برای شادتر بودن به توان خودتان اتکا کنید
پروردگارا! این متانتِ را به من عطا کن که آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم، بپذیرم! و این شجاعت را که آنچه را که میتوانم، تغییر دهم! و این درایت را که بتوانم تفاوت این دو را تشخیص دهم!
این «دعای آرامش» است که رینولد نیبر، متأله آمریکایی، در سال 1934 نوشته است و معمولاً نهادها و مؤسساتی از قبیل «الکلیهای گمنام» از آن استفاده میکنند. این تنها یک قدم کلیدی برای ترک اعتیاد نیست بلکه دستور عملی است برای یک زندگی شاد، به معنی زندگی با آرامش، که با پذیرش متین آنچه که زندگی سر راه ما میگذارد به دست میآید.
حس اصلی نهفته در بطن این دعا قدمت زیادی دارد. مشابه آن در دستنوشتههای بودایی قرن هشتم و همچنین در فلسفهی یهودی قرن یازدهم دیده شده است. ولی قدیمیترین نسخهای که من از آن خبر دارم به اپیکتتوس، فیلسوف رواقی، تعلق دارد. اپیکتتوس که در قرن دوم (ابتدا در رم و سپس در نیکوپولیس، واقع در غرب یونان) زندگی میکرد، چنین استدلالی داشت: «چیزهایی هست که مسئولیتشان با ماست، ولی چیزهایی هم وجود دارد که ما مسئولیتی در قبال آنها نداریم. گروه اول شامل قضاوتهای ما، هیجاناتمان، علایقمان، نفرتهایمان، و به طور کلی طرز فکرمان میشود. گروه دوم شامل مواردی میشود مانند بدن، تعلقات مادی، شهرت، موقعیت، و در یک کلام هر آنچه که خارج از کنترل ماست. اگر درک درستی از این داشته باشید که چه چیزهایی واقعاً به شما تعلق دارد و چه چیزهایی به شما تعلق ندارد، آن وقت دیگر تحت تأثیر فشارها یا موانع قرار نمیگیرید، هیچ وقت کسی را تقصیرکار نمیخوانید و از کسی ایراد نمیگیرید، و هر کاری را که انجام میدهید به میل خود انجام میدهید. در این صورت، هیچ رقیبی ندارید و هیچ کس نمیتواند شما را آزار دهد، زیرا در برابر هر گونه ضربهای مقاوم هستید.»
من به این حالت «وعدهی اپیکتتوس» میگویم: اگر بتوانید تفاوت بین آنچه تحت کنترل شماست و آنچه تحت کنترل شما نیست را واقعاً تشخیص بدهید و بر اساس آن عمل کنید، دیگر از لحاظ روانی شکستناپذیر میشوید و افتوخیزهای اوضاع دنیا روی شما تأثیری نمیگذارد.
البته این کار در حرف بسیار سادهتر است تا در عمل. مقدار زیادی تمرین با دقت لازم دارد. اما من بر اساس تجربههای خود میتوانم به شما اطمینان دهم که سرانجام نتیجه میدهد. برای نمونه، من پارسال در رم بودم و اتفاقاً روی کتابی دربارهی رواقیگری کار میکردم. یک روز نزدیک غروب، به سمت کولوسئوم راه افتادم. همین که سوار متروی شلوغ شدم، احساس کردم به طرز عجیبی نمیتوانم راهم را به جلو باز کنم. یک جوان درست مقابل من بود و راهم را بسته بود و من نمیفهمیدم که چرا اینطور است. ناگهان در یک آن دلیلش به مغزم خطور کرد، ولی لحظهای دیر شده بود. زمانی که حواسم به این شخص پرت شده بود، همکارش دستش را درون جیب من فرو برد، کیف پولم را قاپید، و لحظهی بعد دیدمش که داشت از درِ مترو خارج میشد و همکارش هم به دنبالش! درها بسته شدند و قطار راه افتاد، و من بدون پول و گواهینامه جا ماندم و باید کارتهای اعتباریام را از اعتبار میانداختم و عوض میکردم.
تا قبل از این که تمرین رواقیگری را شروع کنم، چنین پیشامدی میتوانست برایم تجربهی بسیار تلخی قلمداد شود، و نمیتوانستم به آن واکنش درستی داشته باشم. حتماً ناراحت و برانگیخته و عصبانی میشدم. این حال بد احتمالاً تمام شب من را خراب میکرد. علاوه بر آن، شوک این حادثه (که حملهی نسبتاً شدیدی نبود) شاید تا روزها، با نوسان مخربی بین عصبانیت و افسوس، ادامه پیدا میکرد.
فایدهی نگران بودن برای چیزی که خارج از کنترل آدم است چیست؟ یا فایدهی عصبانی بودن از نتیجهای که حاصل کار شما نیست؟
اما آن زمان، چند سالی میشد که داشتم تمرین رواقیگری میکردم. بنابراین، اولین چیزی که به فکرم رسید «وعدهی اپیکتتوس» بود. من نمیتوانستم جلوی دزدهای رم را بگیرم و نمیتوانستم به عقب برگردم و مانع از وقوع پیشامدی که رخ داده شوم. اما میتوانستم آنچه را که رخ داده بپذیرم و پروندهاش را برای ارجاع در آینده فعلاً ببندم، و در عوض بر این تمرکز کنم که بقیهی روزم را به خوبی بگذارنم. به هر حال، فاجعهای که اتفاق نیافتاده بود. به این فکر کردم و اثر خوبی داشت. خودم را به کسی که آن شب با او قرار داشتم رساندم، برایش تعریف کردم که چه اتفاقی افتاده، و برنامهام را به سوی لذت بردن از فیلم و شام و مصاحبت پیش بردم. برادرم تعجب میکرد که من چطور با این متانت این مسئله را تحمل میکنم و این قدر آرامش دارم. اما این دقیقاً همان نیروی ناشی از درونی کردن «دوگانهی رواقیِ کنترل» است.
