اهمیت سیمون دو بووار در دوران ما
artsper
سیمون دو بووار را بیش از همه به علت نگارش کتاب جنس دوم میشناسند. این کتاب بلافاصله پس از انتشار در سال ۱۹۴۹، انقلابی در جامعهی فرانسه به پا کرد. نفوذ آموزههای انتقادیِ جنس دوم به تغییر قوانین کار و بارداری زنان در این کشور انجامید و بستری مناسب برای سربرآوردن موج دوم فمینیسم فراهم آورد. با این همه، بعد از دههی ۱۹۸۰ میلادی به مرور از نفوذ و محبوبیت آرای دو بووار کاسته شد (موی، ۲۰۰۸). در جوامع علمی این ایده رواج یافت که نظرات او برداشتی دستدوم از آثار فیلسوفان دیگری، از جمله سارتر، بوده و برای تبیین شرایط پیچیدهی نسلهای بعدیِ زنان مناسب نیست. امروزه بسیاری از نظریهپردازان فمینیست بر این اعتقادند که تاریخ مصرف جنس دوم سپری شده است. از نظر آنها آرای دو بووار بیش از اندازه عقلگرایانه، مدرنیستی و مردمحور است و اهمیت آنها بیشتر به جایگاه تاریخیای برمیگردد که در تکوین جنبش فمینیسم داشته است (چبارو، ۲۰۱۹). اما آیا واقعاً چنین است؟ آیا نابرابریهای جنسیتیِ جهان امروز چنان متفاوت از دوران حیات دو بووار است که تحلیلهای او را بلاموضوع میکند؟
ژوئن امسال، دیوان عالی آمریکا در برابر دیدگان متحیر جهانیان، قانون ۵۰ سالهی «رو در برابر وید» را لغو کرد و بدینطریق دست ایالتهای راستگرا را باز گذاشت تا در مناطق خود سقط جنین را ممنوع کنند. قبلتر، لهستان نیز با ممنوع کردن سقط جنین، حتی در مورد ناهنجاریهای شدید، مسیر مشابهی را طی کرده بود. چنین تغییر رویههایی که یکی از نتایج قدرتگرفتن روزافزون راستگرایان افراطی در کشورهای جهان است، بسیاری از فعالان برابریخواه را نگران کرده است. آنها امروزه خود را در مقابل این پرسش مییابند که آیا دستاوردهای چندین دهه مبارزهی زنان، در حال از میان رفتن است؟
تعدادی از رهبران سیاسی زن جهان طی نامهای سرگشاده از این نگرانی و آنچه «عقبنشینی واضح» بسیاری از کشورها از حقوق زنان مینامند سخن گفتهاند. این نامه که در آستانهی روز جهانی زنان در سال ۲۰۱۹ منتشر شد، با اشاره به ظهور پوپولیستها در برزیل، فیلیپین، ایتالیا و کشورهای اروپای شرقی، از روندی خبر میدهد که ممکن است به معکوس شدن جریان بهبود شرایط زنان بینجامد. نویسندگان این نامه به آمارهایی استناد میکنند که نشان میدهد هرچند در سال ۲۰۰۶ شاخص نابرابریِ جنسی ۳/۶ درصد بهبود یافته بود اما این شاخص در سال ۲۰۱۸ تنها ۰/۳۰ درصد تغییر کرده است. این امر بدین معناست که برای مثال رفع نابرابری جنسیتی در دسترسی به قدرت سیاسی دستکم ۱۰۷ سال دیگر طول خواهد کشید. بهرغم پیشرفتهای مهمی که در احقاق حقوق زنان حاصل شده است، برخی پژوهشگران معتقدند که نابرابریهای جنسیتی در جهان امروز، معلول عواملی است که ریشه در فرهنگ، اقتصاد و سیاست جهانیِ چند صد ساله دارد. به نظر آنها، اگر این عوامل در دورهی معاصر همچنان پابرجا هستند باید بپذیریم که آرای دو بووار نیز از اعتبار لازم برای نقد آنها برخوردار خواهد بود (باور، ۲۰۰۱).
