیادین را فیالمثل در قساوتها و قتلعامهایی یافت که در آن روزگار، در بیابانهای شمال غربی آمریکا میان قبایل متخاصم صورت گرفته بود. کانت نوشت: «چنین شری رادیکال است چون پایههای هر قاعدهای را تباه میسازد.»[5]
شر رادیکال: توصیف آرنت متقدم از شرارت در نظامهای توتالیتر
آرنت همانند بسیاری از همروزگاران خود در اروپا، «عصر ظلمت» و بیسابقهای از تباهکاری و شرارت نوع انسان را، در پیکر آلمان نازی، فراچشم دید که ظاهراً هیچ تعبیری کمتر از «شر رادیکال» کانتی و یا شرارت اهریمنی مندرج در معتقدات عیسوی نمیتوانست آن را به وصف کشد. او در وضع بشر (۱۹۵۸) نوشت «انسانها نمیتوانند عمل کیفرناپذیر را ببخشند ... این نشان حقیقیِ آن گناهانی است که از کانت به این سو، آن را «شر بنیادین» میخوانیم و ماهیتشان بسیار کم شناخته شده است، حتی به نزد ما که در معرض یکی از فورانهای نادر آن ]جنایتهای نازیها[ بر صحنهی عمومی واقع شدهایم.»[6] او چند سال پیش از آن در خاستگاههای توتالیتاریسم (۱۹۵۱) اردوگاههای تجمیع را یادآور «تصاویر قرون وسطایی از دوزخ»[7] دانست که به مفهوم شر در معتقدات مسیحی نزدیک بود. او در همان کتاب، همچون کانت، بر فهمناپذیر بودن «شر رادیکال» تأکید کرد و نوشت:
«در سراسر سنت فلسفیِ ما این نکته مفطور است که نمیتوان شرِ رادیکال را درک کرد. این حکم هم در مورد تئولوژی مسیحی صدق میکند که حتی به منشأ سماویِ شیطان اذعان میکند، هم در خصوص کانت، یگانه فیلسوفی که، در واژهای که برای آن ابداع کرده است، به وجود چنین شری ظنین بوده است، هرچند که بلادرنگ آن را با مفهوم «ارادهای منحرف و بیمار» عقلانی میسازد تا بتوان آن را با انگیزههای درکشدنی توضیح داد ... تنها چیزی که میتوانیم تشخیص دهیم این است که: میتوانیم بگوییم که شر رادیکال در ارتباط با سیستمی ]نظام توتالیتر[ سر بر آورده است که در آن تمام آدمها، بهطرزی یکسان، زائد شدهاند.»[8]
در اینجا با برداشت آرنت متقدم ــ یا آرنتِ پیش از دادگاه آیشمن ــ از مفهوم شرارت در نظامهای توتالیتر مواجه هستیم. برداشتی که بهویژه از کانت وام گرفته بود اما نکاتی نیز بر شر رادیکالِ کانتی میافزود: «شر سیستماتیک»[9] و «زائدبودگیِ» (Superfluousness) انسانها در نظامهای توتالیتر.
آرنت متأخر و مفهوم ابتذال شر
کانت در نقد قوهی حکم به سه قاعده برای فهم مشترک انسانی اشاره میکند. یکی از این قواعد سهگانه، تواناییِ اندیشیدن به جای دیگری است. فردی که به چنین قابلیتی دست یافته است «تفکر گسترشیافته» دارد و میتواند نظرگاههای دیگران را در نظرگاه خود بگنجاند. در نظر آرنت، نقطهی مقابلِ «تفکر گسترشیافته»، بیفکری است. یعنی: «مقاومت فرد در برابر به تصور درآوردنِ رنج دیگران.»
در سال ۱۹۴۶ کارل یاسپرس، استاد سابق آرنت، دو نسخه از کتاب خود مسئلهی تقصیر را برای آرنت فرستاد و آرنت نیز متقابلاً برخی نظرات انتقادی خود را با یاسپرس در میان گذاشت. آرنت نوشت که جنایتهای نازیها را نمیتوان با واژهی «جرم» فهمید؛ زیرا در نگاه او، نازیها، به معنای واقعی کلمه، مرزهای جرم و جنایت را جابهجا کرده بودند. یاسپرس در پاسخ در مورد این ادعای آرنت نوشت: «من در مجموع با نظر تو موافق نیستم، زیرا گناهی که ورای هر جنایتی باشد خواهناخواه هالهای از «عظمت» ــ عظمتی شیطانی ــ به خود میگیرد که به نظر من در مورد نازیها ــ مثل حرفهایی که در مورد عنصر اهریمنی هیتلر و مانند آن زده میشود ــ نابجا است. بهباور من، این جور چیزها را باید در ابتذال تمامعیارشان بنگریم؛ در پیشپاافتادگی ملالآورشان. زیرا این است آن چیزی که بهطرزی درست، ویژگیِ آنها را معین میدارد. باکتری میتواند باعث نوعی اپیدمی شود که مردمانِ ما را محو سازد، اما باکتری ]در نهایت[ باکتری باقی میماند.»[10](تأکید از من است.) احتمالاً همین نامه یکی از نخستین عواملی بود که ایدهی اولیهی پیشپاافتادگیِ شر را در ذهن آرنت شکل داد. ظاهراً منظور یاسپرس از پیشپاافتادگیِ جانیان بزرگ این بود که نباید به آنها «عظمتی» اهریمنی داد. میکروب میتواند هزاران نفر را از پا در آورد اما همچنان میکروب و پیشپاافتاده باقی میماند. این طعنهای بود که یاسپرس بر حقارت و پیشپاافتادگیِ جنایتکاران وارد میساخت نه بر اصل جنایت.
