اشرافزادهی اصیل در جستوجوی مبنایی علمی برای مهر و عطوفت
Wordpress
پنج سال از زمانی که الکساندر دوم، تزار روسیه، وعدهی آزادسازی رعایا را داده بود گذشته بود. سه دانشمند روسی با اعتماد به نقشهای که توسط یک شکارچی تانگوزی[1] با نوک چاقو روی پوست درخت کشیده شده بود کاوش در منطقهای را آغاز کردند که بیابانی بود پر از کوههایی بدون رد و نشان در شرق سیبری. مأموریت آنها یافتن راهی مستقیم میان معادن طلای رودخانهی لِنا و ترانسبایکالیا بود. کشفیات آنها فهم جغرافیای آسیای شمالی را دگرگون میکرد، و مسیری را میگشود که در نهایت با راهآهن سراسری منچوری دنبال میشد. برای یک کاوشگر، کاوشگری که امروزه بیشتر به عنوان یک آنارشیست و نه یک دانشمند معروف است، این سفر همچنین آغاز سفری طولانی به سوی تعبیری جدید از تکامل و قویترین دفاع ممکن از انقلاب اجتماعی بود.
شاهزاده پتر کروپوتکین، اشرافزادهای که در دانشگاه نظامیِ نخبگان روسی تحصیل کرده بود، در سال 1866 با ایوان پولیاکف، دوست جانورشناس خود و یک نقشهبردار به نام ماسکینسکی مسافرت میکرد. آنها سوار بر اسب و قایق به معدن طلای تیکونو-زادونسک رسیدند. از آنجا، با 10 قزاق، 50 اسب که خوراک سه ماه را حمل میکردند، و یک راهنمای چادرنشین پیر یوکاغیرتبار که 20 سال زودتر به این سفر رفته بود، راه خود را ادامه دادند.
کروپوتکین و پولیاکف ــ مردان جوان پر شوق و شور، کنجکاو و مطلع در سومین دههی عمر ــ به امید یافتن شواهد آن عامل تعیینکنندهی تکاملی که چارلز داروین در منشأ انواع (1859) به راه انداخته بود، یعنی رقابت، سر ذوق آمده بودند. اما مأیوس شدند. بعدها کروپوتکین نوشت:
ما شاهد سازگاریهای فراوانی برای بقا بودیم، که اغلب مشترکاً در برابر شرایط بد آبوهوایی، یا در برابر دشمنان گوناگون بود، و پولیاکف صفحات بسیاری دربارهی وابستگی متقابل گوشتخواران، نشخوارکنندگان، و جوندگان در پراکندگی جغرافیاییشان نوشت؛ ما واقعیت حمایت متقابل و همیاری را بارها شاهد بودیم ... [اما] واقعیت ستیزه و رقابت واقعی میان جانوران عالیتر از یک نوعِ واحد به ندرت به چشمام خورد، هر چند مشتاقانه در جستوجوی آن بودم.
کروپوتکین دهها سال این واقعیت متناقض را تعقیب کرد. مشاهده و مطالعهی گسترده او را متقاعد ساخت که آنچه در سیبری دیده استثنا نبوده بلکه قاعده است. در دههی 1860، او ناظر مهاجرت گستردهی گوزنهای زردی بود که هزاران رأس از آنان تجمع کرده بودند تا برای فرار از بارش برف زودهنگام از میان رود آمور در باریکترین نقطهی آن بگذرند. در سال 1882، او مجذوب خرچنگی شد که در مخزنی در آکواریومِ برایتون به پشت افتاده بود و با زحمت زیاد توسط گروهی از رفقا نجات یافت. کروپوتکین از سراسر جهان، علاوه بر توصیف رفتارهای اجتماعی بوزینهها و میمونها، شرح و وصف رفتارهای اجتماعی و دوستانهی مورچهها، زنبورها، موریانهها، بازها، پرستوها، چکاوکهای شاخدار، پرندگان مهاجر، آهوها، گاومیشها، دستههای سگ آبی، سنجابها، موشها، دستههای سگماهی، گلههایی از اسبهای وحشی، تیرههای سگ، گلههای گرگ، موشخرماها، چینچیلاها را جمعآوری کرد. او چنین نوشت:
همانطور که از پلههای تکامل بالا میرویم، میبینیم که همبستگی و پیوند هر چه بیشتر آگاهانه میشود، خصلت مطلقاً فیزیکیاش را از دست میدهد، از صرف غریزی بودن باز میماند و معقول میشود.
