کشتار اورلاندو: خشونت علیه جامعهی رنگینکمانی
آسو: فارغ از اینکه علت ماجرای کشتار اخیر در اورلاندو چه بوده، در بازخورد واقعه در شبکههای اجتماعی نوعی خشونت نسبت به اعضای جامعهی رنگین کمانی به چشم میخورد. به نظر شما این خشونت از کجا نشئت میگیرد؟
سوده راد: میتوان گفت که اولین علت، همان عنوان «دگرباش» است. اینکه ما به مجموعهای از انسانها لقبی میدهیم که با کلمهی «دگر» شروع شده است؛ یعنی چیزی «غیر از ما». بنابراین «ما» را نرمالی تلقی میکنیم که باقی انسانها خارج از آن نرمال تعریف میشود. کلمهی دگرباش در فارسی طرفداران و مخالفان خودش را دارد. من شخصاً جزو مخالفان آن هستم چرا که دگرباش ترجمهای بوده است از کلمهی Queer (به معنیِ عجیب و غریب) که سابقهی تاریخی دارد. این کلمه برای اطلاق به دستهای از انسانها که الان خودشان را یکی از انواع [1]LGBTQIA میدانند به کار میرفته است. در زمان قدیم میگفتند که اینها آدمهای «عجیبی» هستند. کلمه Queer را اگر بخواهیم از نظر واژهشناسی بررسی کنیم، باید بگوییم که این کلمه به کسی که حتی لباس عجیب و غریبی پوشیده است هم میتواند اطلاق شود. ولی جنبش رنگینکمانی (LGBT) این مفهوم را تغییر داده است. یعنی الان دیگر کلمه Queer به عنوان ناسزا و یا فحش یا به هدف جدا کردن یک فرد خاص از جمع استفاده نمیشود. بلکه علاوه بر اینکه هویت Queer که خودش هویت مجزایی است، این لغت اکنون به مجموعهی جامعهی LGBT هم گفته میشود. این کلمه در فارسی به «دگرباش» یا «رنگینکمانی» ترجمه شده است. مسئلهی ما از اینجا شروع میشود که ما هنوز حتی کلمهای هم نداریم که به این گروه اطلاق کنیم و دربارهاش نه به توافق، بلکه به وفاق رسیده باشیم. «دیگری» خواندن و «متفاوت» خواندن و «نرمال نبودن»، موجب همهی این خشونتها میشود. یک عدهای ممکن است از دید دین و آیینِ خودشان این افراد را دیگری بپندارند و سبک زندگی و انتخابشان را ممنوع بدانند. فارغ از اینکه این نوع بودن، ذاتی یا اکتسابی باشد، آنها را نمیپذیرند و این نپذیرفتن نه تنها موجب این میشود که از آنها دوری میکنند بلکه موجب خشونت علیه آنها هم میشود. کما اینکه نپذیرفته شدن در جامعه و گروه هم خودش یکی از انواع خشونتها است که علیه اقلیتها روا داشته میشود. در مرحلهی بعدی، تلاش برای اصلاح این افراد است. به عنوان مثال، با تجاوز گروهی به زنان و دخترانی که احساس میکنند گرایش جنسی آنها همجنسگرایی است، میخواهند آنها را اصلاح کنند؛ مثلاً به کسی که خودش را لزبین[2] و در حقیقت همجنسگرای زنانه هویتیابی میکند، میگویند که خوب تا حالا هنوز با یک مرد خوب نخوابیدهای؛ یا به کسی که گِی[3] یا همجنسگرای مردانه است، میگویند که خوب تا حالا هنوز با یک زن خوب نخوابیدهای. در واقع این انتخاب یا طبیعت انسانی را به عنوان یک اشتباه یا حاصل یک اشتباه در زندگی نرمال میبینند و شروع به اصلاحش میکنند که در ایران تا پای مرگ و اعدام و شلاق هم میرود. متأسفانه این قوانین در ایران گهگاهی هم اجرا میشود کما اینکه ایران یکی از هفت کشوری است که مجازات اعدام را برای روابط جنسی بین همجنسها تعیین کرده است.
خیلی از خانوادهها وقتی متوجه میشوند فرزندشان رفتار جنسی یا تمایلات جنسی متفاوت دارد، به جای کمک و حمایت، او را سرکوب میکنند یا به او یاد میدهند که چگونه این تمایلات را در اجتماع و روابط اجتماعی پنهان کند. به نظر شما این چه آسیبی به زندگی روانی یک فرد دگرباش و به فعالیتهای اجتماعی و سرنوشت آن شخص وارد میکند؟
اینکه ما به مجموعهای از انسانها لقبی میدهیم که با کلمهی «دگر» شروع شده است؛ یعنی چیزی «غیر از ما». بنابراین «ما» را نرمالی تلقی میکنیم که باقی انسانها خارج از آن نرمال تعریف میشود.