هفده سال بعد، در دسامبر ۱۹۶۳ یاسپرس ظاهراً نامه و توضیحاتِ خود را از یاد برده بود که به آرنت نوشت که شنیده است عنوان ابتذال شر را بلوشر، همسر آرنت، به او پیشنهاد داده است، و اظهار داشت «به نظرم فکر بکری است و با عنوان فرعی کتاب تناسب دارد...»[11]
چند روز بعد، در ۲۹ دسامبر ۱۹۶۳، آرنت، که او نیز از قرار معلوم، مکاتبهی سالها قبل خود با یاسپرس را از یاد برده بود، به یاسپرس نوشت که عنوان فرعیِ کتاب، ابتکار خودش است؛ او توضیح داد که: «عنوان فرعی، ابداع بلوشر نیست. بلوشر سالها پیش گفته بود که شر میتواند پدیدهای سطحی باشد و گفتهی او دوباره در اورشلیم به یادم آمد و به این عنوان رسیدم.»[12]
به هر رو آرنت ــ با مشاهدهی عملکرد آیشمن در دادگاه اورشلیم ــ برای توصیف جنایتهای نازیها، به مفهوم ابتذال شر روی آورد. او در پاسخ نامهی گرشوم شولم تأیید کرد که تغییری در ذهنیتش در خصوص مفهوم شر در نظامهای توتالیتر اتفاق افتاده است. او به شولم نوشت «حق با تو است! نظرم را تغییر دادهام و دیگر حرفی از شر رادیکال نمیزنم.»[13]آرنتِ متأخر متولد شده بود.
مقصود آرنت از ابتذال شر و بیفکری چیست؟ آیا هر یک از ما یک آیشمن درونی داریم؟
آرنت نخستین بار ترکیب «ابتذال شر» را در آخرین سطر از آیشمن در اورشلیم به کار برد بیآنکه شرحی در بارهی آن دهد. او در آنجا از «ابتذالِ مخوف و ... فکرگریزِ شر» سخن گفت.[14] آرنت در ماههای پس از انتشار کتاب کوشید تا مقصودش را برای دوستان و مخاطبانش روشن سازد. او توضیح داد که ابتذال شر نشاندهندهی شرارتی است که در هیچ انگیزهی اهریمنی یا طبیعت بنیادینی ریشه ندارد. اما درست به همین جهت، قدرت همهگیری و سرایتپذیریاش از شرِ بهاصطلاح اهریمنی بیشتر است. او در جایی نوشت «اکنون عقیدهی من این است که شر هرگز رادیکال نیست، ... نه عمق دارد و نه بُعد اهریمنی. چنین شری میتواند بیش از حد رشد کند و دنیا را ویران سازد، دقیقاً به این خاطر که مثل قارچ روی سطح پخش میشود ... ابتذال شر، "فکرگریز" است چون فکر میکوشد به اعماق برسد، به ریشهها برود، و در همان لحظهای که به شر میاندیشد ناامید میشود، چون در آنجا چیزی وجود ندارد. این است ابتذال شر. تنها خیر است که عمق دارد و میتواند رادیکال/بنیادین باشد.»[15]
عصاره و خروجیِ این روشنگریها در «پینوشتی» آمد که در ویراست دوم آیشمن در اورشلیم (۱۹۶۴) به انتهای کتاب ضمیمه شد. آرنت در «پینوشت» خود توضیح داد که «وقتی از ابتذال شر میگویم، تنها در سطحی کاملاً واقعی حرف میزنم و به پدیدهای اشاره میکنم که در دادگاه مثل روز روشن بود. آیشمن نه یاگو بود نه مکبث ... و جز سختکوشی بهمنظور پیشرفت شخصیاش، هیچ انگیزهای نداشت.»[16]
پیداست که در اینجا، وقتی آرنت از «ابتذال» شر صحبت میکند بر «مرتکب» یا «انجامدهنده»ی (doer) شر انگشت میگذارد نه بر شرارتهای او.[17] به بیان دیگر، اعمال آیشمن، هیولاوار بود اما خود او، کاملاً عادی و معمولی بود.[18]
در عین حال، آرنت علاوه بر تأکید بر غیابِ هر گونه انگیزهی خباثتآمیز، به فقدان «تشخیص» و «قوهی تخیل» در آیشمن، و بیفکری (thoughtlessness) او و «دورافتادگیاش از واقعیت» اشاره کرد و نوشت «... آدم با داشتن قویترین ارادهی موجود در جهان، نمیتواند هیچ ژرفای اهریمنی یا دیوصفتانه را از آیشمن بیرون بکشد.»[19]
او در همان «پینوشت» گوشزد کرد: «درسی که میشد در اورشلیم بیاموزیم این بود که: این گونه بیفکری و دورافتادگی از واقعیت میتواند ویرانکنندهتر از مجموع غرایز شرارتآمیز ]که در دین، فلسفه و ادبیات مفروض است[ ... باشد.»
