wikipedia
15 ژوئیه 2020
مرگ ما دیر یا زود فرامیرسد. آیا درک معنا به ما کمکی خواهد کرد؟
وارن وارد
دوستم جیسون همیشه به طعنه و شوخی میگوید، «بهرغم همهی پیشرفتهای پزشکی، میزان مرگومیر ثابت مانده است ــ یک مرگ به ازای هر نفر!»
جیسون و من با هم در دههی 1980 در رشتهی پزشکی درس میخواندیم. ما، مثل هر کس دیگری در این رشته، شش سال تمام وقت خود را صرف حفظ کردن تمام مشکلات و بیماریهایی کردیم که ممکن است برای بدن انسان رخ دهد. کتاب درسی ما که به طور مفصل هر درد و ناراحتی در بدن آدمی را شرح میداد مبنای آسیبشناختی بیماری نام داشت و ما با جدیت و تلاشِ تمام آن را یاد گرفتیم. تعجبی ندارد که دانشجویان پزشکی دچار خودبیمارانگاری میشوند، و هر گونه ورم، کبودی یا حساسیت پوستی را که در بدن خود پیدا کنند به علل وحشتناکی نسبت میدهند.
این حرف جیسون که اغلب آن را تکرار میکرد برای من حکم تذکر به این حقیقت را داشت که در زندگی ما را از مرگ و بیماری چاره نیست. هر چند گاه به نظر میرسد که سعی واهی ما در غرب انکار آن است. میلیاردها دلار را برای اعمال جراحی و طبیِ هر چه گرانتر صرف میکنیم تا عمرمان طولانیتر شود، و بیشترِ آن را هم در سالهای آخر حیات و ایام ناتوانی و پیری. از چشماندازی وسیع و گسترده، به نظر میرسد که دلارهای گرانبها برای سلامتیِ خود را بیهوده تلف میکنیم.
اشتباه نکنید. اگر سرطان، بیماری قلبی یا هر یک از بیماریهای فراوانی که زندگی ما را تهدید میکنند و در پزشکی دربارهی آنها چیزهای زیادی آموختهام مرا از پای درآورد، همهی آن معالجات پرهزینه و بیثمر را که بتوانم به آنها دسترسی یابم، میخواهم. من زندگیام را باارزش میدانم. در واقع، مانند بیشتر آدمها، زنده ماندن را مهمتر از تقریباً هر چیز دیگری میدانم. اما در عین حال، مانند بیشتر مردم، فقط وقتی واقعاً برای زندگیام ارزش قائل میشوم که با امکان قریبالوقوع از دست دادن آن مواجه میشوم.
هنگامی که پزشکی میخواندم راس، یکی دیگر از دوستان قدیمیام، در رشتهی فلسفه درس میخواند. در آن زمان، او مقالهای نوشت به نام «مرگ، معلم ما» که تأثیر ژرفی بر من داشت. در آن مقاله او میگوید که بهترین کاری که ما میتوانیم برای ارج نهادن به زندگی انجام دهیم این است که محتوم بودن مرگ خود را همیشه در پیش چشم خود در نظر آوریم.
هنگامی که برونی وِر (Bronnie Ware) پرستار استرالیایی در بخش مراقبت تسکینی (تسکین و تخفیف دادن درد و رنج بیمار در آخرین مراحل سخت بیماریاش) با عدهای از مردم که در 12 هفتهی آخر عمرشان به سر میبردند مصاحبه میکرد، از آنها پرسید که بیشترین تأسف آنها از چیست. او در کتاب خود، پنج تأسف نخست افراد محتضَر (۲۰۱۱)، با اشاره به این امر چنین نوشت:
- کاش شجاعت آن را داشتم که در زندگی با خودم صادق میبودم، نه با آنچه دیگران از من انتظار داشتند؛
- کاش آنقدر سخت کار نکرده بودم؛
- کاش شجاعت آن را داشتم که احساسات خود را بیان کنم؛
- کاش ارتباطم را با دوستانم حفظ کرده بودم؛ و
- کاش این حق را به خودم داده بودم که شادتر زندگی کنم.
رابطهی میان مرگآگاهی و رضایت داشتن از زندگی، موضوع اصلی مورد توجه مارتین هایدگر فیلسوف آلمانی بود، کسی که آثارش الهامبخش ژان-پل سارتر و دیگر متفکران اگزیستانسیالیست بود. هایدگر از این امر تأسف میخورد که بیشتر مردم زندگی خود را با رفتن به دنبال عوام تلف میکنند به جای اینکه با خودشان صادق باشند. اما هایدگر عملاً تلاش کرد که بر اساس آرمانهای خودش زندگی کند؛ او در سال 1933 به حزب نازی پیوست، به امید اینکه زندگی حرفهای خود را پیش برد.
ایدههای هایدگر، بهرغم نواقصش به عنوان انسان، بر گروه وسیعی از دیگر فیلسوفان، هنرمندان، دینشناسان و متفکران تأثیر گذاشت. هایدگر معتقد بود که تصور ارسطو از هستی ــ که چونان رشتهای در میان تفکر غربی برای بیش از 2000 سال جریان داشت، و در رشد و پیشرفت اندیشهی علمی سودمند واقع شده بود ــ دچار نقصی در بنیادیترین وجه است. در حالی که ارسطو کل هستی، از جمله آدمی، را چیزهایی تلقی میکرد که میتوانیم آنها را طبقهبندی و تحلیل کنیم تا فهم ما از جهان افزایش یابد، هایدگر در هستی و زمان (1927) در اینباره بحث میکرد که، پیش از آنکه طبقهبندی هستی را آغاز کنیم، باید نخست این پرسش را مطرح کنیم: «که یا چه این همه را میپرسد؟» (?Who or what is doing all this questioning)
از نظر هایدگر، این آگاهی از مرگ حتمیِ خود ما را، برخلاف صخرهها و درختها، تشنهی آن میکند که زندگی خود را ارزشمند کنیم، و به آن معنا، هدف و ارزش عطا کنیم.
