دموکراسی و حقیقت
artranked
تاریخ مختصر دموکراسی و حقیقت، نویسنده: سوفیا روزِنفِلد، انتشارات: دانشگاه پنسیلوانیا، 2018.
کمتر از 30 سال قبل، در پایان جنگ سرد، برخی از ناظران غربی میپنداشتند که دموکراسی برای همیشه پیروز شده است. همه میدانند که فرانسیس فوکویاما گفت که تاریخ به پایان رسیده است. هیچ شکل بهتری از دولت در فکر نمیگنجید؛ تبدیل همهی کشورهای دنیا به لیبرال دموکراسی حتمی به نظر میرسید. به نظر میرسد که این روزها داریم در جهت مخالف حرکت میکنیم. در سراسر اروپا، آسیا و آمریکا هنجارها و نهادهای دموکراتیک در معرض حملهاند. در تمامی کشورها شهروندان نه تنها با سیاستمداران، دیکتاتورها و عوامفریبانی به شدت متعصب روبرو هستند بلکه زیر آوار اطلاعات نادرست، دروغ و کذب مدفون شدهاند. چه بر سرِ دموکراسی و حقیقت آمد؟
امسال همه سعی میکردند که بفهمند چرا و بنا به کدام علل تاریخی در این مخمصه گرفتار شدهایم. صاحبنظران به شیوههای گوناگون به مقایسهی شباهتهای میان دههی 1930 و امروز پرداختهاند، به تأثیرات بحران اقتصادی سال 2008 اشاره کردهاند یا کوشیدهاند تا تقصیر را به گردن ظهور نظریهی پستمدرن در اواخر دههی 1960 بیندازند.
سوفیا روزنفلد، استاد تاریخ ]در دانشگاه پنسیلوانیا[، در کتاب کوتاه و هوشمندانهاش دیدگاه جامعتر و ژرفتری را ارائه میدهد. استدلال او این است که دموکراسی مدرن، از بدو پیدایش در اواخر قرن هجدهم، رابطهی عجیبوغریبی با حقیقت داشته است: بحران کنونی صرفاً جلوهی بارز آن است. نباید صرفاً بر علل بیرونی تمرکز کنیم زیرا نظام حکومتیِ ما فینفسه معایبی دارد که میتواند به نابودیاش بینجامد. این کتاب هم مثل اثر قبلی روزنفلد دربارهی تاریخ پرپیچوخمِ رتوریک سیاسی دموکراتیک، هم مایهی دلگرمی است و هم سبب تشویش خاطر.
به نظر روزنفلد، مشکل اصلی این است که حکومت دموکراتیک مبتنی بر میل به ]دستیابی به[ حقیقتِ جمعی است. برخلاف نظامهای قدیمیتر اشرافسالاری و پادشاهی، که مردم را از عرصهی قدرت بیرون میراندند و بر لزوم پنهانکاریِ اداری تأکید میکردند، جمهوریهای تازهتأسیس اواخر قرن هجدهم، و دموکراسیهای تودهای برابریطلبانهترِ بعدی، بر شفافیت و اعتماد میان شهروندان و حاکمان استوار بودند. چنین میپنداشتند که با بحث آزاد و خردِ جمعیِ فرهیختگان و عوام، اشتباهات برطرف خواهد شد، «آگاهی عمومی» به دست خواهد آمد و جوامع پیشرفت خواهند کرد. اما، همانطور که روزنفلد میگوید، این آرمان نیرومند هرگز به واقعیت تبدیل نشده است. از همان آغاز در جوامع دموکراتیک نابرابریهای گستردهای از نظر قدرت و تحصیلات وجود داشت و منافع تجاری و حزبی همیشه بر رسانهها حاکم بود. در عمل، سیاست به جای این که عرصهی مبادلهی آزاد و مؤدبانهی افکار باشد، محل منازعهی شریرانه بر سرِ حقیقت و قدرت تعیین حقیقت بوده است.
روزنفلد میگوید حقیقت دموکراتیک همیشه مشروط و حاصل بحث بیپایان در دنیایی است که مردم پذیرفتهاند اختلافنظر حتمی است. این دیدگاهی کاملاً جدید و ارزشمند دربارهی رویکردهای جنبش روشنگری به معرفت است. اما پیشفرض قدرتمند دیگری را که در قرن هجدهم نیز به اندازهی امروز رایج بود، نادیده میگیرد-این که حقیقت، در سیاست و دیگر حوزهها، ساده، بدیهی و واحد است. فقط لازم است که حقیقت را کشف کنیم: کسانی که هنوز قادر به دیدن حقیقت نیستند، متوهم یا مغرضاند. به نظر نخستین هواداران این طرز فکر، هدف از آزادی بیان نه تشویق کثرتگرایی بلکه صرفاً این است که حقیقت بتواند از بند اسارت و خرافات رها شود. به عقیدهی آنها، در چنین شرایطی، مردم همیشه نظر یا ارادهی واحدی دارند: اختلافنظر نشانهی اشتباه، توطئه یا چیزی بدتر است.