سیمون دو بووار در سال ۱۹۰۸ میلادی در پاریس زاده شد و در سال ۱۹۸۶ در این شهر درگذشت. او در دانشگاه پاریس فلسفه خواند و قبل از آنکه به حرفهی نویسندگی مشغول شود چندسالی به تدریس در دبیرستان مشغول بود. دو بووار در کنار سارتر، همواره در صحنهی روشنفکری فرانسه حضور داشت و بهواسطهی مقالات فلسفی، رمانها، نمایشنامهها، خاطرات و مقالاتی که مینوشت در بحثهای فلسفیِ رایج عصر خود فعالانه شرکت میجست (دانشنامهی استنفورد، ۲۰۰۴). هرچند دو بووار با انتشار رمانهایی همچون مهمان (۱۹۴۳) و ماندارینها (۱۹۵۴) و دیگر آثار ادبی و فلسفی شهرت چشمگیری در فرانسه دستوپا کرده بود، تبدیل شدنش به یکی از تأثیرگذارترین متفکران قرن بیستم مدیون نگارش کتاب جنس دوم (۱۹۴۹) است. انتشار این کتاب، جنجالی در جامعهی فکری فرانسه به راه انداخت و روشنفکران را به له یا علیه خود تقسیم کرد. پیر بوردیو، از جمله جدیترین منتقدان دو بووار، او را بهخاطر دامن زدن به «خشونت نمادین» میان دو جنس و رونویسی از ایدههای سارتر نکوهش کرد (وینتجس، ۱۹۹۹). آلبر کامو نیز که معتقد بود دو بووار «چهرهی رقتانگیزی» از مرد فرانسوی نشان داده است از او انتقاد کرد. بهرغم این مخالفتها، جنس دوم با استقبال بینظیری در میان زنان مواجه شد و در همان هفتهی اول انتشار بیش از بیست هزار نسخه از آن به فروش رسید.
دو بووار با ذکر مثالهایی از تاریخ، اسطورهها، و دانش روانکاوی میکوشد نشان دهد که «دیگری» شمردن زنان، یگانه اصل مورد توافق در مقاطع مختلف تاریخ بوده است.
دو بووار در دورهای میزیست که بیش از هر زمانی در گذشته، زیربنای سنتهای دیرینهی حاکم بر روابط اجتماعی متزلزل شده بود و بسیاری از افراد جامعه ناگزیر در مشروعیت قواعد و هنجارهای برآمده از این سنتها بازنگری میکردند. دو بووار شاهد بود که چطور بسیاری از جوامع ستمدیده، توانسته بودند راهی برای رهایی بیابند، اما زنان همچنان بدون مبارزهای جدی، تحت سلطهی مردسالاری میزیستند. او ستم جنسی را بسیار عمیقتر و پیچیدهتر از ستمهایی مثل بردهداری یا نابرابریهای طبقاتی میدانست. به عقیدهی او، برخلاف دیگر انواع نابرابری، وابستگی جنس زن به مردان، تاریخ مشخصی ندارد، و ازینرو امری طبیعی جلوه میکند که با هرگونه «تغییرپذیری به ستیزه میپردازد» (بووار، ۱۳۸۰: ۲۲).
او در کتاب جنس دوم کوشید تا با تبیین چیستی و علل این نابرابریِ ریشهدار، بهسهم خود مسئلهی زنان را از امری طبیعی و غیرقابل بحث، به گفتمانهای عمومی بازگرداند. دو بووار با کنکاش در ریشههای فرهنگ مردانه تلاش کرد به این پرسش پاسخ دهد که چگونه جنس زن بهعنوان «دیگری» بهحاشیه رانده شده است؟ او با تحلیل دقیق وقایع تاریخی، اسطورهها و کلیشههای رایج از فرایندهایی اجتماعی پرده برداشت که سوژهی مردانه را در مرکز جهان آفرینش مینشاند و زنان، طبیعت و هرچه در جهان هست را همچون «ابژه» و «شیء»ای برای تسخیر و تملک در اختیار وی قرار میدهد.
