سرکوب و سکوت
fatherly
اگر در ایران اهل انتقاد باشی، خطر بازداشت و شکنجه و سرکوب همیشه همراهیات میکند، و باید خود را برای آن آماده کنی. این آمادگی از نظر من چند شاخصهی اساسی دارد:
- اصولاً قانون در کشورهای مشابه کشور ما، قانون حامی حاکمیت است تا ما، اما ناامید نشوید و سعی کنید یک وکیل معتمد داشته باشید.
- از ذخیره کردن اطلاعاتی که شما و دیگران را در روز مبادا به خطر میاندازد یا پرهیز کنید یا سعی کنید آن را در نقطهی امنی نگهداری کنید.
- خانوادهی خود را برای این اتفاق آماده کنید و توضیح دهید سکوت آنها حتماً شرایط را در زندان برای شما سختتر خواهد کرد. پس با وعدهی بازجو و نهاد بازداشتکننده نباید همراه شوند و این وعدهی مداوم را باور نکنند که در صورت سکوت، شما به زودی آزاد خواهید شد.
- حتماً اطلاعات دسترسی به ایمیل و اکانتهای شبکههای اجتماعی خود را در اختیار فرد امینی قرار دهید تا در صورت نیاز آنها را از دسترس نهادهای امنیتی خارج کند.
- و در نهایت اطلاعات مربوط به فعالیتهای خود را طبقهبندی کنید تا اگر زیر فشار طاقتفرسای بازجو لازم شد، اطلاعاتی را در اختیار او قرار دهید که برای خود و دیگران کمتر خطر داشته باشد.
باور کن تنها نیستی
از لحظهی بازداشت تا انتقال به بازداشتگاه، دنیا کمی کند میشود. سعی کنید با آنکه اکثراً چشمانتان بسته است از طریق شنیدن، دنیای اطراف خود را تصور کنید. سعی کنید از صدای خیابان و شکل حرکت، مسیر خودرو را کشف کنید. این کار دو فایده دارد اول در مستندسازی بازداشت و حدس محل بازداشت در صورتی که بازداشتگاه شما رسمی نباشد به شما کمک خواهد کرد و دوم خاطرهی خیابان، در تنهایی سلول، شما را امیدوار نگاه خواهد داشت.
ورود به بازداشتگاه رسمی خود داستانی است طولانی که مراحلی دارد شامل بازرسی بدنی، انگشتنگاری، گرفتن عکس، پوشیدن لباس زندان، اعزام به بهداری، تفهیم اتهام و ارائهی یک سری وسایل اولیه به شما که در بیشتر موارد مقدمات و تشریفاتش را رعایت نمیکنند.
اما مهم است که بدانید، از لحظه بازداشت، بازجویی شما آغاز میشود یعنی هر آنچه میگویید بخشی از پروندهی شما را شکل میدهد، پس تلاش کنید هوشمندانه از این دوره عبور کنید.
معمولاً ما در زمان بازداشت حداقل موبایلمان همراهمان است پس سعی کنید همیشه تلفن خود را پاک نگه دارید. تلفن همراه شما حاوی اطلاعاتیست که برای بازجو بسیار سودمند است. بازجو از این اطلاعات به دو شکل بهرهبرداری میکند: ابتدا اطلاعات مؤثر در کشف باورها و فعالیتهای شما و دوم نشانههایی از تمام ابعاد روابط شخصی شما در طول زندگی؛ از عاشقانهها تا آنچه از دید دیگران در روابط انسانی خود پنهان میکنید. اطلاعاتی که معمولاً برای بازجو حکم کلیدِ شکستن شما را دارند و با طرح آنها سعی میکند به شما القا کند که ما از رگ کردن هم به تو نزدیکتریم یا تلاش میکند با تحقیرتان، از شرایط روحی شما بهرهبرداری کند. مثلاً وقتی شروع میکند به بلند بلند خواندن یک مکالمه که بین شما و محبوبتان شکل گرفته سعی میکند تا شما را با این خطر آشنا کند که یا به او هم آسیب میزنند یا شما را همراه خود میکنند. این ترس در دل شما عاقلانه است اما باور کنید بیش از ۹۰ درصد آنچه را که میگویند نمیکنند، هر چند مواردی هم بوده که برای فشار بر زندانی از عزیزان آنها سوءاستفاده کردهاند.
به سلول خود عادت نکنید
حالا تمام دارایی شما از دنیا و جدیترین مدرک علیه شما، فقط خود شما هستید، پس سعی کنید این دارایی را حفظ و مراقبت کنید. سلول خود را کشف کنید. روی دیوارهای سلول معمولاً پر است از یادگاریها و دستنوشتهها که شما را با ساکنین قبلی این اطاق آشنا میکند و خواندنشان بسیار جالب است. این روایتهای چند کلمهای به شما انگیزهی شناخت و گریز از سکون فکری میدهد.
