دفاع از دین و اخلاق به بیاعتباریِ آنها میانجامد و بهطورِ کلی دفاع از یکچیز و خاصه تبلیغِ آنْ سببِ کالاشدگی و بیقدریِ اجتماعیِ آنچیز میشود.
نهادِ دین در جامعه به شدت شکننده عمل میکند: از یکسو، توده را گرد هم میآورد و اجتماعی همبسته را بنیان میگذارد و از سویِ دیگر، با هویتسازیِ جمعی میتواند آتش بیارِ معرکهیِ جنگ و خشونت بشود.
سقراط میگفت: زندگیِ نیازموده، ارزشِ زیستن ندارد و آزمودنِ زندگی، جز همان گفتوگویی نیست که آتشِ وجدانِ ما را فروزان نگه میدارد؛ جز همان پرسشی که ما با خود یا با دیگری بهمثابهی خود در میان میگذاریم.
بگذارید با این پرسشِ بنیادی آغاز کنیم: جامعهیِ ما چگونه از خود در برابرِ بزهکاران دفاع میکند؟ ما پاسخ این پرسش را میدانیم: با گُرز! ـــ و همین آیا نباید همهیِ آن تاریخِ فرهنگ و تمدنِ ادعایی ما را بیاعتبار کند؟
هدف جنبش بابی ورود ایران به ساحت اجتماعی و جهانی تازه، یک جهانبینی نوین و همچنین اندیشه و دنیایی جدید بود؛ دنیایی که تاریخی به شدت ظالمانه و جهانی به شدت ظلمانی در آن به پایان میرسد.
اقلیتها در ایران به طور روزمره سرکوب و تحقیر میشوند. بهائیها را از تحصیل محروم میکنند، مغازههایشان را میبندند، به زندان میاندازند و گاه هدف گلوله و ضربات چاقو قرار میدهند. افغانستانیهایی که از ظاهرشان قابل تشخیص اند، هرگز خودی پنداشته نمیشوند. سنیها حق داشتن مسجد در تهران را ندارند. یهودیها و ارمنیها مجبور به رعایت خیلی از محدودیتهای مسلمانان اند. این تبعیضها فقط از جانب حکومت نیست. جامعه هم یا در آنها شریک است، یا در قبالشان سکوت میکند.