تاریخ انتشار: 
1399/04/11

یادی از صمد بهرنگی که دوم تیرماه سالگرد تولد او بود

ماندانا گرشاسبی

می‌خواستم از صمد بنویسم، فکر کردم از او چه می‌دانم؟ صمد را از کودکی می‌شناختم، از لحظاتی که کتاب‌های قدیمی را با احتیاط ورق می‌زدم و در آن دنیا غرق می‌شدم. می‌دانستم که صمد معلمی در روستاهای آذربایجان بوده، همین. بعدها فهمیدم که در رود ارس غرق شده و بعد برای سال‌ها او را فراموش کرده بودم. در سفری به تبریز بود که ناگهان به یادش افتادم و خواستم بدانم که بود و چه کرد. گورستان امامیه‌ی تبریز جای عجیبی است، پر از سنگ‌های قدیمی، تاریخ‌های مرگی که خیلی از آنها گذشته، یک جورهایی مرا به یاد ظهیرالدوله انداخت. فقط اینکه تقریباً درختی نداشت و پر از گیاهان خودرو بود که به دست و پایم می‌پیچیدند و راه را برای پیدا کردن آن‌چه دنبالش بودم دشوار کردند.

از قبل میدانستم که باید به دنبال گور سفیدی بگردم که حفاظ و نرده دارد و عکسی هم بالایش است. اما با این نشانی به سنگ قبر سوختهای رسیدم، هاج و واج ماندم و با ناباوری نوشتههای قبر را که یک نفر با رنگ سفید مشخص کرده بود خواندم. درست آمده بودم، به مزار کاملاً سوختهای که در آن خبری از تصویر و ماهی سیاه کوچولویش نیست.

صمد بهرنگی در دوم تیرماه 1318 در تبریز از عزت و سارا زاده شد. پدرش مرد تنگدستی بود و آرزو می‌کرد که فرزندانش شغل دولتی داشته باشند. صمد فارغ‌التحصیل سال 1341 دانش‌سرای ادبیات تبریز در زبان انگلیسی بود. از هجده سالگی در روستاهای آذربایجان معلمی کرد. در ابتدا به خاطر انتشار کتاب پاره پاره به زبان ترکی توسط ساواک دستگیر و شش ماه از کار معلق شد. بعضی از داستان‌های او مانند «پسرک لبو‌فروش» حاصل رویارویی‌اش با کودکان روستاهای آذربایجان است. رابطه‌ای صمیمی با بچه‌ها داشت و او را صمد عمی یا عمو صمد صدا می‌زدند. تلاش میکرد تا پدر و مادرِ بچهها را راضی کند تا آنها را به جای کار در مزارع به مدرسه بفرستند.

صمد به زبان مادری به‌شدت علاقه داشت و زبان ترکی استانبولی را هم آموخت. حاصل تلاش‌های او در زنده کردن فولکلور و داستان‌های کوچه بازار آذربایجان، گردآوری مجموعه‌ای با همکاری بهروز دهقانی است. نوشته‌های صمد در مجله‌ی توفیق و روزنامه‌های فکاهی با نام‌های مستعاری چون صاد، صاد. ب، قارانقوش، چنگیز مرآتی، بابک بهرامی، بهرنگ، بابک، آدی بانقیش، داریوش نواب مرغی، ص. آدام، داص، سولماز، افشین پرویزی و غیره منتشر می‌شد.

معروف‌ترین داستان‌های صمد بهرنگی «اولدوز و عروسک سخنگو»، «اولدوز و کلاغ‌ها»، «بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری» و «ماهی سیاه کوچولو» هستند. این داستان‌ها در عین قهرمان‌پروری و ماهیت اعتراضی، سعی در پرورش فکری و اخلاقی کودکان دارند، همان‌طور که در ابتدای «اولدوز و کلاغ‌ها» آمده است:

اولش اینکه قصهی مرا فقط برای بچهها بنویسد، چون آدمهای بزرگ حواسشان آنقدر پرت است که قصهی مرا نمیفهمند و لذت نمیبرند. دومش این که قصه‌ی مرا برای بچه‌هایی بنویسد که یا فقیر باشند و یا خیلی هم نازپرورده نباشند، پس این بچه‌ها حق ندارند قصه‌های مرا بخوانند: 1) بچه‌هایی که همراه نوکر به مدرسه می‌آیند. 2) بچه‌هایی که با ماشین سواری گران‌قیمت به مدرسه می‌آیند. آقای بهرنگ می‌گفت که در شهرهای بزرگ بچه‌های ثروتمند این‌جوری می‌کنند و خیلی هم به خودشان می‌نازند. [این رویکرد بهرنگی که در اکثر داستان‌هایش بارز است مرا به یاد مقدمه‌ی دوم کتاب کلاس پرنده اثر اریش کستنر، نویسنده‌ی آلمانی، انداخت که به ما یادآوری می‌کند کودکان اشک می‌ریزند، همه‌ی بچه‌ها ثروتمند نیستند و کودکی فقط سرشار از خنده و شادی نیست.] در «بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری»، تأکید نویسنده بر اختلاف طبقاتی و انتقاد از ثروتمندان بسیار مشخص است زیرا لطیف می‌گوید دوست داشتم مغز هر سه اعیان‌زاده را داغون کنم. آیا تقصیر آنهاست که من زندگی این جوری داشتم؟

قصه‌ی مرا فقط برای بچه‌ها بنویسد، چون آدم‌های بزرگ حواسشان آنقدر پرت است که قصه‌ی مرا نمی‌فهمند و لذت نمی‌برند.