زندان در زندان
غذای زندان شبیه دستپخت مادر یا غذای خانه نیست اما مهم است زندانی به تغذیه، بهداشت و خوابش دقت کند. سعی کنید در همان شرایط حداقلی هم برای خود یک قصر کوچک بسازید. از هواخوری ــ اگر اجازهی آن را به شما دادند ــ غافل نشوید و تلاش کنید کمترین آسیب را از شرایط ببینید.
به صدای زندان گوش دهید. اگر در انفرادی نگهداری میشوید همسایگان سلول انفرادی برای شما راویان شرایط فعلی هستند، کشفشان کنید اما اعتماد نکنید که گاهی در پس این سلول خود بازجو نشسته است!
بازجویی؛ غول اول و آخر
غول اول و آخر، اتاق بازجویی است و وقتی با شکنجه همراه میشود، کابوسش هیچوقت شما را رها نمیکند. اما شنیدن تجربهی دیگرانی که با این غول روبرو شدند و به زندگی برگشتند، شاید مواجهه با آن را آسانتر کند.
اتاق بازجویی برای من جایی بود که هربار، کاغذهایی با سربرگ «النجاه فی الصدق» را جلوی دستم میگذاشتند تا با سر و صورت خونی در زیر هرصفحهاش بنویسم «مطالب فوق را در صحت سلامت جسمی و روحی تأیید میکنم» و اثر انگشتم را زیرش حک کنم.
من در بازداشت آخر به بازداشتگاه رسمی منتقل نشدم. بازداشتگاه، جایی در شرق تهران بود. یکی دو ساعت بعد از بازداشت بازجوییام شروع شد و تقریباً پنج روز با وقفههایی یکیدو ساعته ادامه داشت. در ابتدا من را در سلولی به اندازههای تقریبی ۱.۳ در ۲ متر تنها گذاشتند. تابستان گرم ۸۸ بود و تمام مدت چراغی بر سقف سلول روشن. از نوشتههای روی دیوار آشکار بود که عدهی زیادی به تازگی دستگیر شده بودند. بازجویان مرتب در حال فیلمبرداری از من میخواستند که «اعترافات» خود را بنویسم و گاهی که دوربین را خاموش میکردند، وقت شکنجه بود.
ابتدا سعی میکردند با مخلوطی از اطلاعات حقیقی و دروغ به من القا کنند که از همه چیز آگاه هستند و به نفع خودم است که اتهاماتم را قبول کنم! اما به راستی چه چیز؟! هیچ. مهم است که در همان اتاق بازجویی و زیرشکنجه هم یادمان باشد که ما جرمی مرتکب نشدهایم و به گردن گرفتن کار نکرده، ما را از اینجا رها نخواهد کرد.
من هم مثل دیگران فقط در تظاهرات شرکت میکردم و اگر هم میتوانستم تلاش میکردم آدمهای بیشتری به این تظاهراتها بیایند و از شرایط زندان و شکنجهی زندانیان دیگر اطلاعاتی منتشر کنیم. ولی این به آن معنی نیست که تشکل جدی مخفیانهای وجود داشت که بخواهد انقلاب رنگین ایجاد کند. اما بازجو باوری به این حرفها ندارد، او زندانی را مسئول خون هابیل تا زلزلهای در بورکینافاسو میداند!
روز آخر حتی سؤالی نداشتند، فقط دلشان میخواست به هر نحوی مرا تخریب کنند. این تخریب از «فحاشی ناموسی» آغاز شد و با «سوزاندن بدن با سیگار»، «شلاق»، «کتک زدن با کابل»، «تعرض با باطوم» و «بیخوابی مطلق» ادامه یافت. پس از آنکه گوش و بینیام دچار خونریزی شد با دستبند پلاستیکی و پابند در محدودهی شمال غرب تهران در نیمههای شب بیهوش رها شدم. مسئولان بازداشتم گمان میکردند که من زنده نمیمانم.
لطفاً ساکت نشوید!
وقتی به روزهای زندان فکر میکنم در پسِ ذهنم گاهی این سؤال جدی میشود که نکند من مقصر بودم. مگر میشود با آدمی اینگونه رفتار کرد. این حس گناهکاری یا خجالت از بازگویی آنچه در زندان اتفاق میافتد، گاهی تا سالها شما را رها نمیکند. برای همین مهم است که دربارهاش حرف بزنیم و آنچه را در اتاقهای شکنجه و بازجویی بر ما گذشته روایت کنیم، و حتی از افراد و نهادهایی که ما را شکنجه کردهاند، شکایت کنیم.
مأموری که در اتاق بازجویی، روح و جسم زندانی را شکنجه میکند، بیشتر از گرفتن اعتراف، به دنبال مرعوب کردن و خفه کردن او و دیگرانی است که میخواهد درس عبرت بگیرند. روایت هرکدام ما از آنچه در اتاق بازجویی و شکنجه بر ما گذشته و راههایی که برای رهایی از بختک آن یافتهایم، شاید چراغ کوچکی باشد برای دیگرانی که فردا با چشمان بسته و رو به دیوار، روی صندلی بازجویی مینشینند.