در سال ۱۹۳۲ بزرگترین نابغهی قرن بیستم نامهای اضطراری به بانفوذترین روانشناس قرن نوشت. در آن نامه، آلبرت اینشتین از زیگموند فروید پرسید «آیا راهی وجود دارد که بشریت را بتوان از تهدید جنگ رهانید؟» این نامه در همان سالی نوشته شد که شهروندان آلمانی با رأی خود حزب نازی را به قدرتمندترین حزب در آلمان تبدیل کردند.
در قرن هفدهم، ثنویت دکارتیِ ماده و ذهن راهحلی مبتکرانه برای مشکلی بود که زائد دانستنِ خدا ایجاد کرده بود. «اندیشهها»یی که تا آن زمان به منزلهی «تصورات خدا» ذاتیِ طبیعت به شمار میرفت از شرّ سپاه ظفرمندِ علم تجربی نجات پیدا کرد و جای امنی در حوزهای جداگانه به نام «ذهن» یافت.
ما آدمها بیش از هر زمان دیگر با هم مرتبط هستیم و این ارتباط را مثلاً هنگام صرف صبحانه در یک رستوران، با استفاده از اینستاگرام، و با ارسال عکسهایی برای دوستانمان در سراسر دنیا برقرار میکنیم. با وجود این، پژوهشگران از تنهایی گستردهی مردم حرف میزنند. برایان گریزر، تهیهکنندهی برندهی جایزهی اسکار...
در سال ۱۸۹۲ میلادی، شارلوت پرکینز گیلمن، نویسنده و فعال اجتماعی آمریکایی، داستان «کاغذ دیواری زرد» را در مجلهی نیو اینگلند منتشر کرد. داستانی که انگار ادبیات زنان را به قبل و بعد از خود تقسیم کرد. داستانی که مستقیم انگشت روی یک رویهی ترسناک و رایج دوران علیه زنان گذاشت و صدای اعتراض و نگرانی زنان را عمومی کرد.
یکشبه میلیونها نفر، بیاعتنا به از دست رفتن دموکراسی، از سر سپردن به حکم یک مرد مقتدر مسرور شدند، و وقتی به آنها گفته میشد که اجازه دارند چه کار بکنند و چه کار نکنند،... احساس آسودگی میکردند که نظم و امنیت دوباره برقرار شده است. به عقیدهی فروم، این بحرانی بود که «بزرگترین دستاورد فرهنگ مدرن، یعنی فردیت و یکتاییِ شخصیت» را به خطر انداخته بود.
در حالی که بیشتر ما گرایشهای از پیش تعیین شدهای به وسواس داریم، و بعضی بیش از دیگران چنین هستند، محیط فرهنگی کنونی ما این گرایشها را تشویق میکند و شدت میبخشد. امروزه فرایند آموزش و پرورش، یعنی شیوهی سیستماتیکی که ما وسواس را پاداش میدهیم و تقویت میکنیم، از دوران ابتدایی آغاز میشود.