معلوم است که برای کروپوتکین، انسانی که از نظر جرج برنارد شاو «تا سرحد قداست و پارسایی رئوف و خوشاخلاق» بود، غیرممکن بود که خویش را تماماً وقف «عالیترین شادمانیِ» کشف علمی کند، هنگامی که آنچه در پیرامون خود میدید، همانطور که در خاطرات یک انقلابی (1899) مینویسد، «فقط فلاکت و مبارزه برای تکهنان کپکزدهای است». در سال 1872، در سوئیس، او تحت تأثیر اخوت برابریطلبانهای که در میان ساعتسازان ایالت ژورا یافت آنارشیست شد. در مراجعت به روسیه، او به محفل انقلابی چایکوفسکی پیوست، و آثاری زیرزمینی منتشر کرد و برای کارگران سن پترزبورگ در هیئت مبدل دهقانی آشوبگر به نام بورودین سخنرانی کرد. شعارها و تبلیغاتش او را گرفتار زندان کرد اما در سال 1876 با کمک رفقا از زندان گریخت. بار دیگر در سال 1883 زندانیِ سیاسی شد، این بار در فرانسه. این حبس دوم به او فرصت داد تا استدلالهایش را دربارهی تکامل شرح و بسط دهد: او به صورتی منظم و قاعدهمند به تفسیرهای متضادی از آثار داروین پرداخت که در بخشهای گوناگون جهان پدیدار میشد.
در انگلستان، تامِس هاکسلی زیستشناس، انسانشناس و کالبدشناس به سرعت به عنوان «سگِ بوکسور داروین» ظاهر شد. هاکسلی که خود را «تیزچنگ و تیزمنقار» مینامید آماده بود که برای دفاع از آموزهی تکاملی «در صورت لزوم قبول خطر کند و دست به هر کاری بزند.» تامِس هابز و تامِس رابرت مالتوس نظرات او را دربارهی سرشت انسانی و اقتصاد سیاسی چنین تعریف کردند: زندگی جنگ بیپایان برای منابع کمیاب است. هربرت اسپنسرِ طرفدار آزادیِ فردی نیز انتخاب طبیعی را در قلمرو اقتصاد به کار برد، و از اصطلاح تازهی معروف او «بقای اصلح» استفاده کرد تا سرمایهداری با بازار آزاد را موجه سازد. این دیدگاه که عموماً «داروینیسم اجتماعی» نامیده میشود انجیل صنعتمداران عصر طلایی از قبیل جان دی راکفلر شد. هر چند خود هاکسلی قاعدهی «بقای اصلح» را به عنوان مبنایی برای اخلاق توصیه نمیکرد ــ کاملاً برعکس ــ اما تردیدی نداشت که آدمیان ددمنش و رقابتجویاند، و اجتماعی و معاشرتی بودنِ آنها صرفاً سرپوش تازهای است که نفع شخصی آن را موجه کرده است.
اما آیا باید فاجعهای اجتماعی رخ دهد تا خودخواهی و خودمحوری کورِ این جامعه جایش را به یکپارچگی انسانها و زندگی متحد و مشترکی بدهد که به معنای وفور برای همه است؟
پس از آنکه هاکسلی مقالهی بدبینانهاش «مبارزه برای هستی و تأثیراتش بر انسان» (1888) را در قرن نوزدهم، یک ماهنامهی نقد و بررسی ویکتوریاییِ بانفوذ، چاپ کرد، کروپوتکین فرصت مناسبی به دست آورد برای آغاز حمله به تصور هاکسلی دربارهی طبیعت به مثابهی گونهای «صحنهی نمایش گلادیاتورها». در این زمان، کروپوتکین که به دنبال اعتراضات بینالمللی از زندان آزاد شده بود در انگلستان مستقر بود و در محافل سوسیالیستی و آنارشیستی که در اواسط دههی 1880 شکوفا شده بود به آدمی مشهور بدل شده بود. او اندیشههای سیاسیاش را در مطبوعات جبههی چپ بینالملل ترویج میکرد، و نشریهی آزادی را که مقر اصلیاش در لندن بود با همکارانش مشترکاً بنیان نهاد اما زندگیاش را با مقالهنویسی برای نشریههای علمی ادواری میگذراند.
