واپسگرایان جهان ما را به ویرانهای بدل کردهاند
رخدادهای جهانی در سالهای اخیر، از اسلامگرایی ستیزهجو تا اقتدارگرایی پوتین، و از رأی بریتانیاییها به خروج بریتانیا از اتحادیهی اروپا تا انتخاب ترامپ به عنوان رئیس جمهور آمریکا، از خیزش امواج «واپسگرایی» خبر میدهند. مارک لیلا، فیلسوف آمریکایی، در کتاب تازهی خود به ریشهیابی این پدیده میپردازد.
کشتیشکستگان عقل و اندیشه: در باب واپسگرایی سیاسی، نوشتهی مارک لیلا، نیویورک ریویو بوکس، 2016
مارک لیلا در عقل بیپروا (2001)، اثر قبلیاش دربارهی نقش روشنفکران در سیاست، «تیپ اجتماعی جدیدی» را شناسایی میکند که به نظر او با ظهور آن دو نظام بزرگ بدنهاد قرن بیستم، فاشیسم و کمونیسم، به عرصهی وجود آمد. او این تیپ جدید را «روشنفکران دوستدار استبداد» مینامد، نامیی به همان اندازه ناخوشایند که نوع انسانی که معرفی میکند. اکنون، 15 سال بعد، شاهد موجی از متفکران و فعالان دوستدار استبداد در جهان هستیم، در آسیا و خاورمیانه، در شوروی سابق، در آمریکا ــ در واقع هرجا که منجیان جدید از هر قماش پا پیش گذاشتهاند تا آیندهی «بازگشت به بهشتِ گذشته» را وعده دهند.
کتاب پیشین لیلا به کسانی مثل مارتین هایدگر، کارل اشمیت، الکساندر کوژِو، و آن دو همزاد سرکش و خاموشنشدنی فرانسوی، میشل فوکو و ژاک دریدا، میپرداخت. لیلا در پسگفتار عالی کوتاهی با عنوان «دام سیراکوز» به زمانی بسیار دور، به عصر افلاطون، بر میگردد و به اقدام نسنجیدهی او برای آن که دیونوسوس، حاکم مستبد سیراکوز، را به پادشاه - فیلسوف بدل کند اشاره میکند، تا به این ترتیب رد تبار موروثی مدافعان چنین حاکمانی در روزگار اخیر را پیدا کند، برخی فریبخوردگان و برخی متعهدان بیشرم که از هیتلر، استالین، مائو، اسامه بن لادن، و امثال آنها دفاع میکنند.
لیلا، یکی از تیزهوشترین روشنفکران حوزهی عمومی ما، اکنون مجموعه مقالات دیگری بیرون داده است، دربارهی آنچه لایونل تریلینگ، به طرزی نسبتاً پرطمطراق، «محل برخوردِ خونبار» نامیده است، محل برخوردِ ادبیات و سیاست. این اثر بررسیِ بهموقع و روشنگری از واپسگرایی سیاسی، تاریخی و معاصر، و تأثیرات ویرانگر آن بر جهان امروز است و نیز، به احتمال زیاد، جهان در آیندهی نزدیک.
با این همه، انتشار این کتاب در سایهی مشاجرهای قرار گرفت که مقالهای که لیلا ماه گذشته در نیویورک تایمز منتشر کرده بر انگیخت، مقالهای که در پی انتخاب دونالد ترامپ نوشته شده است و به این موضوع پرداخته است که در سالهای اخیر «لیبرالیسم آمریکایی به سوی نوعی هراس اخلاقیی دربارهی هویت نژادی، جنسیتی، و جنسی لغزیده است که باعث تحریف پیام لیبرالیسم شده است و مانع شده است که لیبرالیسم نیرویی وحدتبخش شود که بتواند حاکم شود.» این نکته به نظر معقول میرسید، مخصوصاً از نظر آن دسته از ما که در ماههای پیش و پس از انتخابات در آمریکا بودهایم و شاهد سطوح مختلف خشم و نفرت در میان میلیونها نفر از رأیدهندگان ــ همان «آدمهای رقتانگیز» هیلاری کلینتون ــ بودهایم، و آن را احساس کردهایم، خشم و نفرت گروهی را که میپنداشتند طبقهی متوسط لیبرال مرفه، و باید تأکید شود، چندنژادی آنها را طرد کرده است، و این میلیونها نفر با قاطعیت به ترامپ رأی دادند، خواه او را دوست داشتند خواه نه.
