
theguardian
15 اکتبر 2025
لازلو کرازناهورکای: آخرالزمان همین حالاست
هری کونزرو
آخرین باری که لازلو کرازناهورکای را دیدم به من ابراز محبت کرد. ما در یک نگارخانه سرگرم گفتوگو در برابر حضّار بودیم و در واقع او داشت نکتهای بلاغی دربارهی سبک نگارش منحصربهفردش را توضیح میداد، اما به هر حال این ابراز محبت دلنشین بود. کرازناهورکای رمانهای خارقالعادهای نوشته که او را به یکی از مهمترین نویسندگان مجارستان و نامزد دائم جایزهی نوبل تبدیل کرده است. همکاری او با بلا تار، فیلمساز مجارستانی، سینمادوستانِ سراسر دنیا را با فضای سرد و دلگیر آثار اولیهاش آشنا کرده است. داستانهای او مبتنی بر جملاتی بسیار طولانی است که ظاهراً انعطافپذیری نامحدودی دارند و از ژرفاندیشیهای غامض فلسفی به شوخیهای ساده تغییر مضمون میدهند. به نظر او، تجربیاتی مثل عشق ــ بهویژه عشقی که ابرازش محتاج شجاعت و صبوری بوده ــ را نمیتوان در قالب عباراتی کوتاه توصیف کرد. او در اشاره به فقدان یا قلّت «نقطه» در آثارش گفته است که نقطه گذاشتن «کار خدا است». آثار او آکنده از اومانیسمی عمیق است و به سبک مدرنیستی قدیمیِ «جریان سیّال ذهن» شباهت ندارد بلکه حاکی از نوعی کنجکاوی فراگیر دربارهی جهان است که خواننده را با خود همراه میکند.
کرازناهورکای در سال ۱۹۵۴ در مجارستان متولد شد. پلیس مخفی رژیم کمونیست گذرنامهی او را توقیف کرده و در نتیجه کرازناهورکای مدتها قادر به سفر نبود. رد پای این محدودیت را در نخستین آثارش میتوان دید ــ رمانهایی مثل تانگوی شیطان و مالیخولیای مقاومت حاکی از نوعی احساس خفقان طاقتفرسا است. پس از فرو افتادن پردهی آهنین، نوعی احساس سبکبالی به کرازناهورکای دست داد که در رمان سیوبو در میان آدمیان تجلی یافته، رمانی که تار و پودش با هنر و فلسفهی آسیا، بهویژه آیین بودایی، بافته شده است. رمان اخیر او، هِرشت ۰۷۷۶۹، باخ را در برابر نئونازیسم آلمانی قرار میدهد. داستان جدید «فرشتهای از بالای سرمان گذشت»، که در نشریهی «ییل ریویو» منتشر شده است، در سنگرهای گلآلود جنگ اوکراین میگذرد و توجه ما را به وهمآلود بودن وعدههای جهانیشدنِ تکنولوژیک جلب میکند.
در آخرین هفتهی ژانویهی ۲۰۲۵ از طریق ایمیل با کرازناهورکای گفتوگو کردم. آنچه در ادامه میخوانید نسخهی ویراستهی این مصاحبه است.
***
داستان «فرشتهای از بالای سرمان گذشت» در اوکراین میگذرد. جنگ در اوکراین برای شما چه معنایی دارد؟ شنیدن نظر شما ــ بهعنوان یک اروپایی، یک مجارستانی و کسی که سالها در آلمان زندگی کرده ــ جالب است.
چه نظری دارم؟ به نظرم این جنگ ذاتاً تکرار جنگ جهانی اول است.
این جنگ مرا دچار رعب و وحشت کرده است. مجارستان همسایهی اوکراین است، و حکومت ویکتور اوربان موضع بیسابقهای اتخاذ کرده ــ چیزی که در تاریخ مجارستان تقریباً شبه و مثلی ندارد. تا پیش از این، همیشه کشوری بودیم که به ما حمله میشد و شکست میخوردیم، و هرگز تصور نمیکردم که رهبران سیاسی مجارستان از بهاصطلاح بیطرفی در این جنگ سخن بگویند.
