تناقضهای نوستالژی
کنی والدن
این که به نظرِ ما ارزش اصلیِ زمان گذشته، «سادگی» است نشان میدهد که نوستالژی به دنبال برآورده کردن چه نیازی است. میخواهم بگویم آنچه واقعاً در خیالپردازیهای پرحسرتمان به دنبالش هستیم سکون گذشته است.
این که به نظرِ ما ارزش اصلیِ زمان گذشته، «سادگی» است نشان میدهد که نوستالژی به دنبال برآورده کردن چه نیازی است. میخواهم بگویم آنچه واقعاً در خیالپردازیهای پرحسرتمان به دنبالش هستیم سکون گذشته است.
در شمارهی اکتبر ۱۹۹۳ نشریهی اسکوایر، واتسلاو هاول، که در آن وقت بهتازگی پس از سقوط نظام کمونیستی بهعنوان ریاستجمهور چکسلواکی انتخاب شده بود، یادداشتی شخصی و سیاسی نوشت که معنا و تصویر دیگری از «امید» را نشان میداد. این یادداشت به یکی از شاخصترین نوشتههای هاول تبدیل شد؛ مردمان بسیاری در میانهی بحرانها و درگیری با ظلم و تبعیض و سرکوب، به این یادداشت ارجاع دادند. آنچه در ادامه میخوانید برگردان فارسی این نوشته است.
بنیادگرایی، بهویژه با ویرانیهایی که به بار آورده است و آمادگیاش برای ستیزهجویی، در جهان امروز چیست، اگر آرامگاه و سنگ گور خدایان در بناهایی سنگی (متصلب) و بیروحشده و تأسیسهای بربادرفتهی پیامبران را نمیجوید!
ما به انباشت کالا معتادیم. به نظر میرسد که سبک زندگیِ مینیمالیستی واکنشی مسئولانه به این واقعیت است که مادیگرایی، که از زمان انقلاب صنعتی شتاب گرفته، واقعاً در حال نابود کردن کرهی زمین است.
دوستم همیشه به طعنه و شوخی میگوید، «بهرغم همهی پیشرفتهای پزشکی، میزان مرگومیر ثابت مانده است ــ یک مرگ به ازای هر نفر!» او و من با هم در دههی ۱۹۸۰ در رشتهی پزشکی درس میخواندیم. ما، مثل هر کس دیگری در این رشته، شش سال تمام وقت خود را صرف حفظ کردن تمام مشکلات و بیماریهایی کردیم که ممکن است برای بدن انسان رخ دهد.
این مسئله که حالا دیگر چطور زندگی کنیم؟ پرسش بسیاری از افراد در این بحران کرونایی است، بحرانی که ما را از ادامهی روال عادی الگوهای زندگی بازداشته است. اما این پرسش همیشه درخواستی ساده برای پاسخی سرراست نیست، که تو گویی ما به نحوی میتوانیم پاسخ «صحیح» را از این جهان بگیریم.
دنیای مدرن مبتنی بر این باور است که انسانها میتوانند مرگ را بفریبند و بر آن غلبه کنند. این نگرش انقلابیِ جدیدی است. در بخش عمدهای از تاریخ، آدمیان با رامخویی تسلیم مرگ میشدند. تا اواخر دوران مدرن، اکثر ادیان و ایدئولوژیها مرگ را نه تنها سرنوشت محتومِ ما بلکه منبع اصلیِ معنای زندگی میشمردند.
تا چندی قبل، به نظر میرسید که دین رو به زوال است. تصور بر این بود که وقتی مردم ثروتمندتر و تحصیلکردهتر شوند، نیاز به آرامشبخشی و معنابخشیِ دین کاهش خواهد یافت.