در بحبوحهی جنگ جهانی دوم، برشت در یادداشتی بر نمایشنامهی خود با نام برآمدن مقاومتپذیر آرتورو اویی (۱۹۴۱) در هجو هیتلر نوشت: «باید مشتِ جنایتکارانِ بزرگ سیاسی را باز کرد؛ بهویژه باید به ریش آنها خندید ... میتوان گفت که کمدی، در قیاس با تراژدی، بهشیوهی جدیتری به مصائب بشری میپردازد.» آرنت، همانند برشت، معتقد بود که استفاده از لحن تراژیک و غمگساری با قربانیان (همان چیزی که منتقدانش از او توقع داشتند) تنها بر عظمتِ جنایتکارانِ فرومایهای مثل آیشمن و هیتلر میافزاید؛ اما کمدی و مضحکهی جنایتکاران از آنان «عظمتزدایی» میکند.
در اینجا مقصود آرنت از بیفکری، نه ناتوانی در اندیشیدن در معنای متعارف، بلکه ناتوانی در فکرکردن به قضایا از دید دیگران بود.[20] ناتوانی از اینکه فرد بتواند خود را جای دیگری بگذارد و بفهمد که دیگری از کارهای او چه زجری میکشد. این تعریف از بیفکری به مفهوم «همدلی» (empathy) در روانشناسیِ مدرن نزدیک میشود؛ گویی او مؤلفهای عاطفی از تفکر را در نظر دارد. با این حال، آرنت تعریف خود از بیفکری را نیز از «فهم مشترک» ایمانوئل کانت وام گرفته بود. کانت در نقد قوهی حکم به سه قاعده برای فهم مشترک انسانی اشاره میکند. یکی از این قواعد سهگانه، تواناییِ اندیشیدن به جای دیگری است. فردی که به چنین قابلیتی دست یافته است «تفکر گسترشیافته» دارد و میتواند نظرگاههای دیگران را در نظرگاه خود بگنجاند.[21]در نظر آرنت، نقطهی مقابلِ «تفکر گسترشیافته»، بیفکری است. یعنی: «مقاومت فرد در برابر به تصور درآوردنِ رنج دیگران.»
آرنت در گفتوگویی رادیویی با یوآخیم فِست، منتقد و مورخ آلمانی، اظهار داشت:
«یکی از برداشتهای غلط این است: مردم خیال میکردند چیزی که پیشپاافتاده است همگانی و عمومی (commonplace) نیز هست. اما مقصود من این نبود. منظورم اصلاً این نبود که در هر یک از ما آیشمنی وجود دارد، که همهی ما یک آیشمنِ درون داریم و از این قبیل حرفها. ابداً![22] من بهخوبی میتوانم تصور کنم که با کسی دارم حرف میزنم و او به من چیزی میگوید که قبلاً آن را نشنیدهام و بههمین جهت اصلاً عمومیت ندارد. و در همان حال میگویم «این واقعاً مبتذل است.» یا بگویم «این چرند است.» منظورم من یک چنین چیزی بود ... ابتذالِ پدیداری ... که واقعاً نمیشد آن را نادیده گرفت. پدیداری که خودش را در آن کلیشههای باورنکردنی و در پیچوتاب عبارتهایی نشان میداد که آنها را بارها و بارها به گوش خود شنیدهایم.» (تأکید از من است.)
سپس آرنت برای روشنترشدن مقصودش حکایتی از جنگ جهانی دوم را برای فِست نقل کرد که از زبان ارنست یونگر، نویسنده و نظامیِ آلمانی، شنیده بود: «... یونگر در خلال جنگ، در یکی از دهکدههای آلمان، به مرد دهقانی برخورد که چند زندانی روسی را که مستقیماً از اردوگاهها میآمدند، پناه داده بود. طبعاً زندانیها حسابی گرسنه بودند ... مرد دهقان به یونگر میگوید «خب، اینا پستتر از آدمان ... مثل گاو و گوسفندن! دلیلش معلومه، چون غذای خوک رو میخورن!»
