تب‌های اولیه

ر‌‌ؤیای سرکشان: از هما تا سپیده

فرشته مولوی

زنی روسری سیاه از سر می‌کند و کبریت می‌کشید که ببینیدم. می‌گریختی از نگاهش، از پرهیب تن نازکش، از یادش می‌گریختی و دور نمی‌شد موی پریشان رها می‌شد که بسوزد و بسوزاند.