وقتی روسها به کشور همسایه حمله کردهاند چطور میتوان بیطرف بود؟ مگر آنها از حدود سه سال قبل سرگرم کشتار اوکراینیها نبودهاند؟ نخست وزیر مجارستان میگوید: «این مسئلهی داخلی اسلاوهاست». منظور او از این حرف چیست؟ وقتی که پای کشتار آدمها در میان است چطور میتوان آن را مسئلهای داخلی دانست؟ این حرف را رهبر کشوری میزند که در طول تاریخ همیشه آماج حمله بوده است. از جمله، حملهی روسها. و این روسها همان روسها هستند.
حکومت کنونی مجارستان مبتلا به نوعی بیماری روانی است. موضعاش مبتنی بر محاسبهای غیرانسانی است: شاید دخترم را کشته باشند، اما ترجیح میدهم که این را بیچون و چرا بپذیرم تا به مادرم صدمه نزنند. اما به او هم آسیب خواهند رساند. هر دو را خواهند کشت. آیا فهم این واقعیت اینقدر سخت است؟
این جنگ در حالی رخ میدهد که در حوزهی دیجیتال نوعی خوشبینی به آینده وجود دارد و تصور میکنند که پیشرفتِ فوقالعاده سریع فناوری به زودی دنیای نوین زیبایی را پدید خواهد آورد. این جنونِ محض است.
«فرشتهای از بالای سرمان گذشت» داستان دو سرباز مُشرف به موت در یک سنگر را روایت میکند که یکی از آنها افسانهای دربارهی معجزات جهانیشدن را برای دیگری تعریف میکند. تضاد میان این افسانه و واقعیتی که این دو مردِ در حال مرگ با آن مواجهاند بسیار چشمگیر است. چنین تضادی خوشبینی این افسانه نسبت به فناوری دنیای شتابان را زیر سؤال میبرد. ممکن است بگویید چرا این دو عنصر را کنار هم قرار دادهاید؟
جنگ کثیف خانمانسوزی در برابر چشمانم در حال وقوع است. دنیا دارد به آن عادت میکند. من نمیتوانم به آن عادت کنم. نمیتوانم بپذیرم که انسانها یکدیگر را بکشند. شاید من به نوعی بیماری روانی مبتلا هستم. این جنگ در حالی رخ میدهد که در حوزهی دیجیتال نوعی خوشبینی به آینده وجود دارد و تصور میکنند که پیشرفتِ فوقالعاده سریع فناوری به زودی دنیای نوین زیبایی را پدید خواهد آورد. این جنونِ محض است. در حالی که آتشِ جنگی اساساً قرن بیستمی شعلهور شده، بعضی از سفر قریبالوقوع به کرهی مریخ حرف میزنند. امیدوارم پوتین و هوادارانش اولین مسافران این پرواز باشند.
راوی داستان شما تأکید میکند که «تحلیلگر آینده نیست بلکه تحلیلگر روندها، دادهها و فکتها است.» سطح «کیهانی» و «سطح روانشناختی» فردی او را معذب میکنند. او سطح «اجتماعی» را ترجیح میدهد. آیا شناخت «آینده» معنویتر یا فراطبیعیتر از این نوع شناخت تجربی و دادهمحور است؟
این سؤال مناسبی نیست. به هر حال، در این داستان با اتفاقاتِ کلی سر و کار نداریم بلکه یک آدم مجروح دارد سعی میکند که با امید دادن به همسنگرِ زخمیترش او را زنده نگه دارد ــ و به همین دلیل با او از دنیای جدید زیبایی حرف میزند که در آن همهچیز متفاوت و عالی خواهد بود. نوعی غریزهی اولیهی انسانی سبب میشود که به یک نفر دیگر دلداری دهد. آنها نمیتوانند به هیچ چیز دیگری امید ببندند، و حتی سربازی هم که قصهی آیندهی دیجیتال را تعریف میکند، میداند که فقط مشغول وقتخریدن است، به این امید که شاید همرزمانشان به سراغ آنها بیایند ــ هرچند او هم، مثل همسنگرش، میداند که در شرایط فعلی محال است که چنین اتفاقی رخ دهد. بنابراین، باید بگویم که حرفهای این سرباز جنبهای معنوی یا روحانی و فراطبیعی ندارد؛ در واقع، به شدت عملگرایانه است: هدف سربازِ زخمی این است که با امید واهی دادن به آدمی بهشدت مجروحتر، او را زنده نگه دارد.
