بیایید دیگر خود را گول نزنیم: اکثر سرمایهگذاران وقتی به حالِ خود رها شوند، نه به کرامت کارکنان اهمیت خواهند داد و نه در مبارزه با فاجعهی زیستمحیطی پیشگام خواهند شد. گزینهی دیگری وجود دارد: شرکتها را دموکراتیک کنیم؛ کار را کالا نپنداریم؛ انسانها را منبع نشماریم.
آنتونیو گوترش، دبیر کل سازمان ملل متحد، دیروز در نخستین سخنرانی هفتاد و سومین مجمع این نهاد جهانی به رهبران دنیا هشدار داد که جهان بیش از پیش دستخوش بینظمی و آشوب است و رفاه عمومی تأمین نشده است. از سال ۲۰۱۶، که برخی آن را واقعاً «بدترین سالِ تاریخ» میدانند، موجی از نظرهایی به راه افتاده...
پوپولیسم باید مدافعان دموکراسی لیبرالی را مجبور کند که به نارساییهای کنونی در نظام نمایندگی جدیتر بیاندیشند. علاوه بر این، باید آنها را وادار کند که به مسائل اخلاقیِ کلیتر بپردازند. معیارهای تعلق به یک واحد سیاسی چیست؟ چرا کثرتگرایی را باید حفظ کرد؟ و چگونه میتوان دغدغههای رأیدهندگان به پوپولیستها را جدی گرفت و آنها را شهروندانی آزاد و برابر شمرد، و نه بیمارانی متأثر از سرخوردگی، خشم، و نفرت؟
یکی از پیامدهای تحلیلِ ارائهشده در این کتاب این است که باید «ناسیونال سوسیالیسم» آلمانی و «فاشیسم» ایتالیایی را هم جنبشهای پوپولیستی دانست؛ هرچند بیدرنگ باید افزود که اینها فقط جنبشهایی پوپولیستی نبودند بلکه ویژگیهایی داشتند که عناصر ذاتی پوپولیسم به معنای دقیق کلمه نیستند: نژادپرستی، تجلیل خشونت، و پایبندی افراطی به «اصل رهبری».
یکی از نتایج تحلیلی که تا کنون ارائه دادهام (هرچند ممکن است نامعقول به نظر برسد) این است که تنها حزبی که در تاریخ آمریکا صریحاً خود را «پوپولیست» خواند در واقع پوپولیست نبود. پوپولیسم، همانطور که میدانیم، جنبشی عمدتاً متشکل از کشاورزان در دههی 1890 بود. این جنبش برای مدتی کوتاه سلطهی دموکراتها و جمهوریخواهان بر نظام سیاسی آمریکا را تهدید کرد.
تا اینجا فرض کرده و حتی بدیهی پنداشتهام که پوپولیستها اشتباه میکنند که «مردم واقعی» را از میان همهی ساکنان یک کشور بر میگزینند و شهروندان مخالف با پوپولیسم را جزئی از مردم نمیشمارند. تنها کافی است که به یادآوریم جورج والاس بیوقفه از «آمریکاییهای واقعی» حرف میزد یا دستراستیها ادعا میکردند که باراک اوباما رئیسجمهوری «غیرآمریکایی» یا حتی «ضدآمریکایی» است.