رمانی دربارهی انقلاب مصر: جنگ را باختهایم، اما نبرد ادامه دارد
«شهر همیشه میبرد»، رمانی با یک روایت واقعبینانه و جذاب، روشن میکند که چرا انقلاب ژانویهی ۲۰۱۱ در مصر و شعارهای آن به سرعت سرکوب شدند. همیلتون در رمانش ما را به خیابانهای مرکز قاهره میبرد، جایی که به مدت چند ماه قلبِ تپندهی انقلاب، آزادی، نان، و عدات اجتماعی در خاورمیانه بود.
شهر همیشه میبرد، نوشتهی عمر رابرت همیلتون، انتشارات امسیدی، 2017.
غم، مرگ و امید در اولین صحنهی رمان عمر رابرت همیلتون در کنار هم قرار گرفتهاند: مریم، یک دختر جوان مصری، در یک سردخانه تعداد کشتهشدگان را میشمارد، تا جایی که میتواند به بقیه کمک میرساند، و به دنبال راهی است که جنازهها کالبدشکافی شوند تا بتواند سند و مدرک جمع کند، آن هم با پشتکاری مثالزدنی در میان لاشههای متلاشیشده و بازماندگان درمانده. ۹ اکتبر ۲۰۱۱ است. در قاهره، نهادهای اطلاعاتی و ارتش با آوردن تانکها به خیابانها، گروهی از قِبطیها را که برابر ساختمان مرکزی رادیو و تلویزیون ملی گرد هم آمده بودند سرکوب کردند. مریم در سردخانه از خود میپرسد: «کشتن تا کجا ادامه خواهد یافت؟ تا کی قرار است در چنین اتاقی محبوس بمانیم، اتاقی که هوایش از هر هوای دیگری سنگینتر است، هوایی که تا ریزترین ذرههایش از مرگ تشکیل شده؟ … نفس بکش. قوی باش. ما عدالت را برقرار خواهیم ساخت.» مریم هنوز به عدالت باور دارد. هنوز امیدوار است که جنبش انقلابی شکست نخورد. جزئیات به تصویرکشیده از مردهشورخانه به روشنی به خواننده میگویند که با یک روایت عینی طرف است. نویسنده هم با فروتنی تأیید میکند: «خیلیها مدت خیلی بیشتری نسبت به من در سردخانهها گذراندند، ولی بله، من آنجا بودم.»
عمر رابرت همیلتون، متولد ۱۹۸۴ از پدری مصری-فلسطینی و شاعر، و مادری مصری، نویسنده، و شاعر و منتقد ادبی و فعال سیاسی، در کتاب جذابی که به تازگی منتشر کرده دربارهی انقلاب مصر نوشته است. او وقتی بعد از کودتا با فیلمهای خام و اسنادی که جمع کرده بود به نیویورک بازگشت تا اسناد کشتار ارتش را در قالب یک فیلم مستند دو ساعته منتشر کند، در حین نوشتن فیلمنامه ناگهان دید یک رمان در دست دارد. او در این خصوص میگوید: «به خاطر ساعتها فیلم و ویدئوی تدویننشدهای که در دسترس داشتم، هدفم این بود که فیلم مستند بسازم. بعد از این که شروع کردم به نوشتن فیلمنامه، دیدم خیلی خستهکننده میشود. حتی فکر کردم میتوانم مجموعه شعر بنویسم. اما بعد دیدم فقط رمان آنقدر انعطافپذیر است که میتواند آنطور که من میخواستم با مخاطب ارتباطِ عاطفی برقرار کند.»
