آیا تابهحال آرزو کردهاید که ایکاش میشد آدم منظمتر یا اجتماعیترى باشم؟ یا خلاقتر و مبتکرتر؟ یا شاید شما آدمی نگران هستید و دوست داشتید که کمی بیخیالتر بودید؟ اگر اینطور است، بدانید که تنها شما نیستید که اینگونه مىاندیشید.
ما امروز همین کار را انجام میدهیم.:به آدمهای اطرافمان، چه خیالی و چه حقیقی، نگاه میکنیم و سعی میکنیم تشخیص دهیم که به چه اختلالی مبتلا هستند. در گذشته، این کار را فقط در مورد افرادی انجام میدادیم که در وضعیت بسیار وخیمی بودند. اما اکنون این عادت را تعمیم دادهایم و سعی میکنیم که اختلال افراد سرشناس را تشخیص دهیم. اما دوستان، اقوام و همکارانمان نیز مصون نیستند. مهمتر از همه اینکه خودمان را هم معاینه میکنیم []و به خیال خودمان][ اختلالمان را تشخیص میدهیم. دربارهی تشخیص خود، حکم صادر میکنیم و اصطلاحاتی را به کار میبریم که ثابت نشدهاند یا حتی مفاهیم معتبری نیستند.
بسیاری از مردم حافظه را زیربنای حسی پایدار از خود میدانند. حافظهی مربوط به زندگینامهی شخصی ما نقش مهمی در بافتن تار و پود داستان زندگیمان دارد زیرا گذشته و حال را به هم پیوند میدهد و درکمان از آینده را ممکن میسازد، آن هم به طوری که کل داستان، معنادار و همگون به نظر آید. به این ترتیب، وقتی فرشینهی حافظه مندرس میشود، چه اتفاقی میافتد؟
مایاهای دورهی باستان که بین سال 250 تا 900 بعد از میلاد مسیح زندگی میکردند، «اشخاص» را به شکل متفاوتی طبقهبندی میکردند؛ به این معنی که علاوه بر «انسان»، موجوداتی غیر از انسان را نیز جزو «اشخاص» میشمردند. سستی و شکنندگیِ مرزها و محدودهها در دنیای مایاها نشان میدهد که زیستن در جهانی غیرقابل ردهبندی هم ممکن و هم مفید است.