معمولاً وقتی که وارد بحث رفتار خانوادهها با جامعه رنگینکمانی میشویم، به این توجه میکنیم که آیا خانواده برای فرزندان خانواده محیط امنی است یا خیر. باید دقت کنیم که این فقط فرزندان نیستند که ممکن است خودشان را همجنسگرای زن یا مرد، دوجنسگرا یا دگرجنسگونه هویتیابی کنند. خانوادههایی هستند که از یک مرد و یک زن Cisgender (یعنی کسانی که جنسیت بیولوژیک آنها با نقش جنسیتیشان یکی است.) تشکیل شده و بعد از سالها، یکی از افراد این خانواده هویت خودش را پیدا میکند و خودش را به عنوان کسی که همجنسگرا است آشکارسازی میکند. در خیلی از موارد هم پیش از آنکه آشکارسازی اتفاق بیفتد، طلاق یا جدایی صورت گرفته است چرا که هویت جنسی و هویت جنسیتی از جمله لایههای درونی یک شخص است که بر تمام رفتار و همهی بخشهای زندگی روزمرهاش تأثیر میگذارد. حتی در انتخاب شغلش میتواند تأثیر بگذارد چرا که پیوسته تلاش میکند با خودش کنار بیاید و یا خودش را پنهان کند تا روزی که فرصت را برای آشکار سازی مناسب بداند. آشکارسازی معمولاً برای هر فردی از افراد خانواده یکی از بزرگترین گامها است. اول از همه برای خود آن فرد. اگر بخواهیم دربارهی جامعه ایران یا حتی جوامع دیگر صحبت کنیم، هنوز هم عضوی از جامعهی LGBT بودن، غیر نرمال و استثنائی تلقی میشود و حتماً باید یک جور خاصی با آنها رفتار کرد. از خیلی از این افراد پرسیده میشود که چطور فهمیدهای که همجنسگرا هستی؟ در حالی که معمولاً کسی از دیگری نمیپرسد که چطور فهمیدهای دگرجنسگرا هستی؟ چرا که همه عادت دارند به اینکه اگر پسر هستند عاشق دختر باید بشوند و بعد از او پرسیده میشود که اولین عشقت چطور اتفاق افتاد؟ نمیگویند که تو چطور فهمیدهای که دگرجنسگرا هستی؟ و خوب پاسخ این سؤال هم این است که همان طور که شما فهمیدهاید دگرجنسگرا هستید. اولین بار که عاشق شدید و فهمیدید که جنس و جنسیتتان با کسی که عاشقش شدهاید متفاوت است، اسمتان شد دگرجنسگرا و فقط من هستم که باید توضیح بدهم که چطور شد که من عاشق یک فردی شدم که جنس یا جنسیتاش مشابه جنس یا جنسیت من است. به عنوان یک دوجنسگرا همیشه افراد باید توضیح بدهند که چطور روی این مرز قرار دارند و چه وقتهایی همجنسگرا هستند و چه وقتهایی دگرجنسگرا؟ درحالی که بارها تأکید میشود که دوجنسگرا[4] بودن خودش یکی از آن حروف LGBT است و خودش یک گرایش جنسی مستقل است و نصفی همجنسگرا و دگرجنسگرا نیست. حتی اگر یک فرد دوجنسگرا سالها بخواهد با همجنس خودش یا غیر همجنس خودش زندگی کند و رابطه عاشقانه داشته باشد. بنابراین اگر تمام افراد خانواده را محق آشکارسازی بدانیم و بتوانیم به این فکر کنیم که خانواده محیط امنی است برای افرادی که در آن سیستم اجتماعی عضو هستند، میتوانیم ببینیم چقدر ممکن است خشونتهایی علیه والدین یا والدی که میخواهند خودشان را این گونه هویتیابی بکنند، اتفاق بیفتد. اما خشونت علیه فرزندان بیشتر خودش را نشان میدهد. چون انسان به والدینش وابسته است، فراتر از اینکه هویت و گرایش جنسی فرزند چیست، والدین در برابر کودکان خود قدرت دارند. این مبحثی است دربارهی حقوق کودکان و نوجوانان. به هر حال فرزند به حمایت بزرگسال نیاز دارد حتی به حمایت برادر و خواهر کوچکتر از خودش هم نیاز دارد چون عضوی از همان سیستم اجتماعی هستند و بیشترین ساعات شبانهروز را صرف تعلق به همان سیستم اجتماعی میکند. وقتی یک فرد تفاوت خودش را اعلام میکند و معمولاً هم این اعلان کمتر با حالت افتخار همراه میشود -مخصوصاً در جامعهی ایرانی. متأسفانه معمولاً میشنویم که چگونه بچهها لو میروند و خانوادهها [گرایش جنسی یک عضوشان را] کشف میکنند. حتی هنوز به آنجا نرسیدهایم که یک فرد به عنوان فرزند خانواده، احساس کند که خانواده یک جای امن است و من به هر ترتیب به آن تعلق دارم. معمولاً این افراد باید از خودشان دفاع کنند و خود واقعیاش را معرفی کند. خشونت میتواند یک دلیلش این باشد که خانواده میخواهد فرزندش خوشبخت باشد و خوشبختی را فقط در آن چهارچوب میداند. میخواهد فرزندش آبروی خانواده را حفظ کند و باز هم مطابق معیارهای جامعه باشد چرا که میخواهد یک زندگی عادی داشته باشد. همهی این دلایل از فقدان آگاهی سرچشمه میگیرد و به خشونتهایی میرسد که متأسفانه تا پای جان بچهها هم پیش میرود. ما همین چند روز پیش شنیدیم که پدری فرزند دختر خودش را جلوی در دانشکده کشت به این دلیل که فکر میکرد او با یک نفر دیگر رابطه داشته. البته در خبرها معلوم بود که آن فرد دیگر هم یک مرد بوده؛ یعنی کاملاً یک رابطه دگرجنسگرایانه بوده بین دو فرد بالغ. در این جامعه رابطه با همجنس مجازات اعدام و شلاق دارد، و حتی ننگی که خانواده در قبال رابطه با همجنس، احساس میکند چهقدر میتواند بر افراد و والدین خشونت و فشار روانی وارد کند. فقدان آگاهی و بد دانستن و تمام تبلیغاتی که از طریق حکومت و سیستم آموزشی علیه دگرباشی (با منطق نرمال نبودن) اتفاق میافتد، همگی موجب خشونت میشود. دربارهی ترنسسکشوالهایی که در ایران از حقوقی برخوردار هستند، گرچه این حقوق برابر نیست، اخیراً دولت ایران کمپینی برای معرفیشان راه انداخته بود. در فیلمهای مختلف هم درباره ترنسسکشوالها میشنویم و گزارشهایی هم دربارهی آنها وجود دارد. اما باز هم در تمامی این گزارشها، اینها را افرادی دچار اختلاف هویت جنسی معرفی میکنند نه فردی که خودش را از جنسیت دیگری میداند و آنها را افرادی بیمار تلقی میکنند که نیاز به درمان دارند مانند کسی که سرطان دارد. حتی در مواردی که افراد خودشان را ترنسسکشوال معرفی میکنند، باز هم خانواده بارها شده است که آنها را طرد کند و حتی ترجیح میدهند که غیر از طرد کردن، آن فرزند را بکشند و نگذارند به زندگی ادامه دهد. بارها شنیدهایم که افرادی که درون ایران هستند و کارشان از نظر قانونی جلو رفته است و در حال تلاش هستند که شناسنامهی جدیدی با هویت جدید بگیرند تا بتوانند کار پیدا کنند و در جامعه حضور داشته باشند، باز هم خانواده همچنان دنبال این است که به آنها آسیب جسمی و حتی جانی بزند.