در عوض این کتاب به یکی دیگر از مشکلات اصلیِ «نظام حقیقت» دموکراتیک میپردازد: تنش میان شناخت نخبگان و «شعور» مردم عادی. تصمیمهای سیاسی ما تا چه اندازه باید مبتنی بر فهم روزمره و باورهای اکثر مردم، و تا چه حد باید مبتنی بر نظر تخصصیتر و پیچیدهتر خبرگان حقوقی، علمی یا اقتصادی باشد؟ چطور میتوان موازنهای عملی میان این دو برقرار کرد؟
سیاستمداران قرن هجدهمی از حاکمیت مردم حرف میزدند اما آنها نیز همچون پیشینیان خود به سلسلهمراتب اجتماعی عقیده داشتند و از نادانی و دمدمیمزاجی تودهها بیزار بودند. به همین دلیل حق رأی را محدود کردند، مجالس سنا و کالجهای انتخاباتی را در قوانین اساسی خود گنجاندند، و عقیده داشتند که رهبری کشورها باید تنها در اختیار مردان سفیدپوست تحصیلکرده، آگاه و ملّاک باشد. در قرنهای بعد، هرچند جوامع غربی به تدریج برابریطلبتر شدند اما در عین حال بر پیچیدگی آنها نیز افزوده شد، به طوری که ادارهی این جوامع بیش از پیش مستلزم تخصص و خبرگی بود. همان طور که میدانیم، ماکس وبر در دههی 1920 گفت که نتیجهی این امر تنش فزاینده میان حاکمیت نظریِ مردم و قدرت واقعی متخصصان و دیوانسالاران غیرمنتخبی بود که در عمل کشورهای مدرن را اداره میکردند.
wsj
این تضاد شدت یافته است. با هر پیشرفت جدید علمی و تکنولوژیک نیاز به انواع متخصصان افزایش مییابد، دانش بیشتری به وجود میآید و سیاستهای اداری بیش از پیش از آن متأثر میشود. این امر منافع زیادی برای سلامتی عمومی، رفاه اجتماعی و سرزندگی اقتصادی داشته است. اما در عین حال مجبور شدهایم که بیش از پیش به گروهها و سازوکارهای ناآشنا و نامشخص اعتماد کنیم. زیادهروی در تکنوکراسی و مدیریتسالاری به این خطر دامن میزند که شیوهی سیاستگذاری بد، فاسد یا بیربط به دغدغههای مردم «عادی» باشد. این امر اعتماد را از بین میبرد و به واکنش منفی خشمگینانه میانجامد-برگزیت، ترامپ و مواردی از این دست همگی پیامد شیوهی مواجهه با بحران مالی سال 2008 هستند.
همانطور که روزنفلد با ارائهی مثالهای فراوان نشان میدهد، سابقهی اعتماد به خرد جمعی و سوءظن به «متخصصان» نیز به دوران پیدایش اندیشهی دموکراتیک مدرن در قرن هجدهم بازمیگردد. تحقیر تخصص، نپذیرفتن حقیقت، بها دادن به احساسات مردم «عادی» و وعدهی راه حلهای آسان و سریع تازگی ندارد: این همان منطق «حقیقت پوپولیستی» در جهان غرب در 300 سال گذشته بوده است، از تامس پِین گرفته تا دونالد ترامپ، و از اوا پرون گرفته تا ویکتور اوربان. دموکراسی همیشه باید بین دو گزینهی بدِ اقتدارگرایی تکنوکراتیک و عوامفریبی دست به انتخاب بزند.
به قول لنین، چه باید کرد؟ باید این امتیاز را به روزنفلد داد که از پاسخگویی به این پرسش (و پرسش دیگری دربارهی میزان تفاوت میان اوضاع کنونی و ادوار گذشتهی پوپولیسم نامتوازن) شانه خالی نمیکند. تاریخ نشان میدهد که دموکراسی متکی بر تعهد مشترک به حقیقت اثباتشدنی و حقیقتگویی است-اما در عین حال نشان میدهد که این سازه ذاتاً سست و شکننده و تحت فشار دائمی است. به نظر روزنفلد، فهم این امر به ما کمک میکند تا جان تازهای به هنجارها و نهادهایی (رسانهها، قوهی قضائیه و آموزش) ببخشیم که همواره به جوامع اجازه دادهاند که دانش متخصصان و احساس مردم را به نفع عموم با یکدیگر همساز و هماهنگ کنند.
اما حتی این هم کافی نخواهد بود. استدلالهای او تکلیف دو مسئلهی مهم را روشن نمیکند. اولی، که خود روزنفلد به آن اشاره میکند، ناکامی اخلاقیِ نظام اقتصادی ما است. داستان دموکراسی مدرن در عین حال داستان نظام سرمایهداری مدرن است. اما هر چه نابرابریِ فزاینده و فاحش بر دودستگی ما بیفزاید، دستیابی به تفاهمی که سیاست به آن وابسته است، دشوارتر میشود.
سیاست دموکراتیک، عمدتاً، سیاست ملی است. شاید همین خودش بخشی از مشکل باشد. همهی چالشهای بزرگ زمانهی ما فراملی هستند: مهاجرت انبوه، نابرابری فزاینده، و فاجعهی زیستمحیطی. میتوان گفت که سیاست ملی در بهترین حالت، نامناسب و در بدترین حالت، مانع پرداختن به این مشکلات جهانی است. دورنما تیره و تار است. اما یکی از امتیازات این کتاب پُرمغز و آگاهیبخش این است که مطالعهی آن به یأس و دلسردی نمیانجامد بلکه به خواننده امید و انگیزه میدهد.
برگردان: عرفان ثابتی
فرامرز دبویویلا پژوهشگر ارشد دپارتمان تاریخ در دانشگاه پرینستون در آمریکا و نویسندهی کتاب اصل و نسب سکس: تاریخ اولین انقلاب جنسی است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلی زیر است:
Faramerz Dabhoiwala, ‘Democracy and Truth: A Short History by Sophia Rosenfeld review-the roots of our current predicament’, The Guardian, 19 December 2018.