02 ژانویه 2025
چشمانداز جهان: جنگ یا صلح؟
هرمز دیّار
کودکان نوپا و جانباختهای که از زیر آوار بمباران بیرون میآیند اما هیچ قدرتی قادر نیست که مژگان آرمیدهی آنان را بلند کند؛ زنان درمانده و بر خاکنشستهای که شیون سر میدهند؛ پهپادهایی که غرشکنان بر ساختمانها فرود میآیند و موشکهای نقطهزنی که برجهایی را در دم فرو میریزند. ما تمام این مناظر را در یکی دو سال گذشته به تماشا و نظاره نشستهایم. ما بخت بلندی داشتهایم که جزئی از این مناظر دردناک نباشیم. شاید هم ما نیز چون اولیس و یارانِ گرفتارآمدهاش در غار سیکلوپهای تکچشم، انتظار میکشیم تا نوبتمان برسد و غولِ نابینای جنگ ما را تکهتکه کند و در کام خود فرو بَرد. آیا جهان، تنها کابوسی از خشونت، جنایت، جنگ، تروریسم، نسلکشی و ویرانگری است؟ آیا ما در همان دوران دهشتزایی که هومر در هشت سده پیش از میلاد توصیف میکند درجا زدهایم؟
شوربختانه تاریخ کهنِ نوع انسان، پاسخ نویدبخشی برای ما در انبان ندارد. تاریخ بشر، بهاعتباری تاریخ جنگ است. فرانس دِ وال، نخستیشناس اهل هلند باور داشت که انسانها، طی هزاران سال، هرگز از قانون جنگل رهایی نیافتهاند.
حتی متون درسی و کتابهای تاریخ، جنگ را با آبوتاب بیشتری وصف کردهاند تا آشتی میان آدمها را. چنانکه اینشتین در نامهی خود به فروید مینگارد «در کتابهای درسی به جنگ ارج مینهند و خرابیها و وحشتهای آن را نادیده میگیرند و از این طریق، کینهتوزی را به کودکان تلقین میکنند. من اما میخواهم آشتی بیاموزم نه نفرت، عشق بیاموزم نه جنگ.»[1]
فروید که در پاسخ به اینشتین، او را از دریافت جوابی امیدوارکننده مأیوس ساخت، پیشتر در سال ۱۹۱۵ در ابتدای جنگ جهانی اول، در مقالهی «اندیشههایی در خورِ ایام جنگ و مرگ» نوشته بود که باید در اعماق وجود انسانها «غرایز اولیه» برای خشونت وجود داشته باشد. او این ایده را پس از جنگ، در کتاب فراسوی اصل لذت بسط داد، و از «غرایز مرگ» سخن گفت. فروید در همان مقاله نوشت: «انسانِ ماقبلِ تاریخ، بیتردید، موجودی بسیار زودخشم و نیز بیرحمتر و مرگزاتر از سایر جانداران بود. او از کشتن لذت میبرد و کشتن در ذاتش بود.»[2]
چند سال پیش از آن، در نیمهی دوم سدهی نوزده، یزدانشناس بریتانیایی و گیاهشناس پرآوازه، چارلز داروین، خاستگاه گونهها و سپس تبار انسان را منتشر ساخت و بهسرعت، جهان اندیشه را زیر سایهی نظریهی خود در آورد. حالا انسان، فقط حیوانی در میان حیوانات دیگر بود. یعنی عموزادهی شامپانزههایی که طبق تحقیقات بعدی، خشونتطلب از آب درآمدند. چند دههی بعد، انسانشناسان به یاری نخستیشناسان میتوانستند به جای خواندن ایلیاد و اُدیسه، و بهجای کار کمثمر بر آثار برجامانده از حفاری در سایتهای باستانی، بهجای خیرهشدن به جمجمههای سوراخ شده، و بهجای کاوش غریزهی مرگ در ژرفای نهاد آدمی، و بهجای رهگیری ژن خشونت در انسان، بر روی پسرعموهای حی و حاضر او کار کنند.
در دههی ۱۹۸۰، جین گودال، نُخستیشناس شهیر، برخلاف مشاهدات اولیهاش، متوجه خشونتهای گروهیِ خونبار میان پسرعموهای انسان شد.[3] نگاه انسانشناسان به نتایج تحقیقات تازهی گودال معطوف شد و ورق به سوی طرفداران نظریهی خشونتطلبی ذاتیِ انسان برگشت. حالا دوستداران هابز دست بالا را داشتند و وجود «لِویاتان»ها برای آرامساختن نوع انسان لازم مینمود. انسان، نه «وحشیِ نجیبِ» روسو، که موجودی با زندگانیِ «ددمنشانه، زشت و کوتاه»[4] هابز بود.
