لووی در سال ۱۹۳۸ در سائو پائولو در برزیل به دنیا آمده است. اما از سالها قبل در فرانسه ساکن است و بیشتر به فرانسوی مینویسد. او به خاطر پژوهش دربارهی کافکا مدال نقرهی مرکز ملی پژوهشهای علمی فرانسه را از آنِ خود کرده است. در میان مارکسیستهای فرانسوی، لووی یکی از درخشانترین چهرههاست.
چکسلواکی رسماً کشوری کمونیست بود اما تیم فوتبال عمدتاً اسلوواکِ این کشور که به مقام قهرمانیِ رقابتهای سال 1976 دست یافت، احساسات نهفتهی ناسیونالیستی را برانگیخت. دانمارکیها نزدیک بود که تاریخساز شوند زیرا در سال 1992 هم قهرمان جام ملتهای اروپا شدند و هم در همهپرسی به «پیمان ماستریخت» [پیمان اتحادیهی اروپا] رأی منفی دادند.
در بهار سال ۱۹۲۹، گروهی از دانشوران ممتاز در گراند هتل بِلوِدِر در تفریحگاه اسکیِ داووس در سوئیس گرد هم آمدند. این همان جایی است که کتاب کوهستان جادوییِ توماس مان از قبل با روایت داستانی دربارهی برگزاری یک کنگرهی بزرگ فلسفی، آن را به شهرت ادبی رسانده بود. در این گردهمایی، دو نفر از متنفذترین متفکران آن دوران، مارتین هایدگر و ارنست کاسیرر، درگیر بحثی فلسفی شدند که اهمیت تاریخی یافت.
زندگی والتر بنیامین اواخر سپتامبر ۱۹۴۰ در شهر کوچکی به نام پورتبو، در مرز فرانسه و اسپانیا، به پایان رسید. و این خود بنیامین بود که تصمیم گرفت آن زندگی را به پایان برساند. ماجرا مطمئناً عجیب به نظر میرسد: این که یکی از بزرگترین روشنفکران قرن بیستم، مردی آمیخته با فضای دو پایتخت بزرگ اروپا، باید در چنان جای پرت و دورافتادهای به ناچار چنین تصمیمی میگرفت یا، به تعبیر دیگر، اینگونه به تقدیر خود تن میداد.
برای نویسندگان، «ما» و «آنها»یی وجود ندارد بلکه فقط انسانهایی وجود دارند با گفتهها و ناگفتههایشان. وظیفهی نویسنده اعادهی انسانیت به آنهایی است که انسانیتزدایی شدهاند. رمان مهم است چون در دیوار بیتفاوتیای که ما را احاطه کرده، روزنههایی کوچک ایجاد میکند. رماننویسان باید بر خلاف جریان آب شنا کنند و این ضرورت هیچ وقت مثل امروز آشکار نبوده است.
هانا آرنت و گرشوم شولم دو زندگی اما یک سرنوشت داشتند. هردو در زمرهی بزرگترین متفکران قرن بیستم محسوب میشوند و با یکدیگر کمتر از ده سال اختلاف سنی داشتند: شولم در سال ۱۸۹۷ و آرنت در سال ۱۹۰۶ در خانوادههایی آلمانی، که تمام اعضایشان یهودی بودند، متولد شدند.