منتقدان لیلا او را متهم کردهاند که مصرانه خواستار بازگشت به روزهای بد پیشین به سیاق مد مِن است، آن هنگام که دموکراسیهای غربی را مردان سفیدپوست طبقهی متوسط زیر سلطه داشتند، و نژادپرستی، زنستیزی، و نارواداریِ عمومی رسم زمانه بود، و چنین شرارتها و آفاتی بهای ضروریی برای حفظ وحدت ملی، دست کم در آمریکا، بود. با این همه، همانطور که هرکس که این مقاله را با دقت بخواند متوجه خواهد شد، این آن چیزی نیست که لیلا فکر میکند، و آن چیزی نیست که او توصیه میکند. مقاله در سادهترین لایهاش صرفاً میگوید که پافشاری کردن بر تنوع و تمجید کردن از آن به آن حد که به همبستگی و انسجام اجتماعی صدمه بزند نه تنها بیاحتیاطی است بلکه خطرناک است، و در نهایت به فاجعهای برای لیبرالیسم ختم میشود – همان فاجعهای که ریچارد رورتیِ فیلسوف یک دههی پیش پیشبینی کرده بود، و اکنون به منصهی ظهور رسیده است.
منتقدان لیلا بهتر است که کشتیشکستگان عقل و اندیشه را، به خاطر وسعت منابعاش، عقل سلیماش، باریکبینی و قدرت اقناعیاش بخوانند. لحن و مضمون برخی از واکنشها به مقالهی لیلا در نیویورک تایمز او را به عنوان یک واپسگرا معرفی کرده است؛ این کتاب ابداً جایی برای چنین اتهاماتت پوچی نمیگذارد. کتاب به سه بخش تقسیم میشود، متفکران، جریانها و رویدادها – سال گذشته در زمان حمله به دفتر نشریهی شارلی ابدو از قضا لیلاا در پاریس کار و زندگی میکرد. عنوان کتاب از مقدمهی آن برگرفته شده است، و پسگفتار «شهسوار و خلیفه» با حکایتی دربارهی دن کیشوت آغازز میشود و در ادامه نه تنها هراسافکنیها بلکه خصوصیات عجیب اسلامگرایی ستیزهجو، از جمله گرایش افراطی حسرتبارش به گذشته، مورد ملاحظه و بررسی قرار میگیرد: «برای ذهنیت آخرالزمانی، زمانِ حال، نه گذشته، سرزمین بیگانهای است.»
مقدمهی کتاب، که لیلا را در اوج درخشش خود نشان میدهد، به این واقعیت اشاره میکند که کتابخانههای دانشگاهیِ امروز صدها کتاب به زبانهای متعدد دربارهی موضوع انقلاب به خواننده عرضه میکنند، در حالی که «دربارهی اندیشهی واپسگرایی دشوار بتوان ده کتاب پیدا کرد». این وضعیت عجیبی است، زیرا این نیروی انقلابی نیست که جهان غرقه به خونِ امروز را پدید آورده است، بلکه نیرویی واپسگرا است، خواه در روسیهی پوتین، یا در آمریکای ترامپ که قرار است به زودی بار دیگر به عظمت دست یابد، یا در بیایانهای پرچرک و خونابهی عراق و سوریه.
لیلا، یکی از تیزهوشترین روشنفکران حوزهی عمومی ما، اکنون مجموعه مقالات دیگری بیرون داده است، دربارهی آنچه لایونل تریلینگ، به طرزی نسبتاً پرطمطراق، «محل برخوردِ خونبار» نامیده است، محل برخوردِ ادبیات و سیاست.
لیلا با احتیاط خاطرنشان میکند که «واپسگرایان محافظهکار نیستند.» لیبرالهای میانهرو اغلب این موضوع را نادیده میگیرند، یا فراموش میکنند، یا در وهلهی نخست آن را ممکن نمیدانند. اما واپسگرا در اعتقاداتاش یکسره سرسخت و بیرحم است و، همانند سازشناپذیرترین ژاکوبنها، کمترین تردیدی ندارد که عقایدش چیرگی خواهد یافت. با این همه، تفاوت در اینجا است که واپسگرا نه ناظر به آینده، که ناظر به گذشته است و به آن سو میگردد. لیلا مینویسد: «آنجا که دیگران رودِ زمان را مثل همیشه جاری میبینند، واپسگرایان بقایای بهشت موعود را میبینند که از برابر دیدگانشان در گذر است.» او در یکی از آن عبارتهای نغز خود، که چه بسیار در کتاب میتوان به آنها برخورد، از «ستیزهجویی برخاسته از احساس حسرت به گذشته» همچون نشانهی واپسگراییِ اصیل یاد میکند، و این آن چیزی است که واپسگرا را «چهرهای آشکارا مدرن، نه سنتی» میکند.
