ابعاد آزادی بیان: یک چهارچوب نظری جدید
The Economist
در پی حمله به سلمان رشدی در نیویورک از سوی یک آمریکایی لبنانیالاصل، آزادی بیان و حدود و ثغور آن به بحثی داغ در جهان تبدیل شده است. این نوشتار مروری است بر مباحث عمدهی کتاب ابعاد آزادی بیان: پژوهشی بر سر یک چهارچوب نظری جدید، نوشتهی دِوریم کاباساکال، مدرس فلسفه و نظریهی سیاسی در دانشگاه لیدن در هلند. این کتاب در سال ۲۰۲۱ در مجموعهی «فلسفه و سیاست؛ کاوشهای انتقادی» توسط انتشارات «اسپرینگر» منتشر شده و شامل فصولی دربارهی توجیه و مفهومسازی آزادی بیان، آزادی بیان در رسانهها، گفتار نفرتپراکن بهعنوان حد آزادی بیان، و مؤخرهای درمورد آزادی بیان در زمان کووید-۱۹ است. بخشی از کتاب نیز به آزادی دانشگاهی و مطالعات موردی پیرامون بریتانیا و ترکیه میپردازد. گرچه نویسنده به موضوع آزادی بیان در ایران بهشکل مستقیم نپرداخته است، اما براهین ارائهشده در کتاب برای ایرانیانی که قانون اساسیشان فاقد دفاع شایسته و بایسته از آزادی بیان است، نکات بسیار مهمی در بر دارد.
***
نویسنده در «مقدمه» به تشریح دلایل اهمیت مباحث مربوط به آزادی بیان در دنیای معاصر میپردازد و انگیزههای روشنفکرانه و شخصیاش از نگارش این کتاب را بیان میکند. کتاب در سه کشور و دو قاره تهیه و آماده شده است (ترکیه و از آنجا لندن/بریتانیا و درنهایت لیدن/هلند) و داستان نگارش آن تجربهی شخصیِ نویسنده بهعنوان یک مدرس مهاجر دانشگاه را با نظریهی سیاسی آکادمیک ترکیب میکند. کاباساکال میگوید از آنجا که آزادی بیان جایگاه عملیِ مهمی در جهان امروز دارد، به همان اندازه مهم است که بکوشیم دفاعمان از این مقوله را بر مبانیِ فلسفی محکمی استوار کنیم. هدف اصلی نویسنده این است که توجیهی (justification) ترکیبی و چندبُعدی ارائه دهد که هم بر اهمیت آزادی بیان در برقراری دموکراسی سالم و پایدار تأکید میکند (democratic participation) و هم بر خودآیینیِ برابر (equal autonomy) انگشت مینهد؛ توجیه فلسفیِ استوارتری برای آزادی بیان، در قیاس با توجیهها و استدلالهایی که میکوشند آزادی بیان را تنها بر یک بنیاد استوار کنند. در این زمینه، در ادامه توضیح خواهیم داد.
فصل اول کتاب، «دو رویکرد رقیب در باب آزادی بیان»، به بررسی انتقادی دو رویکرد «شکاکیت» (scepticism) در برابر «مطلقانگاری» (absolutism) در مواجهه با آزادی بیان میپردازد. درمورد کسانی در حوزهی علوم انسانی که درمورد اهمیت و کارایی آزادی بیان تشکیک و تردید کردهاند، استدلالهای کارل اشمیت (۱۸۸۸-۱۹۸۵) و استانلی فیش (۱۹۳۸- ) بررسی میشوند. کارل اشمیت یکی از مخالفین شناختهشدهی لیبرالیسم در جهان غرب است و گرچه مستقیماً علیه آزادی بیان مطلبی ننوشته است، اما استدلالهای او علیه لیبرالیسم لاجرم به انکار آزادی بیان نیز میکشد؛ یعنی کسی که با استدلالهای کارل اشمیت در کتاب مفهوم امر سیاسی و سایر آثار او همدل باشد، احتمالاً خواهد گفت که آزادی بیان لیبرال بهعنوان یک مفهوم سیاسی (political concept) اصولاً امکانپذیر نیست. استانلی فیش هم، در آثارش درمورد عدم امکان و امتناع آزادی بیان سخن گفته است. نویسنده استدلالهای اشمیت و فیش درمورد امتناع ذاتی آزادی بیان را با توضیحات رد میکند. (جا دارد کسی مخالفتها با آزادی بیان در نزد فیلسوفان حکومتی جمهوری اسلامی در ذیل مواضع اسلامگرایانهی شیعی و ولایی را فرمولبندی کند و بهعنوان نوعی از شکاکیت درمورد آزادی بیان به مباحث مزبور بیفزاید!)
