آیا رشد اقتصادی نوعی توهم است؟
theguardian
چرا شاخصهای مرسوم رشد اقتصادی از جمله تولید ناخالص داخلی، تنها بخش محدودی از واقعیت را نشان میدهد؟ ادم توز، استاد تاریخ دانشگاه کلمبیا در آمریکا، ضمن نقد کتاب جدید دیوید پیلینگ، به این پرسش پاسخ میدهد.
توهم رشد: ثروت و رفاه ملل، نویسنده: دیوید پیلینگ، انتشارات بلومزبری، 2018.
رشد معیاری است که بر اساس آن پیشرفت ملتها را میسنجیم. این تولید ناخالص داخلی است که اولویت هزینه کردن در بخشهای درمانی یا دفاعی را مشخص میکند. بدهی ملی را از جیب تولید ناخالص داخلی میپردازیم. سهم یک درصد بالایی جامعه از تولید ناخالص داخلی را برای اندازهگیری نابرابری اجتماعی به کار میبریم. در سال 2014، برآوردهای صندوق بینالمللی پول از تولید ناخالص داخلی (با لحاظ کردن قدرت خرید) نشان داد که چین برای اولین بار از زمان جنگهای تریاک به صدر جدول قدرتهای اقتصادی بازگشته است.
تولید ناخالص داخلی گذشته، حال و آیندهی ما را ترسیم میکند. عجیب نیست که این آمار و ارقام را یکی از بزرگترین ابداعات قرن بیستم خواندهاند. اما واقعاً تولید ناخالص داخلی چیست؟ به نظر ساده میآید. تولید ناخالص داخلی مجموع ارزش تمامی کالاها و خدماتی است که در قلمرو یک کشور تولید میشود، البته بدون در نظر گرفتن هزینهی استهلاک آنها. با وجود این، چیزهایی هستند که در این تعریف نمیگنجند اما در «دنیای واقعی» وجود دارند. برای مثال میتوان به کارخانههای خودروسازی، انبار خردهفروشان اینترنتی، و دستمزد ساعتی وکلا و پزشکان اشاره کرد. بنابراین، تولید ناخالص داخلی ماهیتی واقعاً انتزاعی دارد، درست مثل «اقتصاد»، یعنی همان چیزی که تولید ناخالص داخلی نشانگر آن است. هر دوی این مفاهیم نسبتاً جدیدند. تا اوایل قرن بیستم کلمهی اقتصاد به معنای صرفهجویی و قناعت بود و نه نظام اقتصادی. این مفاهیم انتزاعی باید ساخته میشد. به این منظور، میلیونها فعالیت بسیار متفاوت و تولیدات مختلف را کنار هم گذاشتند و یک کاسه کردند.
بیان این واقعیت که اقتصاد مفهومی ساختگی است، دیگر حرف تازهای نیست. بسته به مشرب فکریتان، میتوانید این ایده را به کارل مارکس، رزا لوکزامبورگ، کارل پولانی یا میشل فوکو نسبت دهید. حالا که داریم با واقعیت بحران زیستمحیطی روبرو میشویم، کتابهای فراوانی دربارهی بتِ رشد و چگونگی در هم شکستن آن منتشر میشود. کتاب دیوید پیلینگ اولین یا عمیقترین کتاب در این زمینه نیست اما بیتردید میتوان آن را جذابترین و مهیجترینِ آنها دانست. او، در این مطالعهی شگفتانگیز جهانشمول به ما نشان میدهد که اقتصاد جهانی چطور ساخته میشود. او از حسابداران چینی حرف میزند که به زحمت میکوشند تا اعداد و ارقام مربوط به آلودگی مرگبار صنایع چینی را پاک کنند، یا اقتصاددانان نیجریهای که سعی میکنند اقتصاد غیررسمی را حسابرسی کنند، یا آمارشناسان خجالتزدهی انگلیسی که کار جنسی یا تنفروشی را ارزشگذاری میکنند.