آرنت در ادامه میگوید: «یونگر در توضیح گفت: "بعضی وقتها، انگار شیطان به جلد آلمانیها میرود." منظور یونگر از این حرف، هیچ چیز اهریمنیای نبود. ببین، در این حکایت حماقتی شنیع وجود دارد. ... مرد دهقان نمیفهمد که آدم گرسنه همینطوری رفتار میکند؛ هر کسی در چنین شرایطی باشد اینجوری رفتار میکند ... آیشمن آدم نسبتاً باهوشی بود، ولی از این جهت احمق بود. خرفتیاش بود که اینقدر شنیع بود؛ انگار که داری با دیوار حرف میزنی. و منظور من از ابتذال همین بود. نه چیز عمیقی در مورد این حالت وجود داشت و نه هیچ ویژگی اهریمنی. فقط مقاومت در برابر تصور این که دیگران چه میکِشند...»[23](تأکید از من است)
در چنین حالتی از «بیفکری» است که انجام کارهای شرورانه، برای فرد، بهصورت امری «پیشپاافتاده» در میآید. با این حال، چنانکه آرنت گوشزد میکند، ابتذال شر، امری همگانی و عمومی (commonplace) نیست (یعنی شاید حتی ۹۰ درصد از افراد، در شرایط بحرانی ــ مانند شرایط ارعاب در نظامهای توتالیتر ــ به آن دچار شوند اما در هر حال، هماره درصدی از افراد میتوانند در برابر آن ایستادگی کنند و مصون بمانند.) آرنت بر این نکته بسیار پا میفشارد؛ احتمالاً او از این بیم داشت که «عمومیت شر» بهمعنای «فطریبودن» آن تلقی شود. و این یعنی عقبگرد بههمان نقطهای که از آن گریخته بود: شرِ شبهفطری یا شر رادیکال.
چگونه بیفکریِ موردنظر آرنت به شرارت میانجامد؟
آرنت اما مؤلفههای دیگری نیز از بیفکریِ مد نظر خود بهدست داد که بیشتر جنبهی شناختی دارند تا عاطفی؛ از جمله: پذیرش مجموعه قواعد اساساً جدید و متفاوت (مثلاً پذیرش قاعدهی قتل کن! حزب نازی به جای فرمانِ باستانیِ قتل مکن!)؛ استفادهی بیشازحد و نابجا از عبارتهای کلیشهای و قراردادی؛ و عدم حساسیت به رخدادهایی که در خور توجه است.
به باور آرنت، مشخصهی اصلی فکرکردن این است که «تمام کارهای دیگر را قطع میکند و تمام فعالیتهای عادی را ... متوقف مینماید.»[24]نوعی بهخلوت رفتن و خروج از جهان نمودها. نوعی نوشدگیِ روزانه، همانند پارچهی پنلوپه که «هر صبح آنچه را شبِ پیش رشته، پنبه میکند.»[25]و به قول افلاطون نوعی «گفتوگوی خاموش»[26] (eme emauato) میان من و خودم. همان گفتوگو یا همنشینیِ خاموشی که سقراط هرشب بههنگام مراجعت به خانه «با خود» داشت.[27] نوعی حسابرسی و خودارزیابیِ هرروزه که به این باور سقراطی انجامید که: «اینکه چنگم خارج بزند یا گروه همسرایانی که من رهبرشان هستم ناهماهنگ بسرایند، و گروهگروه از مردم با من از درِ مخالفت درآیند، به حالِ من بهتر است از آنکه من ... با خود از درِ ناهماهنگی و تناقض درآیم.»[28] بهتعبیر دیگر، سقراط نمیخواست که با خود ناهمساز باشد. اگر او جای آیشمن بود، به حکم این آموزهاش که «بهتر است بدی ببینی تا آنکه بدی کنی»[29]، ترجیح میداد بمیرد تا آن که با یک قاتل، یعنی خودش، به سر بَرد. به نظر آرنت، کسی که ]همانند آیشمن[ از این «همنشینی خاموش» بیخبر است توجهی به تناقض با خویشتن ندارد و از هیچ جنایتی روگردان نیست؛ چون میتواند امیدوار باشد که لحظهای بعد، آن جنایت بهدست فراموشی سپرده شود.[30]
بهباور آرنت، آدولف آیشمن فاقد چنین قابلیتی بود و هرگز، به مانند ریچارد سوم (قهرمان نمایشنامهای به همین نام از شکسپیر) با «فاجعهی نیمهشباش» روبرو نمیشد.[31]در نتیجه، وجود او بههیچ وجه «آکنده از حس پشیمانی» نبود. آیشمن سالها پیش از دادگاه اورشلیم، گفته بود «من اصلاً پشیمان نیستم و بیشک قصد ندارم در برابر آن صلیب تعظیم کنم ... من عمیقاً مخالف این هستم که بگویم کار اشتباهی انجام دادهایم.»[32]