موضع رقیب در برابر شکاکیت اشمیتی-فیشی، مطلقانگاری درمورد آزادی بیان است؛ یعنی تفاسیری که برای مثال قاضی بلک (H. Black) (۱۸۸۶-۱۹۷۱) و قاضی مایکلجان (A. Meiklejohn) (۱۸۷۲-۱۹۶۴) ــ دو قاضی شهیر در تاریخ حقوق اساسی ایالات متحده که به مطلقانگاری در باب آزادی بیان شهرهاند ــ درمورد جایگاه آزادی بیان در متمم اول قانون اساسی ایالات متحده ارائه کردهاند. مطلقانگاری در باب آزادی بیان در نظر نویسنده یعنی آنکه بگوییم «آزادی بیان مطلق است، مگر آنکه دلایل کاملاً موجهی برای محدودکردن آن داشته باشیم». او توضیح میدهد که برخلاف تصور رایج، مطلقانگاری مستلزم تهیانگاشتن بیان (گفتار) از هیچگونه قیدوشرطی نیست. از یک سو، قاضی الکساندر مایکلجان ضمن تأکید بر اهمیت بنیادین آزادی بیان «بهتانهای مربوط به زندگی خصوصی» (private libel) و «تبلیغات دروغین» (false advertisement) را از دایرهی شمول و حراست متمم اول قانون اساسی ایالات متحده مستثنی میداند.[1] قاضی بلک نیز ضمن تأکید بسیار بر اهمیت متمم اول قانون اساسی، محدودیتهای دولتی در باب گفتار نمادین (symbolic speech) و نیز گفتاری که میتوان آن را مصداق رفتار (conduct) دانست، با متمم اول قانون اساسی ناسازگار نمیداند.
فصل دوم کتاب به «زمینههای مفهومی بحث آزادی بیان» میپردازد. پرسش فلسفی نویسنده در این فصل آن است که چه دلایلی ما را وادار میکنند که بر اهمیت آزادی بیان تأکید کنیم و آن را بهعنوان یک اصل مستقل در نظام فکری خویش بپذیریم. یک پاسخ میتواند این باشد که آزادی بیان مهم است چون «کشف حقیقت» (discovery of truth) و نیز «رشد شخصیتیِ» (personal development) آدمی بدون آزادی بیان ممکن نیست. کاباساکال ولی میگوید این دو بهتنهایی نمیتوانند استدلال کافی برای آزادی بیان ارائه کنند چون اهمیت آزادی بیان را به «دلایل ابزاری» فرو میکاهند، حالآنکه در نگاه کانتیِ نویسنده استدلال برای آزادی بیان باید توجیهی فینفسه برای آن نیز فراهم آورد. بر این اساس است که نویسنده دو برهان «خودآیینی برابر (مساوی)» (equal autonomy) و نیز «مشارکت دموکراتیک» (democratic participation) را دلایل قویتری برای دفاع از آزادی بیان بهعنوان یک اصل مییابد. بهعبارتدیگر، آزادی بیان مهم است چون بدون آن مشارکت دموکراتیک اصیل شهروندان در جامعهشان ناممکن است و نیز مهم است چون بدون آن شهروندان قادر نخواهند بود بهصورت خودآیین و مستقل ارزشهای خود را در زندگی انتخاب کنند و بر اساس آن، حیات خویش را به پیش برند.
