مسیحیت و تخریب دنیای باستان
KPFA
عصر ظلمت: تخریب دنیای باستان به دست مسیحیت، نویسنده: کاترین نیکسی، انتشارات مکمیلان، 2018.
ادوارد گیبون، تاریخنگار مشهور، در اثر کلاسیک خود تاریخ انحطاط و سقوط امپراتوری روم، مینویسد: «ممکن است متأله در انجام تکلیف ارضاکنندهی خود زیادهروی کند و بگوید دین به صورتی ناب و دستنخورده از آسمان نازل شده است. اما مورخ وظیفهای غمانگیز دارد زیرا باید نشان دهد که دین آمیزهای حتمی از خطا و فساد است، خطا و فسادی که در طول زندگی طولانیاش بر روی زمین، در میان مردمانی ضعیف و منحط به آن راه یافته است.» گیبون فرزند عصر روشنگری اروپا بود و به عنوان تاریخنگارِ عصر مسیحیتِ نخستین، وظیفهی خطیر خود را پایبندی به دیدگاه علمی و بیطرف میدانست: یعنی این که امور را آنگونه ببیند که هست و نه آن طور که مؤمنان میخواستند باشد. یافتههای او، شاید در آن ایام، به نحوی گریزناپذیر مناقشهانگیز به نظر میرسید. او باور داشت که مشخصهی امپراتوریِ پیشامسیحیِ روم، «هماهنگی دینی» بود و رومیها بیشتر به حکمرانی خود علاقه داشتند تا به تحمیل راستکیشی مذهبی بر اتباع پرشمار خود. برخلاف این، به نظر گیبون، خصوصیت بارز مسیحیت اولیه، «میلی انحصارطلبانه به حفظ حقیقت دین» بود؛ نوعی دلمشغولی ناروادار و کورکورانه که با قلدری و ارعاب حرف خود را به کرسی نشاند و نیز طبقهای از عرفای خاماندیش را به وجود آورد. به نظر گیبون، در واقع همین تعصب خشک مسیحی بود که با خلق شهروندانی بیزار از وظایف عمومی خود، سرانجام امپراتوری روم را ساقط کرد.
کتاب کاترین نیکسی هم چنین رویکردی دارد. به نظر او، حتی 200 سال بعد از گیبون، همچنان نگرش مثبتی دربارهی مسیحیشدن امپراتوری روم و پیروزی مسیحیت وجود دارد. او عقیده دارد که مورخان بیخود و بیجهت بر کلیسا آسان گرفتهاند. امپراتوری رومِ پیشامسیحی را خودکامه، ستمگر و مجازاتمحور میشمارند؛ به تعبیر ظریف او، «دنیایی سرد و بیروح و هیچانگار». بر عکس، مسیحیت را شجاع، منضبط، مهربان و خوشبین میپندارند. به همین دلیل، نیکسی خود را موظف به انجام تکلیفی غمانگیز میداند، یعنی برداشتن این سرپوش و افشای خطا و فساد مسیحیت اولیه.
اما کتاب او برای قرن بیست و یکم نیز مفید است. دغدغهی گیبون برخورد بین ایمان و عقل بود اما دلمشغولی نیکسی برخورد فیزیکی، و در اصل، همان مطالعهی خشونت دینی است. تصویر روی جلد کتاب مجسمهای عمداً آسیبدیده از آتنا است که چشمانش از حدقه در آمده، بینیاش شکسته و صلیبی بر پیشانیاش حک شده است. او داستان این هتک حرمت را در مقدمهی کتاب تعریف، و در پایان کتاب بازگو میکند. این اتفاق در اواخر قرن چهارم در پالمیرا رخ داد؛ زمانی که بعضی از معابد باشکوه آن شهر را به عبادتگاههای مسیحی تبدیل کردند. آغاز داستان از پالمیرا بسیار هوشمندانه است. وقتی نیکسی از ویرانی آثار باستانی این شهر سوری به دست «متعصّبان ریشوی سیاهجامه»، سخن میگوید، خواننده نه به درندهخویی بنیادگرایان مسیحی قرن چهارم بلکه به تصاویر تلویزیونی امروزی میاندیشد. او مینویسد: «هم در گذشته و هم اکنون، کسانی بوده و هستند که یکتاپرستی و سلاحهای آن را برای اهدافی هولناک به کار برده و میبرند.» مهمترین بخش این جمله پیوندی نیست که میان اعمال وحشیانهی مسیحیان در اواخر دوران باستان و داعش برقرار میکند بلکه عبارت «یکتاپرستی و سلاحهای آن» است. بسیاری از مفسران مدرن، تروریسم دینی را تحریف هولناک حقیقت دینی میدانند اما به نظر نیکسی، یکتاپرستی همیشه مثل اسلحهای است که فقط کافی است تا کسی ماشهاش را بکشد.
