وقتی خرابههای یک سالن نمایش در ماریوپول را میبینم یا شرح گرسنگی مردم این شهر را به علت حملات هوایی روسها میشنوم، به این فکر میافتم که داستایفسکی (که در رمان برادران کارامازوف به طور خاص نظر نافذِ اخلاقیِ خود را بر مسئلهی رنج کودکان متمرکز کرده) چه میگفت اگر میدانست که ارتش روسیه سالن نمایشی را که پناهگاه کودکان است، بمباران میکند. کلمهی «کودکان» با حروفی بزرگ در حیاط بیرونی این سالن نمایش نوشته شده بود تا از آسمان قابل مشاهده باشد.
من فکر میکنم که همهی ما خوانندگان بهتری خواهیم شد اگر این را بفهمیم: آن کسی که در زمان سفر میکند نویسنده نیست، خواننده است. به سراغ یک رمان قدیمی که میرویم، کاری که میکنیم این نیست که رماننویس را به دنیای خودمان بیاوریم و مشخص کنیم که آن نویسنده آنقدر روشناندیش بوده که به اینجا تعلق داشته باشد یا نه؛ این ما هستیم که به دنیای او سفر میکنیم و سرگرم سیاحت آن دنیا میشویم.