خبر بدتری هم در راه بود: اگر همانند حیوانات، ستیزهجویی در ذات انسان ریشه داشته باشد، اگر جنگطلبی، غریزهای حذفناپذیر و یا حاصلِ الگوهای رفتاری برنامهریزیشدهی ژنتیکی باشد که نسبتاً از تأثیرات فرهنگی یا «پرورش» مصون است، آنگاه خشونت یک قابلیتِ دائمیِ انسان است و جنگ امری غیرعادی محسوب نمیشود و حتی میتواند بهعنوان ضرورتی زیستی، ستودنی باشد. از طرف دیگر، همانطور که ویلم فردریک ورتهایم، جمعیتشناس هلندی استدلال کرده است، اگر خشونت «در ذات انسان» باشد، و اگر همه گناهکار باشند، در این صورت هیچکس گناهکار نیست. و اگر همه مسئول باشند، دیگر کسی مسئول نخواهد بود. در این میان، ظرفیت زیادی برای سیاستهای دستکاریکننده و اقتدارگرایانه نیز وجود دارد. هرچه باشد ما همه در یک «باغوحش انسانی» زندگی میکنیم و باغوحشها به «نگهبان» نیاز دارند.[5] ظاهراً تنها با چند جهش، نتایج زیستشناسیِ تکاملی به باورهای توتالیتاریستیِ «مفتش بزرگ» در برادران کارامازوف میرسید.
***
خوشبختانه، داستان آدمی به اینجا ختم نشد. ما خوششانس هستیم که داستان علم هماره به یک منوال نمیماند، و از قضا، دانش بشری همیشه میتواند داستانها یا پارادیمهای قبلی خود را نقض کند. تحقیقات انسانشناسان، در ده بیست سال گذشته نشان داد که تاریخ آدمی، سمتوسوی نسبتاً بهتری در پیش گرفته است. بنابر یافتههای آماری، و با وجود از سر گذراندن دو جنگ جهانسوز، تلفات ناشی از جنگ و خشونت، روندی کاهشی پیدا کرده است. در حالی که در جوامع کشاورزیِ کهن، تلفات خشونت پانزده درصد بوده، در آغاز سدهی بیستویکم، این رقم به یک درصد رسیده است.[6]
در دهههای اخیر، نزدیکترین علوم بشری به انسان، یعنی انسانشناسی (Anthropology)، صحنهی بحثهای بیپایان پیرامون جنگطلبی یا صلحجوییِ ذاتیِ نوع انسان بوده است. حتی آخرین کتابهایی که در سال جاری (۲۰۲۴) نوشته شدهاند دربارهی این قضیه که انسان ذاتاً صلحطلب است یا جنگجو، هیچ توافقی نداشتهاند. با وجود این، اغلب نتیجهگیریها و یافتههای تازه در این مورد همصدا هستند که آدمی «قابلیتِ» تغییر منظره و چشمانداز را دارد. امروزه بسیاری بر این باورند که دوران چندین هزارسالهی شکارگری-خوراکجویی انسان، گرچه دورهای عاری از جنگ و خونریزی نبوده، اما دربرگیرندهی دورههایی نسبتاً طولانی از صلح و آرامش بوده است.