شما در صحبتتان به بحث آشکارسازی اشاره کردید. آیا اساساً آشکار سازی توسط افراد دگرباش یا هر اقلیتی لازم است؟
هنوز به آنجا نرسیدهایم که یک فرد به عنوان فرزند خانواده، احساس کند که خانواده یک جای امن است و من به هر ترتیب به آن تعلق دارم.
ببینید، اقلیت بودن به کمیت نیست. اقلیت بودن به حاشیه رانده شدن از نظر حقوق برابر است. یعنی حتی اگر سه نفر هم باشند، باید حقوق برابر داشته باشند و ما دنبال این نیستیم که ارتش درست کنیم تا حقوق برابر بگیریم. این مطلب دربارهی همه اقلیتها صادق است. یکی از موضوعاتی که باید به آن توجه کنیم این است که اساساً مبحث آشکارسازی، موضوعی اجباری نیست و یک انتخاب است و زمان و نحوهی آشکارسازی کاملاً مبتنی بر انتخاب خود فرد است. ما مجموعهی بسیار بزرگی از افرادی داریم که فعال حقوق رنگینکمانیها هستند یا در مقامهای سیاسی مختلف هستند و اساساً آشکارسازی را قبول ندارند. نه به این معنا که میخواهند تا آخر عمرشان مخفی بمانند، بلکه به این معنی که به نظرشان آشکارسازی هویت جنسیتی و گرایش جنسی مثل لباس پوشیدن است و اینکه یک فردی در بدن زنانه، یک روز دامن میپوشد و روز دیگر شلوار میپوشد و روزی پیراهن گلدار و روز دیگر پیراهن راه راه، اینها خودشان بخشی از آشکارسازی هستند. به این معنی که آشکارسازی، تأیید و اعلام هویتی است که انسان میخواهد در اجتماع کسب کند. اینکه شما در مهمانی چه لباسی میپوشید و سر کار چه لباسی میپوشید، آن هم خود یک نوع آشکار سازی است. اینکه روی کارت ویزیت خودتان،چگونه خودتان را معرفی میکنید، آن هم خودش نوعی آشکارسازی است. خیلی از انسانها هستند که سبک زندگی و نوع زندگیشان را بخشی از آشکارسازی خودشان میبینند و دلیلی نمیبینند که روی آن اسمی بگذارند و ساعت مشخصی را مشخص کنند که به والدینشان و دوستانشان اعلام کنند که من همجنسگرا هستم یا من دوجنسگرا هستم. بلکه آنها سبک زندگی خودشان را دارند و دیگران میبینند و اگر سؤالی داشته باشند، حتماً میتوانند جواب بدهند یا ندهند ولی به هر حال به آشکارسازی به عنوان یک اتفاق بزرگ در زندگی نگاه نمیکنند. اما افرادی که زندگی خودشان را پنهان نمیکنند، با آشکارسازی یا بدون آشکارسازی، و در محیطی که زندگی میکنند راحت هستند، از موفقیتهای بیشتری به نسبت افرادی که بخشی از وجود خودشان را پنهان میکنند برخوردار میشوند -که اتفاقاً بخشی است که در تمام طول روز و شب با آنها است. در واقع فردی را تصور بکنید که در زندانی است که این زندان واقعاً به تن او نزدیک است. هر کجا که میرود با این زندان هست و باید حواسش باشد که نگاهش و لحن صحبت کردنش او را آشکار نکند. یکی از خشونتهایی که علیه جامعهی رنگینکمانیها اعمال میشود و حقی که نادیده گرفته میشود، آشکارسازی به زور و یا اجباری است. اینکه من به زور برای دوست یا همسایهی خودم آشکارسازی کنم. مثلاً به دیگران بگویم که: «معرفی میکنم: همسایهی من، خانم فلانی، ایشان لزبین یا ترنس هستند!» یعنی بدون اینکه اجازه گرفته شود که آیا اجازه داریم که به این انسان برچسب هویتی بزنیم و آیا این همان برچسب هویتی است که خودش انتخاب میکند و آیا خودش میخواهد که خودش را این طوری معرفی کند، او را به این نام خطاب کنیم. این یک خشونت است که علیه جوامع اقلیت اعمال میشود. اینکه همسایه بگوید اینها زرتشتی هستند یا بهائی هستند، اینها خودش یک آشکارسازی اجباری است. اساساً اینکه ما چطور اقلیت را در ذهنمان تصور میکنیم، خیلی وقتها به عنوان تعداد افرادی که عضو آن جامعه هستند دیده میشود. مثلاً هر بار حرف حقوق جامعهی رنگینکمانی میشود، بلافاصله گفته میشود که حالا مگر چند نفر این طوری هستند که الان بخواهیم راجع به حقوقشان صحبت کنیم؟ مگر چهقدر مهم است؟ الان مشکلات بزرگتری داریم تا رابطهی جنسی و رختخوابی یک عده آدمی که اساساً حتی معلوم نیست چند نفر هستند. اما موضوع اقلیت، موضوع به حاشیه راندهشدهها است. موضوع این است که از طرف قوانین یا فرهنگ، اینها را به عنوان افرادی که محق حقوق برابر نیستند در نظر میگیرند. این اقلیت طبیعتاً میتواند از نظر کمی هم درست باشد اما ما لزوماً به تعداد اینها اشاره نمیکنیم چرا که ما در جامعهای زندگی میکنیم که همجنسگرا بودن یا دوجنسگرا بودن نرمال نیست. نرمال را به معنای هنجار جامعه میگویم. هرکسی انتخاب آزاد ندارد و زوجهای همجنس و غیر همجنس را برابر نمیبینیم که بعدش اگر فردی این احساسات را در خودش دید، بتواند بیاید آشکارسازی کند و بگوید که من هم همجنسگرا هستم. در شرایط برابر و آزادی نیستیم که بتوانیم تعداد انسانهایی که عضو جامعه لزبین، گی، بایسکشوال و Asexual هستند را بدانیم. برای مثال، همین موضوع Asexuality که در ایران به عنوان ضعف قوای جنسی تلقی میشود. در جامعهی جهانی هم به رسمیت شناختهشدنِ گروهی به عنوان افرادی که نیاز جنسی ندارند و لذت جنسی فیزیکی را تجربه نمیکنند، ولی افراد طبیعی هستند و بیمار نیستند خیلی قدیمی نیست و مبحث جدیدی است. اینها کسانی هستند که میتوانند رابطهی عاطفی با همجنس خودشان یا غیر همجنس خودشان برقرار کنند. این دسته از افراد، مخصوصاً در جوامعی که تأکید بر تولید مثل است و تأکید بر رابطهی دگرجنسگرایانه است، دائماً به عنوان بیمارهایی که ضعف قوای جنسی دارند تلقی میشوند و باز فشارهایی به آنها وارد میشود سر بیماریهایی که اصلاً وجود ندارد ولی باید درمان شود. در واقع وقتی از اقلیت و خشونتهای وارد شده به آن صحبت میکنیم، باید ببینیم که این اقلیت را در چه فضایی داریم تعریف میکنیم. آیا از نظر تعداد است؟ از نظر حقوق برابر است؟ از نظر آزادی در انتخاب سطح زندگی و آشکارسازی آن سطح زندگی است یا نه. حتی اگر من به عنوان یک همجنسگرا یا دوجنسگرا آشکارسازی کردم، در همین جامعهی آمریکا که الان من در آن هستم، آیا حقوق برابر دارم؟ متأسفانه باید بگوییم که خیر. چرا که حادثهی اورلاندو به این دلیل اتفاق افتاد که فضایی وجود دارد که خشونت را رواج میدهد و روا میدارد. واقعاً روزی نیست که خبری از قتل یک فرد ترنسسکشوال نشنویم. راه طولانی در پیش داریم ولی خیلی خوب است که همین الان در ابتدای راه یا وسط راه، فکر کنیم که کلماتی که استفاده میکنیم چه مفهومی پشتش دارد. اگر قرار باشد با نگاهِ «ما و آنها» به جامعهی رنگینکمانی نگاه کنیم، یا به نگاه اکثریت و اقلیت به این جامعه نگاه کنیم، فکر کنم راه سنگلاخی در پیش داریم تا اینکه بگوییم ما همه انسان هستیم و حقوق برابر داریم و هر کسی چه به انتخاب خودش و چه به صورت ژنتیک گرایش جنسیِ خاصی داشته باشد، باید از حقوق برابر برخوردار باشد.
بعد از جریان تیراندازی اورلاندو و موجهایی که در فضای مجازی راه افتاد، افرادی که مخالف روابط همجنسگراها بودند معتقد بودند که این شکل روابط اکتسابی است و اگر مثلاً نوجوانی را در محیط همجنسگرا بگذاریم، بعد از مدتی او همجنسگرا خواهد شد. آیا افراد با قرار گرفتن در محیط تصمیم میگیرند که چه شکل روابطی داشته باشند و یا این یک اتفاق ژنتیک است؟
اگر همجنسگرایی ژنتیک باشد یا اکتسابی باشد یا اگر تاریخ بشری باشد یا اگر در رفتار حیوانی باشد، در همهی این حالتها، هیچ چیزی از حقوق برابر انسانها برای انتخاب روش زندگیشان کم نمیکند.