در نظر نویسنده گفتار یا بیانی (speech) که باید توسط اصل آزادی بیان محافظت شود، اولاً لازم است عمومی (public) باشد؛ به این معنا که هدف از ایراد آن، شنیدهشدنش توسط دیگران باشد. دیگر آنکه هدف از بیان مزبور باید «برقراری ارتباط» باشد. پس، گفتارِ موضوع آزادی هم محتوایی دارد که قرار است به دیگران منتقل شود (communicated content)، هم کنشگری دارد که عاملش است و آن را بیان میکند و هم ــ ناگزیر ــ یک شنونده یا گیرنده دارد که هدفْ رساندن محتوا به اوست.
در فصل سوم مشخصاً بر توجیههای (justifications) مختلف آزادی بیان از نظر فلسفی تمرکز میشود. این فصل کانون نظری کتاب است و صورت مبسوط مقالهای درمورد توجیهات آزادی بیان است که نویسنده در سال ۲۰۱۵ در نشریهی بینالمللی فلسفه و نقد اجتماعی منتشر کرده است.[2] کاباساکال با توجه به ادبیات بحث چهار توجیه (استدلال) عمده برای آزادی بیان را تحلیل میکند و درنهایت از «مبنا و توجیهی اصولی» (principled ground) ــ «اصولی» در اینجا در نقطهی مقابل توجیه ابزارگرایانه است ــ از آزادی بیان دفاع میکند که نقاط قوت دو توجیه خودآیینی مساوی و مشارکت دموکراتیک را با هم ترکیب میکند. یعنی ترکیب مذکور پایهای قویتر برای آزادی بیان فراهم میکند.
مشکل توجیه آزادی بیان بر اساس اهمیت آن در کشف حقیقت (discovery of truth) (چنانکه جان استوارت میل در دربارهی آزادی (۱۸۵۹) بر آن تأکید میکرد و احتمالاً مطلوب مصطفی ملکیان نیز هست) از آن جهت ناکافی است که بر ادعاهای تجربیِ غیرقطعی (در نظر نویسنده) متکی است که پیرو پیشفرضهای رایج دوران روشنگری اروپایی، تصور میکنند که آزادی بیان به کشف بیشتر حقیقت و پیشرفت اجتماعی میانجامد. همچنین این روش قادر نیست از بیان آزاد بهعنوان پدیدهای ذاتاً ارزشمند دفاع کند.
درحالیکه سخنان نفرتپراکن را باید محدود کرد، ایجاد رنجش در مخاطب بهتنهایی توجیهی کافی برای محدودکردن بیان (گفتار) نیست.
به همین منوال، کاباساکال میگوید دفاع فلسفی از آزادی بیان بر اساس تأثیرش بر رشد شخصیتیِ آدمی ناکافی است چون باز بهجای آنکه آزادی بیان را بهعنوان امری ذاتاً باارزش تلقی کند، آن را به وسیلهای برای رفاه و رشد شخصیتی تقلیل میدهد. نویسنده همچنین استدلالهای مبتنی بر مشارکت دموکراتیک و خودآیینی مساوی را بدون ترکیب با یکدیگر ناکافی مییابد و توضیح میدهد که این براهین بدون ادغام درهم بهتنهایی قادر به حراست و توجیه آزادی بیان در سپهر سیاسی و در مواجهه با اصحاب قدرت نیستند. او توجیه یا برهان پیشنهادیِ خود برای آزادی بیان را «رویکرد اصولیِ دوپایهای» (double-grounded principled approach) نام مینهد که جنبههای مختلف براهین مبتنی بر خودآیینیِ برابر و مشارکت دموکراتیک را با هم ترکیب میکند. در نظر نویسنده البته گفتار غیردموکراتیک و حتی ضددموکراسیخواهانه هم تا زمانی که به درگرفتن بحث و تضارب آرا در حوزهی عمومی کمک میکند، مصداق بیان و گفتار نفرتانگیزی (hate speech) نیست که باید محدود و سانسور شود (موضوع فصل ششم). (کسانی چون مصطفی ملکیان که کشف حقیقت را ارزشی بنیادین در نظام ارزشی خود میدانند، احتمالاً با این استدلال کاباساکال موافق نیستند که کشف حقیقت دلیل فینفسه قدرتمندی برای دفاع از آزادی بیان نیست.)
