
BBC
11 مارس 2025
و باز داستان پدران و فرزندان
بهروز اخلاقی
زمستان ۱۴۰۳، یعنی ۹ سال پس از مرگ ابوالحسن نجفی، مترجم و زبانشناس و ادیب برجستهی ایرانی، مستندی دربارهی او دستبهدست شد با عنوان «وزن کلمات» با ایهامی هوشمندانه، که هم به دغدغهی نجفی برای یافتن مناسبترین معادل کلمات در متن ترجمه اشاره داشت و هم به پژوهشهای گستردهی او در زمینهی وزن عروضی شعر فارسی. فیلم را پسر نجفی، شِبلی، چند سالی پیش از مرگ او ساخته و حالا، پس از گذشت بیش از یک دهه، با انتشار آزادانهی آن موافقت کرده است. شمّهای از آنچه «وزن کلمات» را از بسیاری مستندهای مشابه دربارهی مشاهیر متمایز میکند در این نوشتار آمده است.
***
ابوالحسن نجفی، اگر نگوییم بدترین، بهحتم یکی از بدترین گزینههایی بود که کارگردانی بخواهد نقش اصلی فیلم مستندش را به او اختصاص بدهد. مردی گریزان از دوربین عکاسی و فیلمبرداری، گریزان از رسانه و مصاحبه، گریزان از گفتوگو دربارهی چیزی جز مسائل حرفهای و زبانی، گریزان از راه دادن دیگران به حریم خصوصیاش، چگونه ممکن بود تن به آن دهد که ساعتها جلو دوربین کارگردانی سمج بنشیند و ستارهی اول فیلمی دربارهی زندگی خودش بشود؟ بعید مینماید کسی جز پسرش، شِبلی، میتوانست چنین درخواستی از او بکند و پاسخ مثبت بگیرد.
از مستندی دربارهی ابوالحسن نجفی چه انتظاری میتوان داشت؟ قاعدتاً، پیش از هر چیز، آشنایی با وجوه مختلف و گستردهی فعالیتهای ادبی و فرهنگی او که دایرهی وسیعی را در برمیگرفت: از ترجمه تا وزن شعر، از زبانشناسی تا ادبیات تطبیقی، از جُنگ اصفهان تا فرهنگستان زبان و ادب فارسی. این وجوه را عمدتاً در بخشهایی از فیلم میبینیم که به گفتوگو با دوستان و همکاران او اختصاص دارد: منوچهر بدیعی، ضیاء موحد، عبدالحسین آذرنگ، یونس تراکمه، حسین معصومی همدانی، عباس میلانی، بهمن فرمانآرا، فرزانه طاهری و امید طبیبزاده، نُه متخصص فرهنگ ایران. از خلال این گفتوگوهاست که جایگاه ابوالحسن نجفی در ادب و فرهنگ ایران مشخص میشود، از مهمترین آثار و کارهایش سخن به میان میآید و ابتداییترین توقع مخاطب فیلم برآورده میشود: آشنایی اولیه با شخصیتی برجسته برای نوورودان به عرصهی فرهنگ و مرور دانستهها برای اهل این وادی.
اما این تمام محتوای فیلم نیست، که اگر بود، از حد انبوه مستندهای ملالآور و تشریفاتی، که به پیادهسازی مصاحبههای تکراری و یکنواخت محدود میمانند، فراتر نمیرفت. حالآنکه مستند وزن کلمات شبلی نجفی، هم در مضمون و کلیتش و هم در بسیاری از تکصحنهها، پهلو به فیلمهای هنری میزند و این، گذشته از ذکاوت و بینش کارگردان و «بازی گرفتن» او از هنرپیشهی نقش اول، مدیون نقشآفرینی خود ابوالحسن نجفی نیز هست: «بازیگر» اصلی که خودش در فیلم میگوید حرف زدنش جلو دوربین تصنعی است و بهزور به کار ادامه میدهد، ولی به خواست پسرش گردن مینهد و هر چه او میخواهد میکند. درست همینجاست که ابوالحسن نجفیِ تازهای در برابر ما جان میگیرد که حتی برای دوستان نزدیکش نیز تازگی دارد: نجفیای که دربارهی بوی نان تازهی ایرانی داد سخن میدهد، نارنگی و پرتقال پوست میکند، لباس میشوید، قهوه دم میکند و ــ مهمتر از همهی اینها ــ از عشق سالهای جوانیاش به دختری فرانسوی میگوید. با تصویر و شناختی که از ابوالحسن نجفی در ذهنها باقی است محال مینماید که اگر خود او میخواست فیلمی دربارهی خودش بسازد، اجازه میداد چنین صحنهها و جزئیاتی به آن راه یابند. حتی در همین فیلم هم بسیار شاهد اشارههایی به حصاری هستیم که نجفی گرد زندگی شخصیاش میکشید: اغلبِ صحنههایی که درون خانهی او فیلمبرداری شدهاند قابی بسته دارند که چشمانداز قابلذکری از فضاهای خانه، شاید به استثنای کتابخانه، به بیننده نشان نمیدهند. صحنههای متعددی که در آنها نجفی را در حال قفل کردن درهای خانه میبینیم یا تابلو ورود ممنوعی که چند ثانیهای در کانون تصویر قرار میگیرد نیز به تداعی این وجه از شخصیت او کمک میکند.