اینکه آیا میل به برقراری رابطه با همجنس یا خود را به صورت تراجنسیتی هویتیابی کردن، ژنتیک است یا اکتسابی، خودش سؤال بسیار خطرناکی است. چرا که اولاً باید نگاه کنیم در چه شرایطی داریم این سؤال را میپرسیم و ثانیاً اینکه با جواب به این سؤال به کجا خواهیم رسید. اگر بگوییم که اینها همه اکتسابی هستند، از فردا میتوانیم منتظر حکومتهایی مانند حکومتهای ایران باشیم که اجازه نمیدهد رفتارهای همجنسگرایانه یا ارتباط با همجنس صورت بگیرد چرا که نمیخواهد همجنسگرایی اتفاق بیفتد. اگر هم بگوییم که این دسته از افراد به صورت ژنتیک این طور به دنیا میآیند، هیچ بعید نیست که فردا با پیشرفت علم به این فکر کنیم که خوب پس بیاییم این به اصطلاح اشتباه طبیعت را از طریق اصلاح ژنتیک، درست کنیم. اما واقعیت این است که در روابط عاطفی، یک مبحث پیشرفته در مطالعات جنسیت وجود دارد که «تعدد جنسیتها» نام دارد و فقط دوتایی بودن جنسیتها را قبول ندارد. نظریههای Queer میگویند که ما به تعداد انسانهایی که روی کرهی زمین داریم، میتوانیم جنسیت داشته باشیم. در جوامعی مثل بومیان آمریکا یا آسیای جنوب شرقی سالهای سال و حتی قرنها است که تعدد جنسیتها غیر از زن و مرد و حتی ترنسسکشوال بودن و ترنسجندر بودن و هویت جنسی متفاوتی با آشکارسازی جنسیتی داشتن، وجود داشته است. اما از وقتی که قوانین وارد حوزهی مسائل جنسی شدهاند، دوباره اجباراً دوتایی بودن جنسیت را برگرداندهاند و متأسفانه دچار غربزدگی شدهاند. در ایران خودمان چیزی به عنوان «شاهدبازی» داشتهایم. در آن دورههای قدیم گرچه نوجوان سیزده ساله فرد بالغ تلقی میشده است، اما امروزه آنچه که ما از شاهدبازی درک میکنیم، تعرض به حقوق کودکان است و ما لزوماً این را نمیتوانیم مثالی در نظر بگیریم از عشق به همجنس. اما به هر حال شاهدبازی وجود داشته است در ایران و در تمامی دنیا در حقیقت تعدد جنسیتها و حتی روشهای مختلف زندگی وجود داشته است. یعنی یک نفر ممکن بوده است دوجنسگرا باشد یا چندجنسگرا یا حتی با روابط آزاد باشد یا تکرابطهای. از یک جایی در تاریخ به بعد، پیشرفت جامعه، الزاماً ساختار خانواده را محکم کرده است و این خانواده قرار بوده است که با تولید مثل خودش را باز تولید کند و این تولید مثل هم تنها بین یک زن بیولوژیک و مرد بیولوژیک اتفاق میافتاده است و همین طور باید میمانده است و این موجب شده است که امروزه در ادیان یا سیستمهای اجتماعی و سیاسی مختلف همچنان به این ازدواج با جنس مخالف پایبند باشیم. اینکه اگر ما یک عده نوجوان را در یک محیط همجنسگرا بگذاریم حتماً همجنسگرا میشوند، پاسخ ساده این است که بله شاید هم این طور بشود. اما آیا فکر نمیکنید که این دقیقاً همانکاری است که ما امروزه داریم برعکسش را انجام میدهیم؟ در واقع نوجوانها را در محیطی بزرگ میکنیم که همه دگرجنسگرا هستند و بنابراین اینها حتماً دگرجنسگرا میشوند و اگر دگرجنسگرا نشدند، حتماً اقلیت هستند و آن «مشکل» برایشان پیش نمیآید. این پاسخ معمولاً از طرف کسانی داده میشود که دگرجنسگرا نبودن و یا ترنسنبودن را به عنوان نرمال در نظر میگیرند و دیگران را «دیگری» در نظر میگیرند که یک مشکلی دارند. درحالی که اگر همجنسگرایی ژنتیک باشد یا اکتسابی باشد یا اگر تاریخ بشری باشد یا اگر در رفتار حیوانی باشد، در همهی این حالتها، هیچ چیزی از حقوق برابر انسانها برای انتخاب روش زندگیشان کم نمیکند. یک فردی ممکن است تا هشتاد سالگی احساس کند که دگرجنسگرا است و یا حتی نوه داشته باشد اما در آن موقع -درحالی که ما برای سالمندان هیچگونه حقوقی برای تغییر زندگیشان قائل نیستیم- احساس کند که عاشق همجنس خودش شده است. اگر این اتفاق بیفتد، خیلی اتفاق عجیبی است و میشود صدر اخبار چرا که این فرد لایههای مختلف اجتماعی و بایدها و نبایدها را کنار میزند و دارد خودش را آن طور که میخواهد نشان میدهد. بنابراین در پاسخ به سؤال شما که آیا همجنسگرایی، دگرجنسگرایی یا دو جنسگرایی، یا هرگونه میل جنسی یا عاطفی، ژنتیک است یا اکتسابی، باید حتماً به محیطی که آن سؤال دارد در آن مطرح میشود و عواقب پاسخ به آن سؤال دقت کنیم.
اگر خانوادهای متوجه شود که فرزندشان دگرباش است و تمایلات جنسی یا هویت جنسی متفاوت دارد، خانواده چه کار میتواند بکند که سلامت روانی فرزند تأمین شود؟
احترام به خواستهی فرزند و کوشش برای دست یافتن به اطلاعاتی با کمترین پیشداوری دربارهی آنها کارهایی هستند که یک خانواده میتواند انجام دهد.
