جان آدمی، مفت!
اجرا و چیدمانِ #جانآدمیمفت را جمعه سومِ بهمن ماه، در خیابان، مقابلِ تالار وحدت، که در آن دوسالانهی ملی مجسمهسازیِ تهران برپاست، اجرا کردم. این سومین سالیست که همزمان با یک جشنواره به آنجا میروم و حتی اگر بادِ موافق هم نوزد من اثرم را در خیابان به دنیا میآورم، در همین تهرانِ خودمان که شهردار همهجایش نوشته است شهری برای همه!
وقتی مقابل آن میلههای خاکستریِ پشتِ سرم ایستادم آرزو کردم که آنها هم رنگی و صیقلی شوند تا همه بتوانیم برای رنگ و لعاب و زندگی بخشیدن به این سرزمین کنار هم کارهای بهتری انجام دهیم.
وقتی در خیابان باشی، خیلیها به تماشا میایستند، مثل همان مردی که روی طبلهای آهنی میکوبید و دستهایش صدای کوبشِ پاهای من شد و اصلاً هم نمیفهمید و برایش مهم نبود من چه کار میکنم! مثل آن کلاغ که روی تیرچراغ برق نشسته بود و گاهی دیگران را خبر میکرد که خودشان را به معرکه برسانند یا آن گنجشکهایی که در لحظهی درازکشم بر زمینِ سرد در آسمان پریدند و پرواز را به خاطرم آوردند و مثل آن گربهای که یکهو به وسط میدان دوید و تنهای بیجان را بو کشید و گفت نگاه کن هر برگ نشانهایست از رویشِ جوانهها که جانِ شیرینشان خوش است و البته مثل حضور دوستان عزیزم که همیشه مهرباناند و کنارم میایستند.
دوم بهمن سالروز مرگ #عارف_قزوینی بود، این اجرایم تقدیم است به او، هماو که این چرخِ بیآیین را به نام خودش زد و تصنیفهایش را جوری میسرایید که راحت بر زبان مردم کوچه و بازار روان شود، حالا نمیدانم از او چه در خاطر دارید اما این روزها مدام میشود زمزمهاش کرد. فیلم را با به هم چسباندن ویدئوهای مختلفی که دوستانم برایم فرستادند درست کردم، وقتی «به یاد عارفِ» شجریان را روی آن گذشتم، به لطفی و ابتهاجش رسیدم، وقتی سعدی و فردوسی بر زبانم جاری شد و سردرِ تالار که نام رودکی و حافظ است جلوی چشمم آمد، آنوقت خودِ حافظ به گوش من سخنها خواند که راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد، شعری بخوان که با او رطل گران توان زد که چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد ...
ما همه چیز داریم الا خود واقعیمان را ...
امیدوارم کارگردانها و تدوینگرها به کارگردانی و تدوینگری خودشان این عمودی افقی شدن و بیکیفیتی ویدئو را بر من ببخشایند. موسیقیِ روی فیلم را هم از آرشیو ساختههای #فرزاد_جعفرنژاد برداشتهام.
با قلبی سرشار از قدردانی و تشکر از همه آنها که برای این کار زحمت کشیدند، چه آنها که کنارم بودند و چه آنها که از دور برایم به نشانِ مهر قلبی فرستادهاند.
در بهمن ماهِ سردِ قرنی که میگذرد.