همانگونه که خود شبلی در فیلم یادآور میشود، نجفی نخستین بار در سال ۱۳۸۹ اجازه داد عکسش در مقالهای که دربارهی او نوشته بودند منتشر شود و آن هم با توصیهی اکید که مبادا آن را روی جلد چاپ کنند. آن عکسها را نیز شبلی گرفته بود. شاید مهمترین پیروزی شبلی نجفی در مقام کارگردانِ این فیلم را بتوان همین کنار زدن قفلها و حصارهای حول زندگی شخصی نجفی دانست: وزن کلمات شاید بیش از آنکه معرفی شخصیت علمی و فرهنگی ابوالحسن نجفی باشد (چیزی که به اندازهی کافی معرف حضور همگان بود) داستان کشف پدری است که حدود سی سال از تماس نزدیک با فرزندش دور بود و حالا پسرش قصد دارد او را ذرهذره بشناسد. باید شکرگزار بخت بود که برخلاف روند معمول نبردِ پدر و پسر در حماسههای اغلبِ کشورهای جهان و فاجعهای که این عدمآشنایی به بار میآورد، این بار پدر بهجای اصرار بر حفظ سنگر به خواست پسر تن میدهد، شاید به جبران دوریِ سیساله. نجفی پیوسته به گذشتهها نقب میزند، اسناد و نامهها و آلبومهای خاکگرفتهی خانوادگی را از انبار و پستوهای خانه بیرون میکشد و بهجای بحث کردن دربارهی مقالاتی که در آغاز برای مایه دادن به گفتوگوهایش با شبلی آماده کرده و خوانده بود خاطراتی از کودکیِ او را بازگو میکند که شاید برای خود شبلی نیز تازگی دارد و به این ترتیب، شناخت تازهی پدر برای او به شناخت تازهای از خود میانجامد.
نکتهی جالبتوجه آنجاست که نجفی که در ابتدای فیلم، خود را در برابر دوربین بسیار معذب و ناراحت احساس میکند هرچه پیشتر میرویم با شوق بیشتری به سخن میآید. پیداست که او نیز با نگاهی تازه به گذشته و پسرش مینگرد و این شناخت تازهی رابطهی پدر و فرزندی شکلی دوسویه به خود میگیرد. ضمن نمایان شدن این روابط احساسی و انسانی، شاهد توازیهای بسیار هوشمندانهای هستیم که فیلمساز از روایتهای نجفی استخراج کرده است: خاطرات کودکی شبلی توأم میشود با خاطرات کودکی خود نجفی؛ رابطهی نجفی و شبلی در کنار رابطهی پدر نجفی با او و برادرش قرار میگیرد و نگاه نجفی به مدرسهرفتنِ شبلی در کنار نگاه پدر نجفی به مدرسهرفتنِ او. اینجاست که احساس میکنیم نجفی نیز در گفتوگو با پسرش گویی به وجوه تازهای از او و از خودش پی میبرد که شاید پیشتر از آنها بیخبر بوده یا به آنها نیندیشیده است. هنگامی که از تلاش همهی موجودات زنده، اعم از گیاهان و جانوران و انسانها، برای حفظ نسلشان میگوید، شبلی همان چیزی را از او میپرسد که به ذهن اغلب بینندگان فیلم نیز خطور میکند: «تو چه کار کردی برای اینکه حفظ بشی؟» و نجفی پاسخ را به طنز برگزار میکند: «من کوشش چندانی نکردم. یک بار این کوشش را کردم و بلای جانم شد.» در چنین صحنههایی، نجفی کاملاً از شخصیت فرهنگی خود فاصله گرفته و همچون کاراکتری هنری و دراماتیک جلوهگر شده است که بینندگان میتوانند با عواطف و افکارش همذاتپنداری کنند و خود را جای او بگذارند، چیزی که در هنگام بازنمایی مستند زندگی مشاهیر معمولاً رخ نمیدهد.
و البته نباید غافل ماند از یک رابطهی پدر و فرزندیِ دیگر در فیلم: شبلی وزن کلمات را به دخترش مادلن تقدیم کرده است، تنها نوهی ابوالحسن نجفی که نجفی پیش از تولدش از دنیا رفت و هرگز او را ندید. شاید شبلی با ساخت این فیلم در پی آن بوده است که همان ریشههایی را زیر پای دخترش محکم کند که خودش پس از سی سال با زحمت فراوان کشفشان کرده بود.