شعار انقلاب مصر، که ۲۵ ژانویه ۲۰۱۱ آغاز شد، «نان، آزادی، عدالت اجتماعی» بود. مردمی که به سرخوشیِ ناشی از انقلاب تونس دلگرم بودند، گروه گروه به خیابانها و میدانهای شهر رفتند تا علیه حسنی مبارک، که مدت طولانیای قدرت مطلق را به دست داشت، تظاهرات کنند. مردم توانستند در ۲۸ ژانویه، که بعدها «روز خشم» نامیده شد، پلیس و ارتش را در هم بشکنند و مبارک را سرنگون کنند. عمر در آن زمان در واشنگتن مشغول پروژهی فیلمسازی بود. اما ناگهان تصمیم گرفت با اولین پرواز به قاهره برود. خودش در این خصوص میگوید: «مثل خیلیهای دیگر، من هم فکر کردم این لحظهای است که تکلیف چند سال آینده را روشن خواهد کرد. بنابراین، تصمیم گرفتم همهچیز را رها کنم و وارد ماجرا شوم.» همیلتون در کتابش از امید خلسهگونه و از انرژی بیپایان حاصل از انقلاب حرف میزند، و از شکست بیرحمانهی انقلاب. این که خود نویسنده تمام حوادث را از نزدیک تجربه کرده باعث میشود کتاب نشانههای روشنی از اتوبیوگرافی در خود داشته باشد.
داستان حول محور دو شخصیت به نامهای مریم و خلیل میگردد، زوج عاشقی که در بحبوحهی انقلاب با هم آشنا شدهاند. خلیل یک مصری-آمریکایی-فلسطینیِ ساکن خارج از مصر است که برای انقلاب به قاهره باز میگردد. شخصیتپردازی خلیل به وضوح با تکیه بر زمینه و وضعیت خود نویسنده صورت گرفته است: هردو فرزندان خانوادهای جهانوطناند که به میهن اولشان باز میگردند؛ هردو یک جمعیت کوچک رسانهای تأسیس کردهاند؛ هردو در واقع فیلمساز هستند؛ و هردو نیمهمصری-نیمهفلسطینی هستند. این وضعیتی است که خلیل را در برابر سؤالاتی دربارهی تعلق، تبار، وابستگی، و وطن، و همینطور دربارهی جامعه و گروه و جمع قرار میدهد. تبار نیمهمصری خلیل (و همیلتون) بعد از به قدرت رسیدن رئیس جمهور فعلی، آنها را در یک وضعیت مشابه دیگر هم قرار میدهد: هردو به عنوان خارجیهایی مسلط به زبان عربی، در معرض اتهام جاسوسی قرار میگیرند.
خلیل به همراه تعدادی دیگر از فعالان انقلاب، «گروه رسانهایِ آشوب» را تأسیس میکند. این گروه در واقع نمایندهی گروه دیگری است که در حین انقلاب مصر از دل مجموعهای از فعالیتهای سیاسی و شهروندروزنامهنگاری متولد شد، و هنوز به فعالیت خود ادامه میدهد. فعالان گروه خلیل از طریق ویدئوها، پادکستها، و وبسایتشان وقایع اتفاقات مصر و به خصوص پس از سقوط مبارک را مستند میکنند. سقوط مبارک به عنوان نقطهی پیروزی انقلاب مصر شناخته میشود؛ اما برای جوانان انقلابیای که همیلتون داستانشان را نوشته است (و خودش هم یکی از آنها است)، از زمانی که ارتش قدرت را در دست گرفته، هرچند به طور موقت، انقلاب به خطر افتاده است. روند وقایع، و همینطور داستان همیلتون، نشان میدهند که حق با آنها بود.