موضوع فصل چهارم که بهنوبهی خود یکی از فصول خواندنی کتاب است، «آزادی دانشگاهی و آزادی بیان» است و به این پرسش میپردازد که چگونه میتوان آزادی گفتار در بیان آکادمیک (دانشگاهی) را توجیه و از آن محافظت کرد. (به نظر میتوان آزادی بیان دانشگاهیان و آزادی گفتار آکادمیک را تفکیک کرد. یک فرد دانشگاهی ممکن است سخن غیرآکادمیک هم بر زبان بیاورد و فردی که رسماً عضو هیچ دانشگاهی نیست نیز ممکن است گفتار دانشگاهی تولید کند. موضوع این فصل، دومی است.) نویسنده در آغاز این فصل توضیح میدهد که آزادیِ دانشگاهی (academic freedom) را میتوان به دو شیوه فهمید: خودمختاری یا خودآیینی یا مستقلبودن نهاد «دانشگاه» و خودآیینیِ فکری و حرفهای دانشگاهیان. دومی برای نویسنده حتی بر اولی اولویت دارد چون تضمینی نیست که نهادها، حتی در صورت خودمختاربودن، همیشه از آزادی روشنفکران حمایت کنند.
در اینجا کاباساکال دلایل و توجیههای مختلف برای حمایت از آزادی آکادمیک بهعنوان یک حق ویژه را بررسی میکند. اول باید بدانیم دانشگاه کجاست. در این زمینه نظریههای مختلفی مطرح شده است، از جمله دیدگاهی که دانشگاه را مکانی برای کشف حقیقت (university as a realm of discovery of truth) تعریف میکند و دیدگاهی دیگر که دانشگاه را قلمرویی برای تولید دانش مستقل از کانونهای قدرت برمیشمارد. در نظر کاباساکال این توجیهات بهتنهایی کافی نیستند و باید آنها را با دیدگاه دیگری تکمیل کرد: دانشگاه بهعنوان سپهری برای مباحثه بهشیوهی دموکراتیک میان افراد مختلف. نویسنده، چنانکه از موضع او درمورد کشف حقیقت بهشیوهی جان استوارت میل یا ملکیانی انتظار میرود، توجیه مبتنی بر کشف حقیقت را بهتنهایی برای توجیه آزادی دانشگاهی کافی نمیداند، از جمله به این سبب که کشف حقیقت عینی جهانشمول بهعنوان یک هدف در نظر او محدود به رشتههایی خاص است و لزوماً قابل تعمیم به همهی رشتههای دانشگاهی نیست. نویسنده نهایتاً نتیجه میگیرد که خودآیینی مساوی (equal autonomy) که منظور از آن از جمله حق دانشگاهیان است برای صحبت در راستای آنچه درست میپندارند، بهترین توجیه برای آزادی دانشگاهی است. مزیت این نگاه آن است که با تعریف دانشگاه بهعنوان سپهری برای بحث بهشیوهی دموکراتیک میان افراد مختلف که مطلوب نویسنده است نیز سازگار است.