بهتر است که جامعهی ایرانی را برای پاسخ به این سؤال به دو دسته تقسیم کنیم. افرادی که داخل ایران هستند و تحت فشارهای روانی، فرهنگی و قانونیِ متفاوتی قرار دارند و نسبت به خانوادههای ایرانیِ خارج از ایران حقوق کمتری دارند. آنها که داخل ایران هستند، طبیعتاً دسترسی کمتری به اطلاعات دارند، چه خود فردی که از جامعه رنگینکمانی است و چه خانواده آن فرد. سالها طول میکشد که آن فرد بتواند مرزها را بگذراند و با خودش کنار بیاید و به لحظهای برسد که بفهمد «من تنها نیستم». در آمریکا ممکن است راه بروید و یک دفعه ببینید که یک رژهی افتخار راه افتاده است و یک پرچم ششرنگ وجود دارد و برای فرد ممکن است سؤالاتی پیش بیاید و در عینحال دسترسی به اطلاعات هم داشته باشد. اما باید باور کنیم که در جوامعی مانند جامعه ایران، دسترسی به این نوع اطلاعات وجود ندارد و اطلاعات موجود هم با پیشداوری است و معمولاً هم به عنوان یک ننگ و انگ نام برده میشوند. همین چند وقت پیش آقای [بهروز] افخمی از جشنوارهی «کن» به عنوان جشنوارهی دگرباشان نام برده بود که در حقیقت این اصطلاح را به عنوان یک ناسزا استفاده کرده بودند. اما ما خوشحال بودیم که افرادی که با این کلمه آشنا نیستند، احتمالاً جستوجویی در اینترنت میکنند و ممکن است که به اطلاعات با ارزشی دسترسی پیدا کنند. در جامعهی ایران هم مانند باقی جوامع، معمولاً فردی که میخواهد آشکارسازی کند یا با هویت جنسی خودش آشنا میشود، اوست که مسئولیت آگاهی دادن به اطرافیان خودش را هم بر عهده میگیرد. در گذشته بسیاری بودهاند که خودشان مسئولیت آموزش خانوادهشان را بر عهده گرفتهاند. مشاوران اندکی هم در ایران هستند که پیشداوری نمیکنند و اعضای جامعهی رنگینکمانی را دچار فساد اخلاقی نمیدانند و فوری به آنها آرامبخش نمیدهند. کسانی که ترنسسکشوال بودن را چیزی در محدودهی اختلال هویت جنسیتی نمیدانند. این افراد هستند و کمک میکنند. اما اگر در خانواده محیط امن باشد و والدین و افراد بزرگسال خانواده دسترسی بیشتری به امکانات و اطلاعات داشته باشند، آنها هستند که باید بتوانند به فرزندشان کمکی کنند. آشکارسازی نکردن به زور و حتماً هماهنگ بودن با خود فرد که خودش بگوید در جامعهای که خطر تهدیدش میکند، چه کسی باید بداند و چه کسی نباید بداند از جانب خانواده اهمیت دارد. احترام به خواستهی فرزند و کوشش برای دست یافتن به اطلاعاتی با کمترین پیشداوری دربارهی آنها کارهایی هستند که یک خانواده میتواند انجام دهد. از همه مهمتر، در ایران، آگاهی به قوانین و خطراتی است که ممکن است یک فرد از جامعه رنگینکمانی را تهدید کند. همیشه میگویند همین که عاشق شدی، چشم و گوشات بسته میشود و هر کاری از دستات بر میآید و دیگر حواسات به امنیت خودت نیست. اما شاید افراد خانواده و گروه حمایتگر بیشتر حواسشان به این باشد که محیط را برای آن فرد امن کنند که بتواند زندگی سالم داشته باشد. در خارج از ایران، این خانوادهها میتوانند به گروهها و جوامعی که سالها است وجود دارند مراجعه کنند و با آنها صحبت کنند. یک خانواده ممکن است بگوید که ما تو را همان طور که هستی دوستات داریم اما به هر حال باید با خشونتهایی که در جامعه وجود دارد روبهرو بشوند که کمترینش سؤال دربارهی فرزندانشان است؛ مثلاً اینکه «پس کِی ازدواج میکند؟»، «چرا موهایش کوتاه است؟»، «چرا دچار این رفتارهای خاص است؟»، «تا حالا که دختر بود و حالا یک دفعه پسر شد؟» و غیره. اینها خشونتهایی هستند که افراد خانواده هم باید تحمل کنند و باید یاد بگیرند که از خودشان دفاع کنند. مخصوصاً از نظر روانی.
برای دفاع از حقوق جامعهی LGBT قدمهایی در جهان برداشته شده است. به عنوان یک فعال حقوق دگرباشان، جامعهی ایرانی چه مسیری را در راه احقاق حقوق انسانی افراد دگرباش در پیش دارد؟
فرد ممکن است در سنین بالا هویت جنسی و گرایش جنسی خودش را پیدا کند.
