پوپولیسم باید مدافعان دموکراسی لیبرالی را مجبور کند که به نارساییهای کنونی در نظام نمایندگی جدیتر بیاندیشند. علاوه بر این، باید آنها را وادار کند که به مسائل اخلاقیِ کلیتر بپردازند. معیارهای تعلق به یک واحد سیاسی چیست؟ چرا کثرتگرایی را باید حفظ کرد؟ و چگونه میتوان دغدغههای رأیدهندگان به پوپولیستها را جدی گرفت و آنها را شهروندانی آزاد و برابر شمرد، و نه بیمارانی متأثر از سرخوردگی، خشم، و نفرت؟
تا اینجا فرض کرده و حتی بدیهی پنداشتهام که پوپولیستها اشتباه میکنند که «مردم واقعی» را از میان همهی ساکنان یک کشور بر میگزینند و شهروندان مخالف با پوپولیسم را جزئی از مردم نمیشمارند. تنها کافی است که به یادآوریم جورج والاس بیوقفه از «آمریکاییهای واقعی» حرف میزد یا دستراستیها ادعا میکردند که باراک اوباما رئیسجمهوری «غیرآمریکایی» یا حتی «ضدآمریکایی» است.
در حالی که دموکراسی در دنیای غرب تا حد زیادی در لاک دفاعی فرو رفته است، رژیم اقتدارگرا و عملگرای چین، با اتکا به پیشرفت اقتصادی و خودنمایی ملی، نوع دیگری از کشورداری را به دنیا عرضه میکند. «مدل چینی» کشورداری چه ویژگیها و چه محدودیتهایی دارد، و تا چه اندازه میتواند رقیب موجهی برای دموکراسی لیبرالی باشد؟
اگر بحث را تا اینجا دنبال کرده باشید، ممکن است بپرسید: چرا پوپولیستها در پی تغییر نظام نیستند؟ اگر واقعاً به حرف خود عقیده دارند و خود را یگانه نمایندهی مشروع مردم میدانند، چرا کلاً از انتخابات صرف نظر نمیکنند؟ اگر دیگر مدعیانِ قدرت همگی نامشروع اند، چرا آنها را کاملاً از بازی سیاسی کنار نمیگذارند؟
امروزه «حقوق بشر» به مجموعه اصولی اطلاق میشود که بنیادیترین حقوق همهی انسانها را تعریف میکند. اما اصول «حقوق بشر» بر چه اساسی استوار شده است؟ آیا «حقوق بشر» ریشه در حقایق آشکار فلسفی دارد، یا این که صرفاً به مجموعهای از قوانین و قراردادهای حقوقی محدود میشود؟