در بخش دیگری از این فصل نویسنده به مطالعهی موردی آزادی دانشگاهی در بریتانیا و ترکیه، بهعنوان دو کشوری که از نزدیک و بر اساس تجربهی خود با وضعیت آنها آشناست، میپردازد. درمورد انگلستان، تجاریشدن دانشگاهها و آنچه «دگردیسی نظام آموزش عالی مطابق اصول نئولیبرالیسم» (neoliberal transformation of higher education) مینامیم، مانعی جدید در برابر آزادی دانشگاه است. و درمورد ترکیه هم او اقتدارگراییِ (authoritarianism) سیاسی سالهای گذشته ذیل حاکمیت «حزب عدالت و توسعه»ی متأخر را مانعی بر سر راه اندیشه و عمل دانشگاه بهعنوان «محل شکلگیری مباحث بهشیوهی آزاد و دموکراتیک» مییابد. (درمورد ایران نویسنده نکتهای نگفته است اما میتوان ادعا کرد که هر دو مانع وجود دارند، گرچه تأثیر اقتدارگرایی سیاسی بسی بیشتر است.)
فصل پنجم بهعنوان دیگر فصل کاربردی کتاب، به موضوع «آزادی بیان در حوزهی رسانه و تنظیم گفتار آنلاین» میپردازد. این بخش از کتاب برای روزنامهنگاران ایرانی خواندنی است و البته مباحث آن جای بسط دارد و از جهاتی نیمهتمام طرح شده است. نویسنده در اینجا میکوشد نظریهی خویش را بهطور تجربی بیازماید و بسنجد که تا چه حد چهارچوب نظریِ پیشنهادی او، یعنی «رویکرد اصولیِ دوپایهای»، میتواند آزادی رسانه در دنیای دیجیتال امروز را توجیه کند. برای نیل به این مقصود، او در گام اول معنای رسانه را با تمرکز و تأکید بر رسانههای جدید دیجیتال بررسی میکند. او در گام بعدی به این پرسش میپردازد که چگونه میتوان از آزادی رسانهها بر اساس نظریات پیشتر طرحشدهی آزادی بیان بهعنوان ابزاری برای کشف حقیقت یا رشد شخصیت، افزایش مشارکت دموکراتیک و خودآیینی مساوی دفاع کرد. به نظر او، رویکرد اصولیِ دوپایهای، مبنای توجیهیِ مناسبی برای درک لزوم آزادی رسانه در عصر اینترنت ــ که در آن تمایز بین روزنامهنگار حرفهای و شهروند وبلاگنویس از میان رفته است ــ فراهم میکند. اینجا هم، مشابه فصل قبلی، او به مطالعهی موردی بریتانیا و ترکیه میپردازد و تنظیم گفتار آنلاین در این دو کشور را بررسی و نقد میکند.
در فصل ششم، «گفتار نفرتپراکن و حدود آزادی بیان»، نویسنده میگوید که چگونه «رویکرد اصولیِ دوپایهای» با مسئلهی گفتار نفرتپراکن و محدودیتهای احتمالی بر آزادی بیان مواجه میشود. نویسنده بهطرزی جالب میان «گفتار یا بیان رنجشآور» (offensive speech) و «گفتار نفرتپراکن» (hate speech) تمایز قائل میشود: درحالیکه سخنان نفرتپراکن را باید محدود کرد، ایجاد رنجش در مخاطب بهتنهایی توجیهی کافی برای محدودکردن بیان (گفتار) نیست. این ازآنروست که رنجش و آزردگی بُعد قویِ سوبژکتیو و انفسی (subjective) دارد که از نظر معرفتشناختی و عینی بازشناسی و قضاوت درمورد آن بسی دشوار است. در نقطهی مقابل، گفتار نفرتپراکن بُعد عینیِ آشکاری دارد چون نفرتپراکنی باعث ایجاد شرایط آفاقیِ تبعیض و طرد در فردی میشود که آماج حمله قرار میگیرد و اصولاً چهبسا با