در ایران هم پیشرفتهایی داشتهایم. برای مثال در رسانهها از کلمهی توهینآمیز «همجنسباز» دیگر استفاده نمیشود و به جایش کلمهی «دگرباش»، که به هر حال کلمه آبرومندانهتری است، استفاده میشود. حتی در قوانین ایران هم از کلمهی همجنسگرایی استفاده میشود که آبرومندانهتر است و کمتر پیشداوری فرهنگی یا بار منفی دارد. به هر حال حتی اگر همجنسگرایی را غلط میدانند، آنرا یک بیماری تلقی میکنند و نه یک فساد اخلاقی. یا مثلاً رادیوی رنگینکمانی داریم که از داخل ایران صدای افراد مختلف را پخش میکند. اینها همه پیشرفت است. اما اینکه هر فردی باید چه کند، درحقیقت هر فردی باید بداند که خودش هم میتواند جزو این جامعه باشد و این طور نیست که آن مرز «ما» در مقابل «آنها» وجود داشته باشد. در حقیقت فرد ممکن است در سنین بالا هویت جنسی و گرایش جنسی خودش را پیدا کند. این به آن معنی نیست که این فرد در تمام طول زندگیاش اشتباه کرده است یا هیچ لذتی در طول زندگیاش نبرده است. بلکه ما به سیالیت گرایش و حتی هویت جنسیتی اعتقاد داریم که هر کسی در هر برههای از زندگیاش به دلایلی شخصی میتواند گرایش جنسیش را عوض کند - خواسته یا ناخواسته. این باید به رسمیت شناخته شود. شعار «عشق برای همه» و «عشق، عشق است»، میتواند باعث شود که بفهمیم یک فردی که عاشق فرد دیگری غیر از جنس خودش است و در چهارچوب خانوادهای هم زندگی میکند که پدر و مادر و فرزند دارد، فردا ممکن است عاشق فرد دیگری بشود. اینکه بعد از آن چه میکند و چطور میخواهد زندگیاش را ادامه دهد و آیا میخواهد که به چهارچوب عاشق شدنش یک رابطهای هم بخواهد یا نه، اینها همه مراحل بعدی است. اما پذیرش اینکه هر فردی حق دارد عاشق دیگری بشود، گام کوچک ولی در عین حال بزرگ است. چرا که رابطهی فرد با تعیین حقوق انسانی را تغییر میدهد. اینکه خودش را به رسمیت بشناسد و نترسد از اینکه فردا نسبت به همکار خودش احساسی پیدا کند. توجه داشته باشید که این احساس موجب ناامنی یا هرج و مرج، یا تمام آنچه که تبلیغات جمهوری اسلامی میگوید، نمیشود. شما ممکن است از فردی خوشتان بیاید ولی وارد حریم شخصیاش نشوید و این همهی واقعیتی است که در مبحث عشق وجود دارد. هیچ فرقی نمیکند که شما عاشق چه کسی شده باشید، اما برای برقراری یک رابطهی دو نفره، حتماً نیاز به رضایت فرد مقابل دارید. این همان نکتهای است که دربارهی روابط همجنس هم تأکید میشود. یعنی اینکه این یک گرایش جنسی است و اینکه دو طرف همجنس باشند و یا غیر همجنس، به هر حال، رضایت و اشتیاق برای برقراری رابطهی عاطفی یا جنسی باید وجود داشته باشد.
چهقدر برچسبزدن جنسی ممکن است خود باعث خشونت بشود؟ حتی بعضی میگویند که افرادی که خودشان تا حدی تمایلات همجنسخواهانه داشتهاند ولی سعی در سرکوب آنها داشتهاند و در عین حال دیگران به آنها ناسزا گفتهاند و برچسبهای جنسیتی زدهاند، خودشان ممکن است دست به خشونت علیه همجنسگراها بزنند.
اگر گرایش جنسی را به عنوان یک اتفاق طبیعی در نظر بگیریم، همان قدر که به دگرجنسگرایان حق میدهیم که گاهی هم خلافکارانی در بینشان پیدا شود، همان حق را هم باید به افراد جامعهی رنگینکمانی بدهیم.
وقتی که مبحث خشونتگری افرادی که عضو جامعهی رنگینکمانی هستند مطرح میشود، معمولاً یکی از دلایلی که عنوان میشود این است که اصلاً این فرد خودش میخواسته است با خودش بجنگد و برای همین است که رفته است و تعدادی افراد دگرباش دیگر را کشته است. برای مثال اینکه عمرمتین به کلوپهای شبانه دگرباشان میرفته است و یا قبلاً اپلیکیشنهای دوستیابی برای دگرباشان را عضو بوده است. ما هرگز حقیقت این مسائل را نخواهیم فهمید چرا که عمر متین دیگر خودش زنده نیست که خودش بخواهد احیاناً آشکارسازی کند یا توضیح بدهد برای چه این کارها را میکرده است. مطرح میشود که او حتماً خودش تمایلات دگرباشانه داشته است و از خانوادهای بوده است که تمایلات دگرباشانه را سرکوب میکردهاند پس حتماً تمایلات خودش را سرکوب میکرده و برای این کشتار را انجام داده است. این عقیدهی خطرناکی است، همان قدری که شعار «زنان علیه زنان» برای جنبش فمینیستی خطرناک است. به همین قیاس، شعار «جامعهی رنگینکمانی علیه جامعهی رنگینکمانی» هم خطرناک است. در بین افرادی که عضو جامعهی رنگینکمانی هستند، ممکن است افراد خلافکاری باشند و یا ممکن است درستکار باشند. دلیلی ندارد که چون عضو اقلیتی هستند که به آنها ظلم میشود، خودشان بازتولید ظلم و خشونت نکنند. اگر فردا مشخص شد که عمر متین یک فرد بایسکشوال یا دگرجنسگرا یا همجنسگرا باشد، چیزی از قاتل بودن او کم نمیکند. ما در زندانها افراد ترنسسکشوال زیادی داریم و داریم مبارزه میکنیم که اینها از حقوق خودشان برای دسترسی به امکانات