«رئالیسم کابوس» و هولناک حسن بلاسم، نویسندهی عراقی
AP News
عراقی که حسن بلاسم در داستانهای خود ترسیم میکند، سیاه است و پر از مرگومیر، کشتار و خشونت. بلاسم حواسش است که نگذارد حتی یک لحظه مخاطب فراموش کند که عراق امروز، غرق در خشونت است و کشتار و زخمهای دلمه بستهی جنگها، جنگ پشت جنگ، ویرانی بعد از ویرانی…
شخصیتهای داستانهای حسن بلاسم محکوم به تحمل بیچارگیاند، فضای داستانها خفقانآور است. در بسیاری از داستانهای او حتی اگر بهنظر میرسد فضا آرام است و این یکی قرار است پایان آرامتری داشته باشد، فاجعهای رخ میدهد. فاجعه که همیشه در زندگی عراقیها، در کمین است و در چشم برهمزدنی آوار بر تن آنها میشود.
حسن بلاسم، نویسنده و فیلمساز عراقی است که از سال ۲۰۰۴ ساکن فنلاند است. اما مدام به کشورش عراق سفر میکند و خود چندین جنگ را با گوشت و پوست لمس کرده است: جنگ هشت سالهی ایران-عراق، جنگ خلیج، حملهی نظامی آمریکا و متحدان به عراق. بلاسم در دوران دیکتاتوری صدام حسین به دلیل نوشتهها و فیلمهایش بازداشت و محاکمه شد. به کردستان عراق فرار کرد و در آنجا چند سالی با اسم مستعار فیلم میساخت.
بلاسم داستانهای خود را به زبان عربی مینویسد. در مصاحبههایش میگوید بهرغم اینکه انگلیسی و فنلاندی را خوب میداند، اما هنوز و شاید تا همیشه در سر خود فقط به عربی قصه میگوید. شخصیتهای داستانیاش به عربی با یکدیگر حرف میزنند و عربی، زبان خیالبافی اوست.
مجموعهی داستان “The Corpse Exhibition & Other Stories of Iraq” در سال ۲۰۱۴ به انگلیسی ترجمه و از سوی نشر «کاما» ابتدا در بریتانیا و چندی بعد از سوی نشر «پنگوئن» در آمریکا منتشر شد. مجموعه داستانی که تا آن زمان با بسیاری از داستانهای دیگری که از نویسندگان عراقی منتشر میشد، متفاوت بود. بلاسم در قصههای خود دنبال رج زدن نوستالژی نیست، خیال چنگ زدن به هیچ تخته پارهی امید ندارد، هیچ واقعیتی را بزکودوزک نمیکند.
در خود داستان "The Corpse Exhibition" (نمایشگاه اجساد)، خواننده از همان ابتدا مبهوت میشود، داستان دربارهی مردی است در یک مصاحبهی شغلی، اما چه شغلی؟ آدمکشی ...قرار است یک آدمکش استخدام شود برای ترور. آدمهای این گروه، اجساد قربانیان را به شیوهای کاملاً گروتسک به «اثر هنری» تبدیل کرده و در انظار عمومی نمایش میدهند. داستان و دیالوگهایی که گاه بر قفسهی سینهی خواننده سنگینی میکند.
یک ویژگی داستانهای بلاسم این است که برخلاف بسیاری دیگر از نویسندگان عراقی، مدام به وقایع جاری کشور اشاره مستقیم نمیکند. او به بغداد و موصل و کرکوک اشارهای نمیکند، اصلاً معلوم نیست داستان در کدام شهر و منطقهی جغرافیایی عراق میگذرد. خیابانها شلوغ است و کثیف، حاشیهی شهرها سنگلاخ و پر از گردوخاک. چه فرقی میکند که داستان در کدام نقطهی عراق میگذرد؟
بلاسم البته به «دیکتاتور»(صدام حسین) اشاره میکند، به «چکمههای نظامی آمریکا» هم یا به جنگ ایران و عراق، اما هیچکدام از این وقایع نقطهی محوری داستان نمیشود و نویسنده درگیر توصیفهای جزئی دربارهی وقایع تلخ تاریخ معاصر عراق نمیشود. بلاسم همهی این وقایع را درهم و باهم میآمیزد، جوری که از جایی دیگر مخاطب فراموش میکند که عراق اصلاً هیچوقت «روزگار خوش» هم داشته است. اما یک چیز ثابت و مشخص است: جنگ همیشه هست، بین خطوط تمام داستانها به قدرتِ تمام حضور دارد و عراق بدون جنگ، دیگر رؤیای دورِ فراموششدهای است. بلاسم در لابلای تک تک سطور داستانهایش میخواهد یادآوری کند که جنگ، هیچ راه فراری برای هیچکس باقی نگذاشته است.