آیا واقعاً آیشمن فاقد انگیزههای خباثتآمیز بود؟
آرنت تا واپسین سالهای زندگی بر این عقیده استوار بود؛ چنانکه در حیات ذهن (آخرین کتاب او که پس از مرگش انتشار یافت) دربارهی آیشمن نوشت: « هیچ نشانی از اعتقادات ایدئولوژیک راسخ یا انگیزههای خاص در او نبود.»[33]با وجود این، اکنون بهباور برخی از تاریخنگاران صاحبنظر و برجسته، آیشمن انگیزههای کافی برای کمک به کلانکشیِ یهودیان داشته است. از جمله، در سالهای اخیر، دیوید سِزارانی (۲۰۰۶) دبرا لیپستات (۲۰۱۱) بتینا اشتانگنت (۲۰۱۴) آرنت را متهم کردهاند که آیشمنِ واقعی و شدیداً یهودستیز را با آدمی صرفاً بوروکرات اشتباه گرفته است. به باور اشتانگنت (۲۰۱۴) و مری فولبروک (۲۰۱۸) برداشتهای هانا آرنت «شتابزده» بوده و او متوجه «فریبکاری» آیشمن در پنهانکردن زوایای واقعیِ شخصیتش نشده است.[34] بهویژه اشتانگنت، فیلسوف و تاریخنگار آلمانی، در کتاب آیشمن پیش از اورشلیم: زندگی وارسینشدهی یکی از عاملان کشتار جمعی (۲۰۱۴) با استناد به نوارهای صوتی مصاحبههای ویلم ساسِن (۱۹۵۵) روزنامهنگار نازی، با آیشمن در آرژانتین، نشان داد که او هوادار سرسخت ایدئولوژی نازیها در نسلکشی یهودیان بوده است.[35] آیشمن به ساسن گفته بود: «باید صادقانه بگویم که اگر ... عین آن ده میلیون و سیصدهزار نفری را که کورهر تعیین کرده، کشته بودیم، آن وقت خشنود میشدم و میگفتم، خب، دشمنی را نابود کردهایم.»[36]
جالب است که ویلم ساسن و همکاران نازیاش به این دلیل باب گفتوگو با آیشمن را گشوده بودند تا او را به «انکار» نسلکشی وادارند. هدف آنان تهیهی کتابی بود که بتواند هولوکاست را اغراق یهودیان جلوه دهد. تنها در این صورت بود که آنها میتوانستند «ناسیونال سوسیالیسم» را از اتهام هولوکاست مبرا کنند. اما آیشمن زیر بار نرفت. او به مشارکت در نابودی یهودیان میبالید و همانطور که گفته شد، تنها نقدش بر هولوکاست این بود که میتوانستند تعداد بیشتری از یهودیان را بکشند![37] هدف او چیز دیگری بود: یافتن جایگاهی در تاریخ.
به باور من، اگر آرنت زنده میبود احتمالاً از مشاهدهی چنین اظهارات و یافتههایی یکه نمیخورد. او در آیشمن در اورشلیم عبارت نسبتاً مشابهی را از آیشمن نقل کرد که گفته بود «خندان داخل قبر میجهم چون از اینکه بار مرگ پنج میلیون یهودی ... بر وجدانم سنگینی میکند، لذت فوقالعادهای میبرم.» آرنت چنین عبارتی را «مضحک» و «مهمل» میدانست و حمل بر «لافزنی» آیشمن میکرد.[38] او در مجموع، عملکرد آیشمن در دادگاه را نمایش «دلقکی» میدانست که با لافزنی، حس خودستایی و میل به شناختهشدن را ارضا میکند. آرنت در گزارش خود از دادگاه اورشلیم بارها از کلماتی مانند «کمدی»، «مضحکه»، «گروتسک»، «مسخره»، «مضحک»، «خندهدار» و «کمدی هولناک» برای توصیف نمایش آیشمن در دادگاه استفاده کرد. او حتی در کتیبهی کتاب این جمله از برتولد برشت را نقل کرد که «آه آلمان ... شنیدن نطقهایی که از سرای تو برمیخیزد انسان را به خنده میاندازد ...»[39] (تأکید از من است.) استفادهی آرنت از گفتار برشت در صدر کتاب، هوشمندانه و معنیدار بود. آرنت و همسرش بلوشر به شدت متأثر از آثار برشت بودند؛ چنانکه آرنت عنوان کتاب انسانها در عصر ظلمت را از قطعهشعری از برشت وام گرفت. بلوشر نیز طنز نیشدار برشت را میستود و سالها پیش از دادگاه آیشمن در اثر مطالعهی آثار او به این نتیجه رسیده بود که شر میتواند «پدیدهای سطحی» باشد.