دو بووار پیشگفتار نسبتاً مفصل جنس دوم را با پرداختن به این واقعیت آغاز میکند که در جامعهی مدرن «نظریهی زنانگی ابدی» هنوز طرفداران زیادی دارد. بسیاری هنوز با افسوس از خصوصیات واقعی زنانهای یاد میکنند که به نظرشان در حال انقراض است. دو بووار با طرح این موضوع، پرسش اصلی خود را چنین طرح میکند: «زن چیست؟ موجودی دارای رَحِم؟... ما را تشویق میکنند: زن باشید، زن بمانید، زن شوید. بنابراین، هر مادهی انسانی لزوماً زن نیست؛ مادهی انسانی باید در این واقعیت مرموز و موردِ تهدید قرار گرفته ــ که عبارت از زنانگی است ــ شرکت جوید. آیا این زنانگی مترشح از تخمدانهاست؟ یا در اعماق آسمانی افلاطونی منعقد شده است؟» (دو بووار، ۱۳۸۰: ۱۶). از نظر دو بووار، اگر این زنانگی امروز وجود ندارد پس هرگز وجود نداشته است؛ بنابراین، ویژگیهایی که به زنان نسبت داده میشود نه طبیعی و لایتغیر، بلکه برساختهشده و دقیقاً بههمین دلیل قابل تغییر است.
از نظر دو بووار برای تبیین چگونگی برساختهشدن تاریخی مفهوم «زن»، باید شیوههای ساخت معنی توسط سوژهی انسانی را تبیین کنیم. بدین منظور، او بهجای جستوجو در ویژگیهای ذاتگرایانه، به تبعیت از فلسفهی هگل سراغ رابطهی دیالکتیکی میرود که میان سوژهی انسانی و ابژههای شناختش حاکم است. دو بووار از تمایل ذهن مردانه برای خلق ثنویتهایی صحبت میکند که بر مبنای تضاد شکل میگیرند، تضادی که سوژه میان خود و متعلقات شناختش تصور میکند: «میتوان دریافت که دوگانگی جنسها مانند هرگونه ثنویت دیگری با یک تضاد بیان شده باشد... نفس توقع دارد خود را بهمثابهی اصل آشکار کند و دیگری را بهمثابهی غیراصلی، بهمثابهی شیء» (دو بووار، ۱۳۸۰: ۲۱-۲۶).
فرهنگ مردانه درک خود از جهان را در قالب ثنویتهایی متضاد پایهریزی میکند و بهشکلی مبهم، ذاتی یکسان برای قطبهای همسو قائل میشود؛ دوگانههایی نظیر مرد در برابر زن، خود در برابر دیگری، انسان در برابر طبیعت، روشنایی در برابر تاریکی، پاکی در برابر ناپاکی، خیر در برابر شر، دانایی در برابر جهالت، و عمومی در برابر خصوصی. بدین ترتیب، مردان میتوانند خویش را «خودی» و مظهر کمال، دانایی، روشنایی و پاکی معرفی کنند و مشروعیت لازم را برای تسلط بر نظام دانش، قدرت سیاسی و عرصهی عمومی کسب نمایند؛ در مقابل، جایگاه «دیگری» و برچسبهایی مثل ناپاکی، بیخردی، پلیدی و غیره به زنان منتسب میشود و شرایط برای به حاشیه راندن و حبس آنها در فضای خصوصی فراهم میشود. از این منظر، دو بووار «یکی از ماندگارترین نظریههای فمینیستی» را پرورش داد: «حاشیهای شدن زنان بهمثابهی دیگری در فرهنگِ مخلوق مردان» (ریتزر، ۱۳۸۹: ۳۳۸).
از نظر دو بووار، تاریخ افتراق زن و مرد به قبایل اولیهی گردآورنده-شکارچی برمیگردد. در این دوره مرد با ابداع ابزار، قادر شده طبیعت را تحت سلطه درآورد، قلمروی آبها را فتح کند، سرزمینهایی وسیع را از آنِ خود بداند، و در شکار و جنگ جانش را به مخاطره بیندازد. در حالی که مرد بدین طریق توانسته بر وجه حیوانیِ وجودش غلبه کند و از سرنوشتی که «زندگی» برایش مقدر کرده بگریزد، بهنظر میرسد که زن تحت جبر مادر شدنهای مکرر «چون حیوان به پیکر خود پرچ شده است» (دو بووار، ۱۳۸۰: ۱۱۷). در این دوره بهتدریج زنانگی به نماد رازهای نگرانیبخش زندگی، جادو و ناگواریهای برخاسته از طبیعت بدل میشود و در مقابل، مردانگی، ذهنیت، عقلانیت و میل به رهایی را تداعی میکند. در فرهنگ مخلوق مردان مقدر شده که «ذهن بر زندگی، تعالی بر حالیت، فن بر جادو، عقل بر خرافات» و نهایتاً مرد بر زن چیره شود.