داستان تخریب آتنا، پیشغذای خوان رنگین قصههایی دربارهی قتل، خرابکاری، تخریب عمدی میراث فرهنگی و غم و اندوه است. در این کتاب، داستان قتل وحشیانهی هیپاتیا، فیلسوف، ریاضیدان و اخترشناس اسکندرانی، را میخوانیم که در اوایل قرن پنجم به دست گروهی مسیحی به قتل میرسد [ماجرایی که در فیلم اسپانیایی آگورا به تصویر کشیده شده است.] در دنیای انگلیسیزبان هم ماجرای کمتر شناختهشده، قضیهی شنوت (Shenoute) است؛ کسی که همزمان با هیپاتیا، در بخشهای روستایی مصر سفلی میزیسته و ریاست مجتمعی موسوم به «صومعهی سفید» را بر عهده داشته است [بنایی که در شهر امروزی سوهاج برجای مانده است.] شنوت که در کلیسای قبطی قدیس به حساب میآید، دینداری خود را به شکلی بس قبیح ظاهر میساخته است. او عضو گروهی آدمکش بوده که به خانههای کسانی که میپنداشتند عقاید مذهبی نادرست دارند، هجوم میبردهاند و به تخریب و انهدام بخشی از داراییهای آنان میپرداختند که بر اساس عقاید دینیشان باطل و مضر بود.
اما تخریب فرهنگی بیشتر از خشونت فیزیکی نظر نیکسی را جلب کرده است. وی در همان اوایل کتاب شرح میدهد که چگونه بر پایهی آموختههایش تا دورهی جوانی، فکر میکرده که مسیحیان اواخر دوران باستان و قرون وسطی، حافظان روشناندیش میراث باستان بودند و برای جلوگیری از فراموشی اشعار و متون فلسفی با دقت آنها را تکثیر میکردهاند. اما دیدگاههای او به تدریج آشکارا تغییر کرده است. در این کتاب، تصویر ارائهشده از مسیحیان نخستین نشان میدهد که آنان، به ظن قوی، آموزشگاهها را تعطیل میکردهاند، معابد را میبستهاند، آثار هنری را غارت و معدوم میکردهاند، رسوم باستانی را منع میکردهاند و کتابها را میسوزاندهاند. او استدلال میکند که به جای ستایش مسیحیان به خاطر حفظ لایههای حکمت باستان، باید به فکر آثار بیشماری باشیم که عمداً از میان رفتهاند.
thetime
اما این میل به انهدام از کجا سرچشمه میگرفته است؟ پاسخ کوتاه نیکسی خیلی ساده است: از ارواح خبیثه. بسیاری از مسیحیان نخستین بر این باور بودهاند که زیستگاه دنیوی ما جای بسیار خطرناکی است چون مملو از موجوداتی بدخواه و ماوراءالطبیعی است که گاهی خود را به صورت خدایان دروغین پدیدار میسازند، و این وظیفهی مسیحیان است که آنان را نابود کنند. بنابراین، نابودی یک تندیس «کفرآمیز» یا سوزاندن یک کتاب، همان قدر خشونت محسوب میشده که قطع یک عضو مبتلا به قانقاریا؛ یعنی اقدامی که با ممانعت از گسترش عفونت، سلامت کلی را حفظ میکند. اگر فکر میکنید که روحی خبیث در مرمر تندیس نفوذ کرده، حس میکنید که باید چشمانش را از کاسه در آورید و یک صلیب در پیشانیاش حک کنید. اگر مثل کشیش نواحی آفریقای شمالی، ترتولیان فکر کنید که «شیطان و فرشتگانش تمام جهان را اشغال کردهاند»، و دامهایی به شکل لذائد حسی برای اهل تقوا پهن کردهاند، در این صورت اجتناب از حمامها و غذاها و نمایشهای پرزرق و برق رومیها کاملاً عاقلانه است- همانطور که تحقیر امور جنسی خردمندانه است. به این ترتیب، دنیای مسیحیت نخستین، درگیر نبرد ماوراءالطبیعی دائمی بوده و موضعگیری در آن به ناچار به معنی شناختن و نابود کردن دشمن بوده است.