[40] در بحبوحهی جنگ جهانی دوم، برشت در یادداشتی بر نمایشنامهی خود با نام برآمدن مقاومتپذیر آرتورو اویی (۱۹۴۱) در هجو هیتلر نوشت: «باید مشتِ جنایتکارانِ بزرگ سیاسی را باز کرد؛ بهویژه باید به ریش آنها خندید ... میتوان گفت که کمدی، در قیاس با تراژدی، بهشیوهی جدیتری به مصائب بشری میپردازد.»[41] آرنت، همانند برشت، معتقد بود که استفاده از لحن تراژیک و غمگساری با قربانیان (همان چیزی که منتقدانش از او توقع داشتند) تنها بر عظمتِ جنایتکارانِ فرومایهای مثل آیشمن و هیتلر میافزاید؛ اما کمدی و مضحکهی جنایتکاران از آنان «عظمتزدایی» میکند. آرنت بعداً طی مصاحبهای با نقل عبارت پیشگفته از برشت، مصرانه اظهار داشت که در ارزیابیِ هیتلر و امثال او باید به یاد داشته باشیم که «او هر کاری بکند، حتی اگر ده میلیون نفر را بکشد، باز هم یک دلقک است.»[42]
نتیجه:
هانا آرنت برخلاف سنت دیرینهی فلسفی، ادبی و تئولوژیک، نظریهی متفاوتی در باب شر ارائه داد. در نظر او، شر نه اهریمنی است؛ نه تجسد شیطان است و «نه صاعقهای که از آسمان فرود آید.»[43] آرنت، پیشپاافتادگیِ شر را جایگزین شر رادیکال کانت و شر اهریمنی در معتقدات مسیحی کرد. بهاعتباری، در پرتو مفهوم ابتذال شر، شر اهریمنی و دینبنیاد به شری سکولار و نوعی میل به میانمایگی بدل شد که دایرهی شمول آن بزرگتر و، در نتیجه، خطر آن برای بشریت بس هولناکتر است؛ زیرا چنانکه ریوکا گالچن، نویسندهی کانادایی-آمریکایی، مینویسد « از میانبردن چند هیولای منفرد راحتتر است تا مقابله با میانمایگیِ غیراخلاقی و بیانتهایی که در میلیونها نفر نهفته است.»
از زاویهی تاریخ که به قضیه بنگریم، پیدایش نظامهای توتالیتر و بوروکراسیِ فراگیر و مهارگسیخته در سدهی بیستم، زمام شرارتها و جنایتهای کلانمقیاس را از چنگ اهریمنان، هیولاها و ضدقهرمانان ادبی و اسطورهای/مذهبی به در آورد و به کف انسانهای عادی سپرد. با این حال، ابتذال یا پیشپاافتادگیِ شر بهمعنای عمومیت یا فطریبودن شر نیست و نمیتوان گفت که هر یک از ما یک آیشمنِ درونی داریم. در نتیجه، حتی در شرایط بحرانی، که آزادیهای فردی به حداقل و پروپاگاندا و ارعاب به حداکثر میرسد، باز هم میتوان افرادی را دید که با تفکر مستقل، خودارزیابیِ سنجیده و داوریِ درست در برابر همرنگی و همنوایی با ظلم مقاومت میکنند. آنها معیار متفاوتی دارند: آنها از خود میپرسند که پس از ارتکاب برخی اعمال نادرست، تا چه اندازه میتوانند با خود در آرامش زندگی کنند.[44] آنان به این گفتهی خردمند آگورا باور دارند که «بهتر است با تمام جهان در اختلاف باشم تا آنکه با خود در تعارض باشم.»[45]
[1]Banal و banalsten؛ بنگرید به اصل آلمانی جستار سایهها (Schatten) مندرج در:
Hannah Arendt/Martin Heidegger: Briefe1925 bis 1975 und andere Zeugnisse (2013) Germany: Klostermann, p.22.
[2] Hannah Arendt (1994) Essays in Understanding 1930-1954: Formation, Exile, and Totalitarianism. Edited by Jerome Kohn. New York: Schoken books, p.134.
[3] همانطور که ورنر پلوهار، مترجم این اثر و برخی از آثار مهم کانت، گوشزد میکند، کانت این کلمه را در معنای اصلی آن (یعنی ریشهای/بنیادین) بهکار میگیرد. بنگرید به:
Immanuel Kant (2009) Religion within the Bounds of Bare Reason. Translated by Werner S. Pluhar. Hackett Publishing Company, P.35, note 136.
[4] Ibid, p.36.
[5] Ibid, p.48.
[6]هانا آرنت (۱۳۸۹) وضع بشر. ترجمهی مسعود علیا. انتشارات ققنوس، صص ۳۵۲ و ۳۵۳.
[7] Hannah Arendt (1979) The Origins of Totalitarianism. Harcourt Brace & Company, p.447.
[8] ibid, p.459.