با گذار از عصر حجر به عصر مفرغ، مرد «کارگر» بیش از کشاورز میتواند خود را از محدودیتهای طبیعت برهاند و به تسخیر زمین، عرصهی اجتماع و زنان تحقق بخشد. غلبهی مردان بر طبیعت، چیرگی آنها بر زنان را نیز محرز میکند. در جوامع مردسالار حتی ازدواج، دیگر رابطهای بین دو جنس محسوب نمیشود، بلکه «با استفاده از زنان که فقط موضوع اصلی ازدواج هستند» معاهدهای است میان مردان (دو بووار، ۱۳۸۰: ۱۲۴). دو بووار حتی جوامع مادرتبار را هم از این قاعده مستثنی نمیداند. از نظر او، در نظام خویشاوندی ــ خواه پدرتباری، خواه مادرتباری و خواه دوجانبه ــ زنان همواره تحت قیمومت مردان هستند: «یگانه مسئله این است که زن پس از ازدواج مطیع پدر یا برادر ارشد خود بماند، یا به اطاعت شوهر خود درآید؛ به هر حال زن هیچگاه چیزی جز نماد تبار خود نبوده است» (دو بووار، ۱۳۸۰: ۱۲۴).
«کسانی که قوانین را ایجاد و تدوین کردهاند، به دلیل اینکه مرد بودهاند، به همجنسان خود کمک کردهاند»
دو بووار با ذکر مثالهایی از تاریخ، اسطورهها، و دانش روانکاوی میکوشد نشان دهد که «دیگری» شمردن زنان، یگانه اصل مورد توافق در مقاطع مختلف تاریخ بوده است. برای مثال، در اسطورههایی نظیر «ادیسه» میتوان دید که چگونه در حالی که مرد در هفت اقلیم سفر میکند و برای یافتن راهی به وطن میجنگد، همسرش پنلوپه (در کنار سگ وفادار ادیسه) خود را در خانه حبس کرده و بیست سال انتظار بازگشت وی را میکشد. در این حماسه، زنان همچون پنلوپه نقش ابژهای وفادار و تسلیمشده را دارند که قرار است به مردان شادی و آرامش عطا کنند یا نظیر پریان سرزمین سیرون بهعنوان دیگریای مخوف، مردان را به تباهی میکشانند. در اسطورههای دینی نیز زنان نه از گِلی مشترک با انسان یا از جوهری متفاوت، بلکه از پهلوی مرد خلق شدهاند: «خداوند زن را بهخودیِ خود و بهقصد آفرینش او یا برای اینکه متقابلاً از طرف او مورد پرستش قرار گیرد، نیافریده است، بلکه زن را وقف مرد کرده است؛ برای آنکه آدم را از تنهایی برهاند... آغاز و پایان زن در شوهر اوست» (دو بووار، ۱۳۸۰: ۲۴۰).
از نظر دو بووار دوگانهی مردانه و زنانه هرگز بازگوکنندهی رابطهی دوقطب متقابل جنسی نبوده است: «رابطهی دو جنس، رابطهی دو برق و رابطهی دو قطب نیست: مرد در آنِ واحد، معرف مثبت و خنثی است... مرد با مرد بودن محق است، زن است که در حالت بیحقی قرار دارد» (دو بووار، ۱۳۸۰: ۲۱). در واقع، این مسئله بهخوبی نشان میدهد که مردِ مورد نظرِ بووار لزوماً موجودی در مقابل زنان با زیستشناسیِ متفاوت جنسی نیست، بلکه بیشتر به طبقهای میماند که بر رأس فرهنگی سلطهجو نشسته است و با «دیگری» خواندن طبیعت، زنان، بردگان و رنجبران مجوز سلطه یافتن بر آنها را صادر میکند. در مقابلِ زن، فقط جنس مخالف او نایستاده است، بلکه مردانگی، درهمتنیده با تمام تاریخ تمدن بشری، ساختارهای اجتماعی و فرهنگ قد برافراشته است.