اما ارواح خبیثه، فقط نیمی از داستان هستند. به نظر نیکسی، مقصر اصلی بنیانگذاران کلیسا هستند که موعظههای استخوانسوزشان، با ادبیاتی تفرقهافکنانه، به اختلافهای خشونتآمیز دامن میزده است. آنها به «نقش نیرومند استعاره» متوسل میشدهاند و همهی مخالفان عقیدتی را جانورخوی، خطرناک، انگلصفت، بیمار و طبیعتاً اهریمنی میشمردهاند. و این زبان- زبان نیرومند و سهمگین بعضی نخبگان مذکر- بوده که آتش خشم مسیحیان را علیه دشمنانشان برمیانگیخته است، آتشی که هزار سال شعلهور بود: هزارهای که طی آن «مبانی فکری هزار سال ظلم و ستم دینی استوار شد.»
نیکسی داستان مهمی برای تعریف کردن دارد، و آن را فوقالعاده خوب تعریف میکند. همانطور که از یک روزنامهنگار برجسته انتظار میرود، هر صفحهی کتابش سرشار از عبارتهای جذاب است. او به جزئیات جالب توجه میکند و به شخصیتها و ماجراها جان میبخشد، بی آن که از غرابت دنیای مورد نظرش چیزی بکاهد. مهمتر از همه این که او با شجاعت و مهارت از پس این کار سخت برمیآید. نگارش آثار انتقادی دربارهی تاریخ مسیحیت به طور مضاعف دشوار است: نه تنها منابع باستانی پیچیده و پراکنده و مورد مناقشهاند بلکه لشگر بزرگی از خوانندگان معاصر هم منتظرند تا به خاطر کوچکترین اشتباه، ضعف یا توهین احتمالی به نویسنده حمله کنند.
اگر این کتاب ضعفی داشته باشد، دقیقاً ناشی از اصل و نسب گیبونی آن است. این کتاب اساساً بازگویی همان نظر جنبش روشنگری است که میگوید میراث باستان ذاتاً معقول و بیضرر بوده و ظهور مسیحیت به سقوط تمدن در ظلمت انجامیده است (تا این که انسانگرایان دوران رنسانس به نجات تمدن شتافتند.) نیکسی دوران باستان را مطالعه کرده و علاقهی شدیدی به فرهنگ باستانی دارد. او با تعلق خاطر فراوان از فلسفههای پیچیدهی رواقیون و اپیکوریها، اشعار جنسی (و اغلب جنسیتزدهی) کاتولوس و اووید، گزافهگوییهای دوستانهی هوراس و عملگرایی غیراحساساتی صاحبمنصبانی چون سیسرو و پلینی سخن میگوید. وقتی او از فرهنگ و دین باستان حرف میزند، از صفاتی همچون «اساساً آزادمنش و بلندنظر» و «گرم و پرحرارت» استفاده میکند. پس چطور میتوان عادت تأسفبار رومیها به کشتار مسیحیان را توضیح داد؟ نیکسی، همانند گیبون، فکر میکند که رومیها اصولاً به حکمرانی صحیح و حفظ نظم جامعه علاقهمند بودند، نظمی که مدام مورد تهدید مسیحیان متمرد بود. او میگوید که گزارشهای باستانی نشان میدهد که مأموران امپراتوری «تمایلی به اعدام» مسیحیان نداشتند و میل شدید و انحرافیِ مسیحیان به شهادت بود که آنان را به چنین عملی وامیداشت. اوضاع کنونی نشان میدهد که شهادت قطعاً جاذبهی عجیبی دارد اما رومیها صرفاً ناظرانی منفعل و مات و مبهوت نبودند. در این کتاب با چیزی شبیه به بازیِ با حاصل جمعِ صفر روبروییم: نیکسی در تلاش برای افشای خطا و فساد مسیحیت اولیه، به سرپوش نهادن بر توحش رومیهای پیشامسیحی نزدیک میشود.
اما این کتاب به قصد ارائهی تاریخ جامع مسیحیت اولیه و روابط پیچیده و ستیزهجویانهاش با امپراتوری روم نوشته نشده است. بنا بر این، ارزیابیاش بر این اساس نامنصفانه است. این کتاب، اثر جدلی ماهرانه و قدرتمندی علیه این افسانهی محبوب و دیرپاست که مسیحیشدن روم را پیروزی سیاستی مهربانتر و ملایمتر جلوه میدهد. در این عرصه، این کتاب به نحو درخشانی موفق است.
برگردان: خسرو دهقانی
تیم ویتمارش استاد فرهنگ یونانی در دانشگاه کیمبریج در بریتانیا است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلی زیر است:
Tim Whitmarsh, ‘The Darkening Age: The Christian Destruction of the Classical World by Catherine Nixey’, The Guardian, 28 December 2017.