حتی یووال نوح هراری که در ۲۰۱۱ در انسان خردمند در مبحثی با عنوان «صلح یا جنگ»[7] بهطرزی محتاطانه نتیجه گرفت که جوامع شکارگر-خوراکجو به همان اندازه صلحطلب بودهاند که جنگجو، در کتاب تازهی خود نکسوس: تاریخ مختصر شبکههای اطلاعاتی، از عصر حجر تا هوش مصنوعی (۲۰۲۴) نوشت: «هیچ شواهد قطعی وجود ندارد که نشان دهد» جوامع شکارگر-خوراکجو «تمایلات جنگجویانهی مهارناپذیری داشتهاند...» او در مورد الگوی عمومی رفتار بشری نیز نوشت: «روشنترین الگویی که در تاریخ درازآهنگ بشریت مشاهده میکنیم، مقیاس فزایندهی همکاری است نه پایداری درگیریها.»[8] پیشتر فرانس د وال، ادعا کرده بود که «انسانها در ذات خویش شکارچیان عصر حجرند که نمیتوانند جهان را جز به شکل جنگلی ببینند که در آن قویترها ضعیفترها را شکار میکنند و زور، تعیینکنندهی حق است.» هراری اما «قانون جنگل» را «افسانه»ای دانست و نوشت: «جنگلهای واقعی ــ بر خلاف تصوری که ما از آن داریم ــ پر از همکاری، همزیستی و نوعدوستی است که توسط بیشمار حیوان، گیاه، قارچ و حتی باکتری نشان داده میشود.»[9]
علاوه بر این روایت امیدبخش از هراری، اکنون میدانیم که:
در وجود انسان، غریزهای به نام مرگ وجود ندارد؛ «ژن خودخواه»، تنها یک استعاره است و سرانجام ثابت شده است که از مطالعهی آثار داروین، «زیستشناسیِ صلح» آسانتر استنباط میشود تا «زیستشناسی جنگ».[10] در عین حال، زیستشناسی صلح، بر خلاف داروینیسم اجتماعی، مدل همکاری را به جای مدل تنازع پیشنهاد میدهد و امکان داشتن آیندهای صلحآمیز را تقویت میکند.[11]
اکنون میدانیم برخی از قابلیتهای انسانی، ما را به سمت انواع مختلفی از خشونت سوق میدهند، در حالی که برخی دیگر، و به تعبیر آبراهام لینکلن «فرشتگانِ بهترِ سرشت ما»، ما را به همکاری و صلح ترغیب میکنند. حتی تاریخنگاری مانند ریچارد اووِری، که معتقد است خشونت، ریشههای عمیقی در گذشتهی انسان دارد و به بقای بیولوژیک انسان کمک کرده است، وجود غریزهی جنگ یا ژن خشونت را نمیپذیرد. او در کتاب اخیر خود چرا جنگ؟ (۲۰۲۴) مینویسد: «همانطور که هر پدر و مادری میداند، پرخاشگری دوران کودکی، به اندازهی کافی واقعی است؛ اما اینکه این امر را به تمایل بعدی برای رفتن به جنگ تفسیر کنیم یا نه، همچنان حدس و گمان باقی میماند، نه یک واقعیت.»[12]
در واقع، همانطور که اووِری در جمعبندیِ پایانیِ کتاب خود مینگارد: «تلاش برای ارائه یک توضیح تکعاملی برای جنگ بیهوده است.»[13] روی دیگر این سخن آن است که: بر خلاف دیدگاههای تنگنظرانهی مبتنی بر جبرباوریِ زیستی (biological determinism) و تقلیلگراییِ ژنتیک (genetic reductionism)، انتخاب میان جنگ و صلح در جوامع انسانی، توضیحی چندعاملی دارد. از جمله، عوامل فرهنگی، اقتصادی و فناوری میتواند در شکلگیری و گسترهی جنگها دخیل باشند. مثلاً، چنانکه هراری در نکسوس مینویسد، پس از پایان جنگ جهانی دوم، چرخش اقتصادِ مبتنی بر منابع مالی به سمت اقتصاد دانشبنیان، سودآوری جنگها را کاهش داد؛ استفاده از بمبهستهای، نوعی خودکشی جمعی تلقی شد، و فرهنگ نظامیگری افول کرد. در نتیجهی تمامی این موارد، بودجههای نظامی بهطرز چشمگیری کاهش یافت و بهسمت سرمایهگذاری در زمینههای رفاهی، آموزشوپرورش و مراقبتهای بهداشتی سوق یافت.[14]
طی چند دههی اخیر، ادبیات خشونتپرهیزانه، با استفاده از تعابیری چون کلانکشی، جنایتجنگی، تخریب غیرضروریِ اموال غیرنظامی، تجاوز جنسی در حین جنگ (wartime sexual violence)، و پاکسازی قومی، پرده از چهرهی نازیبای جنگ برداشت. اکنون جنگافروزان کار دشوارتری در برابر افکار عمومی دارند و به زرورقهای تازهتر و پیچیدهتری برای پوشاندن جنایتهای خود نیاز دارند.
تمام این نشانههای نویدبخش، بشر را کمکم امیدوار میساخت که جنگ دارد از چشمانداز گیتی محو میشود.