مردان در طول تاریخ هر آنچه را مطلوب پنداشتهاند به نفع جنس خود مصادره کردهاند. قدرتطلبی، میل به دانش، خردورزی، خلاقیت و حتی زایندگی را صفاتی مردانه دانستهاند و در مقابل، ضعف، خرافات، احساساتیبودن، فرودستی و فرمانبرداری را به دیگریها، از جمله، زنان نسبت دادهاند. دو بووار در جنس دوم از فیثاغورث نقل میکند که «یک اصل خوب وجود دارد که نظم و روشنایی و مرد را آفریده است و یک اصل بد که بینظمی و ظلمات و زن را... » (بووار، ۱۳۸۰: ۵). دو بووار همانطور که زنانگی را برساختی اجتماعی میداند، زیر بارِ پذیرش خصوصیاتی ذاتی برای مردان هم نمیرود. از نظر او، میل به رهایی، منطقیبودن، دستیابی به قدرت و حتی منفعتطلبی و سلطهجویی نیز نه صفات ذاتی مردان، بلکه خصوصیاتی فرهنگی هستند که از دل تاریخ تمدن بشری بیرون آمدهاند. در نتیجه، وقتی که او از لزوم ورود زنان به عرصهی اجتماع، فعالیت اقتصادی و اجتناب از ازدواج سخن میگوید، بهرغم ادعای منتقدان، به دنبال شبیه کردن زنان به مردان نیست، بلکه میخواهد زنان مانند دیگر گروههای انسانی چیزی را بازپس بگیرند که با برچسب «مردانه» از آنها دریغ شده است.
در فرهنگِ مخلوق مردان، تجربهی زنان و آگاهی آنها از خود به حاشیه رانده میشود و ساختی از زن خلق میشود که ضد مرد، ابژه، ناقص و کهتر است. در نتیجه، از نظر دو بووار، زنان در اکثر جوامع بشری از لحاظ اقتصادی تقریباً به ردهای پایینتر از مردان رانده شدهاند. حتی در جهان امروز نیز میتوان دید که مردان همواره در شرایط شغلیِ برابر، موقعیتهای ممتازتر، دستمزدهای بالاتر و نسبت به همتایان مؤنث خود، امکان بیشتری برای موفقیت داشتهاند. آنها، چه در بخش خصوصی و چه در بخش دولتی، جاهای بیشتری را اشغال میکنند و از قضا برای تداوم شرایط نابرابر و تصویب قوانین محدودکنندهی زنان از موقعیت خود بهره میبرند. چنانچه دو بووار از پولن دولابار نقل میکند: «کسانی که قوانین را ایجاد و تدوین کردهاند، به دلیل اینکه مرد بودهاند، به همجنسان خود کمک کردهاند» (دو بووار، ۱۳۸۰: ۲۷).
پیداست که دو بووار راه رهایی زنان را در به چالش کشیدن فرهنگ مردانهای میداند که آنها را در حد ابژه و «دیگری» پایین آورده است. این امر نیازمند آگاهی، عاملیت، مبارزه و تصاحب نقشهایی است که همواره در تسلط مردان بوده است. او صراحتاً اعلام میکند که برای تحقق چنین شرایطی زنان باید به «استقلال اقتصادی» دست یابند: «فقط و فقط، کار میتواند آزادی واقعی برای زن تأمین کند. از لحظهای که زن دیگر انگل نباشد، نظامی که بر وابستگی بنا شده است در هم میریزد» (دو بووار، ۱۳۸۰: ۶۲۱). البته او باور ندارد که نفس ورود به بازار کار یا حق رأی، میتواند زنان را از قیود دیرین رهایی بخشد. آنچه از نظر او به همان اندازه اهمیت دارد گذار از جامعهی سرمایهداری است که در آن نیروی کارِ زنان نیز همچون دیگر رنجبران استثمار میشود. آنان با شرایطی مواجهاند که از طرف جامعه ناگزیر میشوند بین زنبودن و موفقیت در دنیای مردانه یکی را انتخاب و ناگزیر هویت زنانهی خود را مثله کنند. زنی که به قواعد تن در نمیدهد بیدرنگ شورشی، جامعهستیز یا مردستیز خوانده میشود. زنان باید بیش از مردان نگران نحوهی ارضای تمایلات جنسیشان باشند. احتمال بارداری نیز همچنان مانعی جدی در مسیر پیشرفت آنها در زندگی حرفهای است. بدینترتیب، برخلاف مردان، زن مستقل، «بین منافع حرفهای و دلنگرانیهای میل طبیعیاش، دوپاره شده است» (دو بووار، ۱۳۸۰: ۶۴۱). طبیعی است که در دنیایی که برابری بیشازپیش رسوخ یابد این مشکلات زدودنی خواهد بود.