[9]بر اساس وارسی آراء ایمانوئل کانت، هانا آرنت، سنت آگوستین و بعضی از نویسندگان آثار ادبی مانند داستایفسکی، میتوان چهار تعبیر یا چهار قسم از «شر رادیکال» را برشمرد: ۲. شر رادیکال همچون نقض قانون اخلاقی. (تعبیر کانت.) ۲.شر رادیکال همچون برگزیدن شر بهخاطر خود شر. (برگرفته از «اعترافات» سنت آگوستین، تعبیری که کانت آن را نمیپذیرفت.) ۳. شر رادیکال همچون انکار قانون اخلاقی. (تعبیر آرنت متقدم.) ۴. شر رادیکال همچون شر سیستماتیک یا شری که در آن انسانها به موجوداتی زائد بدل میشوند. (تعبیر آرنت متقدم.) بنگرید به دانشنامهی فلسفهی استنفورد، ذیل مدخل اقسام و مبادی شر.
[10] از نامهی کارل یاسپرس به هانا آرنت به تاریخ ۱۹ اکتبر ۱۹۴۶ مندرج در:
Hannah Arendt and Karl Jaspers (1992) Correspondence 1926-1969. Edited by Lotte Kohler and Hans Saner. Translated from the Germany by Robert and Rita Kimber. Harcourt Brace & Company, p.62.
[11] از نامهی کارل یاسپرس به هانا آرنت در تاریخ ۱۳ دسامبر ۱۹۶۳ مندرج در:
Correspondence 1926-1969, p.542.
[13] The Correspondence of Hannah Arendt and Gershom Scholem (2017) Edited by Marie Luise Knott.Translated by Anthony David.The University of Chicago Press, p.209.
با این حال، بعضی آرنتپژوهان، مانند ریچارد برنستین (۲۰۰۲) و پگ بیرمنگام (۲۰۱۹) با این نظر مخالفاند. برای مثال، پِگ بیرمنگام، استاد فلسفه دانشگاه دوپل، میگوید «آرنت هرگز در این ادعای خود تردید نکرد که شر افراطی (یا رادیکال) محصول سیستماتیک زائدبودگیِ تمامعیار است.» به باور او «گزارش ابتذال شر، گزارشی است از تولید بیفکریِ اخلاقیِ ملازم با (شر رادیکال). آن دو ]شر رادیکال و ابتذال شر[ همبستهی یکدیگرند.» بنگرید به دانشنامهی فلسفهی استنفورد ذیل مدخل مفهوم شر.
[14] Hannah Arendt (1964) Eichmann in Jerusalem: A Report on the Banality of Evil. Revised and enlarged edition.
[15] Hannah, Arendt, The Jew as Pariah - Jewish Identity and Politics in the Modern Age. New York: Grove Press, p. 251.
[16] Eichmann in Jerusalem: A Report on the Banality of Evil, “Postscript”.
[17] See Seyla Benhabib (2000) “Arendt’s Eichmann in Jerusalem” in D.Villa (ed.), The Cambridge Companion to Hannah Arendt. Cambridge University Press, p. 74.
[18] هانا آرنت (۱۳۹۴) حیات ذهن. ترجمهی مسعود علیا. انتشارات ققنوس، ص ۲۱.
[19] See “Postscript” in Eichmann in Jerusalem: A Report on the Banality of Evil.
[20] هانا آرنت (۱۳۹۸) آیشمن در اورشلیم: گزارشی در باب ابتذال شر. ترجمهی زهرا شمس. انتشارات برج، صص ۷۹ و ۸۱.
[21] ایمانوئل کانت (۱۴۰۱) نقد قوهی حکم. ترجمهی عبدالکریم رشیدیان. نشر نی، صص ۲۲۵ و ۲۲۶.
[22] آرنت در جاهای دیگری نیز این برداشت غلط را رد میکند؛ از جمله بنگرید به:
Hannah Arendt, "On Hannah Arendt." In Hannah Arendt: The Recovery of the Public World. Edited by Melvy A. Hill. New York: St. Martin's Press, p. 308.
[23] See “AS if speaking to a Brick wall” in Hannah Arendt (2018) Thinking Without Banister: Essays in Understanding,1953-1975. Edited by Jerome Kohn. New York: Schocken Books.
[24]هانا آرنت (۱۴۰۲) مسئولیت و داوری. گردآوری جروم کُن. ترجمهی میثم محمدامینی، فرهنگ نشر نو، ص ۱۷۵.
[25] همانجا، ص۱۷۷. پِنلوپه، از اساطیر یونان، خواستگارانش را با این ترفند در انتظار نگه میداشت که میگفت، سرگرم بافتن پارچهای است که پس از اتمام آن، خواستگاری را برخواهد گزید. اما کارِ بافتن پارچه هیچگاه پایان نمییافت، چون هر شب آنچه را بافته بود، میشکافت.
[26] بنگرید به دو مکالمهی «تهئهتتوس» و «سوفیست» در دورهی آثار افلاطون (۱۳۶۶) ترجمهی حسن لطفی و رضا کاویانی، انتشارات خوارزمی، جلد سوم، صص ۱۴۳۴ و ۱۵۴۶.
