در روزهای پایانیِ تابستان ۱۹۸۷، به لطف بورس دانشجویی دولت فرانسه، برای تکمیل تحصیلاتم در زبان و ادبیات روسی با چمدانی پر از کاغذ توالت و کیسهی پلاستیکی به مسکو رسیدم. شهر برای بزرگداشت هفتادمین سالگرد انقلاب اکتبر آماده میشد.
از الکساندر دوگین با عنوان «راسپوتین ولادیمیر پوتین» و «معمار فاشیسم روسی» یاد کردهاند. دوگین در آثارش از مفهومی به نام اوراسیاگرایی دفاع میکند. در این مقاله خواهیم دید که این مفهوم آمیزهای است از ژئوپلیتیک، محافظهکاری انقلابیِ برخی از نویسندگان طرفدار نازیسم، سنتگرایی و ملیگرایی افراطی روسی، که دوگین گاهی میکوشد آنها را بر اساس مبانی پسامدرنیسم توجیه کند.
شناختهشدهترین شکست زمستانیِ اروپا در روسیه در سال ۱۸۱۲ رخ داد ــ درست بیش از یک قرن پس از جنگ پُلتاوا ــ وقتی ارتش بزرگ ناپلئون از مسکو عقبنشینی کرد. تاکتیکِ زمین سوختهی روسیه، که فرانسویها را بیغذا و سرپناه هنگام عقبنشینی به حال خود رها کرد، نتیجه را از اینهم مرگبارتر کرد.
آیا میتوان از ادبیات اوکراینی حرف زد، وقتی که این سرزمین در حال جنگ است، وقتی که مردان و زنان زندگی خود را برای دفاع از آزادی خویش به خطر میاندازند؟ آیا زشت نیست که خود را دلمشغول هنر و سینمای اوکراینی کنیم وقتی که محققان جرمشناس گورهایی دستهجمعی را در مناطقی کشف میکنند که پیش از این غارتگران پوتین آنجا را اشغال کرده بودند؟
رسانههای دولتیِ روسیه از سالها پیش، و بهویژه پس از تهاجم به اوکراین، بهطور مداوم در برنامههایشان خواستار کشتار اوکراینیها، و محو اوکراین از روی نقشه شدهاند. آنها دائماً از اوکراینیها انسانیتزدایی میکنند، آنها را نازی و فاشیست میخوانند و میگویند که باید پاکسازی شوند.
به رغم تلاشهای شوروی برای مبارزه با «شووینیسم روسی» و ایجاد یک اتحادیهی چندقومیتی، ملیگرایی روسی نه تنها هیچگاه بهطور کامل از میان نرفت بلکه در نهایت به یکی از عوامل فروپاشی شوروی مبدل شد و در عرصهی سیاست روسیهی دوران پوتین بهتدریج نقشی محوری پیدا کرد.