یکی از سه متفکر آلمانی که لیلا در بخش متفکران کتاباش مورد بررسی قرار میدهد لئو اشتراوس است، که متخصص فلسفهی سیاسی عصر کلاسیک بود، و پس از مهاجرت به آمریکا سالها در دانشگاه شیکاگو تدریس میکرد، جایی که نفوذی شدید بر روشنفکران واپسگرایی مانند آلن بلوم و پل ولوویتس یافت، و این شخص اخیر نومحافظهکار برجسته، رئیس پیشین بانک جهانی و معاون وزیر دفاع در کابینهی جورج دبلیو. بوش بود. اشتراوس، که ستایشگر هایدگر بود، در کارش به دوران اولیهی تمدن اروپایی بازگشت، و تنشی اصلی میان جستوجوی مذهبی ـ عرفانیِ عمدتاً یهودی برای رستگاری و تأکید یونانی بر قوای شناختی و شکلدهندهی عقل انسانی را شناسایی کرد. به گفتهی لیلا، این تنش در قلب «عصر روشنگری» قرار داشت، عصری که در صدد «خلق نوع جدیدی از جامعه بود که هم از دین و هم از فلسفهی کلاسیک ــ از آتن و اورشلیم ــ فارغ و آزاد باشد.» اشتراوس آتن را برگزید: او، مانند هایدگرِ واپسگرای پیش از خود، میپنداشت که بشریت، پس از عصر یونان، سقوط آهسته به درون بیاصالتی و بدگمانی را آغاز کرده است.
یکی از رشتههای اصلی بحث لیلا آن است که آنچه دیگران ممکن است ترقی و پیشرفت تصور کنند، به نظر واپسگرایان نشانههای خیانت و بیوفایی دامنگستر و پسرونده است. «هر دگرگونی اجتماعی بزرگی در پسِ خود بهشتِ عدن تازهای را به جا میگذارد که میتواند مایهی حسرت کسی به آنچه از دست رفته شود.» و در اینجا حسرت گذشته (نوستالژی) میتواند بسیار قدرتمندتر از، مثلاً، امید باشد: «ای بسا امیدها که بر باد رود. حسرت گذشته (نوستالژی) اما انکارشدنی نیست.» در مخمصهی عصر ما، به دنبال «برگزیت»، ترامپ، و اکنون شکست ماتئو رنزی، نخستوزیر اصلاحگرای ایتالیا، آنچه بسیاری از رأیدهندگان گمان دارند که امید بازگشت به ایام فرخندهتری است در واقع حسرت خوردن (نوستالژی) برای زمانی است که هرگز وجود نداشته است.
لیلا، مانند جان گری، تا اعماق هزارهگرایی مدرنِ امروزی را به روشنی میبیند، و در آنجا آن قصهی کهن، قصهی قدیمی حسرت و اشتیاق به عصر طلایی گمشده و انتظار دنیای نو و زندگی تازهای در آینده را مییابد. او نفوذ عمیقی را که انحطاط و سقوط غرب نوشتهی اُسوالد اشپنگلر بر فلاسفه وو سیاستمداران پس از جنگ جهانی اول داشت به ما یادآور میشود، اما در عین حال رد پاهای مشخص تفکر «انحطاطگرا» را در انقلابیون خودخواندهیی امروزی همچون «بومشناسان (اکولوژیستهای) ژرفنگر آخرالزمانی، مخالفان جهانی شدن، و فعالان مخالف رشد» مییابد. فقط در جبههی چپ نیست که میراث اشپنگلر هنوز زنده است: بلکه «در نوشتههای اسلامگرایان سیاسی تندرو هم» این میراث همچنان زنده است، کسانی که «روایتشان از سراشیبی سقوط و انحطاط غربِ سکولار، و پیروزی حتمی یک دیانتِ احیاشدهی پرتوان، همهجا نشان از تأثیرپذیری از اروپا دارد.»
در بخش جریانها، لیلا به مظاهر گوناگون واپسگرایی نظر میکند، به چیزهایی از قبیل آنچه ممکن است به تعبیر برَد گریگوریِ «نوکاتولیک» آن را اصلاحگراییِ ناخواسته بنامیم، کتابی که لیلا دعاوی و نتایج آن را با ظرافت تمام در معرض دید میگذارد؛ لیلا همچنین به بازسازی عجیب و ادامهدارِِ چهرهی پولس رسول در زمان ما در میان متفکرانی در جبههی چپ افراطی و راست افراطی، از جمله اشمیت حقوقدان هیتلری از یک سو، و آلن بَدیویی مائوئیست فرانسوی از سوی دیگر، اشاره میکند. لیلا با طنز ظریفی مینویسد که بدیو یکی از قربانیان «رمانتیسیسم سیاسی بسیار قدیمیای است که سخت مشتاق است ... خود را خلاص کند و نبض تند عواطف را در دست گیرد، قوانین و قراردادهای تنگنظرانهای را که روح انسانی را در هم میشکند بر هم زند و با این امور سرگرم باشد.» با این همه، او تأکید میکند که قدیس حامی آنها پولس رسول نیست، بلکه مادام بوواری است، که زیادی رمان عاشقانه میخواند، و زیادی رؤیاهای اغواگر میدید.
جان بنویل نویسنده و منتقد ایرلندی است. آنچه خواندید برگردانِ این نوشتهی او است:
John Banville, ‘The Shipwrecked Mind: On Political Reaction by Mark Lilla,’ Guardian, 14 December 2016.