تولید ناخالص ملی در بهترین حالت تنها برشی محدود و دلبخواهی از واقعیت است-یعنی کالاها و خدماتی که (به صورت قانونی) به فروش میرسند. ترسیم تصویر کاملتری از واقعیت مستلزم بندبازی مهیج آماری است. در جریان این کار ممکن است که واقعیت را تحریف کنیم. اما در صورت پرهیز از بندبازی ممکن است فعالیتهای نگنجیده در تولید ناخالص داخلی را نادیده بگیریم. چنین کاری مستلزم حفظ تعادلی دشوار است.
با توجه به اهمیت و محدودیتهای این مفهوم انتزاعی، این سؤال بدیهی مطرح میشود که این مفهوم چطور به وجود آمد. متأسفانه پیلینگ روزنامهنگار بهتری است تا یک مورخ. به گفتهی او، اصطلاح تولید ناخالص ملی حاصل رقابتی انگلیسی-آمریکایی بین دو اقتصاددان به نامهای سایمون کوزنِتس و جان مینارد کینز بود. رقابت این دو خود داستان جالبی است اما واقعاً حق مطلب را بیان نمیکند. حتی اگر به زندگینامهی این دو شخصیت اصلی روایت پیلینگ توجه کنیم، درمییابیم که او فرصت مغتنمی را از دست داده است. کینز، که دوران جوانیاش را در زمان سلطنت ادوارد هفتم سپری کرد، ابتدا میخواست ببیند چطور میتوان یک واحد پولی باثبات و در نتیجه مبنایی پایدار برای ارزشگذاری در اختیار نظام بریتانیایی حاکم بر هندوستان قرار دهد. در سال 1919 وقتی کینز مشغول نگارش کتاب پیامدهای اقتصادی صلح بود، با این سؤال دست و پنجه نرم میکرد که چگونه درآمد ملی آلمان را محاسبه کند. داستان تولید ناخالص ملی را باید از جنگ جهانی اول شروع کرد. در این صورت، نه تنها داستان از نظر تاریخی صحت خواهد داشت بلکه معلوم خواهد شد که پای چه مسئلهای در میان است. در بحبوحهی رقابتهای امپریالیستی و کشمکشهای طبقاتی داخلی که در نهایت به جنگ جهانی انجامید، اقتصاددانان و متخصصان آمار تلاش میکردند تا اقتصادی ملی و قابل کنترل را از دل نظام جهانیِ باز ویکتوریایی بیرون بکشند. یکی از دلایل این که در زبان انگلیسی قرن نوزدهم واژهی شستهرفتهای برای «اقتصاد» وجود نداشت، این بود که مرزهای میان اقتصاد ملتها بسیار کمرنگ بود، ارزهای متکی به طلا معاوضهپذیر بودند، تجارت عمدتاً آزاد بود، ملیگرایی در دوران نوزادی به سر میبرد، پول، آزادانه جابجا میشد و یک سوم ثروت بریتانیا در خارج از این کشور سرمایهگذاری شده بود. اکثر مهاجرانی که به جزیرهی الیس در نیویورک میرسیدند، حتی گذرنامه هم نداشتند. نسل جدید متخصصانی که تولید ناخالص ملی را ابداع کردند، مفاهیم مدرن دیگری مثل بیکاری، هزینهی زندگی و تراز پرداختها را هم به وجود آوردند. ویلیام بوِریج هم متخصص آمار بود و هم یکی از پیشگامان نظریهی دولت رفاه. این دو مقوله ارتباطی تنگاتنگ داشتند. یکی از عناصر مهم در تخمین تولید ناخالص داخلی عبارت بود از مالیات بردرآمد ملیِ فراگیر و دادههای مربوط به بیمهی اجتماعی. در واقع، بحث بین کوزنتس و کینز چیزی نبود جز پیرایش نهایی یک مجموعهی دیوانسالار و آمارمحور که رشد و توسعهی آن نیم قرن طول کشیده بود.
در دورانی نابسامان به سرمیبریم، دورانی که در آن شکاف عمیقی بین واقعیت اقتصادی و معیارهایی که متخصصان برای سنجش آن به کار میبرند، وجود دارد.
