03 ژوئیه 2025

وضعیت سفید؛ تأملی کوتاه بر انفعالِ جمعی و دشواریِ کنش در جنگ ۱۲ روزه

سپیده رشنو

ما در ایران بارها با رخداد‌های خشونت‌بار زیسته‌ایم. گاهی ناتوان از بروز احساس و افکارمان بوده‌ایم و گاهی در هر سطح ممکن و با به جان خریدنِ هر گونه بهایی، خشم خود را نشان داده‌ایم. اما در جنگ ۱۲ روزه‌ای که بهار را به روزهای ابتداییِ تابستان رساند، شاهد تجربه‌ای عجیب بودیم. سکوت، سردرگمی و بی‌کنشیِ جمعی در میان مردمی که پیش‌تر کنش‌گر بودند یا دست‌کم خود را نسبت به مسائل انسانی حساس می‌دانستند، همان مردمی که جنبش‌ «زن، زندگی، آزادی» را رقم‌ زده ‌بودند.

بیانیه‌ها، امضاها و محکوم کردنِ جنگ در هر دو سوی آن، احتمالاً آن کنش مورد نظر ما نیست. ما در اعماق روحمان دنبال راه بهتری بودیم اما انگار راه بهتری وجود نداشت. جامعه ناگهان خود را ناتوان از موضع‌گیری، عمل یا حتی اندوه دسته‌جمعی می‌یافت. ما سوگوار همه‌ی آن‌هایی که در جنگ کشته شده‌ بودند، نبودیم اما می‌دانستیم یا می‌‌دیدیم که جان‌های بي‌گناه چگونه در کشاکش میان دو شر از بین می‌روند. رویاروییِ این دو جبهه چیزی جدید بود. در کنش‌گری ما یاد گرفته ‌بودیم که شر در یک جبهه است، همان جبهه‌ای که نباید در سمتش بایستیم. اما این بار سمت درست تاریخ؛ خط محوی بود میان ردِ موشک‌های اسراییل و موشک‌های جمهوری اسلامی. 

بي‌واکنشی می‌توانست همدستی تعبیر شود. این‌جا بی‌واکنشی صرفاً به معنای انفعال نبود. بلکه به میدان نبردی برای بردنِ معنا به هر سویی تبدیل شده‌ بود. زورِ تفسیر جمعی این‌جا زیاد بود. اما این بي‌واکنشی واقعاً چه معنایی داشت؟ آیا ما با تحلیل رفتنِ نیروی کنش‌گری در میان خود مواجه شده ‌بودیم یا وضعیتی پیش آمده ‌بود که محتاج شکل جدیدی از مواجهه و فهم بود؟

 

چگونه انفعال حامل معناست؟

کنش‌گری فاصله‌ی زیادی تا انفعال دارد. پس باید دشوارترین وضعیت برای یک کنش‌گر این باشد که درگیر انفعال است. فرسایش از همین نقطه آغاز می‌شود. کنش‌گر به این می‌اندیشد که در مقابل این خشونت چه پاسخی می‌توان ارائه کرد؟ و دشواریِ کنش‌گری در این بود که اگر نسبت به هر یک از طرفین جنگ واکنش نشان می‌داد، باز هم طرف شر بود. خشونتی که نه می‌شد با آن هم‌دل بود و نه مي‌شد علیه آن موضع گرفت. 

جامعه‌ای که در میانه‌ی خشونت به هیچ صدایی اعتماد ندارد، فقط می‌خواهد در جایی پناه بگیرد تا بازی موضع‌ها، موشک‌ها و حتی دروغ‌ها تمام شود. 