تأثیر مثبت رواقیگری البته به ناملایمات جزئی زندگی، که نمونهاش را تعریف کردم، محدود نمیشود. یک خلبان جت جنگی در دوران ویتنام، به نام جیمز استاکدیل، تیر خورد و برای هفت سال و نیم در زندان هوالو اسیر شد و در آنجا شکنجه شد و انفرادیهای طولانی کشید. او عامل بقای خود در آن مصائب را پیروی از اپیکتتوس میداند. استاکدیل دوگانهی رواقیِ کنترل را در موقعیت دشوار اسارتش به کار برده بود. این روش نه تنها جانش را نجات داد بلکه کمک کرد که بتواند در مقامش به عنوان یک افسر درجهدارِ باسابقه از درون زندان مقاومت را مدیریت کند. اغلب ما در مخمصهای که استاکدیل گیر کرده بود نمیافتیم، اما همین که حواسمان را جمع کنیم میبینیم که دوگانهی کنترل کاربردهای فراوانی در زندگی هرروزهی ما دارد، و در همهی آنها یک چرخش اساسی مشترک وجود دارد: چرخاندن هدف خویش از سمت نتایج بیرونی به سوی دستاوردهای درونی.
برای مثال، فرض کنیم شما میخواهید رزومهی خود را برای یک ارتقای شغلیِ احتمالی تنظیم کنید. اگر هدفی که برای خود تعیین میکنید این باشد که ارتقای مقام پیدا کنید، دارید مقدمات احساس ناکامی احتمالی خود را فراهم میکنید. هیچ ضمانتی وجود ندارد که به چنین هدفی برسید، زیرا این امر (کاملاً) در کنترل شما نیست. البته میتوانید روی آن تأثیر بگذارید، اما عوامل دیگری که مستقل از تلاشهای شما هستند (مثل رقابت احتمالی کارمندان دیگر، یا شاید این که رئیس شما به هر دلیلی از شما خوشش نیاید) نیز در آن اثر دارند.
به همین دلیل است که هدف شما باید درونی باشد: اگر روش رواقی را در پیش بگیرید، آگاهانه بهترین رزومهای را که میتوانید فراهم میکنید، و سپس از لحاظ روانی آماده میشوید که هر نتیجهای را با متانت بپذیرید، زیرا قبول دارید که گاهی جهان باب میل شماست و گاهی نیست. فایدهی نگران بودن برای چیزی که خارج از کنترل آدم است چیست؟ یا فایدهی عصبانی بودن از نتیجهای که حاصل کار شما نیست؟ فقط موقعیت پرتنشتر میشود، و در این میان شادی و آرامش آدم از دست میرود. البته این به معنای پذیرش منفعلانهی هرچه پیش بیاید نیست. همان طور که گفتم، هدف شما باید این باشد که بهترین رزومهی ممکن را تهیه کنید. اما عقل سلیم میگوید که باید بفهمیم همه چیز همیشه آن طور که ما میخواهیم پیش نمیرود. اگر اوضاع مطابق میل ما پیش نرفت، بهترین تدبیر این است که هر آنچه را که داریم برداریم و به راهمان ادامه دهیم.
آیا میخواهید در مسابقهی تنیس برنده شوید؟ برنده شدن خارج از کنترل شماست. اما این که با تمام قوا بازی کنید در کنترل شماست. آیا میخواهید که شریک زندگیتان به شما عشق بورزد؟ این خارج از کنترل شماست. اما راههای بسیاری وجود دارد که شما میتوانید انتخاب کنید تا عشق خود را به شریک زندگیتان نشان دهید، و این در کنترل شماست. آیا میخواهید یک حزب سیاسی خاص در انتخابات برنده شود؟ این خارج از کنترل شماست (مگر این که ولادیمیر پوتین باشید!) اما میتوانید در فعالیتهای سیاسی شرکت کنید و میتوانید رأی بدهید. اینها نمونههایی از جنبههایی از زندگی است که در کنترل خود ماست. اگر موفق شوید که هدفتان را درونی تعیین کنید، هرگز کسی را مقصر نمیخوانید و به کسی ایراد نمیگیرید و هیچ رقیبی نخواهید داشت، زیرا آنچه که دیگران انجام میدهند اغلب خارج از کنترل شماست و بنابراین نمیشود کار خاصی در موردش کرد. نتیجهی این روش نگرشی با متانت است به افتوخیزهای زندگی که به یک زندگی باآرامش منتهی میشود.
برگردان: پروانه حسینی
ماسیمو پیگلیوچی استاد فلسفه در دانشگاه نیویورک است. آنچه خواندید برگردانِ این نوشتهی اوست:
Massimo Pigliucci, ‘To Be Happier, Focus on What’s Within Your Control,’ Aeon, 22 May 2017.