این داستان در خط مقدم جنگ سنگر به سنگر وحشیانهای میگذرد. در دیگر آثارتان هم با چنین موقعیتهایی مواجهایم. میدانم که سخن سوزان سانتاگ دربارهی شما ــ «استاد توصیف آخرالزمان» ــ به نوعی کلیشه تبدیل شده است. اما اگر بپذیریم که نوشتههای شما توصیف تجربهی آخرالزمان است، به نظر نمیرسد که این آخرالزمان رویدادی ناگهانی باشد بلکه چیزی تدریجی و فرسایشی است. ما با آینده چه رابطهای داریم؟ آیا الان در آخرالزمان به سر میبریم؟ یا اینکه رویدادی آخرالزمانی را از سر گذراندهایم و در عصری پساآخرالزمانی هستیم؟
بر خلاف پیشگوییِ تهدیدآمیز «عهد جدید» دربارهی روز قیامت، آخرالزمان رویدادی یکّه و تنها نیست. آخرالزمان فرایندی است که مدتها قبل آغاز شده و مدتی بسیار طولانی ادامه خواهد یافت. آخرالزمان همین حالاست. آخرالزمان قیامتی مستمر است.
ما فقط میتوانیم با آینده خود را بفریبیم؛ امید همیشه به آینده تعلق دارد. و آینده هرگز فرا نمیرسد. همیشه در آستانهی فرا رسیدن باقی میماند. تنها چیزی که وجود دارد «اکنون» است.
ما دربارهی گذشته چیزی نمیدانیم زیرا آنچه گذشته میپنداریم صرفاً داستانی دربارهی گذشته است. در واقع، «حال» هم داستانی بیش نیست. حال شامل داستان گذشته و داستان آیندهای است که هرگز فرا نخواهد رسید. اما دستکم تجربهی ما از زمان حال وجود دارد. و فقط همین هست. بهشت و جهنم فقط روی زمین وجود دارند، و الان همینجا هستند. لازم نیست که منتظرشان بمانیم. اما منتظرشان میمانیم، و با امید واهی به خود تسلی میدهیم.
شما دربارهی هنر بسیار نوشتهاید، بهویژه در «سیوبو در میان آدمیان». هنر در «آینده» چه نقشی دارد ــ در خیالپردازی دربارهی آینده و در رقم زدن آن؟ آیا هنر میتواند مایهی رهایی و رستگاری شود؟
هنر چیزی نیست جز پاسخ خارقالعادهی انسان به حس سرگشتگیای که تقدیر ماست. زیبایی وجود دارد. زیبایی فراسوی مرزی است که پشت آن ناگزیر از حرکت بازمیایستیم؛ نمیتوانیم از این مرز فراتر رویم تا زیبایی را درک یا لمس کنیم. فقط میتوانیم از این مرز به زیبایی خیره شویم و تصدیق کنیم که، آری، واقعاً چیزی در دوردست وجود دارد. زیبایی نوعی سازه است، مخلوق پیچیدهی امید و نظم متعالی.
قبلاً گفتهاید که نویسندگان چطور به شخصیتهای ادبی جان میبخشند و آنها را به دنیا میآورند. در مصاحبهای با «پاریس ریویو» گفتید که «همهی شخصیتهای رمانهای بهاصطلاح ماندگار توسط آدمهای معمولی خلق شدهاند. این فرایندی مرموز است، اما کاملاً مطمئنام که همینطور است.» ممکن است درینباره توضیح دهید؟
فقط آدمهای معمولی وجود دارند. و این آدمها مقدساند.
برگردان: عرفان ثابتی
هری کونزرو تا کنون هفت رمان نوشته است و برای نشریاتی مثل «نیویورک ریویو آف بوکس» و «هارپرز» مقاله مینویسد. آنچه خواندید برگردان مصاحبهی زیر است:
Hari Kunzru, ‘The Nobel laureate insists on the reality of the present’, The Yale Review, 24 February 2025.