حسن بلاسم در مصاحبهای تلویزیونی وقتی مصاحبهگر در توصیف داستانهای او گفت که داستانهایش روایتی تلخ از «رئالیسم جادویی»(واقعگرایی جادویی) است، جوابی داد که دقیقترین توصیف از جهان داستانی اوست. بلاسم گفت: «داستانهای من رئالیسم جادویی نیست. رئالیسم کابوس است و توهمهای هولناک. رئالیسم اسیدی است، ناگهان میسوزاند و زخم میزند.»
وقتی از بلاسم میپرسند که چرا هیچیک از داستانهای او پایان خوشی ندارد، به چشم مخاطب زل میزند و پاسخ میدهد که «مگر هیچ واقعهای در عراق پایان خوش داشت و دارد؟»
در داستان «آدمکشها و قطبنما» پسر نوجوانی «برادر غولش» را در محلهی خود دنبال میکند، محلهای که آب آنجا را برداشته و پسرک به همراه برادرش همسایهها را میترساند و به وحشت میاندازد.
در داستان «هزار و یک چاقو» که اشارهی تلخ واضحی به داستانهای «هزار و یک شب» دارد، یک گروه چهار نفره این توانایی خارقالعاده را دارند که چاقوها را ناپدید کنند. اما برخلاف «شهرزاد قصهگو» که توانست با قصهگویی، شاه بیرحم را آرام کند و به خشونت شاه پایان دهد، این گروه هرچه چاقو ناپدید میکنند، نمیتوانند به خشونت در عراق پایان دهند. چاقوها را ناپدید کنی، با تفنگها و بمبها چه میکنی؟
اما مخاطب ایرانی این کتاب، شاید با داستان «روزنامهی نظامی» بیشتر از هر داستان دیگری، احساس نزدیکی کند. حسن بلاسم این داستان را به «کشتهشدگان جنگ ایران و عراق ۱۹۸۶-۱۹۸۰» تقدیم کرده است. در این داستان مردی "روزنامهنگار" که «مامور است و معذور»، مسئول صفحهی فرهنگی روزنامه است. روزنامهای دولتی که در خدمت دستگاه تبلیغات نظام است، زن و بچه و زندگی خانوادگی آرامی دارد، وزیر فرهنگ درِگوشی وعده داده که بهزودی سردبیر را دست به سر کرده و او را به سِمت سردبیری روزنامه منصوب میکنند. قهرمان داستان خوشش نمیآید که دیگران او را در خفا «سانسورچی» میدانند، اصلاً چه حاجت به سانسور وقتی «سربازان» دست به قلم روزنامه خودشان «منضبط و متوجهاند» و «خطوط قرمز» را میشناسند؟
مرد روزنامهچی «مأمور و معذور و منضبط» مرده است. بلاسم او را در این داستان دوباره زنده کرده تا صادقانه، بُرنده و نفسگیر همهچیز را باز روایت کند، روایت سانسور و سرکوب و پروپاگاندا، روایت دروغگویی و دزدی ادبی…روایت آن روزی که ۵ داستان از یک سرباز در خط مقدم به دفتر روزنامه رسید.
توصیفهای این داستان از فضای یک روزنامهی دولتی که در خدمت منافع قدرت است و نه مردم و تیغ سانسور، آنقدر شبیه وضعیت رسانههای اینچنین ایران است که گاه شک میکنی داستان را دربارهی عراق نوشته است یا ایران؟ یا توصیفهای داستان از «وضعیت بحرانی» که همه را مجبور میکند «در راستای منافع ملی» بنویسند و سانسور کنند. «منافع ملی» که در واقع منافع حاکم است و نه مردم. داستانی چنان نفسگیر و زیبا و آشنا برای مخاطب ایرانی که ناگزیر احتمالاً اشکش را هم سرازیر میکند. تنها داستانی که نویسنده به شمای خواننده میگوید نباید برداشت خودتان از پایان داستان را داشته باشید، پایان داستان را به تلخی و روشنی تمام به خواننده دیکته میکند.
این مجموعه داستان حسن بلاسم، از سوی "Publisher Weekly" بهعنوان یکی از ۱۰ اثر برتر ادبی سال ۲۰۱۴ انتخاب شد، جایزهای از سوی «انجمن قلم آمریکا» را نصیب او کرد و روزنامهی «گاردین» بعد از انتشار این مجموعه، بلاسم را اینگونه توصیف کرد: «بلاسم شاید بهترین داستاننویس زندهی جهان عرب باشد.» نویسندهای که در داستانهایش هیچکس «قهرمان» نیست.