در سال 2020، وبسایت زوجیابیِ OkCupid از ۵ میلیون نفری که در سراسر جهان دنبال انیس و مونس بودند، پرسید: «آیا میتوانید با کسی معاشرت کنید که عقاید سیاسیِ سفتوسختی متضاد با شما دارد؟» 60 درصد پاسخ منفی دادند، رقمی که ۷ درصد بیشتر از سال قبل بود.
چگونه میتوان جذابیت چنین نظریههای توطئهی بیپایهواساسی را توضیح داد؟ توضیحات کلاسیک روانشناسی بر احساسات منفی تمرکز میکنند: وقتی افراد اضطراب دارند، یا قادر به کنترل وضعیت نیستند یا نامطمئناند، بیشتر مستعد پذیرش روایتهای توطئهآمیزند. به همین ترتیب، در هنگام بحران اجتماعی، توطئهباوری جذابیت پیدا میکند و میان گروههایی که ظلم ساختاری را تجربه کردهاند، رایجتر است. اما تحقیقات نشان میدهد که عامل تقویت نظریههای توطئه احساسات منفی نیستند. این احتمال نیز وجود دارد که مردم نظریههای توطئه را سرگرمکننده مییابند و به نظر میرسد که هر چه این نظریهها سرگرمکنندهتر باشد، بیشتر احتمال دارد که به آنها باور داشته باشند.
ویلیام جیمز، پدر روانشناسی غربی، در سال ۱۹۰۲، تجارب معنوی را حالاتی از آگاهی برتر تعریف کرد، فرایندی که نتیجهی تلاش انسان برای درک اصول کلی یا ساختاری جهان از طریق تجربهی درونی است. عصارهی نظریهی او دربارهی معنویت را میتوان با واژهی «احساس تعلق» بیان کرد؛ حالتی دال بر این واقعیت که اهداف فردی فقط در چارچوب منافع جمعی، یا به عبارت دیگر در ارتباط با دیگران و کل جهان تحقق مییابد.
هووی برتون در شانزده سالگی به قتل مادرش اعتراف کرد. وقتی پلیس شهر نیویورک بازجویی از او را آغاز کرد، هنوز از کشف جسد مادرش در شوک بود. بعد از ساعتها تهدید و ترغیب، به مأموران پلیس همان چیزی را که میخواستند بشنوند گفت، اما کمی بعد از اعتراف خود پشیمان شد. او میدانست که بیگناه است و امیدوار بود نظام قضایی او را تبرئه کند.
این اراده است که جهان را میسازد، و اگر ما به معنایی محدود توان دخل و تصرف تعیینکننده در جهان (به معنای محدودِ لفظ جهان) را داشته باشیم همه از آن روست که از منظر نیچه اراده نخست ما را ساخته است، و قوام هستی ما از اراده است، که میتوانیم اراده کنیم و با انتخاب هدفِ معین جهان را بسازیم.
در دوران افسردگی، به نیمهی تاریک جهان پی بردم، قلمرویی که پیشتر چیزی دربارهی آن نمیدانستم. دیگر نمیتواستم رنج و هذیان را نادیده بگیرم و به این ترتیب دریچهای به سوی واقعیت گشوده شده بود که ناخوشایند بود.