در فاصلهی سالهای 1890 و 1915 کروپوتکین در سلسلهای از مقالات میانرشتهای با تکیه بر زیستشناسی، جامعهشناسی، تاریخ، قومشناسی (ضدنژادپرستانه) و انسانشناسی به این بحث پرداخت که انواع زیستی میتوانند با همکاری و سازمانمندی بر محیط طبیعی فائق آیند و بقای آیندهی خود را تضمین کنند. در سال 1902، هشت مقالهی نخست در کتابی با عنوان همیاری: عامل تکامل یکجا جمع شد، روایتی از همیاری در عمل در سراسر جهان حیوانات (از موجودات ذرهبینی تا پستانداران)، جوامع «بربر» و «وحشی» در دوران باستان و مدرن، دولتشهرهای قرون وسطا و، سرانجام، در میان بشر مدرن.
کروپوتکین در صدد بود داروینی تحریفنشده را بازیابد، داروینی که استعارههایش زیاد به معنای تحتاللفظی در نظر گرفته نشود. اما پیام او برای فهم رحم و شفقت به مثابهی «عامل قدرتمند تکامل بیشتر» راه را برای بینش سیاسی بسیار خاصی هموار کرد: آدمیان ممکن است با تجدید ساختار جامعه به میل خود و مرکززدایی از آن در هماهنگی با اصول اجتماع محلی و خودکفاییِ آن بر ستیزهی رقابتجویانه فائق آیند.
کروپوتکین پس از مطالعهی سخنرانی کارل کسلر، جانورشناس بلندآوازه، در سال 1880 دربارهی همیاری شیفتهی این موضوع شد. کسلر، مانند دیگر طبیعتگرایان روسی در آن زمان، مبارزه برای بقا را انکار نمیکرد اما کار میدانی خود او در نواحی خشن با جمعیت پراکنده در امپراتوری روسیه قویاً حاکی از آن بود که «رشد و تحول تدریجی در قلمرو حیوانی، و بهویژه در عالم انسانی، بسیار بیش از آنکه با مبارزه و نزاع متقابل میسر شود با همیاری تسهیل میشود». اما، همانطور که کروپوتکین تأسف میخورد: «مانند بسیاری از چیزهای خوبی که فقط به زبان روسی چاپ شد، آن خطابهی مهم تقریباً به طور کامل ناشناخته ماند».
کروپوتکین از نظر سیاسی تنها نبود. اریک جانسون، مورخ علم، اخیراً نشان داده است که بلاغت زبانیِ داروینیسم اجتماعی در واکنش به «داروینیسم سوسیالیستی» پا به میدان گذاشت، حال آنکه پیرس هِیل به تشریح سیاست تکاملیای میپردازد که بسیار بیش از آن محل جر و بحث بوده است که مورخان زیادی پیش از آن تشخیص دادهاند. آنی بیسانت، فعال حقوق زنان، در سال 1886 اعلام کرد که به این علت سوسیالیست است که به تکامل معتقد است. او در شمار آن متفکران جبههی چپ است که نظرات داروین را برهان اثبات این دعوی میداند که نه سرشت و طبیعت بلکه قدرت و امتیاز اسباب نابرابری اجتماعی است.
اندیشههای کروپوتکین دربارهی همیاری اغلب رد و کنار گذاشته میشوند. عنوان مقالهی جِی گولد گویای این اعتراف است: «کروپوتکین خل و چل نبود» (1988):
اگر کروپوتکین بر حسب تصور خود از طبیعت امیدی بیجا به اصلاح اجتماعی بست، داروینیهای دیگر هم درست با همان قطعیت مرتکب خطا شدند ... که کشورگشایی امپریالیستی، نژادپرستی، و سرکوب کارگران صنایع را در حکم پیامد ناخوشایند انتخاب طبیعی در وضعیت رقابتی توجیه کردند.