همین نیت طراحی شده باشد. به نظر کاباساکال، گرچه استدلالهای مبتنی بر خودآیینیِ مساوی و لزوم مشارکت دموکراتیک بهتنهایی نمیتوانند لزوم محدودیت بیان نفرتپراکن را توضیح دهند، ترکیب این دو استدلال در قالب رویکرد اصولیِ دوپایهای، تعریف دقیقتری از سخن نفرتپراکن بهعنوان مقولهای از گفتار ارائه میکند که نمیتواند توسط اصل آزادی بیان محافظت شود. بر اساس جنبهی مشارکت دموکراتیک، از گفتار نفرتپراکن نمیتوان پاسداری کرد چون نفرتپراکنی بیانی «سیاسی» نیست که هدف آن افزایش مشارکت دموکراتیک شهروندان در ادارهی حوزهی عمومی باشد. بر اساس جنبهی خودآیینی مساوی در رویکرد مزبور هم، نفرتپراکنی محفوظ نیست چون بیان نفرتپراکن افراد را اعضای آزاد و برابر یک باهمستان اجتماعی-سیاسی نمیشناسد و برابری را از بنیاد انکار میکند. و چون بیان نفرتپراکن با بنیادهای آزادیخواهی و برابریخواهی در تضاد است، قوانین محدودکنندهی گفتار نفرتپراکن در کشورهای دموکراتیک هم با هدف محافظت از آزادیها و برابریِ بیشتر اقلیت با اکثریت در سپهر عمومی طراحی شده است.
در دورانی که نویسنده در حال آمادهکردن کتاب برای ارسال به ناشر بود، همهگیری کرونا در جهان حاکم شده بود و بر این اساس، کاباساکال مؤخرهای برای کتابش تدارک دیده با عنوان «تأملی بر آزادی بیان در دوران همهگیری کووید-۱۹». پرسش این است که چگونه همهگیری کووید-۱۹ توانست بر درک ما از آزادی بیان تأثیر بگذارد. بخشی از پاسخ این است که همهگیری کرونا نشان داد که چرا جریان آزاد اطلاعات برای احقاق حق خودآیینی و نیز حق مشارکت شهروندان در قدرت سیاسی مهم است و چطور آزادی بیان در شرایط اضطراری حتی میتواند به بهانههای مختلف محدود شود. همچنین تجربهی زیستن در دوران کووید-۱۹ به ما نشان داد که تنها در شرایط آزادی بیان و بهرهمندی از امکان شنیدن و خواندن عقاید مختلف است که میتوانیم نظرات اصیل مخصوص خودمان را درمورد موضوعات مناقشهبرانگیزی مانند واکسیناسیون، بدون تحمیل از سوی اتوریتههای سکولار و مذهبی، پرورش دهیم. نویسنده همچنین اشاره میکند که متأسفانه گفتار نفرتپراکن در جهان آنلاین در دوران همهگیری کرونا تشدید شد و نتیجه میگیرد که اطلاعات دروغینی (fake information) که فاقد هرگونه پایهی علمی معتبرند (و در دوران همهگیری کرونا شایع بودند)، همچون گفتارهای نفرتپراکن که دعوت به خشونت علیه گروهی از مردم میکنند، مشمول حراست آزادی بیان از سوی دولتهای دموکراتیک نمیشوند.
[1]بر طبق این سند: «کنگره در خصوص رسمیتبخشیدن به یک دین، یا منع پیروی آزادانه از آن یا محدودساختن آزادی بیان یا مطبوعات یا حق مردم برای برپایی اجتماعات آرام و دادخواهی از حکومت برای جبران خسارت، هیچ قانونی را وضع نمیکند.»
[2] بنگرید به:
Devrim Kabasakal Badamchi (2015) “Justifications of Freedom of Expression: Towards Double-grounded Non-consequentialist Approach”, Philosophy and Social Criticism, 41(9).