دو بووار با ارجاع به نظرگاههایی دربارهی نفع همگانی و منافع عمومی دیدگاه اگزیستانسیالیستی خود را اینگونه بیان میکند که هیچگونه مصلحت عمومی واقعیت بیرونی نخواهد داشت مگر آنکه قبلاً مصلحت فردی شهروندان را تضمین کرده باشد. در نتیجه، راهحلی که او دنبال میکند نه در آیندهای انتزاعی و پیروزی انقلاب دموکراتیک یا سوسیالیستی، بلکه در اقداماتی معنا مییابد که نتایجشان را میتوان در زمان حال و در امکانِ تعالی یافتن تکتک اعضای جامعه مشاهده کرد. در این راه پیش از هرچیز زنان باید هویتی را که بهعنوان «دیگری» به آنها داده شده و ایدهی طبیعیبودن فرودستیِ خود را به چالش بکشند و نقشهای سنتیِ تقسیم جنسیتی کار و غیره را از میان بردارند. پیشرفت دانش و تغییر ابزار تولید به زنان کمک خواهد کرد که بر سلطهی نیروی بدنیِ مردانه بر کار صنعتی غلبه کنند (دو بووار، ۱۳۸۰: ۱۰۱) و جای پای خود را در این مشاغل باز کنند. آنها با مبارزه برای دستیابی به حق کنترل بدنِ خود و ممانعت از بارداریهای مداوم بر محدودیتهای فیزیولوژیکِ تحمیلشده غلبه خواهند کرد و آزادی و استقلال بیشتری را به دست خواهند آورد.
برای شخصی که کمتر درگیر تعصبات سنتی جنسی است، مخالفت با آرای دو بووار کار سادهای نخواهد بود. تجارب گستردهی او از تبعیضهای روزمرهای که بر زنان روا داشته میشود و دسترسیاش به دادههای وسیعی از حوزههای مختلف دانش و تاریخ کهن به استدلالهای او استحکامی قانعکننده بخشیدهاند. بدیهی است که هرچند دستیابی به استقلال اقتصادی گامی بزرگ در راه آزادی زنان است اما دستکم تاکنون قدم نهایی نبوده است. در جوامع امروز زنان شاغل، خواه در عرصهی شغلی و خواه در بستر خانواده؛ از حقوق نابرابر رنج میبرند، و همچنان بخش عمدهی بارِ مراقبت از فرزندان و کارِ خانگی و غیره را بر دوش میکشند. از نظر دو بووار، به چالش کشیدن ایدئولوژی حاکم بر جوامع پدرسالار، نظم سرمایهداری، ساختارهای خانوادهی هستهای و فرهنگی که زنان را به «دیگری» بدل کرده است همان اندازه مهم به نظر میرسد. در جهانی که هنوز بسیاری از سیاستمداران و شرکتها فکر میکنند «طبیعیتر و اقتصادیتر است که زنان ماشینهای تولید بچه باشند و مردان کار کنند» (کلری، ۱۳۹۶) و جلوگیری از سقط جنین همچنان بهعنوان ابزاری برای تحمیل بارداریِ ناخواسته و محدود کردن زنان به کار میرود، تحقق این امر طولانی و زمانبر خواهد بود.
منابع:
دو بووار، سیمون. (۱۳۸۰). جنس دوم. ترجمهی قاسم صنعوی. تهران: انتشارات توس.
ریتزر، جورج (۱۳۹۲). مبانی نظریهی جامعهشناختی معاصر و ریشههای کلاسیک آن. ترجمهی شهناز مسمیپرست. تهران: نشر ثالث.
کلری، اسکای سی. (۱۳۹۶). فلسفهی سیاسی سیمون دو بووار در روزگار ما. ترجمهی پروانه حسینی. نشر آسو.
Bauer, N. (2001). Simone de Beauvoir, philosophy, and feminism. Columbia University Press.
Bergoffen, D. and Burke, M. (2004). Simone de Beauvoir. Stanford Encyclopedia of Philosophy. Available at: https://seop.illc.uva.nl/entries/beauvoir/ (Accessed: 11/7/2022).
Chebaro, Lina. (2019). The Second Sex: Influence on the Feminist Movement. Journal Publishing Culture. Volume 9. Oxford university Press.
Moi, T., (2008). Simone de Beauvoir: The making of an intellectual woman. Oxford University Press.
Vintges, K. (1999). Simone de Beauvoir: A feminist thinker for our times. Hypatia, 14 (4), pp.133-144.