بسیاری از زیستشناسان اکنون بنای شالودهی تمام مطالعات بعدی دربارهی نوعدوستی و همیاری و همزیستی در انتخاب طبیعی را به کروپوتکین نسبت میدهند، و نیز طراحی قالب اپیژنتیکی را که بر اساس آن وراثت و رشد و پیشرفت همانا مکملِ فرایند تغییرِ تکاملی است. آنارشیستها و کنشگران اجتماعی از ردّ و نفیِ قاطع ارزش سیاسیِ رقابت از جانب او استقبال میکنند.
کروپوتکین در باقیماندهی عمر خود علم و کمونیسم آنارشیستی را وحدت بخشید، و نشریهی آزادی به ترویج همیاری در صفحاتش ادامه داد. در آستانهی قرن جدید، دوران سخت و دشوار آنارشیسم فرا رسید. لندن دیگر قطب بینالمللی آن، «شهر مقدس آنارشیستی»، نبود. اصلِ «تبلیغِ به عمل» برای همیشه این جنبش را در اذهان عمومی مقرون با دینامیت، قتل و ترور کرد، در حالی که شور و شیدایی بیاندازه به مارکسیسم تیشه به ریشهی حمایت از آنارشیسم زد. وطن پرستیِ افراطیِ جنگ بوئر چندان مفید فایده نبود. کروپوتکین در سال 1904 به سردبیر نشریهی آزادی چنین شکوه کرد: «جنبش ما هم اکنون بسیار کند و ننگین است».
در ساعات اولیهی 28 دسامبر 1908، جنوب ایتالیا دچار مصیبتبارترین زلزلهای شد که اروپا تا به حال به خود دیده بود. تکان زلزله 30 تا 40 ثانیه طول کشید، و به دنبال آن سونامی ویرانکنندهای شهرهای مسینا و رجو را با خاک یکسان کرد و بیش از 100 هزار نفر را در کالابریا و سیسیل کشت. نشریهی آزادی که عواقب زلزله را گزارش میداد از عملیات نجات تحسین و تمجید کرد زیرا تحقق کامل «موضع همیاری» و «اعمال اَبَرانسانیِ قهرمانانه»ای بود که روی زمین به دست آدمهای عادی صورت میگرفت، آدمهایی «که تصور میشود به فرماندهانی نیاز دارند که به آنان بیاموزند که چه چیز درست است». نویسندهی این نشریه پرسید که «اما آیا باید فاجعهای اجتماعی رخ دهد تا خودخواهی و خودمحوری کورِ این جامعه جایش را به یکپارچگی انسانها و زندگی متحد و مشترکی بدهد که به معنای وفور برای همه است؟»
کروپوتکین سرانجام پس از انقلاب بولشویکها به روسیه مراجعت کرد، و از سوسیالیسم سلطهجویانهای که تازه نفوذ پیدا کرده بود به وحشت افتاد. او که تا آخر عمرش منتقد هر حکومتی بود در سالهای آخر عمرش میان ترس از آینده و امید به آینده در نوسان بود. یک قرن بعد، همیاری به الگوی موفق سازمانمندی سیاسی و اجتماعی تبدیل شد، و اندیشههای کروپوتکین هزاران اقدام ابتکاریِ داوطلبانه را از سطوح پایین به بالای جامعه پرورش داد، بهویژه سازمان همیاری در بلایای طبیعی (Common Ground Relief) و جنبش اشغال [اماکن عمومی] (Occupy movement). وارثان او سرخوش از شعاری جدیدند: «همبستگی، نه خیرات».
برگردان: افسانه دادگر
لیدیان سیسون رماننویس و زندگینامهنویس است. کتاب اخیر او، داراییهای آقای پیکاک (2018)، در جزیرهای دورافتاده در اوج تجارت برده در جزایر اقیانوس آرام روی میدهد. او اکنون سرگرم نگارش زندگینامهی گروهیِ زنان رادیکال خانوادهاش است، زنانی که یکی از آنها دوست و همکار کروپوتکین بوده است. او در لندن زندگی میکند. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Lydia Syson, ‘The radical aristocrat who put kindness on a scientific footing’, Psyche, 26 October 2020.
[1] نام مردمی که غالباً در سیبری زندگی میکنند