وقتی سکوت نه توسط یک فرد، بلکه به صورت جمعی تکرار شود، دیگر نه با ناتوانی فردی، بلکه با «وضعیتی» خاص مواجه‌ایم؛ نوعی فاجعه‌ی انسانی. خستگی، فرسودگی و بی‌نشانگی از هر افقی. آن هم در جهانی که پر از موضع‌گیری‌های لحظه‌ای و آنی است. این سکوت از هر فریادی گوش‌خراش‌تر است. انفعال این‌بار نشانه‌ی بی‌اخلاقی نبود. جامعه‌ی خشونت‌دیده، با زخم‌های زیادی که بر تن فرسوده‌ی خود دارد، با گیجیِ تمام در لحظات بحرانی، درونِ خود را با انفعال نشان می‌دهد. با درماندگی. جامعه‌ای که مسئله‌اش این نیست که چه می‌خواهد بگوید بلکه این است که نمی‌داند دیگر چه باید بگوید.

 

بی‌اعتمادی به رسانه‌ها

از یک طرف، بی‌اعتمادی به رسانه‌ها، که نطفه‌اش پیش از این در جنبش «زن، زندگی، آزادی» بسته ‌شده ‌بود، این‌بار به اوج خود رسید ــ برای مثال، شوخی‌هایی نظیر این که «وضعیت جنگ به کجا رسیده؟ بستگی داره کدوم شبکه رو نگاه کنی». از طرف دیگر، به شخصیت‌هایی که در نقش‌های سیاسی متفاوتی در هر دو جبهه حضور داشتند، اعتمادی وجود نداشت. در طول ۱۲ روز جامعه دید که هر بار وضعیت مي‌تواند پیش‌بینی‌ناپذیر باشد. جامعه‌ای که در میانه‌ی خشونت به هیچ صدایی اعتماد ندارد، فقط می‌خواهد در جایی پناه بگیرد تا بازی موضع‌ها، موشک‌ها و حتی دروغ‌ها تمام شود. 

 

فروپاشی انرژی کنش‌گر

خشونتی که در جنبش «زن، زندگی، آزادی» تجربه شد، ترکیبی از خشونت فیزیکی، روانی و نمادین بود. بازداشت، سرکوب، کشتار در خیابان، تحقیر، سانسور، اعدام و جنگ‌های روایی. این جنبش دستاور‌د‌های زیادی داشت اما با خشونتی بی‌سابقه روبه‌رو بود. نمی‌توان به راحتی گفت جامعه‌ای که سه سال قبل جنبش «زن، زندگی، آزادی» را رقم زد، حالا در «وضعیت سفید» گرفتار شده است. شاید بتوان گفت که انفعالِ کنونی ریشه در خستگی، ترس یا زخم‌های برجامانده از جنبش «زن، زندگی، آزادی» دارد. آخرین قربانیِ آن جنبش مجاهد کورکور بود که حدود یک ماه قبل اعدام شد. این جامعه هنوز خاطره‌ی آن خشونت را به یاد دارد و در حال هضم آن است. شاید این جامعه‌ در سکوت به دنبال این است که نه راه بلکه معنای تازه‌ای برای «کنش مؤثر» پیدا کند. 

 

ما به فهم تجربه‌های پس از خشونت نیاز داریم

خشونت با پایان لحظه‌ای که در آن آغاز شده، تمام نمی‌شود. خشونت در حافظه جا باز می‌کند. و نه فقط در حافظه‌ی قربانیانِ مستقیم آن، بلکه در حافظه‌ی تماشاگران، ناظران و حتی کسانی که فقط داستانش را شنیده‌اند. این انفعال بی‌صداست اما بی‌معنا نیست. درک تجربه‌های پس از خشونت فرصتی است برای دیدنِ آنچه پشت سکوت‌ها، انفعال‌ها و حتی بی‌تفاوتی‌ها پنهان شده‌ است. تجربه‌هایی که اگر فهمیده نشوند، نه تنها راهی به کنش باز نمی‌کنند بلکه مي‌توانند خشونتی خاموش و درونی‌ را بازتولید کنند. از طرف دیگر، این فهم ما را از داوری‌های شتاب‌زده درباره‌ی خود و دیگران دور می‌کند. 

چه بسا که ناتوانی از معنا بخشیدن به تجربه شکل دیگری از آسیبِ ناشی از خشونت باشد، آن هم در جامعه‌ای که همچنان خاطره‌ی پررنگی از خشونت دارد.