دیوار به مثابه حافظهی جمعی
mazanan
اسم بازداشتشدگان و زندانیهای سیاسیِ زیادی را روی دیوارها دیدهام و هر بار ایستادهام و برای لحظاتی به نامشان خیره شدهام. دیدن اسم یک زندانی که با شابلون روی دیواری از شهر اسپری شده، همیشه غافلگیرم میکند. نوشتههای دیگری هم روی دیوارها دیدهام، از یادآوری حقوق همجنسگرایان گرفته تا ادای احترام به دختر آبی، که تنها گناهش این بود که میخواست برای تماشای تیم فوتبال محبوبش به ورزشگاه برود، و البته دختر خیابان انقلاب، که ایستادنش با آن روسری سفید که سر چوب زده بود، نماد مبارزهی زنان در جامعهی مردسالار ایران شد. دیوارنویسیها گاهی صریح است و گاهی در لفافه. یکی مستقیم پیام میدهد «همجنسگرایی بیماری نیست، همجنسگراستیزی بیماری اجتماعی است». و دیگری با زبان شعر میگوید «برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت».
دیوار هنوز نیروی کمکی وفاداری است برای آنها که میخواهند اعتراضشان را به خیابان بکشانند. در غیاب بدنها، در روزهایی که فریاد دادخواهی پشت چهرههای ساکت و سر به زیر عابران پنهان شده، این دیوارها هستند که صداهای سرکوب شده را در فضای عمومی میپراکنند و خاموش اما استوار ظلمی را که در گوشیهای هوشمند و شبکههای اجتماعی حبس شده، در سطح شهر رها میکنند.
نمیدانیم آن که روی دیوارها مینویسد کیست. احتمالاً شب بیرون میآید و ساعاتی را برای فعالیت انتخاب میکند که شهر در خواب فرو رفته و تهدیدی آنی وجود ندارد. او و ما میدانیم که با دیوارنویسی میتوان اعتراض را به خیابان کشید بی آنکه معترض به اعتراض الصاق شده باشد، بی آنکه در یک قدمی باتوم و بازداشت باشد. فریادی بلند که از دهانی ناشناس بیرون آمده اما برای همه آشناست: «از چاه که آب میکشی، چای که دم میکنی، مزهی خون نمیدهد؟»، «اگه یکی نشیم، یکییکی کم میشیم»، «من اشک مادر ستّارم».
دیوار هنوز یار ثابت همهی انقلابها و اعتراضهای دنیاست. ارضاکنندهی آن عطشی که میخواهد فضای بیخیال و بیتفاوت شهری را با صداهای خاموششده زنده کند و از هویت روزمرهاش جدا سازد. پیامی از دل مردمانی که میگویند پشت کوچهها و خیابانها و ساختمانهای بلند، خبری هست و شهر نباید در چهرهی همیشگیاش و در حیات روزانهاش با ظلمی مسکوت مانده همدستی کند. آجرها و سطوح سیمانی به یکباره به رسانهای آزاد، بی قید و بدون سانسور تبدیل میشوند و مخاطبانِ اتفاقی را متوجه خود میکنند. شعارها و نوشتهها ساعتها روی دیوار میمانند تا مأموران شهرداری برای از بین بردنشان از راه برسند. گرچه در بعضی خیابانها هم دیدهام که نوشتهها و تصاویر اعتراضی ماهها روی دیوار میمانند و مأموری نیست که محوشان کند.
حسی که از دیدن اسم اسماعیل بخشی یا نیلوفر بیانی روی دیوار خیابانها به سراغم آمده، شبیه حس کسی است که میخواهد تأثیر فریاد بچهای را که میگوید پادشاه لخت است، در تماشاچیان ببیند. یا حس دیدن یک آشنا در جایی که انتظارش را نداری. آشنایی که میخواهی به بقیه هم معرفیاش کنی و داستانش را بگویی. هر اسم، هر جمله داستانی پشت خود دارد. دیوارنویس با همان چند کلمه تلاش میکند که داستان بزرگی را بازگو کند. کلمهها (یا گاهی طرح بی کلام یک هنرمند) صاف و خالص و عریان روبهروی ما میایستند، مایی که به خرید میرویم، از سر کار برمیگردیم یا برای سلامتی قدم میزنیم. گویی نوشته یا طرح روی دیوار ناگاه و ناغافل پرده از رازی مگو برمیدارند.
هرجا که صدای اعتراضی خاموش شده باشد دیوار به کمک میآید: در سلولها و زندانهایی که معترضان را در خود جا داده، جملههایی که از یک زندانی به زندانی بعدی منتقل میشود، چوبخطهایی که روزهای حبس را میشمارد. در انقلابهایی که در سالهای اخیر در کشورهای عربی به وقوع پیوست، در اعتصابات ماههای اخیر فرانسه، و در اعتراضات هنگ کنگ و شیلی.
حسی که از دیدن اسم اسماعیل بخشی یا نیلوفر بیانی روی دیوار خیابانها به سراغم آمده، شبیه حس کسی است که میخواهد تأثیر فریاد بچهای را که میگوید پادشاه لخت است، در تماشاچیان ببیند.
در انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران هم دیوارها نقشی تعیینکننده در کشاندن اعتراضها به خیابان داشتند، هم رسانهای برای گروهها و دستههای مخالف حکومت شاه بودند و هم مردم کوچه و خیابان هویت خود را بر آنها بازمییافتند. تصاویری که از دیوارنوشتههای آن زمان وجود دارد، تکثر گروههای مخالف حکومت شاه را حتی در قابی محدود به رخ میکشند، پیامهایی متنوع با ادبیاتی متفاوت اما در هدف متحد. دیوارنویسی همیشه راهی مبتکرانه، کمهزینه و بُرّنده بوده و آنقدر به مذاق انقلابیون ایران خوش آمده که بعد از به دست گرفتن قدرت هم دست از آن نکشیدهاند و تبدیلش کردهاند به وسیلهای برای پروپاگاندا و سرکوب. در اوایل دههی شصت گروههای فشار پیام خود را از طریق دیوار به مردم منتقل میکردند. خیلی از ما نوشتههای پرتعداد روی دیوارها را به یاد داریم که بدخط و بزرگ با ماژیک یا اسپری مشکی میگفتند: «یا روسری یا توسری»، «مرگ بر بیحجاب»، «مرگ بر منافق». دیوارها در سالهای اول بعد از انقلاب در تسخیر حکومت یا گروههای فشار بود و جز شعارهایشان چیزی بر آن نقش نمیبست. ولعی که صاحبان قدرت برای حضور در تمامی فضاها داشتند سیریناپذیر بود و هست. رادیو، تلویزیون، سینما و رسانههای چاپی را در اختیار داشتند و باز میخواستند حضور خود را از طریق دیوار هم ثابت کنند و به یاد رهگذران بیاورند که مالک خیابانها و دیوارها هم هستند. دیوار مدرسهها و دانشگاهها، پلهای عابر پیاده و البته «لانهی جاسوسی».
اما در این چندسال انگار دیوارها کافی نبودهاند یا آن کارایی موردنظر مسئولان را نداشتهاند. هر چه باشد دیوار را هر جا و همه جا نمیشود ساخت یا برد. در عوض، به هر طرف که سر بچرخانی بیلبوردی از زمین سر برآورده، مثل درختی از فلز، بیبرگ و تکبعدی و زشت. یکی از بزرگترین درختهای فلزی گوشهی میدان ولیعصر تهران کاشته شده. درختی که میوهاش پیامهای حکومت است. درختی که همیشه موضوع بحث است. هر تغییرش نگاهها را جلب میکند و حتی در شبکههای اجتماعی تحلیل میشود. بیلبورد میدان ولیعصر تهران، جمله و تصویرش هرچه باشد، پیامی ناگفته و نانوشته دارد. اینکه اینجا اندیشه دیکته میشود، باید منتظر بمانید تا از بالا بگویند موضع صحیح در قبال آنچه در کشور میگذرد چیست. اینجا جای تکثر در تفکر نیست. همه باید یک حرف را تکرار کنند و یک تصویر را ببینند. تصویری بزرگ که میخواهد تصاویر کوچکتر را در سایهی خود محو کند، صدایی بلند که قرار است صداهای پرتعداد اما در خفا را ناشنیدنی کند. دو روز بعد از کشته شدن قاسم سلیمانی بیلبورد میدان ولیعصر به رنگ قرمز در آمده بود و زیر تصویری نگاتیو شده از فرماندهی سپاه قدس به خط نستعلیق نوشته بودند: «خون تو حریف میطلبد.»
برعکس بیلبوردها که در اختیار قدرت و بلندگوی وحدتاند، دیوارها در دسترس مردم و آینهی تکثرند. جای یادگاری و بازاریابی و البته قلبهای تیرخوردهاند. اما هر از گاهی، وقتی موجی در جامعه به راه میافتد، شعارها و پیامهای سیاسی هم به دیوارها برمیگردند. به چشم من، اوج این ماجرا تابستان ۱۳۸۸ بود، در اعتراضهای پس از انتخابات ریاست جمهوری. آن روزها اعتراض از خیابان به روی دیوار رفت و حتی وقتی خیابانها خالی شدند روی دیوار ماند. شاید «رأی من کو» که اعتراضی خاص بود و تاریخ مصرف داشت دیگر به چشم نیاید، اما «مرگ بر دیکتاتور» که آن روزها باب شد، همچنان هر بار اعتراضی شکل میگیرد بر دیوارها نقش میبندد.
ده سال پس از سرکوب آن اعتراضها، در شرایطی که اعتراضهای دی ۹۶ و آبان ۹۸ هم سرکوب شدند و معترضان اگر تیر نخوردند حکمهای حبس طولانیمدت گرفتند تا فکر حضور در خیابان را از سر خود و بقیه خارج کنند، اعتراضهای خیابانی از طریق دیوارها زندهاند. دیوارها همراه مردم برای مبارزه با فراموشیاند. روی دیوارها اتفاقها، تا وقتی که دستی پاکشان نکند، تازهاند. انگار همین امروز روی دادهاند، ساده و تخت و بیملاحظه و برقرارند، اسکرول نمیشوند و ورق نمیخورند. همهگیر شدنِ ویروس کرونا نمیتواند «نرگس محمدی باید آزاد شود» را بر دیوار کمرنگ کند. روی دیواری دیگر هواپیمای اوکراینی همین امروز سقوط کرده و بر دیواری در همین نزدیکی هنوز آبان است و اینترنت را قطع کردهاند و آدمهایی را در خیابان کشتهاند و جوهر «کشتار آبان را به کابوستان بدل میکنیم» تر و تازه است. حافظهی دیوار در سرش مخفی نیست، روی تراشهای ریز زیر صفحهی نمایشگر موبایل پنهان نشده. حافظهی دیوار روی صورتش نقش بسته و جلوی چشم است. و من فکر میکنم که علاقهی معترضان و آدمهای بیصدا و بیصورت، حتی علاقهی حاکمان به آن به خاطر همین خاصیتش باشد. دیوارها حافظه را تبدیل به جسم سخت میکنند.