هایدگر خاطرنشان میکند که ما که پرسشهایی دربارهی هستی مطرح میکنیم از حیث کیفی با بقیهی موجودات فرق داریم: موجوداتی مثل صخرهها، اقیانوسها، درختان، پرندگان و حشرات که ما دربارهی آنها پرسشهایی را مطرح میکنیم. او واژهای مخصوص را برای این موجودی که میپرسد، بررسی و نگاه میکند، و دغدغه و نگرانی دارد ابداع کرد. او آن را «دازاین» (Dasein) نامید، که با مسامحه «هستی آنجا» (being there) ترجمه میشود. او به این سبب اصطلاح دازاین را ابداع کرد که معتقد بود ما نسبت به واژههایی مثل «شخص»، «انسان» و «آدمی» مصون شدهایم، و حس تعجب و حیرت خود را دربارهی آگاهی خودمان از دست دادهایم.
فلسفهی هایدگر امروز برای بسیاری از افراد جذاب است، کسانی که میبینند علم چگونه تقلا میکند تا تجربهی یک شخص اخلاقی و دغدغه دربارهی این امر را توضیح دهد که زندگی گرانبها، اسرارآمیز و زیبایش، یک روز، به پایان خواهد رسید. از نظر هایدگر، این آگاهی از مرگ حتمیِ خود ما را، برخلاف صخرهها و درختها، تشنهی آن میکند که زندگی خود را ارزشمند کنیم، و به آن معنا، هدف و ارزش عطا کنیم.
در حالی که علم پزشکی غربی، که مبتنی بر تفکر ارسطویی است، بدن انسان را چیزی مادی تلقی میکند که میتوان آن را با معاینه و تقسیم به اجزای سازندهاش مانند هر قطعهی مادی دیگری فهمید، هستیشناسی هایدگر تجربهی انسانی را در مرکز فهم ما از جهان قرار میدهد.
ده سال پیش، من به سرطان پوست مبتلا شدم. از آنجا که خودم پزشک بودم میدانستم که این سرطان چقدر مهاجم است و چقدر سریع میتواند آدمی را از پای درآورد. خوشبختانه، به نظر میرسید که عمل جراحی موفقیتآمیز بوده است (بزنم به تخته). اما من به معنای دیگری هم خوششانس بودم. من جوری آگاه شدم که به زودی خواهم مرد که سابقه نداشت ــ اگر نه از سرطان پوست، بالاخره از چیز دیگری. از آن موقع من بسیار خوشحالتر شدهام. از نظر من، این درک و فهم، این پذیرش، این آگاهی به اینکه به زودی خواهم مرد دستکم همان قدر برای سلامتیام مهم است که تمام پیشرفتهای علم پزشکی زیرا این آگاهی به من یادآوری میکند که هر روز زندگیام را به حد کمال برسانم. نمیخواهم تأسفی را تجربه کنم که وِر بیشتر از هر چیز دیگری در مصاحبهاش شنید، اینکه «در زندگی با خودم صادق» نبودهام.
بیشتر سنتهای فلسفی شرق به اهمیت آگاهی از مرگ برای زندگی توأم با خوشی و سعادت واقفاند. برای مثال، کتاب مردگان تبتی یک متن اصلی و مهم برای فرهنگ تبتی است. تبتیها وقت زیادی را برای زندگی با مرگ صرف میکنند، البته اگر این یک ترکیب متضاد نباشد.
سیدارتا گوتاما (Siddhartha Gautama)، بزرگترین فیلسوف شرق، که او را به نام بودا نیز میشناسند، به اهمیت این امر واقف بود که باید همیشه پایان و فرجام زندگی را در نظر داشت. او علت و مسبب همهی رنجها را میل و خواست میدانست، و به ما نصیحت میکرد که بیش از حد شیفتهی لذایذ دنیوی نباشیم بلکه، به جای آن، ذهن خود را به چیزهای مهمتری از قبیل دوست داشتن دیگران، پرورش متانت و تعادل فکری، و صبر کردن در حال معطوف کنیم.
آخرین چیزی که بودا به پیروانش گفت این بود: «همهی چیزهایی که ترکیباند ذاتاً محکوم به تجزیهاند! رستگاری خود را با سختکوشی و پشتکار به دست آورید!» من به عنوان یک پزشک هر روز شکنندگی بدن را به یاد خود میآورم، اینکه مرگ چه نزدیک در آن گوشه در کمین نشسته است. با این همه، به عنوان یک روانپزشک و رواندرمانگر هم به خود یادآوری میکنم که زندگی میتواند چقدر پوچ و تهی باشد اگر درکی از معنا و هدف نداشته باشیم. آگاهی از فناپذیری ما، از تناهی گرانبهای ما، میتواند به طرز معماگونهای ما را برانگیزد تا به جستوجوی معنایی ــ و، در صورت لزوم، به آفرینش معنایی ــ برآییم که چنان نومیدانه مشتاق و تشنهی آن هستیم.
برگردان: افسانه دادگر
وارن وارد دانشیار روانپزشکی در دانشگاه کوئینزلند است. کتاب او دوستداران فلسفه (۲۰۲۱) در دست انتشار است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلیِ زیر است:
Warren Ward, ‘Sooner or later we all face death. Will a sense of meaning help us?’, Aeon, 6 May 2020.