درست از همین زمان، پلیس و ارتش با خشونتی بیرحمانه علیه تظاهراتکنندگان وارد عمل شدند، که هربار به کشته و زخمی شدن صدها نفر انجامید. رمان هملیتون نوعی وقایعنگاری است، اما نه وقایعنگاری انقلاب، بلکه روایتی از روزهای پس از انقلاب، روزهایی که جوانان مصر از دزدیده شدن انقلابشان هراساناند و در برابرش مقاومت میکنند، از ۹ اکتبر ۲۰۱۱ تا میانههای سال ۲۰۱۴. همیلتون با یادآوری ماههای پیشین و روزهای پیروزی انقلاب در میدان تحریر، به خواننده کمک میکند تا از زمینهی وقایع و از پشتصحنهی آشناییهای شخصیتهای داستان مطلع شود و معلق نماند. او در این مورد میگوید: «به عنوان کسی که آنجا بودم، مستندسازی و یادآوری تاریخ، بخشی از وظیفهی من بود. هدف من قبل از هرچیزی جلوگیری از تحریف تاریخ است، از طریق چیزهایی که یادم میآید. نمیخواستم دنیا را عوض کنم یا اثر هنری خلق کنم.»
ویژگی دیگر رمان همیلتون این است که او عناصر و فرمهای غیرنوشتاری را وارد متن میکند. نویسنده توانسته است آنچه در رسانههای دیجیتالی به نام همرسانی کردن میشناسیم روی کاغذ بیاورد: توئیتها، سرخط خبرها، متن پیامکها، و شعارهایی که کف خیابان شنیده میشوند به داستان همیلتون حالتی واقعگرایانه و مستند دادهاند، و به خواننده کمک میکنند بهتر بفهمد که چه اتفاقی دارد میافتد. مخاطب خارجیای که پیگیری رسانهای پیروزی محمد مرسی در انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۱۲ (اولین انتخابات بعد از سرنگونی مبارک) جواب سؤالهایش را نمیداد و شاید بیشتر گیجش میکرد، با دنبال کردن روند داستان شهر همیشه میبرد میتواند با پیچیدگیها و خصومتها و دشمنیهای مختلف در جامعهی مصر بیشتر آشنا شود، و به این ترتیب شاید وقایع عمدهی سیاسی هم برایش قابلفهمتر شوند.
و بعد به کودتای ژوئیهی ۲۰۱۳ علیه مرسی و کشتار فلهای اعضای اخوانالمسلمین در اوت همان سال میرسیم، سرکوبی که بیش از ۹۰۰ کشته به جای گذاشت. بعد از دوران ناامیدکنندهی مرسی و در حالی که او وعدههای انتخاباتیاش را زیر پا گذاشته بود، بسیاری از انقلابیون مصر دل به کودتاچیها بستند. در داستان همیلتون هم انقلابیها دچار تردید و دودستگی میشوند. اما عبدالفتاح سیسی، فرمانده ارتش در زمان کودتا و رئیسجمهور مصر از سال ۲۰۱۴، انقلاب را درست به همان شدت اسلامگرایان سرکوب کرد. انقلاب مصر، و پیرو آن داستان عمر رابرت همیلتون، در اینجا به نقطهی عطف دیگری میرسند: هرچقدر هم که مخالفان و هواداران انقلاب از آن حرف بزنند، واقعیت این است که چیزی از آن انقلاب باقی نمانده است. انقلاب مرده است. همیلتون اما در جلسهی کتابخوانیاش در برلین به این سؤال که «آیا انقلاب واقعاً مرده است؟ آیا همهچیز برای مصر، برای جهان عرب، و برای خاورمیانه تمام شده است؟» به شکل دیگری پاسخ میدهد: «اگر همهچیز تمام شده بود، امروز در موردش حرف نمیزدیم. مسلم است که جنگ را باختهایم، اما نبرد ادامه دارد.»
همیلتون اما تنها راوی بیاحساس و بینظر و بیطرفِ تاریخ نیست، راویای است احساساتی، سرزنده، و گاه حتی نازکطبع. برای او، مردگان سالهای انقلاب عددهای بینام یا نامهای بیچهره نیستند، و بازماندگان نیز تنها بازماندگان نیستند. او به واسطهی بازماندگان، به میانجی پدران و مادران انقلابیهای کشتهشده، به مردگان هم صدا و تصویر میدهد: یکی از آنها ابوباسم است، پیرمردی که هرروز به کافینت میرود و در یوتیوب یکی از ویدئوهای پسر شهیدش را تماشا میکند، پسری که خواننده بود و در ماههای آخر عمرش به یکی از خوانندگان انقلاب تبدیل شده بود. ابوباسم کار با کامپیوتر را بلد نیست، و فقط با چند کلیکی که به حافظه سپرده ویدئوی پسرش را باز میکند. بیم این که ویدئو از روی یوتیوب پاک شود تمام مدت با اوست.