[27] بنگرید به مکالمهی «هیپیاس بزرگ» در دورهی آثار افلاطون (۱۳۶۶) ترجمهی حسن لطفی و رضا کاویانی، انتشارات خوارزمی، جلد دوم، صص ۶۰۰ و ۶۰۱.
[28] حیات ذهن، صص ۲۵۲ و ۲۵۳. و نیز بنگرید به: مکالمهی «گرگیاس» در دورهی آثار افلاطون (۱۳۶۶) ترجمهی حسن لطفی و رضا کاویانی، انتشارات خوارزمی، جلد اول، ص ۳۱۲.
[29] بنگرید به: مکالمهی «گرگیاس» در دورهی آثار افلاطون، جلد اول، ص ۲۹۹.
[30] حیات ذهن، ص ۲۶۶.
[31] مسئولیت و داوری، ص ۲۰۱. در اینجا آرنت مکالمهی ریچارد سوم را مثال میآورد. ریچارد سوم، نیمهشب و پس از ارتکاب جنایتهای متعدد، با خود میگوید: «از چه بیم دارم؟ خودم؟ اینجا که کسی نیست... آیا قاتلی اینجاست؟ نه! آری، من هستم... من آدم شروری هستم. اما دروغ میگویم، نیستم! ای ابله! از خود به نیکی یاد کن. ای ابله! تملق مگو.» همانجا، ص ۱۹۸.
[32] See “Eichmann in Conversation” in Bettina Stangneth (2014) Eichmann Before Jerusalem: The Unexamined Life of a Mass Murderer. Translated from the German by Ruth Martin. New York: Alfred A. Knopf.
[33] حیات ذهن، ص ۲۱.
[34] Mary Fulbrook (2018) Reckonnings: Legacies of Nazi Persecution and the Quest for Justice. Oxford University Press, chap 10.
[35] در زمانی که دادگاه رسیدگی به جرایم آیشمن در اورشلیم تشکیل شد، آرنت و دیگران از «وجودِ» این نوارهای صوتی باخبر بودند. نسخهی کوتاهتری از مصاحبهی ساسن با آیشمن، ابتدا در سال ۱۹۶۰ در مجلهی مصور «اشترن» در آلمان به چاپ رسید، سپس در نوامبر و دسامبر همان سال در قالب مجموعه مقالاتی در مجلهی «لایف» آمریکا منتشر شد. (بنگرید به: آیشمن در اورشلیم: گزارشی در باب ابتذال شر، صص ۴۹ و ۳۰۱) حتی آرنت بریدههایی از آن را در گزارش خود نقل کرد (همانجا، ص ۹۰) اما در آن زمان، کیفیت بسیار نازل نوارها مانع از استخراج «متن کامل» و بررسیِ نظاممند آن میشد.
[36] See “Eichmann in Conversation” in Eichmann Before Jerusalem: The Unexamined Life of a Mass Murderer.
[37] Ibid.
[38] بهباور آرنت، آیشمن نمیتوانست مسئولیت کشتن پنجمیلیون یهودیای را برعهده گیرد که عاملش «تمام» تشکیلات، مقامات و مأموران نازی بودند. او مینویسد: «خودش هم خوب میدانست که مهمل میگوید، اما این جملهی دردسرساز را، حتی دوازده سال بعد در آرژانتین آنقدر تکرار میکرد که شنوندگان تهوع میگرفتند.» (بنگرید به آیشمن در اورشلیم، ص ۷۸؛ تأکید از من است.) عبارت اخیر نشان میدهد که آرنت آنقدرها هم که اشتانگنت مدعی است از ادعاهای آیشمن در آرژانتین بیخبر نبوده است. اما آنچه نتیجهگیری آرنت را با برداشت اشتانگنت متفاوت میسازد نوع نگاه او به ادعاهای آیشمن است. در حالی که اشتانگنت، گفتههای آیشمن را به انگیزههای ایدئولوژیک او نسبت میدهد، آرنت آن را به حساب لافزنیِ آیشمن میگذارد.
[39] آیشمن در اورشلیم: گزارشی در باب ابتذال شر، ص ۲۱.
[40] از نامهی هانا آرنت به کارل یاسپرس بهتاریخ ۲۹ دسامبر ۱۹۶۳؛ برای ملاحظهی این نامه بنگرید به این لینک.
[41] Hannah Arendt: For Love of the World, p.331.
افزون بر آن، برشت نوشت: «آرتورو اویی ... با این هدف نوشته شد تا احترام بدبختیزایی را که ما نسبت به جنایتکاران بزرگ احساس میکنیم، در هم شکند.» بنگرید به: برتولد برشت، ظهور مقاومتپذیر آرتورو اویی (۱۳۵۶) ترجمهی افریدون. دنیای دانش، ص ۴۷.
[42] Ibid.
[43] انجیل لوقا، باب دهم آیهی ۱۸.
[44] با اندکی تغییر، برگرفته از: مسئولیت و داوری، صص ۴۶ و ۴۷.
[45] همانجا، ص ۱۱۲.