***
در سالهای آغازین دههی ۲۰۲۰ اما جنگ دوباره در بخشهایی از جهان شعلهور شد. اقدامات تروریستی تداوم یافت. بودجههای نظامی، بهویژه در کشورهای اروپایی، از نو فزونی گرفت و فرهنگِ نظامیگری، دستکم در چند کشور، بار دیگر سر برآورد. معلوم نیست که جنگهای تازه، انحرافی موقتی از روند صلح و همکاری بشر است یا نوعی واپسروی به گذشته. آیا با قاطعیت میتوان گفت که صلح، وضعیت طبیعی جهان است و جنگ، تنها تلاطمی موقتی در سطح تاریخ است؟ پاسخ ژان پل سارتر به این پرسش، پس از پایان جنگ جهانی دوم، منفی بود. او در مقالهای با عنوان «پایان جنگ» نوشت که «اکنون میدانیم که در اشتباه بودهایم. پایان جنگ، صرفاً پایان این جنگ است.»[15]
تاریخ، «نشان قابیل» را به دوش میکشد و جنگ، هماره بخش جداییناپذیری از داستان درازآهنگ بشر بوده است و بعید است که سایهی بلند آن به این آسانی از سر بشر کوتاه شود. با این حال، گونهی انعطافپذیری مثل هومو ساپینس میتواند راههای جایگزین برای مواجهه با اختلافات بینالمللی بهوجود آورد. انسانها مجموعهای قوی از مهارتهای «مدیریت منازعه» (conflict management) را در اختیار دارند و در جوامع مختلف، بسیاری از افراد، مهارتهای متنوعی را برای پرهیز از خشونت و پیشگیری از آن به دست آوردهاند.[16]
تاریخ پرنوسان بشری نشان میدهد که جنگ و صلح، در عوامل ثابتی مانند ژن یا غریزه، ریشه ندارند. آنها تابعی از عوامل متغیر و مختلفی مثل شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگیاند. در نهایت، جنگ و صلح، در «آزادی» انسانها برای تصمیمگیری و بهدستگرفتن سرنوشت خویش آبشخور دارند. در نتیجه، صلح پایدار همانند جنگ پایدار، «امکانپذیر» است. صلح همچون جنگ، یک «انتخاب» است و همان «گونه»ای که جنگ را انتخاب میکند، «میتواند» صلح را برگزیند.
[1] آلبرت اینشتین و زیگموند فروید (۱۳۸۳) چرا جنگ؟ مکاتبات آلبرت اینشتین و زیگموند فروید. ترجمهی خسرو ناقد. کتاب روشن، صص ۲و۳.
[2] زیگموند فروید (۱۳۸۴) اندیشههایی در خور ایام جنگ و مرگ. ترجمهی حسین پاینده. نشریهی ارغنون. ۲۶ و ۲۷، ص ۱۶۵.
[3] Jane Goodall (1986) The chimpanzees of Gombe: Patterns of behavior. Harvard University Press, p.4.
[4] توماس هابز (۱۳۸۰) لویاتان. ترجمهی حسین بشرویه. نشر نی، ص ۱۵۸.
[5] این پاراگراف برگرفته است از کتاب پل کروک، استاد بازنشستهی دانشگاه کوئینزلند استرالیا، با عنوان داروینیسم، جنگ و تاریخ:
Paul Crook (1994) Darwinism, War and History: The Debate Over the Biology of War from the ‘Origin of Species’ to the First World War. Cambridge University Press, p.7.
[6] یووال نوح هراری (۱۳۹۷) انسان خردمند. ترجمهی نیک گرگین. فرهنگ نشر نو، صص ۹۷-۱۰۰
[7] یووال نوح هراری (۱۳۹۷) انسان خداگونه. ترجمهی زهرا عالی. فرهنگ نشر نو، ص ۲۱.
[8] Yuval Noah Harari (2024) Nexus: A Brief History of Information Networks from the Stone Age to AI. Random House, chap.11.
[9] Ibid.
[10] Richard Overy (2024) Why War? New York: W. W. Norton & Company, Chap.1.
و برای آگاهی بیشتر از «زیستشناسی صلح» و «زیستشناسی جنگ» بنگرید به:
Paul Crook (1994) Darwinism, War and History: The Debate Over the Biology of War from the ‘Origin of Species’ to the First World War. Cambridge University Press.
[11] Darwinism, War and History.
[12] Why War? Chap.2.
[13] Why War? “Conclusion”.
[14] Nexus, chap.11.
[15] Jean-Paul Sartre (2008) The Aftermath of War. Translated by Chris Turner. Seagull Books. P.69.
[16] Douglas P.Fry (2007) Beyond War: The Human Potential for Peace. Oxford University Press, p.204.