برابر بهرهمند باشند. معمولاً ترنسسشکوالها را به دلیل اینکه نمیتوانند نه در بند زنان بیندازند و نه در بند مردان، به انفرادی میاندازند، هم در ایران و هم در خارج از ایران. این ظلمی به حقوق یک زندانی فارغ از جنسیت و گرایش جنسیاش است. حدود دو سال پیش مردی که افراد دیگری را به دلیل همجنسگرا بودن آنها را کشته و به زندان افتاده بود، در زندان با یک مرد دیگر ازدواج کرد و خودش را به عنوان یک همجنسگرا آشکارسازی کرد. اگر گرایش جنسی را به عنوان یک اتفاق طبیعی در نظر بگیریم، همان قدر که به دگرجنسگرایان حق میدهیم که گاهی هم خلافکارانی در بینشان پیدا شود، همان حق را هم باید به افراد جامعهی رنگینکمانی بدهیم. واقعیت این است که این افراد، مانند بسیاری دیگر از اقلیتهای اجتماعی، به دلیل فشارهای موجود بر اقلیتها، کمتر دست از پا خطا میکنند چرا که نگران نقض حقوقشان و تبعیضی هستند که به دلایل دیگر علیه آنها جریان دارد. فردی که همجنسگرا است اگر به خاطر عبور از چراغ قرمز دستگیر شود، حتماً در ذهنش میگذرد که ممکن است مثلاً الان در موبایلم چیزی پیدا کنند که به خاطر رابطه با همجنس من را اعدام کنند. به دلیل خطرات و تبعیضها، احتمال خلافکاری و جرم در جامعه رنگینکمانی احتمالاً کمتر است گرچه آمار دقیقی نداریم. یک نکتهی مهم دیگر هم این است که یکی از بزرگترین و آسیبرسانترین هراسها و ستیزها با همجنسگرایی یا دوجنسگرایی یا هر گرایش دیگری، آن است که درونی شده باشد. فردی ممکن است همجنسگرا باشد ولی همجنسگراستیز باشد. به این ترتیب حس هراس و ستیز درونیشدهاش را که طبیعتاً به خاطر آموزشهای اجتماعی است، ممکن است او را به هر راهی بکشاند. بزرگترین آسیب این شرایط، آسیب روانی و یا جسمی به خودش است. در مورد دوجنسگراستیزی و یا دوجنسگراهراسیِ درونی شده بسیار صحبت شده است و ما در حال تلاش هستیم که به زبان فارسی هم دربارهی اینها اطلاعرسانی بیشتری کنیم؛ به این دلیل که برای مثال افراد دوجنسگرا نه در جامعهی دگرجنسگراها پذیرفته شده هستند و نمیتوانند عادی و بدون برچسب و پیشداوری زندگی عادی داشته باشند و نه از طرف جامعه همجنسگرایان. جالب است بدانید که دوجنسگرا بودن هنوز خودش به عنوان یک فحش و ناسزا در برخی جوامع [رنگینکمانی] رواج دارد. این مثالی است از اینکه کسی که خودش تحت ظلم قرار گرفته است چگونه بازتولید ظلم میکند. برای مثال در جامعهی ایرانی، افراد ترنسسکشوال تأکید دارند که همجنسگرا نیستند و همجنسگرایان دچار فساد اخلاقی هستند و آنها دچار این انحراف نیستند. بلکه آنها یک بیماری دارند که راه حل دارد. وقتی که به گذشتهی جامعهی ایران یا افغانستان نگاه میکنیم، باز هم خوب است که به درون این پدیدهها نگاه کنیم. برای مثال، فرهنگ بچهبازی را در نظر بگیرید که متأسفانه در ایران به عنوان فرهنگ همجنسگرایی تلقی میشود. در حقیقت در ایران فکر میکنند کسی که همجنسگرا است، بچهباز است. شاید دلیل این قضیه آن بوده است که ما در گذشته شاهدبازی را داشتهایم و خیلی وقتها وجود همجنسگرایی در تاریخ ایرانی تأیید شده. امروزه میدانیم که شاید خیلی از روابط جنسی از نوع شاهدبازی، با نوجوانان و یا کودکان صورت میگرفته است که درحقیقت تجاوز به حقوق آنها بوده است. اما در شاهدبازی به طور اساسی، یک مرد عاشق مرد دیگری میشده است که مرد دوم تفاوت سنی زیادی با او داشته است و کودک تلقی میشده است. درحالی که بچهبازی که امروز متأسفانه در افغانستان رایج است و جنبش منحل کردن این رسم هم دارد هر روز قویتر میشود، این است که واقعاً یک پسربچه را که از نظر اجتماعی یا اقتصادی از طبقهی فرودستی است، به عنوان یک برده عضو یک خانوادهی دیگری میکنند که از نظر اجتماعی و مخصوصاً اقتصادی در دسته بالاتری قرار میگیرد و از او نقشهای جنسیتی زنانه انتظار دارند که جزو این نقشهای جنسیتی زنانه، پوشیدن لباس زنانه، رقص زنانه و حتی برقراری رابطه جنسی است. بچهبازی به هیچ وجه همجنسگرایی نیست. چرا که همجنسگرایی به رابطهی دو انسان بالغ و عاقل گفته میشود که رابطهی جنسی یا عاطفی با همجنس خودشان را انتخاب میکنند. دربارهی کودکان چنین چیزی نمیتوان گفت و این یک تجاوز است و در حقیقت پدوفیلی[5] (آزار جنسی کودکان) محسوب میشود.
سوده راد، ساکن فرانسه و کنشگر و پژوهشگر «برابری جنسیتی» است. او در حوزهی فمینیسم، حقوق و زندگی اجتماعیِ اقلیتهای جنسی و جنسیتی فعالیت میکند و مقالههایی در این زمینه منتشر کرده است. وی همچنین فعالیتهایی به عنوان روزنامهنگار آزاد هم دارد و مستندها و گزارشهایی تهیه و منتشر کرده است.
[1] Lesbian, Gay, Bisexual, Transgender, Queer, Intersex, Asexual
[2] Lesbian
[3] Gay
[4] Bisexual
[5] Pedophilia