نویسنده در کنار وقایعنگاری انقلاب، کار روزمره در گروه رسانهای را هم با جزئیات به تصویر میکشد تا خواننده تصویر روشنی از فعالیت سخت رسانهای در مصر پس از انقلاب به دست بیاورد. او همچنین روایت حملات خونبار پلیس به میدان تحریر و دیگر نقاط تمرکز انقلاب را، با ترکیبی از مشاهدههای دقیق خود و مهارتش در قصهگویی، به داستانی پرکشش تبدیل میکند. روایت او همچنین جزئیات فعالیت گروهی را شرح میدهد که برای مبارزه با آزار جنسی تشکیل شده بود؛ اعضای این گروه، برای دفاع از زنانی که در جریان تظاهرات مورد آزار و اذیت جنسی قرار میگرفتند، به میان جمعیت راهپیماییکننده میرفتند.
رمان شهر همیشه میبرد معجونی است از خشونت، ترس، و خلسهی روزهای آخر انقلاب مصر، خلسهی ناشی از پیروزی که البته روزبهروز با ناامیدی جایگزین میشود. زندانی شدن دوستان مریم و خلیل، مرگ یکی از آنها در زیر شکنجه، خود به یک شکنجهی ذهنی تبدیل میشود و سؤال «این همه کشته برای چیست؟» در ذهن مریم و خلیل و سایر انقلابیها رسوخ میکند: «چطور این اتفاق دوباره و دوباره برای ما میافتد؟» بازداشتهای خودسرانه هنوز (به نام مبارزه با ترور) و شکنجهی بازداشتشدگان از اتفاقات روزمرهی مصر شدهاند، مانند دیگر نقاط خاورمیانه. بازداشت و تهدید و فشار علیه کاندیداهای مخالف در انتخابات ریاستجمهوری در مارس ۲۰۱۸ آخرین نمونهی این سرکوبها بود.
در عین حال، آنچه همیلتون پیشبینی نکرده بود این است که ایمان به قدرت شبکههای اجتماعی، این باور که شبکههای اجتماعی لزوماً در خدمت انقلاب و جنبش هستند، واهی و اشتباه بوده است. رؤیای اتوپیاییِ شبکههای اجتماعی خیلی زود از مصر و از سراسر دنیا پر کشید. این تصور که از طریق گواهی دادن قربانیان میتوان جنایتکاران را به پای میز عدالت کشاند نه تنها به حقیقت نپیوست بلکه به عکس خودش تبدیل شد. خود همیلتون حالا میگوید: «تلویزیون دولتی با پخش گستردهی کشتار اعضای اخوانالمسلمین به دست ارتش، توانست وحشت به جان ذهنیت جمعیِ مصریها بیاندازد.» به گفتهی او، «همهی اینها در حالی است که دولت یادآوری ژانویهی ۲۰۱۱ و ایدههای انقلاب را هم جرم تقلی کرده، و سعی میکند این خاطرات را از حافظهی جمعی پاک کند.» به همین دلیل، گروههای رسانهایِ درگیر در انقلاب مصر به تازگی آرشیو عکسها و فیلمهای خود را به شکل اینترنتی، و «در تلاش برای مقابله با زدودن خاطرات انقلاب»، منتشر کردهاند. کتاب همیلتون هم نشانهای پرنور از این خاطرات انقلاب است، و هم تلاش برای به یاد داشتن کشتهشدگان انقلاب و آنهایی که هنوز در زندانها هستند.