در «یک هلو و هزار هلو» که یکی از غمگین‌ترین داستان‌های اوست، صاحبعلی و پولاد که هر سال یواشکی از باغ ارباب ده هلو می‌خورند، مجبور می‌شوند یک هلو را شریکی بخورند و بعد دانه‌اش را می‌کارند. خود هلو خوشحال است که به دست صاحبعلی و پولاد می‌افتد چون دختر نازپرورده‌ی ارباب یک گاز از گونه‌اش می‌گرفت و او را دور می‌انداخت. در پسرک لبوفروش، تاری وردی مرد خانواده است، پدرش را کشته‌اند و مادرش بیمار است و او به خاطر خواهرش با مرد ثروتمندی درگیر می‌شود. این داستان از منظر کودکانِ کار اهمیت دارد. ویژگی این داستان‌ها این است که در عین مطرح کردن مسائل عمیق اجتماعی و فرهنگی با زبانی ساده و روان برای کودکان نوشته شده‌ تا همذات‌پنداری آنها را به ساده‌ترین وجه ممکن برانگیزد و به درک این موارد وادارد.

در دو داستانی که از اولدوز نوشته شده است، عروسک سخنگو و کلاغ‌ها، دختری کوچک که با زن بابا زندگی می‌کند و مدام از طرف او تحقیر می‌شود سعی در زیباترکردن دنیایش از طریق دوستی با یاشار و عروسکش و آشنایی با کلاغ‌ها دارد. در این داستان‌ها بر دل پاک و سادگی و مهربانی تأکید می‌شود.

و در نهایت «ماهی سیاه کوچولو» که داستانی قهرمان‌محور است. ماهی سیاه کوچولویی که از زندگی در جویبار خسته شده و به‌رغم تمام مخالفت‌ها راه دریا را در پیش می‌گیرد. او در راه با ترس‌ها و موانع زیادی برخورد می‌کند و حتی پیروانی به دست می‌آورد. در دریا با گروهی از ماهی‌ها روبه‌رو می‌شود که ماهی‌گیر را به تنگ آورده‌اند. داستان اشارات زیادی به ادبیات مقاومت دارد. سرانجام، ماهی سیاه کوچولو سر از شکم مرغ ماهی‌خوار درمی‌آورد و در آخرین لحظه با تیغی به بزرگ‌ترین دشمن خود ضربه می‌زند. داستان در قالبی کودکانه بر ارزش‌های مقاومت و فداکاری تأکید می‌کند.

اولین باری که این داستان‌ها را خواندم، در پشته‌ی قدیمی‌ِ ساختمانی بود که بچگی‌ام را در آن گذراندم، داخل یک کابینت بزرگ سبزرنگ، پر بود از داستان‌هایی در کتاب‌های کوچک با برگ‌های زردرنگ و قدیمی. آنجا که بودم زمان را فراموش می‌کردم. آنجا بود که ماجراهای اولدوز و یاشار را خواندم. با آنها سوار تور کلاغ‌ها شدم و رقص عروسک‌ها را دیدم. همراه لطیف سوار شتر سفید شدم و دلم از ناتوانی‌اش مچاله شد. با ماهی سیاه کوچولو از جویبار به دریا رسیدم.

صمد بهرنگی در اوج جوانی، روز نهم شهریور 1347 در ارس غرق شد و جان زیبایش به آسمان پر کشید. در مورد مرگ او هنوز هم شایعات و گمانه‌زنی‌هایی وجود دارد زیرا پیکرش سه روز بعد در نزدیکی پاسگاه شتربان پیدا شد. ادبیات ایران و آذربایجان یکی از خلاق‌ترین و متعهدترین نویسندگانش را از دست داد. بازدید از مزار صمد بهرنگی از پیش از انقلاب اسلامی با حساسیت‌هایی همراه بوده است. ساواک به علت اینکه سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران از داستان ماهی سیاه کوچولو همچون بیانه‌ی غیررسمی استفاده می‌کرد (که حتی در برخی موارد نام داستان به «چریک سیاه کوچولو» تبدیل شده) روی خوشی به دوستداران صمد نشان نمی‌داد. بهتازگی هم افراد ناشناسی گور او در قبرستان امامیه را سوزانده و عکس و تصویرش را برداشته یا نابود کرده‌‌اند.

مادرش می‌گفت کاش نام او را صمد نمی‌گذاشتیم، هر بار که نماز می‌خوانم، دلم می‌لرزد و به یادش می‌افتم، نمی‌دانم که نمازم را چطور تمام کنم.