مفهوم تولید ناخالص داخلی همچنان نشانههای دوران تولد خود را دربردارد. در این مفهوم کارِ در خانه جایی ندارد، درست همان طور که دولتهای رفاه دوران بوریج هم الگوی نانآور مذکر را نهادینه کردند. تولید ناخالص داخلی، بهتر از هر چیزی تولید صنعتی را اندازهگیری میکند، زیرا در آن زمان این نوع تولید در مذاکره با اتحادیههای کارگری و نبرد بر سر حمایت از تولیدات داخلی اهمیت داشت. هیچکس چندان نگران این نبود که چگونه بخش مالی را به حساب آورد زیرا دههی 1930 میلادی دوران سرکوب مالی و بانکداری ملالآور بود. هزینههای عمومی را به حساب میآوردند حتی اگر صرف تسلیحات شده بود زیرا در آن دوره قدرت ملی مسئلهی مرگ و زندگی بود. پس از سال 1945 کشورهای پسا-استعماری نیز تولید ناخالص داخلی را برگزیدند، نه به این دلیل که با اقتصاد دهقانیِ غنا و هند همخوانی داشت بلکه چون این مفهوم نشانهی ملیگرایی بود.
میتوان با نظر پیلینگ کاملاً موافق بود که میگوید اکنون در دورانی نابسامان به سرمیبریم، دورانی که در آن شکاف عمیقی بین واقعیت اقتصادی و معیارهایی که متخصصان برای سنجش آن به کار میبرند، وجود دارد. یک مطالعهی تاریخی وسیعتر میتوانست علت این امر را هم بیان کند. مشکل صرفاً این نیست که در دههی 1940 ایدهی انساندوستانهترِ کوزنتس دربارهی دادههای اقتصادی مغلوب اندیشههای کینز شد. مشکل این است که ایدهی اقتصاد ملی که متعلق به میانههای قرن گذشته است، اکنون در آستانهی انقراض است. نابرابری حاصل از جرگهسالاری، ادغام شتابزدهی اقتصادهای توسعهنیافته در بازارهای جهانی، و بحران زیستمحیطی همگی بیش از پیش این ایده را منسوخ میکنند.
پیلینگ کتاب خود را با فراخوانی برای فرارفتن از مفهوم تولید ناخالص داخلی به پایان میبرد. حق با اوست. باید بحث کنیم تا تصمیم بگیریم که چه چیزی را باید اندازه گرفت. اما همان طور که پیلینگ تصدیق میکند، صاحبان قدرت تمام تلاشهای صادقانه برای بسط یا اصلاح مفهوم تولید ناخالص داخلی را به آسانی نادیده میگیرند. این امر نباید عجیب باشد. دانش و قدرت به هم پیوستهاند. دادههای جدید فقط حاصل حسن نیت یا ایدههای خوب نیست بلکه نتیجهی جابجاییهای واقعی در قدرت است. اگر میخواهیم مجموعه دادهها را تغییر دهیم، شاید بهتر باشد اول بپرسیم که بحران کنونی در حال تولید چه نوع ارقام جدیدی است و چگونه میتوان آنها را در خدمت اهداف عمومی به کار برد. هر چه باشد، کسبوکارهای بزرگ مبتنی بر دادهها هستند.
پاسخ رایج، پاسخی تدافعی است و بر حق حفظ حریم خصوصی و حفاظت از دادهها تأکید میکند. شاید بهتر باشد که بپرسیم دادهها را باید برای چه اهداف عمومی جدیدی به کار برد. همان طور که پیلینگ میگوید، بسیار عجیب است که کل بودجهی آماری بریتانیا به زحمت از بودجهی یک برنامهی بزرگ علمی بیشتر است. اما صاحبان پول و سرمایه، واقعاً خواهان دسترسی مردم به چه اطلاعاتی هستند؟ و کسانی که قدرت و اکثر دادهها را در اختیار دارند، به چه سؤالاتی مایلاند که جواب دهند؟
برگردان: مریم طیبی
ادم توز استاد تاریخ در دانشگاه کلمبیا در آمریکا است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلی زیر است:
Adam Tooze, ‘The Growth Delusion by David Pilling review-the economy is made up’, The Guardian, 29 June 2018.